ولايت و امامت يكي از كليديترين، اساسيترين و سرنوشت سازترين نياز انسان است. چرا كه بشريت بدون هدايت و راهنمايي رهبر و وليّ فرزانه و جامع الشرايط خلافت و رهبري در امور دنيا و آخرت، نميتواند ادامه حيات دهد و چون امامت و ولايت، تضمين كننده حيات معقول انسان است، لذا در منابع كلامي «امامت» به عنوان رياست عامه در امور دنيا و آخرت تفسير شده است و زمامدار جامعه عنصر فاعلي براي تحقق نظم است به همين جهت است كه امام بايد معصوم و نائب او نيز بايد صائن و عادل باشد. زيرا در غير اين صورت هيچ نظمي كه تأمين كننده سعادت بشري است، استوار نخواهد شد.[1]
با مراجعه به منابع سه گانة قرآن، روايات و عقل توجه عميق آنها به مسئله ولايت و رهبري آشكار ميشود.
دلايل قرآني از جمله آياتي كه دلالت ميكند بر ولايت و امامت اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، آيه «إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» [2] «جز اين نيست كه خداوند و رسول او، همچنين كساني كه ايمان ميآورند و نماز ميگذارند و در حال ركوع، زكات ميپردازند، سرپرست شمايند.» ناچاريم از بيان شأن نزول آيه مباركه و رجوع به سنّت براي بيان اينكه آيه راجع به چه كسي نازل شده است.
تفتازاني از متكلمين اهلسنت ميگويد: آيه «إنما وليكم الله و ...» به اتفاق و اجماع مفسرين، راجع به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، نازل شده هنگامي كه آن حضرت، در حال ركوع، انگشتر را به سائل عطا كرد.[3] قضية بخشيدن انگشتر در نماز در حال ركوع توسط اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، علاوه بر اجماع مفسرين، آنقدر مشهور بوده كه حسان بن ثابت انصاري اين قضيه را به شعر درآورده، ميگويد:
فأنت الذي أعطيت إذا أنت راكع فدتك نفوس القوم يا خير راكع
فأنزل فيك الله خير ولاية فأثبتها في محكمات الشرايع [4]
پس تو همان كسي هستي كه عطا كردي هنگامي كه در ركوع بودي، جانهاي مردم فداي تو باد اي بهترين ركوع كننده. پس خداوند در مورد تو بهترين ولايت را نازل كرد و آن قضيه را جزء مسلّمات دين ثابت كرد.
اما دلالت آيه بر ولايت و امامت: شكي نيست كه كلمه «إنما» دلالت بر حصر ميكند. كلمه «ولي» يا مشترك معنوي ميباشد و يا مشترك لفظي، در درجه اول آن را مشترك معنوي ميدانيم. در كتاب لغت، اينطور مثال ميزنند: فلان شخص اولي به اين كار است = يعني به اين كار شايستهتر است.
ولايت با واو مفتوح، مصدر است و ولايت با واو مكسور، اسم است چون اسم است براي آنچه به عهده گرفتي آن را و به آن قيام كردي. [5]
هر كس كه سرپرستي امري را به دست گيرد يا قيام به آن امر كند، پس او سرپرست آن امر است ... و از جمله اين معني، حديث معروف غدير است كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: «هر كس من سرپرست او هستم، پس علي سرپرست اوست.»
همچنين قول عمر به امام علي كه گفت: مولاي هر مؤمن گشتي يعني سرپرست هر مؤمن شدي. [6] در صورتيكه «ولاية» را مشترك معنوي بدانيم به معني سرپرستي و قيام به امر، ميباشد. اما در صورتي كه اين كلمه را مشترك لفظي بدانيم، احتياج به قرينة معيّنه داريم. يكي از قرائن، شعر حسان بن ثابت ميباشد كه گذشت. در همان حال، در هنگام اعطاي انگشتر به سائل و نزول آيه، اين شاعر از آيه، معني محبت، ناصر و ... را اراده نميكند. و نزد او، مسلّم بوده كه ولايت در اينجا به معني سرپرستي ميباشد و چنين شعري را ميسرايد.
