ختم نبوت بدون نصب امام معصوم، خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام، منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) جانشينان شايستهاى براى او تعيين گردند به گونهاى كه به جز مقام نبوت و رسالت، داراى همه مناصب الهى وى باشند.
اين مطلب را مىتوان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنى در تفسير آنها نقل كردهاند استفاده كرد.
از جمله در آيه سوم از سوره مائده مىفرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً.» [1]
اين آيه كه به اتفاق مفسرين در حجة البلاغ و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) نازل شد، بعد از اشاره به نااميدى كفار از آسيب پذيرى اسلام «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ...» تاكيد ميكند كه امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام کردم.
با توجه به روايات فراوانى كه در شان نزول اين آيهها وارد شده، كاملاً روشن مىشود كه اين اكمال و اتمام كه توام با نوميد شدن كفار از آسيبپذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) از طرف خداى متعال، تحقق يافته است. زيرا دشمنان اسلام، انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند، اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد. ولى با نصب جانشين براى ايشان دين اسلام به نصاب كمال و نعمت الهى به سرحد تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت.
كيفيت آن چنين بود كه پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) هنگام بازگشت از حجة البلاغ همه حجاج را در محل غدير خم جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلى از ايشان سوال كردند: «الست اولى بكم من انفسكم؟» [2] آيا من از طرف خدای متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يک صدا جواب مثبت دادند، آنگاه زير بغل امام على (عليه السلام) را گرفته، او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند: «من كنت مولاه فعلى مولاه» و بدين ترتيب، ولايت الهى را براى آن حضرت، اعلام فرمودند.
سپس همه حضار با آن حضرت بيعت كردند که از جمله آنها، خليفه دوم ضمن بيعت با اميرمومنان على (عليه السلام) به عنوان تهنيت گفت: «بخ بخ لک يا على، اصحبت مولاى و مولى كل مومن و مومنة» [3]
در اين روز بود كه اين آيه شريفه، نازل شد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً» و پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله)، تكبير گفتند و فرمودند: «تمام نبوتى و تمام دين الله، ولاية على بعدى»
در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت (حموين) نيز نقل كردهاند، آمده است كه ابوبكر و عمر از جابر خواستند و از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرسيدند كه آيا اين ولايت، مخصوص على است؟ حضرت فرمود: «مخصوص على و اوصيای من تا روز قيامت است. پرسيدند: اوصيای شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: «على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مومن من بعدى، ثم ابنى الحسن، ثم ابنى الحسين، ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحداً بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لايفارقونه و لا يفارفهم حتى يردوا على الحوض» [4]
بر حسب آنچه از روايات متعدد، استفاده مىشود، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) قبلاً مامور شده بودند كه امامت اميرمومنان (عليه السلام) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم، اين كار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن، سرباز زنند. از اين روى، در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس» [5] و ضمن تاكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى ـ كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله ترک تبليغ كل رسالت الهى مىباشد ـ به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن، مصون خواهد داشت. با نزول اين آيه، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) دريافتند كه زمان مناسب، فرا رسيده و تاخير بيش از اين روا نيست. از اين روى، در غدير خم به انجام اين وظيفه، مبادرت ورزيدند. [6]
البته آنچه اختصاص به اين روز داشت، اعلام رسمى و گرفتن بيعت از مردم بود و گرنه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در طول دوران رسالتشان بارها و به صورتهاى گوناگون، جانشينى اميرمومنان على (عليه السلام) را گوشزد كرده بودند و در همان سالهاى آغازين بعثت، هنگامى كه آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» [7] نازل شد، در حضور همه خويشاوندان فرمودند: نخستين كسى كه دعوت مرا بپذيرد، جانشين من خواهد بود و به اتفاق فريقين، نخستين كسى كه پاسخ مثبت داد، على بن ابى طالب (عليه السلام) بود. [8]
همچنین هنگامى كه آيه «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم» [9] نازل شد و اطاعت كسانى كه به عنوان «اولواالامر» به طور مطلق، واجب كرد و اطاعت ايشان را همسنگ اطاعت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) قرار داد، جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسيد:
اين «اولواالامر»كه اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه كسانى هستند؟ فرمود: «هم خلفائى يا جابر و ائمة المسلمين من بعدى. اولهم على بن ابى طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم على بن الحسين، ثم محمد بن على المعروف فى التوارة بالباقر ـ ستدر كه يا جابر، فاذا القيته فاقراه منى السلام ـ ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم على بن موسی، ثم محمد بن على، ثم على بن محمد، ثم الحسن بن على، ثم سميى و كنيى حجة الله فى ارضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن على ...» [10] و طبق پيشگويى پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) جابر تا زمان امامت حضرت باقر (عليه السلام) زنده ماند و سلام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به ايشان ابلاغ كرد.
