ولايت و امامت يكي از كليديترين، اساسيترين و سرنوشت سازترين نياز انسان است. چرا كه بشريت بدون هدايت و راهنمايي رهبر و وليّ فرزانه و جامع الشرايط خلافت و رهبري در امور دنيا و آخرت، نميتواند ادامه حيات دهد و چون امامت و ولايت، تضمين كننده حيات معقول انسان است، لذا در منابع كلامي «امامت» به عنوان رياست عامه در امور دنيا و آخرت تفسير شده است و زمامدار جامعه عنصر فاعلي براي تحقق نظم است به همين جهت است كه امام بايد معصوم و نائب او نيز بايد صائن و عادل باشد. زيرا در غير اين صورت هيچ نظمي كه تأمين كننده سعادت بشري است، استوار نخواهد شد.[1]
با مراجعه به منابع سه گانة قرآن، روايات و عقل توجه عميق آنها به مسئله ولايت و رهبري آشكار ميشود.
دلايل قرآني از جمله آياتي كه دلالت ميكند بر ولايت و امامت اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، آيه «إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» [2] «جز اين نيست كه خداوند و رسول او، همچنين كساني كه ايمان ميآورند و نماز ميگذارند و در حال ركوع، زكات ميپردازند، سرپرست شمايند.» ناچاريم از بيان شأن نزول آيه مباركه و رجوع به سنّت براي بيان اينكه آيه راجع به چه كسي نازل شده است.
تفتازاني از متكلمين اهلسنت ميگويد: آيه «إنما وليكم الله و ...» به اتفاق و اجماع مفسرين، راجع به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، نازل شده هنگامي كه آن حضرت، در حال ركوع، انگشتر را به سائل عطا كرد.[3] قضية بخشيدن انگشتر در نماز در حال ركوع توسط اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، علاوه بر اجماع مفسرين، آنقدر مشهور بوده كه حسان بن ثابت انصاري اين قضيه را به شعر درآورده، ميگويد:
فأنت الذي أعطيت إذا أنت راكع فدتك نفوس القوم يا خير راكع
فأنزل فيك الله خير ولاية فأثبتها في محكمات الشرايع [4]
پس تو همان كسي هستي كه عطا كردي هنگامي كه در ركوع بودي، جانهاي مردم فداي تو باد اي بهترين ركوع كننده. پس خداوند در مورد تو بهترين ولايت را نازل كرد و آن قضيه را جزء مسلّمات دين ثابت كرد.
اما دلالت آيه بر ولايت و امامت: شكي نيست كه كلمه «إنما» دلالت بر حصر ميكند. كلمه «ولي» يا مشترك معنوي ميباشد و يا مشترك لفظي، در درجه اول آن را مشترك معنوي ميدانيم. در كتاب لغت، اينطور مثال ميزنند: فلان شخص اولي به اين كار است = يعني به اين كار شايستهتر است.
ولايت با واو مفتوح، مصدر است و ولايت با واو مكسور، اسم است چون اسم است براي آنچه به عهده گرفتي آن را و به آن قيام كردي. [5]
هر كس كه سرپرستي امري را به دست گيرد يا قيام به آن امر كند، پس او سرپرست آن امر است ... و از جمله اين معني، حديث معروف غدير است كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: «هر كس من سرپرست او هستم، پس علي سرپرست اوست.»
همچنين قول عمر به امام علي كه گفت: مولاي هر مؤمن گشتي يعني سرپرست هر مؤمن شدي. [6] در صورتيكه «ولاية» را مشترك معنوي بدانيم به معني سرپرستي و قيام به امر، ميباشد. اما در صورتي كه اين كلمه را مشترك لفظي بدانيم، احتياج به قرينة معيّنه داريم. يكي از قرائن، شعر حسان بن ثابت ميباشد كه گذشت. در همان حال، در هنگام اعطاي انگشتر به سائل و نزول آيه، اين شاعر از آيه، معني محبت، ناصر و ... را اراده نميكند. و نزد او، مسلّم بوده كه ولايت در اينجا به معني سرپرستي ميباشد و چنين شعري را ميسرايد.