قرينه دوم روايتي است كه ابوذر غفاري آن را روايت ميكند:
«همانا روزي از روزها، نماز ظهر را با پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) خواندم پس سائلي در مسجد، كمک خواست ولي كسي به او چيزي نداد. سائل دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا شاهد باش! در مسجد پيامبر، كمک خواستم ولي كسي، چيزي به من نداد» در آن حال، علي (عليه السّلام) در حال ركوع بود. پس اشاره كرد به سائل با انگشت دست راست (انگشت بين وسطي و انگشت كوچک) در حالي كه انگشتر در آن ميكرد. پس سائل آمد تا اينكه انگشتر را از انگشت ايشان درآورد. و اين قضيه جلوي چشمان پيامبر انجام شد. وقتي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) از نماز، خارج شد، سرش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا! همانا برادرم موسي از تو درخواست كرد. پس فرمود: «رب اشرح لي صدري و يسّرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي و اجعل لي وزيراً من أهلي هارون أخي اشدد به أرزي و أشركه في أمري» پس تو، براي موسي قرآن ناطقي نازل كردي و فرمودي «نشدّ عضدك بأخيك» يعني تو را به وسيلة برادرت، تقويت ميكنيم خدايا من محمّد، پيامبر تو و دوست و برگزيدة تو هستم. خدايا! پس سينهام را شرح صدر عنايت كن و امر مرا آسان گردان و براي من، از اهل خودم برادرم علي را وزيرم گردان و به واسطه او، پشتم را استوار ساز، ابوذر ميگويد: «قسم به خدا، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، اين كلام را تمام نكرده بود تا اينكه جبرئيل از جانب خداوند آمد ... و خداوند بر تو نازل كرد آيه إنما وليكم الله و رسوله ...» [7]
آيا معقول است كه پيامبر اكرم بدين شكل از خداوند درخواست كند و به مردم اعلام كند به اينكه: اي مردم. علي ياور شما است. آيا كسي شک داشت كه علي (عليه السّلام)، ياور مؤمنين ميباشد. با توجه با اينكه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) قضيه حضرت موسي را مطرح ميكند. مثلاً «و اجعل لي وزيراً من أهلي» بعد خودشان در دعا اينطور ميفرمايد: «و اجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي» و علي بن ابيطالب (عليه السلام) را به عنوان وزير و جانشين، از خداوند درخواست ميكند.
از احاديثي كه بر ولايت ائمه (عليهم السّلام)، دلالت ميكند، حديث شريف ثقلين ميباشد كه مورد اتفاق است. حديثي كه در معني و مدلول خود، واضح ميباشد. جابر بن عبدالله انصاري، صحابي بزرگوار پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) ميگويد: رسول الله را در روز عرفه در ايام حج ديدم، در حالي كه بر ماده شتري، سوار بود و سخنراني ميكرد. و ميفرمود: اي مردم! همانا من در ميان شما به جا ميگذارم چيزي را كه اگر آن را برگيريد، هرگز گمراه نميشويد: كتاب خداوند و عترت خود اهل بيتم را. [8]
در جاي ديگري از همين كتاب، اين حديث بدين صورت آمده:
زيد بن ارقم روايت ميكند كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرمود: من در ميان شما به جا ميگذارم چيزي را كه اگر بدان تمسّک بجوئيد، هرگز بعد از من گمراه نميشويد. يكي از آن دو، كه از ديگري بزرگتر است، كتاب خداوند كه ريسماني كشيده شده از آسمان به زمين است و ديگري عترت خود اهل بيتم را و هرگز از هم جدا نميشوند تا اينكه قيامت نزد حوض كوثر، بر من وارد شوند. [9]
شكي نيست كه عزيزترين و گرانبهاترين چيزها نزد پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله) قرآن و عترت ميباشد. و آنگاه پيامبراكرم اين عزيزترينها را در ميان مردم ميگذارد و ميفرمايد: «إن أخذتم به لن تضلوا» اگر به آنها تمسک بجوئيد هرگز گمراه نميشود و بديهي است كه حرف «لن» براي نفي ابد است.