در حديث ديگرى از ابوبصير نقل شده كه گفت: درباره آيه اولواالامر از امام صادق (عليه السلام) سوال كردم، فرمود:
در شان على بن ابى طالب و حسن و حسين (علیهم السلام) نازل شده است. عرض كردم: مردم مىگويند: چرا قرآن كريم، على و اهل بيتش (عليهم السلام) را به نام، معرفى نكرده است؟ فرمود:
به ايشان بگوى: آيه نماز كه نازل شد اسمى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد و اين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود كه آن را براى مردم تفسير كرد. همچنين آيات زكات و حج و ... اين آيه را هم مىبايست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) براى مردم تفسير كند و او چنين فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» و نيز فرمود: «اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى فانى سالت الله عزوجل ان لايفرق بينهما حتى يورد هما على الحوض فاعطانى ذلک» يعنى شما را سفارش مىكنم به (ملازمت) كتاب خدا و اهل بيتم، همانا از خداى عزوجل درخواست كردم كه ميان قرآن و اهل بيتم جدايى نيندازد تا در حوض كوثر ايشان را بر من وارد سازد و خداى متعال درخواست مرا اجابت كرد) و نيز فرمود: (لا تعلموهم فانهم اعلم منكم. انهم لن يخرجوكم و من باب هدى و لن يدخلوكم فى باب ضلالة) [11]
در مقام تعليم ايشان برنياييد كه ايشان از شما داناترند. همانا هرگز شما را از باب هدايت، خارج نمىكنند و درباب ضلالت، وارد نمىسازند.
همچنين بارها فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» [12] و نيز فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق» [13] و نيز بارها خطاب به على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: «انت ولى كل مومن بعدى» [14] و نيز دهها حديث ديگرى كه مجال اشاره به آنها نيست. [15]
پينوشت:
[1]. براى توضيح بيشتر پيرامون دلالت اين آيه، به تفسير الميزان مراجعه كنيد.
[2]. اشاره به آيه (6) از سوره احزاب «النبى ائولى بالموئمنين من ائنفسهم»
[3]. براى اثبات قطعى بودن سند و دلالت اين حديث رجوع كنيد به عبقات الانوار و الغدير
[4]. ر.ک. غاية المرام، باب 58، حديث 4، به نقل از فرائد حموينى.
[5]. سوره مائده، آيه 67. براى توضيح بيشتر پيرامون دلالت اين آيه به تفسير الميزان مراجعه كنيد.
[6]. اين موضوع را بزرگان اهل سنت از هفت نفر از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل كردهاند: زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابرين عبدالله انصارى، براء بن عازب، ابوهريره و ابن مسعود . ر.ک: الغدير، ج1
[7]. سوره شعراء، آيه، 214
[8]. ر.ک: عبقات الانوار، میلانی وعلامه امینی، الغدير و سید شرف الدین، المراجعات (مراجعه 20)
[9]. ر.ک: سوره نساء، آيه،59
[10]. غاية المرام (ط قديم) ص 267، ج 10 و اثبات الهداة، ج 3، ص 123 و ينابيع المودة، ص494
[11]. ر.ک: غاية المرام (ط قديم) ص 265، ج3
[12]. اين حديث نيز از روايات متواتر است كه بزرگان اهل سنت از جمله ترمذى و نسائى و صاحب مستدرك به طرق متعدد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل كردهاند.
[13]. ر ر.ک: مستدرک حاكم، ج 3، ص151
[14]. ر.ک: مستدرک حاكم، ج 3، ص 134 و ص111؛ صواعق ابن حجر، ص103 و مسند ابن حنبل، ج 1، ص 331 و ج 4، ص 438
[15]. ر.ک: كمال الدين و تمام النعمة از مرحوم صدوق و بحارالانوار مجلسی.
