اصولا ـ و بطور كلّى ـ در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راهی انجام پذيرد، عقيده واحدى در ميان دانشمندان نيست، جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» گفته مى شود و در برابر آنها «انقلابيون» قرار دارند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمىدانند. آنها معتقدند كه در طبيعت نيز تحوّلها، شكل جهش و انقلاب دارد و تغييرات تدريجى «كمّى» به جايى مىرسد كه شكل «كيفى» به خود مىگيرد و با يک جهش و انقلاب، جاى خود را به ضدّ خود مىدهد. طرفداران اين اصل در همه دگرگونيهاى اجتماعى، شاخ و برگهاى زيادى براى چگونگى انقلاب و تحوّل اجتماعات درست كردهاند كه نه همه آنها مستدل است و نه منطبق بر روند مسائل تاريخى و شواهد عينى، ولى نمىتوان انكار كرد كه اين اصل در موارد بسيارى قابل قبول است.
توضيح اينكه: آنچه به واقعيّت نزديکتر به نظر مىرسد اين است كه درجه فساد اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا كه فساد به صورت همهگير و همه جانبه در نيامده، اصلاحات تدريجى مىتواند اساس برنامههاى اصلاحى را تشكيل دهد. امّا آنجا كه فساد همه جا را گرفت و يا در بيشتر سازمانهاى اجتماعى نفوذ كرد، جز با يک انقلاب بنيادى و جهش، نمىتوان بر نابسامانیها چيره گشت و اين درست به آن مىماند كه يک بناى با عظمت را با تعميرات تدريجى مرمّت كنند و شكوه نخستين را به آن باز گردانند، امّا هنگامى كه شالودهها از درون رو به ويرانى گذارد و پايههاى اصلى در حال پوسيدن و فرو ريختن بود، آن را بكلّى در هم مىكوبند و بر ويرانه آن بنايى تازه بر پا مىكنند.
شواهد زيادى بر درستى اين عقيده در دست داريم که عبارتند از:
1ـ اصلاحات تدريجى هميشه بر همان شالودههاى قديمى گذارده مىشود و تأثير آنها وابسته به آن است كه شالودههاى سالم باشد و به تعبير ديگر، در «رفورمها» الگوها و ضوابط همان الگوها و ضوابط پيشين هستند و اين در آنجا به درد مىخورد كه الگوها سالم مانده باشند، در غير اين صورت به «نقش ايوان» پرداختن ثمرى ندارد چه اينكه «خانه از پاى بست ويران است». در اينجا بايد به سراغ الگوهاى جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسيردگرگونى مورد بررسى مجدّد قرار داد.
2ـ اصلاحات تدريجى غالباً از طرق مسالمتآميز مايه مىگيرد و تكيه خود را در بسيارى از موارد تنها روى «منطق» قرار مىدهد و اين در حالى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينهاى در اجتماع باشد ولى آنجا كه اين زمينهها وجود ندارد، بايد از منطق انقلاب كه منطق «قدرت» است استفاده كرد، اگرچه در «تحوّلهاى انقلابى» نيز منطق نقش مؤثّرى دارد، ولى ضربه نهايى را «قدرت هاى انقلابى» وارد مىكنند. استفاده كردن از روشهاى غير انقلابى در جوامعى كه فساد در عمق آنها نفوذ كرده، سبب مىشود كه عناصر اصلى فساد از موقعيّت استفاده كرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند و در برابر سلاحهاى آنها به «وسائل خنثى كننده» و «بازدارنده»، مجهّز گردند، درست همانند ميكربهاى نيرومندى كه در برابر استعمال تدريجى «دارو» مصونيّت پيداكرده و به كار خود ادامه مىدهند و جز در يک حمله برق آسا با داروهاى قوى از ميان نخواهد رفت!
3ـ در جامعههايى كه فساد به ريشه نفوذ كرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراكز حسّاس اجتماع را در دست دارند و به آسانى مىتوانند هر طرح اصلاح تدريجى را عقيم كنند، مگر آن كه غافلگير شوند و پيش از آن كه «تشكّل» و«تجهيزبيشتر» يابند، با يک «حمله انقلابى» از هم متلاشى گردند!
4ـ نيروهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمىتوان براى مدّت زيادى داغ و پرهيجان و آماده و يكصدا نگاهداشت و اگر به موقع از آنها استفاده نشود، ممكن است با گذشت زمان «كارائى و برندگى» خود را از دست دهند و عناصر «ضدّ انقلابى» تدريجاً در صفوف و افكار آنها نفوذ كنند؛ لذا به هنگام نياز به اصلاحات گسترده و وسيع، بايد از وجود آنان حدّاكثر استفاده را، «سريع و برق آسا» نمود و پيش از آن كه به خاموشى گرايند و نيروهاى ارتجاعى از حدّت و هيجان آنها بكاهند، مورد بهره بردارى قرار گيرند.
5ـ تاريخ نيز نشان مىدهد كه اين دسته از اجتماعات، از طريق اصلاحات تدريجى سازمان نيافتهاند بلكه اصلاح آنها از طريق جهش و انقلاب بوده است. پيامبران بزرگ و مردان اصلاحطلب جهان، به هنگام مواجهه با چنين جوامع، همواره روش انقلابى را در پيش گرفتند و در ميدان جهاد و مبارزه تا آخرين حدّ قدرت گام نهادند. نوح، ابراهيم، موسى، عيسى ـ و مخصوصاً پيامبر اسلام ـ كه سلام خدا بر همه آنها باد، همگى مردان بزرگ انقلابى بودند. مردان و زنان بزرگ ديگرى كه چهره تاريخ را عوض كردند و نقطه عطفى در مسير زندگى انسانها، يا اجتماع خود محسوب مىشوند، همه انقلابى بودند و اين خود دليل زندهاى است كه اصلاح اينگونه جوامع جز از طريق انقلاب امكانپذير نيست.
امّا در مورد اصلاح عمومى وضع جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس هدر دادن نيروهاى فعّال و تبعيض و ظلم و ستم بنا شده و جانشين شدن يک «نظام عادلانه» خالى از اين نابسامانيها، وضع روشنتر است؛ زيرا اين انقلابىترين كارى است كه بايد در جهان صورت گيرد و از هر انقلاب ديگرى وسيعتر و گستردهتر است. با اين حال، چگونه ممكن است از طريق اصلاحات تدريجى اين دگرگونى دامنهدار و بنيادى صورت پذيرد؟! اينجاست كه بايد صريحاً گفت: اگر بنا هست جهان كنونى پر از بيدادگرى و ظلم و فساد، از لبه پرتگاه فنا و نيستى كنار رود، بايد انقلابى وسيع در آن صورت گيرد. انقلاب در همه زمينهها، در زمينه فكرى و فرهنگ و اخلاق، در زمينه اقتصاد و سياست و در زمينه قوانين و برنامهها و يا سقوط در ميان شعلههاى سوزان يک جنگ عالمگير!