حديث ثقلين در بعضي الفاظ، نصّ در خلافت و امامت اميرالمؤمنين ميباشد. مثلاً در بعضي احاديث ثقلين، لفظ «خليفتين» آمده «اني تارك فيكم خليفتين ...» [10] و در بعضي الفاظ مانند «أخذ» و «تمسک» كه در اينگونه الفاظ، دلالت ميكند بر امامت و خلافت به دلالت التزامي، زيرا اين احاديث دلالت ميكند بر انقياد و تبعيّت و اطاعت مطلقه و بديهي است كه بين اطاعت مطلقه در همه جهات و امامت و خلافت، ملازمه ميباشد، چون كسي كه در همه جهات، به طور مطلق، بايد مورد اطاعت قرار گيرد، كسي است كه معصوم باشد و اهل بيت پيامبراكرم از آنجا كه معصومند، عهدهدار منصب امامت ميباشند.
منّاوي از علماي عامه در شرح اين حديث ميگويد: «إني تارک فيكم تلويح بل تصريح بأنهما كتوأمين خلّفهما و وصي أمّته بحس معاملتهما و إيثار حقهما علي أنفسهم و استمساك بهما في الدين» [11] «من به جا ميگذارم ميان شما، اشاره ميكند بلكه تصريح ميكند به اينكه قرآن و اهل بيت، توأم با هم هستند كه پيامبر اكرم آن دو را جانشين خود، قرار داد و أمّتش را به خوب معامله كردن با آن دو وصيّت كرد و همچنين به برگزيدن حق آن دو بر خودشان و تمسک جستن به آن دو در دين» همچنين منّاوي در توضيح كلمة «أهل بيتي» ميگويد: «و هم اصحاب الكساء الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً» [12]. همچنين در بعضي احاديث ثقلين در دنباله چنين آمده: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لا تعلموهما فإنّهما أعلم منكم» [13]«پس خودتان را بر قرآن و اهل بيت، مقدم نكنيد كه هلاک ميشويد و به آن دو، ياد ندهيد، همانا آن دو، اعلم و داناتر از شما هستند». پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله) همة صحابه را مأمور ميكند به رجوع به قرآن و اهل بيت و اقتداء به آن دو و يادگيري و اطاعت از ايشان. اينكه اهل بيت بر ديگران مقدّمند، و ديگران وظيفه دارند كه از ايشان، ياد بگيرند و نيز اهليّت براي تعلّم و رجوع به اهلبيت براي يادگيري، دلالت ميكند بر امامت و مقدّم بودن اهلبيت بر ديگران و اينكه اهلبيت در كنار قرآن آمده، دلالت ميكند بر عصمت اهل بيت و اينكه در هر زماني، امام معصوم پا به پا و عدل قرآن وجود دارد و ميتواند پاسخگوي نيازمنديها باشد و تا قرآن موجود است، امام معصوم نيز، زنده و موجود ميباشد.
دليل عقلي دليل عقلي كه دلالت بر ولايت علي (عليه السّلام) ميكند اين است كه وجود امام لطف است و بر خداوند واجب است براي تحقق غرض خلقت كه همان سعادت جاوداني است امام و جانشين براي پيامبر خود منصوب كند؟ چرا كه با مراجعه به عقل روشن مي شود كه انسان هاي عقل وقتي كه امامي و رئيسي و خليفهاي باشد و آنها را از هرج و مرج و از معاصي و گناهان بازداشته و به سوي اطاعت الهي دعوت كند آنها را به سعادت و صلاح نزديك و از فساد دور مي شوند و اين امري است بديهي كه هيچ عاقلي در آن شک ندارد. پس براي رستگاري دنيا و آخرت وجود خليفة الهي از نگاه عقل ضروري و واجب است واين امر در بين حاكمان عادي نيز مورد پذيرش است تا چه رسد به احكم الحاكمين. [14]
منابع و پینوشتها:
[1]. جوادي آملي، وحي و رهبري، ناشر: انتشارات الزهرا، چاپ سوم، ص 129.