قرينه دوم روايتي است كه ابوذر غفاري آن را روايت ميكند:
«همانا روزي از روزها، نماز ظهر را با پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) خواندم پس سائلي در مسجد، كمک خواست ولي كسي به او چيزي نداد. سائل دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا شاهد باش! در مسجد پيامبر، كمک خواستم ولي كسي، چيزي به من نداد» در آن حال، علي (عليه السّلام) در حال ركوع بود. پس اشاره كرد به سائل با انگشت دست راست (انگشت بين وسطي و انگشت كوچک) در حالي كه انگشتر در آن ميكرد. پس سائل آمد تا اينكه انگشتر را از انگشت ايشان درآورد. و اين قضيه جلوي چشمان پيامبر انجام شد. وقتي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) از نماز، خارج شد، سرش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا! همانا برادرم موسي از تو درخواست كرد. پس فرمود: «رب اشرح لي صدري و يسّرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي و اجعل لي وزيراً من أهلي هارون أخي اشدد به أرزي و أشركه في أمري» پس تو، براي موسي قرآن ناطقي نازل كردي و فرمودي «نشدّ عضدك بأخيك» يعني تو را به وسيلة برادرت، تقويت ميكنيم خدايا من محمّد، پيامبر تو و دوست و برگزيدة تو هستم. خدايا! پس سينهام را شرح صدر عنايت كن و امر مرا آسان گردان و براي من، از اهل خودم برادرم علي را وزيرم گردان و به واسطه او، پشتم را استوار ساز، ابوذر ميگويد: «قسم به خدا، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، اين كلام را تمام نكرده بود تا اينكه جبرئيل از جانب خداوند آمد ... و خداوند بر تو نازل كرد آيه إنما وليكم الله و رسوله ...» [7]
آيا معقول است كه پيامبر اكرم بدين شكل از خداوند درخواست كند و به مردم اعلام كند به اينكه: اي مردم. علي ياور شما است. آيا كسي شک داشت كه علي (عليه السّلام)، ياور مؤمنين ميباشد. با توجه با اينكه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) قضيه حضرت موسي را مطرح ميكند. مثلاً «و اجعل لي وزيراً من أهلي» بعد خودشان در دعا اينطور ميفرمايد: «و اجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي» و علي بن ابيطالب (عليه السلام) را به عنوان وزير و جانشين، از خداوند درخواست ميكند.
از احاديثي كه بر ولايت ائمه (عليهم السّلام)، دلالت ميكند، حديث شريف ثقلين ميباشد كه مورد اتفاق است. حديثي كه در معني و مدلول خود، واضح ميباشد. جابر بن عبدالله انصاري، صحابي بزرگوار پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) ميگويد: رسول الله را در روز عرفه در ايام حج ديدم، در حالي كه بر ماده شتري، سوار بود و سخنراني ميكرد. و ميفرمود: اي مردم! همانا من در ميان شما به جا ميگذارم چيزي را كه اگر آن را برگيريد، هرگز گمراه نميشويد: كتاب خداوند و عترت خود اهل بيتم را. [8]
در جاي ديگري از همين كتاب، اين حديث بدين صورت آمده:
زيد بن ارقم روايت ميكند كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرمود: من در ميان شما به جا ميگذارم چيزي را كه اگر بدان تمسّک بجوئيد، هرگز بعد از من گمراه نميشويد. يكي از آن دو، كه از ديگري بزرگتر است، كتاب خداوند كه ريسماني كشيده شده از آسمان به زمين است و ديگري عترت خود اهل بيتم را و هرگز از هم جدا نميشوند تا اينكه قيامت نزد حوض كوثر، بر من وارد شوند. [9]
شكي نيست كه عزيزترين و گرانبهاترين چيزها نزد پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله) قرآن و عترت ميباشد. و آنگاه پيامبراكرم اين عزيزترينها را در ميان مردم ميگذارد و ميفرمايد: «إن أخذتم به لن تضلوا» اگر به آنها تمسک بجوئيد هرگز گمراه نميشود و بديهي است كه حرف «لن» براي نفي ابد است.