امامت در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است و قرآن مجید آن را آخرین مرحله سیر تکاملی انسان میداند که تنها پیامبران اولوالعزم بدان رسیدهاند و درباره حضرت ابراهیم (علیه السلام) میفرماید: به یاد آور هنگامی که پروردگار ابراهیم او را با وسایل گوناگونی آزمود و او آزمایش خود را کامل کرد (و از عهده آنها برآمد) خدا به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز امامانی قرار ده)، خداوند فرمود: پیمان و عهد من (امامت) هرگز به ستمکاران نمیرسد [1]، (و تنها آن گروه از فرزندان تو که پاک و معصومند شایسته این مقامند).
از این آیه استفاده میشود که این مقام بس والاست که حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت در آخر عمر و پس از پشت سر گذاشتن آزمایشهای سخت بدان نایل آمد.
مقام امامت در بسیاری از موارد با مقام نبوت جمع میشود و پیامبر اولوالعزمی همچون حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) به مقام امامت نیز میرسد و از آن روشنتر جمع شدن مقام رسالت و نبوت و امامت در شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است.
و نیز ممکن است در مواردی این مقام (امامت) از رسالت و نبوت جدا شود. همانند ائمه (علیه السلام) که تنها وظیفه امامت را بر عهده داشتند، بدون آن که وحی بر آنان نازل شود.
ادله عقلی امامت عامه در تمام زمانها عبارتند از:
الف: برهان لطف:
نبوت و امامت یک فیض معنوی از جانب خداوند است که بر اساس قاعده لطف باید همیشه وجود داشته باشد. قاعده لطف اقتضا میکند که در میان جامعه اسلامی امامی باشد که محور حق بوده و جامعه را از خطای مطلق باز دارد.
الطاف وجود امام غایب را میتوان در موارد زیر برشمرد:
1.حراست از دین خداوند در سطح کلی. [2]
2. تربیت نفوس مستعد.
3. بقای مذهب.
4. وجود الگویی زنده که بتواند مقتدای مردم قرار بگیرد [3] .
ب: برهان علت غایی:
در علم کلام ثابت شده که خداوند از افعال خود هدف و غرضی دارد و چون خداوند کمال مطلق است و نقص در او راه ندارد، غایت افعال الهی به مخلوقات بر میگردد و غایت وجود انسان، انسان کامل است؛ یعنی انسان مانند درختی است که میوه آن وجود انسان کامل است [4] .
ج: برهان امکان اشرف:
در فلسفه قاعدهای مطرح میشود، به نام قاعده امکان اشرف و معنای آن این است که ممکن اشرف باید در مراتب وجود اقدم از ممکن اخس باشد... [5]
در عالم وجود، انسان اشرف مخلوقات است و محال است که وجود، حیات، علم، قدرت و جمال و... به افراد انسان برسد قبل از آن که این کمالات به انسان کاملی که حجت روی زمین است، رسیده باشد.
د: برهان مظهر جامع:
هویت مطلقه خداوند در مقام ظهور، احکام وحدت بر او غلبه دارد و در وحدت ذاتی مجالی برای اسمای تفصیلی نیست. از طرف دیگر در مظاهر تفصیلی که در عالم خارج ظاهر میشوند، احکام کثرت ، غالب بر وحدت است. این جاست که فرمان الهی مقتضی صورتی اعتدالی است که در آن وحدت ذاتی و یا کثرت امکانی بر یکدیگر غلبه نداشته باشد، تا بتواند مظهری برای حق از جهت اسمای تفصیلیه و وحدت حقیقیه باشد و آن صورت اعتدال همان انسان کامل است. [6]
علامه حلی (رحمة الله علیه) در توضیح کلام خواجه نصیرالدین طوسی به بعضی از این ضرورتهای وجود امام اشاره کرده و میفرماید:
1. وجود پیامبر ضروری است تا شناخت عقلی بشر، به واسطه بیان نقلی تقویت شود؛ زیرا اگر چه انسان با نیروی عقل بسیاری از حقایق از اصول و فروع دین را درک میکند، ولی گاهی در اعماق وجودش وسوسهها و تزلزلهایی وجود دارد که مانع از اعتماد بر آن و انجام آنها میگردد، اما هنگامی که این احکام عقلی با بیان پیشوای الاهی تقویت گردد، هر گونه تزلزل و شک و دودلی زدوده خواهد شد و انسان با قوت قلب به سوی یافتههای عقلی خود خواهد رفت.
2. بسیاری از امور وجود دارد که عقل، حسن و قبح آن را درک نمی کند و باید دست به دامان پیشوایان الاهی گردد، تا بتواند خوبی و بدی آنها را دریابد.