[2]. مائده: 55.
[3]. تفتازاني، شرح المقاصد، چاپ اول، 1409 هـ. ، ج5، ص 270.
[4]. حاكم حسكاني، شواهد النزيل، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، چاپ اول، 1411 هـ. ، ج1، ص 215 و 236.
[5]. جوهري، صحاح، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ 4، 1407 هـ ، ج6، ص 2530 و 2531.
[6]. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث، قم، اسماعيليان، چاپ 4، 1364 ش، ج5، ص 228.
[7]. شواهد التزيل، ج1، ص 230 ـ 231، و تفسير ثعلبي، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ 1، 1425 هـ ، ج2، ص 467 ـ 468.
[8]. صحيح ترمدي، بيروت، دارالفكر، چاپ 2، 1403 هـ ، ج5، ص 328.
[9]. همان، ج5، ص 329.
[10]. مسند احمد، بيروت، دار صادر، ج5، ص 189، و مجمع الزوائد، ج9، ص 162.
[11]. فيض القدير في شرح الجامع الصغير، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ 1، 1415 هـ ، ج3، ص 220.
[12]. همان، ج3، ص 19.
[13]. المعجم الكبير، ج3، ص66. ج5، ص 167 و مجمع الزوائد، ج9، ص 164.
[14]. حلي، کشف المراد شرح تجريد الاعتقاد، قم، ناشر جامع مدرسين حوزه علميه، ص 362.
ساده ترين راه براي اثبات حقانيت شيعه دو چيز است:
1. اثبات ولايت مطلقه ائمه معصومين (عليهم السلام) از طريق تثبيت خلافت و ولايت بلافصل علي بن ابيطالب (عليه السلام)
2. نفي ولايت غير معصوم در اسلام و بررسي آثار شوم و خانمانسوز ولايت غير معصوم بر جامعه اسلامي.
عقل سليم حكم ميكند كه امام بايد، ويژگي ها و شرايطي داشته باشد كه عصمت و قداست روحي و سرشت پاک از جمله آنها است. غير از خداوند متعال هيچ كس توان شناسايي افراد معصوم را ندارد، بنابراين تعيين امام معصوم (عليه السلام) كه بتوان ولايت عامه و مطلقه جامعه اسلامي را بدو سپرد، تنها از جانب خداست و مردم تحت هيچ عنواني حق انتخاب امامي كه داراي ولايت الهي باشد را ندارند، لكن صد افسوس كه به قول ابوجعفر نقيب از علماي بنام اهل سنت، اصحاب، خلافت را از امور دنيوي فرض كردند و خلیفه را مانند امير و والي دانسته و با دستورات صريح پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مخالفت نموده و آن چه به نظرشان صلاح بود را انجام دادند. مگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) با كمال صراحت به شیخین امر نكردند كه با سپاه اسامه از مدينه خارج شوند؟ اما آنها چون مصلحت خویش را در ماندن ديدند، لذا با دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله) مخالفت كردند. اصحاب اتفاق نظر دارند بر اینکه دادند كه شیخین در موارد زيادي (به خاطر مصالح خود) با دستورات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مخالفت كرده و به رأي و نظر خود عمل نمودهاند. [1]
همچنین وي ميگويد: از چيزهايي كه به عمربنخطاب جرأت داد كه از علي (عليه السلام) عدول نموده و با ابوبكر بيعت كند، با اين كه خودش از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بود كه ـ خليفه و جانشين من علي (عليه السلام) است ـ اين بود كه عمر در موارد زيادي با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت كرده بود.