حديث ثقلين در بعضي الفاظ، نصّ در خلافت و امامت اميرالمؤمنين ميباشد. مثلاً در بعضي احاديث ثقلين، لفظ «خليفتين» آمده «اني تارك فيكم خليفتين ...» [10] و در بعضي الفاظ مانند «أخذ» و «تمسک» كه در اينگونه الفاظ، دلالت ميكند بر امامت و خلافت به دلالت التزامي، زيرا اين احاديث دلالت ميكند بر انقياد و تبعيّت و اطاعت مطلقه و بديهي است كه بين اطاعت مطلقه در همه جهات و امامت و خلافت، ملازمه ميباشد، چون كسي كه در همه جهات، به طور مطلق، بايد مورد اطاعت قرار گيرد، كسي است كه معصوم باشد و اهل بيت پيامبراكرم از آنجا كه معصومند، عهدهدار منصب امامت ميباشند.
منّاوي از علماي عامه در شرح اين حديث ميگويد: «إني تارک فيكم تلويح بل تصريح بأنهما كتوأمين خلّفهما و وصي أمّته بحس معاملتهما و إيثار حقهما علي أنفسهم و استمساك بهما في الدين» [11] «من به جا ميگذارم ميان شما، اشاره ميكند بلكه تصريح ميكند به اينكه قرآن و اهل بيت، توأم با هم هستند كه پيامبر اكرم آن دو را جانشين خود، قرار داد و أمّتش را به خوب معامله كردن با آن دو وصيّت كرد و همچنين به برگزيدن حق آن دو بر خودشان و تمسک جستن به آن دو در دين» همچنين منّاوي در توضيح كلمة «أهل بيتي» ميگويد: «و هم اصحاب الكساء الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً» [12]. همچنين در بعضي احاديث ثقلين در دنباله چنين آمده: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لا تعلموهما فإنّهما أعلم منكم» [13]«پس خودتان را بر قرآن و اهل بيت، مقدم نكنيد كه هلاک ميشويد و به آن دو، ياد ندهيد، همانا آن دو، اعلم و داناتر از شما هستند». پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله) همة صحابه را مأمور ميكند به رجوع به قرآن و اهل بيت و اقتداء به آن دو و يادگيري و اطاعت از ايشان. اينكه اهل بيت بر ديگران مقدّمند، و ديگران وظيفه دارند كه از ايشان، ياد بگيرند و نيز اهليّت براي تعلّم و رجوع به اهلبيت براي يادگيري، دلالت ميكند بر امامت و مقدّم بودن اهلبيت بر ديگران و اينكه اهلبيت در كنار قرآن آمده، دلالت ميكند بر عصمت اهل بيت و اينكه در هر زماني، امام معصوم پا به پا و عدل قرآن وجود دارد و ميتواند پاسخگوي نيازمنديها باشد و تا قرآن موجود است، امام معصوم نيز، زنده و موجود ميباشد.
دليل عقلي دليل عقلي كه دلالت بر ولايت علي (عليه السّلام) ميكند اين است كه وجود امام لطف است و بر خداوند واجب است براي تحقق غرض خلقت كه همان سعادت جاوداني است امام و جانشين براي پيامبر خود منصوب كند؟ چرا كه با مراجعه به عقل روشن مي شود كه انسان هاي عقل وقتي كه امامي و رئيسي و خليفهاي باشد و آنها را از هرج و مرج و از معاصي و گناهان بازداشته و به سوي اطاعت الهي دعوت كند آنها را به سعادت و صلاح نزديك و از فساد دور مي شوند و اين امري است بديهي كه هيچ عاقلي در آن شک ندارد. پس براي رستگاري دنيا و آخرت وجود خليفة الهي از نگاه عقل ضروري و واجب است واين امر در بين حاكمان عادي نيز مورد پذيرش است تا چه رسد به احكم الحاكمين. [14]
منابع و پینوشتها:
[1]. جوادي آملي، وحي و رهبري، ناشر: انتشارات الزهرا، چاپ سوم، ص 129.