يكي از موارد مخالفت او اين بود كه وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در بستر بيماري، فرمود: کاغذ و قلمی به من دهید تا بنویسم برایتان آنچه را که بر اساس عمل بدان بعد از من هرگز گمراه نشوید،، عمر با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت نموده و گفت: این مرد هذيان و بيهوده مي گويد، و قرآن براي ما بس است و با این سخن، از آوردن كاغذ و دوات جلوگيري نمود. حاضرين اختلاف كردند، بعضي از حرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و بعضي از حرف عمر طرفداري كردند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با نارحتی خطاب به آنان، فرمود: از نزد من برويد که نزاع و جدال نزد پيامبران سزاوار نيست.[2]
بعدها عمر به ابن عباس میگوید: وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله)، كاغذ و دوات خواست، من فهميدم كه مي خواهد امامت علي را يادآوري كند، لذا براي ترس از به وجود آمدن فتنه از آن جلوگیری کردم.[3]
سپس نقيب مي گويد: تا اين كه عمر حديثي جعل كرد و به دروغ آن را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، نسبت داد و گفت: من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه گفت: آل ابيطالب، اولياء من نيستند و فقط ولي من خدا و خوبان از مؤمنينند. پس از آن اصحاب اين روايت مجعول را ناسخ كلام پيامبر خدا در غدیر كه فرمود: هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست، قرار دادند.[4]
مسلما، كسي كه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به مخالفت برخاسته و جلوي خواست و اراده او را گرفته، تا خواست خود را برآورده سازد، خداوند در مورد آنان مي فرمايد: هر كس نافرماني خدا و رسولش كند به گمراهي آشكار گرفتار شده است.[5]
در آيه ديگر مي فرمايد: هر كس نافرماني خدا و رسولش كند، آتش از آن اوست و جاودانه در آن ميماند.[6]
بر همين اساس، باقلاني از علمای اهل سنت، مي گويد: لازم نيست امام از گناه و خطا معصوم بوده یا افضل امت باشد و یا علمش از ساير امت، بیشتر باشد. همچنتنکه غالب علمای اهل سنت معتقدند، اگر امام فاسق شده يا به مردم ظلم نمود و اموال آنان را غصب كرد يا به ناحق مردم را كشت، يا حقوق مردم را ضايع كرد و حدود را تعطيل كرد، باز هم از امامت خلع نشده و بر مردم جايز نيست كه بر او خروج كنند، بلكه اطاعت ائمه ظلم و جور هم واجب است.[7]
تفتازاني یکی دیگر از علمای اهل سنت نیز ميگويد: خلافت برای کسی که با قهر ، زور و غلبه بر مردم مسلط شده، منعقد شده و اطاعت از او بر دیگران لازم و واجب است... [8]
به راستی، چگونه میتوان کسی را که با ظلم و ستم و زور شمشیر بر مردم مسلط شده را خلیفه رسول خدا و امام امت دانست؟
بر این اساس، اهل سنت معتقدند که نه خدا و نه پیامبر او حدود و شرایط امام بعد از رسول خدا را در قرآن بیان نکرده و مصداق ان را هم تعیین نکردهاند. اما حقیقت این است که اين سخن يكي از اتهاماتي است كه اهل سنت به خدا و پيغمبر او بستهاند. زيرا اولاً اگر امر امامت به خود امت واگذار شده بود، بر خدا و پيغمبر لازم بود چگونگي تعيين و انتخاب امام را مفصلا براي امت بيان نمايند. به عنوان مثال باید مشخص میشد که امام با رأي چه تعدادي از امت تعيين ميشود.