[2]. مائده: 55.
[3]. تفتازاني، شرح المقاصد، چاپ اول، 1409 هـ. ، ج5، ص 270.
[4]. حاكم حسكاني، شواهد النزيل، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، چاپ اول، 1411 هـ. ، ج1، ص 215 و 236.
[5]. جوهري، صحاح، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ 4، 1407 هـ ، ج6، ص 2530 و 2531.
[6]. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث، قم، اسماعيليان، چاپ 4، 1364 ش، ج5، ص 228.
[7]. شواهد التزيل، ج1، ص 230 ـ 231، و تفسير ثعلبي، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ 1، 1425 هـ ، ج2، ص 467 ـ 468.
[8]. صحيح ترمدي، بيروت، دارالفكر، چاپ 2، 1403 هـ ، ج5، ص 328.
[9]. همان، ج5، ص 329.
[10]. مسند احمد، بيروت، دار صادر، ج5، ص 189، و مجمع الزوائد، ج9، ص 162.
[11]. فيض القدير في شرح الجامع الصغير، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ 1، 1415 هـ ، ج3، ص 220.
[12]. همان، ج3، ص 19.
[13]. المعجم الكبير، ج3، ص66. ج5، ص 167 و مجمع الزوائد، ج9، ص 164.
[14]. حلي، کشف المراد شرح تجريد الاعتقاد، قم، ناشر جامع مدرسين حوزه علميه، ص 362.
برای اثبات وجود ولایت تکوینی در ائمه (علیهم السلام)، توجه به چند نکته ضروری است
نکته اول:
بر اساس برخی از آیات و روایات دو نوع ولایت داریم
۱- ولايت تشريعى یعنی اینکه تشریع و امر و نهی و فرمان دادن در اختیار کسی باشد. مثلا دستور نماز و روزه به بندگان که توسط خدا تشریع شده است.
۲- ولايت تكوينى: یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف داشتن در آنها، که این سرپرستی را یا خدا انجام میدهد یا كسى که بتواند به فرمان و اذن خداوند در جهان آفرينش و تكوين تصرف كند. مثلًا بيمار غير قابل علاجى را به اذن خدا با نفوذ و سلطهاى كه خداوند در اختيار او گذارده است شفا دهد.
نکته دوم:
برای اصطلاح «ولايت تكوينى»، چند معنا، قابل تصور است:
۱- «ولايت در امر خلقت و آفرينش جهان»
به اين معنا كه خداوند به بندهاى از بندگان يا فرشتهاى از فرشتگان خود توانايى دهد كه عوالمى را بيافريند؛ يا از صفحه هستى محو كند؛ به يقين اين امر محالى نيست؛ چرا كه خداوند قادر بر همه چيز است و هر گونه توانايى را مىتواند به هر كس بدهد. ولى آيات قرآن در همه جا نشان مىدهد كه آفرينش عالم هستى و سماوات و... همه به قدرت پروردگار انجام گرفته، نه به وسيله بندگان خاصى يا فرشتگانش، و لذا همه جا نسبت خلقت به او داده شده؛ بنابراين خالق آسمانها و زمينها و گياه و حيوان و انسانها تنها خداست.
۲- «ولايت تكوينى به معنى واسطه فيض بودن» :
به اين معنى كه هر گونه امداد و رحمت و بركت و قدرتى از سوى خداوند به بندگانش يا ساير موجودات جهان هستى مىرسد از طريق اولياء اللَّه و بندگان خاص او است. بدون شك اثبات این نوع ولایت نياز به دليل كافى دارد، و اگر هم ثابت شود باز به اذن اللَّه است.
۳- «ولايت تكوينى در مقياس معين» :
مانند احياى مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج به وسیله پیامبران و اولیای الهی.
نمونههايى از اين نوع ولايت درباره بعضى از پيامبران در قرآن مجيد با صراحت آمده . از اين رو اين شاخه از ولايت تكوينى نه تنها از نظر عقل امكانپذير است؛ بلكه دلايل نقلى متعدد نيز دارد.
اثبات این نوع از ولایت در آیات قرآن
۱- «وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الانْجيلَ- وَ رَسُولًا الى بَنى اسْرائيلَ انّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةٍ مِنْ رَبِّكُمْ انّى اخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينَ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ وَ ابْرِءُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ احْيِى الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ وَ انَبِّئُكُمْ بما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لآيَةَ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ».
و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، خواهد آموخت. و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مىسازم؛ سپس در آن مىدمم و به اذن خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مىبخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم؛ و به شما خبر مىدهم از آنچه مىخوريد، و آنچه را در خانههاى خود ذخيره میکنید، به يقين در اين (معجزات)، نشانهاى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد. [۱]
با دقت در آیه فوق، اين نكته روشن مىشود كه حضرت مسيح (عليه السلام)، آفرينش پرنده را به خدا نسبت مىدهد، در حالى كه در سه قسمت ديگر (شفا دادن كور مادرزاد و مبتلايان به برص، و احياى مردگان) را به خودش نسبت مىدهد؛ اما به اذن و فرمان خدا، و منظور از «ولايت تكوينى» همين است كه گاه خداوند چنان قدرتى به انسان مىدهد كه بتواند به فرمان او در عالم آفرينش و طبيعت تأثير بگذارد؛ و اسباب عادى را بر هم زند، مردهاى را زنده كند و بيماران غير قابل علاجى را بهبودى بخشد.
اين يک نمونه از ولايت تكوينى است كه خدا به بندهاش حضرت مسيح (عليه السلام)، عطا فرمود؛ و دادن شبيه آن به ساير انبياء يا امامان معصوم (عليهم السلام)، هيچ مانعی ندارد.
۲- «قالَ الَّذى عِنّدَهُ عِلّمٌ مِنَ الّكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ فَلَما رَآهُ مُسْتَقِراً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لَيَبْلُوَنى أَاشْكُرُ امْ اكْفُرْ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَششْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىٌّ كَريم.» [2]
(اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت: گفت من پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه (سليمان) آن تخت را نزد خود ثابت و پا برجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم!؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر کرده است و هر كس كفران نمايد (به خودش زيان رساند،) چرا كه پروردگار من، بىنياز و بخشنده است.
در این آیه، سخن از تصرف تكوينى كسى است كه از نزديكان و خاصان حضرت سليمان بوده است؛ ولى نامى از او در قرآن به ميان نيامده جز با توصيف «الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»، «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) نزد او بود، هنگامى كه سليمان به اصحاب و خاصان خود خطاب كرد و گفت: كدام يک از شما تخت او را براى من مىآورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟ «قالَ يا ايُّهَا المَلَاٌ ايُّكُمْ يَأْتينى بِعَرْشِها قَبْلَ انْ يَاْتوُنى مُسْلِمينَ»، فرد نيرومندى از جن گفت: من آن را نزد تو مىآورم پيش از آن كه از جايگاهت برخيزى. «قالَ عِفْريتٌ مِنَ الجِّنِ انَا آتِيكَ بِه قَبْلَ انْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ.»
سپس مىافزايد: كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من، پيش از آنكه چشم بر هم زنى آن را نزد تو خواهم آورد! «وَ قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ».
البته اين فقط يک ادعا نبود، بلكه او به گفته خود عمل كرد، زيرا در ادامه آيه مىخوانيم: «فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى»، «و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، (كه به بعضى از يارانم چنين توانايى داده است).
آن چه در اينجا مورد توجه ماست اين است كه يكى از اولياء اللَّه به واسطه داشتن علم كتاب، يا آگاهى بر اسم اعظم و يا هر چيز ديگر، توانايى داشته است كه در جهان تكوين و عالم اسباب تصرف كند و تخت ملكه سبا را از جنوب جزيرة العرب در يک چشم بر هم زدن به شمالىترين نقطه آن برساند، نا گفته پيداست كه اين امر در مورد ساير اولياء اللَّه و پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام)، نیز امكان دارد.