ثانياً اگر تعيين امام به خود امت واگذار شده است، پس تعيين خليفه دوم از جانب ابوبكر و نیز تعيين اعضاي شوراي شش نفره عمر براي تعيين خليفه سوم چه توجیهی میتواند داشته باشد؟
ثالثاً چطور مي شود تصور كرد رسول مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) كه براي پياده نمودن احكام اسلام و عزت و قدرت مسلمانان سخت ترين رنج ها را تحمل كرد و براي امت از مهربانترين پدر، مهربانتر بود، هيچ فكري به حال امت خویش نكرده باشد و سرپرست و امامي براي آنها بعد از خود تعيين نكرده و آنان را به حال خود رها كرده باشد؟
اين گونه قضاوت در مورد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كمال بيانصافي و نسبت ناروا به ساحت مقدس آن حضرت خواهد بود. زيرا پيامبري كه خود حكم وصيت و تعيين وصي را براي حفظ افراد خانواده از اختلاف و پراكندگي، در اثر از دست دادن سرپرست، براي مسلمانان آورده است، كدام عقل و عاقلي قبول ميكند كه خودش امت اسلامي را بدون امام و سرپرست باقي گذاشته باشد.
رابعاً در ذهن همه مسلمانان ثابت و مرتكز بوده است، كه رها كردن امت بدون امام و رهبر، از كسي كه زمام امور به دست اوست، قبيح و ناپسند است. بر همين اساس است كه عايشه به پسر عمر ميگويد: پسرم سلام مرا به عمر برسان و به او بگو: امت محمد (صلي الله عليه و آله) را بدون امام و رهبر رها مكن.[9]
همچنین عبدالله به پدرش عمر مي گويد: مردم گمان دارند كه تو براي خود خليفه تعيين نميكني، اگر تو شبان شتر يا گوسفند داشته باشي و او گله را رها كند، به نظر شما گله را ضايع كرده است و حال اين كه امامت و رهبري مردم، از اهميت بيشتري برخوردار است.[10]
خامسا: نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) در جواب رئيس قبيله بني عامر كه گفت: ما به شرطي به تو ايمان مي آوريم كه جانشيني تو از آن ما باشد، فرمود: امر خلافت به دست خدا است. او خود خليفه را انتخاب ميكند.[11]
حال بسيار شگفت انگيز است كه اهل سنت چنین ادعا مي كنند، كه خداوند متعال، امام و جانشین رسول اکرم را تعیین نکرده و حدود و شرايط امامت هم در كتاب و سنت بيان نشده است، در حالي كه آيات و روايات فراواني در اين زمينه در كتب خود اهل سنت ذكر شده است، كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف: آيه ولايت
سرپرست و ولي شما تنها خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) او و آنهايي هستند كه ايمان آوردهاند. همانها كه نماز را بر پا داشته و در حال ركوع زكات مي دهند.[12]
در شان نزول این آیه، مفسرين از انس بن مالک و ديگران چنین روايت كردهاند که علي (عليه السلام) در حال ركوع بود كه سائلي وارد مسجد شد و از مردم كمک طلبید اما كسي چيزي به او نداد جز علی بن ابیطالب که با دست خود به سائل اشاره كرد كه بیا و این انگشتر را از دستم بگير. هنوز كسي از مسجد خارج نشده بود كه جبرئيل آیه مبارکه (إنّما وليكم الله...) را براي پيامبر (صلي الله عليه و آله) آورد. در اين آيه، خداوند متعال، سرپرست و امام بعد از پيامبرش را علي بن ابيطالب (عليه السلام) معرفي نموده است.
ب: آيه تبليغ
اي رسول، ابلاغ كن آن چه را كه پروردگارت بر تو نازل كرده است چرا که اگر آن را ابلاغ نكني، رسالتت را به انجام نرساندهای و خداوند تو را از مردم محافظت مي نمايد.[13]
ابن عساكر از علمای اهل سنت، به سند صحيح از ابي سعيد خدري نقل مي كند كه اين آيه در روز غدير خم بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در شأن علي (عليه السلام) نازل شد.[14]
خطيب بغدادي نیز به سند صحيح از ابيهريره نقل مي كند... که روز غدير، روزي است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله)، دست علي (عليه السلام) را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري اي رسول خدا. آن گاه فرمود: پس هر كسي كه من مولاي او هستم، اين علي، مولاي اوست. در اين حال عمر بن خطاب دو بار به علي (عليه السلام) تبريك گفت و عرض كرد: اي پسر ابيطالب، تو اکنون، مولاي من و مولاي تمام مسلمانان گشتي و سپس آیه اکمال دین و اتمام نعمت، نازل گشت.[15] [16]
آيه اولي الأمر
قرآن کریم، در این آیه میفرماید: خداوند، رسول و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد[17]
بر اساس نظر مفسران ،مقصود از اولي الامر، معصوميني هستند كه خداوند، اطاعت آنان را به طور مطلق همانند اطاعت خود و رسولش، واجب نموده است. البته تا کنون، در حق هیچ شخصی غير از دوازده امام شيعه ادعاي عصمت نشده است. پس آيه به طور یقین میتوان گفت که این در حق ائمه اثنی عشر، نازل شده است.
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس مرا نافرماني كند خدا را نافرماني كرده است و هر كس علي (عليه السلام) را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس علي (عليه السلام) را نافرماني كند مرا نافرماني كرده است.[18]
اما روايات
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در غدير خم فرمود: هر كس من مولاي او هستم، اين علي، مولاي اوست.[19]
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) میفرمایند: بعد از من دوازده خليفه و امير خواهد بود كه همه آنها از قريش هستند.[20]
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطاب به امام علي (عليه السلام) فرمود: تو ولي و سرپرست هر مؤمن بعد از من هستي.[21]
آن حضرت همچنین در روایت دیگری، میفرمایند: همانا براي هر نبي، وصي و وارثي است و تحقيقاً علي (عليه السلام) وصي و وارث من است.[22]
علاوه بر اینها، در مصادر حديثي اهل سنت، روايات بسياري مي يابيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) پيروان اهل بيت (عليهم السلام) را تحت عنوان شيعيان علي (عليه السلام) مورد مدح و ستايش قرار داده است. به عنوان نمونه، جابر بن عبدالله انصاري، مي گويد: نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بوديم كه علي (عليه السلام) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: قسم به كسي كه جانم به دست اوست، همانا اين علي (عليه السلام) و شيعيان او قطعاً كساني هستند كه روز قيامت، به فوز بهشت و سعادت نائل خواهند شد.[23]
منابع و پینوشتها:
[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، نشر مؤسسه اسماعيليان، 1378، ج12، ص83.
[2] همان، ج12، ص78.
[3] همان، ص79.
[4] همان، ص88.
[5] احزاب، 36.
[6] جن، 23.
[7] خوانساري، محمد باقر، انصاف در امامت، نشر صدوق، ص49، به نقل از تمهيد محمد بن طيّ باقلاني.
[8] همان، ص51. به نقل از شرح المقاصد، مسعود بن عمر تفتازاني.
[9] ابن قتيبه دينوري، محمد بن عبدالله، الإمامة و السياسة، مؤسسه الحلبي و شرکاء للنشر و التوزيع، ج1، ص32.
[10] سبحاني، جعفر، محاضرات في الإلهيات، قم، دارالنشر اسلامي، ص518. به نقل از حلية الاولياء، ج1، ص44.
[11] ابن هشام، عبدالملک، السيرة النبوية، مصر، مکتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق، ج2، ص424.
[12] مائده، 55.
[13] مائده، 67.
[14] ابن عساکر، علي بن الحسن، ترجمه امام علي، ج2، ص86.
[15] مائده،3.
[16] خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1417ق، ج8، ص284.
[17] نساء، 59.
[18] ابن عساکر، علي بن الحسن، ترجمه امام علي، ج1، ص364.
[19] احمد حنبل، مسند احمد، بيروت، دارصادر، ج6، ص347.
[20] مسلم بن حجاج نيشابور، صحيح مسلم، بيروت، دارالفکر، ج6، ص3.
[21] طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الکبير، دار احياء التراث العربي، ج12، ص78.
[22] ابن عساکر، علي بن الحسن، تاريخ دمشق، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج42، ص392.
[23] طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، دارالحرمين للطباعة و النشر و التوزيع، 1415ق، ج6، ص354.