از مجموع آياتى كه گذشت به روشنى استفاده مىشود كه «ولايت تكوينى» از ديدگاه قرآن مجيد امرى است ممكن و قابل قبول.
نکته سوم:
اثبات ولایت تکوینی در کتب فریقین
در كتب شيعه و اهلسنت معروف است كه در جنگ خيبر هنگامى كه پيروزى به وسيله بعضى از فرماندهان لشگر ميسّر نشد؛ پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مىسپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خدا و رسول نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او پيروزى را فراهم مىكند؛ سپس به سراغ على (عليه السلام) فرستاد. امیرالمومنین (علیه السلام) هم در حالى كه به شدّت چشم درد داشت؛ خدمت حضرت آمد، پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، آب دهان خویش را به چشم او كشيده و از آن به بعد آن حضرت، هيچگونه دردى در چشم خویش، احساس نكرد؛ سپس پرچم را به دست او داد (و امام هم خيبر را فتح كرد)».
اين حديث معروف نشان مىدهد كه پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، با نفوذ تكوينى خود- باذن اللَّه- چشم امام على (عليه السلام) را شفا داد. [۳]
عجیب این است که مخالفین شیعه برای خلیفه دوم خود در کتابهایشان، ولایت تکوینی را ثابت کردهاند ولی هر وقت شیعه برای ائمه خود، ولایت تکوینی را ثابت میکند، سریعا شیعیان را مشرک میدانند.
نمونهای از اثبات ولایت تکوینی برای عمر بن خطاب در کتب مخالفین
فخر رازي مينويسد: «وقعت الزلزلة في المدينة فضرب عمر الدرة على الأرض و قال: اسكني بإذن الله فسكنت و ما حدثت الزلزلة بالمدينة بعد ذلك». روزي در مدينه زلزله شديدي آمد به گونهای که مردم به خليفه دوم، پناه آوردند، خليفه دوم شلاق خود را محكم بر زمين كوبيد و گفت: آرام باش به اذن خدا. زمين هم آرام شد؛ بعد از آن، در زمين مدينه، ديگر زلزله نگرفت. [۴]
آیا این حدیث بر فرض صجت سند، ولایت تکوینی را برای عمر ثابت نمیکند؟ این در حالی است که اگر يكي از شيعيان مشابه همين مطالب را درباره اميرالمؤمنين (علیه السلام)، يا يكي ديگر از ائمه (عليهم السلام)، نقل كند، فوراً او را متهم به شرک و غلو میکنند.
نکته چهارم:
شهید مطهری دباره ولایت تکوینی میفرماید:
مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى جهّال پنداشتهاند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيمومت نسبت به جهان پيدا كند به طورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيى و مميت من جانب اللَّه باشد، در عين حال، ادب اسلامى اقتضا مىكند كه ما خلق و رزق و احيا و اماته و امثال اينها را به غير خدا نسبت ندهيم زيرا قرآن مىكوشد كه ما از اسباب و وسائط عبور كنيم و به منبع اصلى دست يابيم و توجّهمان به كارگزار كلّ جهان باشد كه وسائط نيز آفريده او و مجرى امر او و مظهر حكمت او مىباشند؛ ثانياً نظام عالم از نظر وسائط نظام خاصّى است كه خداوند آفريده است و هرگز بشر در اثر سير تكاملى خود جانشين هيچيك از وسائط فيض نمىگردد بلكه خود فيض را از همان وسائط مىگيرد؛ يعنى فرشته به او وحى مىكند و فرشته مأمور حفظ او و مأمور قبض روح او مىگردد، در عين اينكه ممكن است مقام قرب و سعه وجودى آن انسان از آن فرشتهاى كه مأمور اوست احياناً بالاتر و بيشتر باشد. [۵]
منابع:
[۱]. سوره آل عمران، آيه ۴۹
[۲]. سوره نمل، آیه۴۰
[۳]. كامل، ابن اثير، جلد۲، ص ۲۱۹؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، ص ۲۹۸
[۴]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۷۵
[۵]. مجموعه آثار استادشهيد مطهرى، ج۳، ص۲۸۶