3. بسیاری از اشیا مفید و برخی دیگر زیان بارند و انسان تنها با فکر خود قادر به درک سود و زیان همه آنها نیست. این جاست که احساس نیاز میکند، تا کسی سود و زیان اشیا را برای او بیان نماید و این کار تنها از عهده پیشوایان الهی که با منبع وحی در ارتباط هستند بر میآید.
4. انسان موجود اجتماعی است و اجتماع بدون داشتن قوانینی که حقوق همه افراد را حفظ کند و آنها را در مسیر صحیح پیش ببرد؛ سامان نخواهد یافت و به کمال مطلوب نخواهد رسید، تشخیص این قوانین به طور صحیح و اجرای آنها جز به وسیله ی رهبران آگاه، پاک و معصوم صورت نخواهد گرفت
5. انسانها در درک کمالات و تحصیل علوم و معارف و کسب فضایل متفاوتند، بعضی از آنها توانایی حرکت در این مسیر را دارند و برخی عاجز و ناتوانند. رهبران الهی گروه اوّل را تقویت و گروه دوم را یاری میکنند، تا هر دو گروه به کمال ممکن برسند.
6.با توجه به تفاوت مراتب اخلاق در انسانها، تنها راه برای پرورش این فضایل، رهبران پاک و معصوم هستند.
7. پیشوایان الهی از ثواب و عقاب و پاداش و کیفر الهی در برابر طاعت و گناه آگاهی کامل دارند و هنگامی که دیگران را از این امور آگاه کنند، انگیزه نیرومندی برای انجام وظیفه در آنان پیدا میشود. [7]
با توجه به این که امامت چیزی جز استمرار خط نبوت نیست، غالب این فلسفهها که در ضرورت نبوت بیان شده است، در مورد امامان معصوم نیز ثابت است. به بیان دیگر خداوندی که نوع بشر را برای پیمودن راه کمال و سعادت آفریده است، همان گونه که باید برای هدایت او پیامبرانی را که متکی بر نیروی وحی و دارای مقام عصمت باشند مبعوث کند، لازم است برای تداوم این راه، بعد از رحلت پیامبران، جانشینان معصومی قرار دهد تا جامعه انسانی را در رسیدن به سر منزل مقصود کمک کنند و به یقین بدون آن (جانشینان پیامبر) این هدف ناتمام خواهد ماند؛ زیرا اولاً: عقول انسانی به تنهایی برای تشخیص تمام عوامل و اسباب پیش رفت و کمال، قطعاً کافی نیست و گاهی حتی یک دهم آن را نیز تشخیص نمیدهد.
ثانیاً: آیین انبیا بعد از رحلت آنان، ممکن است دست خوش انواع تحریفات گردد. برای جلوگیری از تحریف لازم است پاسدارانی معصوم و الهی باشند، تا از آن پاسداری کنند. درست است که خداوند در باره قرآن مجید فرمود: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون [8]» یعنی: «ما قرآن را فرستادیم و خود حافظ و نگهبان آن هستیم.» اما حفظ دین باید از طریق علل و اسباب آن باشد که این اسباب همانا امامان معصوم (علیه السلام) هستند.
ثالثاً: تشکیل حکومت الهی و برقراری عدل و قسط و رسانیدن انسان به اهدافی که برای آن آفریده شده است، جز از طریق انسانهای معصوم ممکن نیست؛ زیرا به گواهی تاریخ حکومتهای انسانی همیشه در مسیر منافع مادی افراد یا گروه های خاصی سیر کرده و تمام تلاش آنها در همین راستا بوده است و همانگونه که بارها آزمودهایم عناوینی مثل دموکراسی و حکومت بر مردم یا حقوق بشر و مانند آن پوششی است برای رسیدن به اهداف شیطانی قدرتها و آنها با استفاده از همین ابزار مقاصدشان را به شکل مرموزی بر مردم تحمیل کرده اند.
رابعاً: ادامه و استمرار دستورات دین در جوامع نیاز به وجود امامان خبیر و آگاه به تمام جزئیات و دقایق دین دارد، تا در هیچ لحظهای کوچکترین نقطه ابهامی برای کسی باقی نماند.
از آنچه گفتیم به خوبی ضرورت و فلسفه وجود امامان معصوم معلوم میگردد [9] .
منابع:
[1]. «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین»، بقره، 124.
[2]. شریف العلماء، کشف القناع، ص148.
[3]. نک: نمایه مبانی کلامی مهدویت، سؤال220.
[4]. نک: نمایه مبانی فلسفی مهدویت، سؤال 221.
[5]. طبا طبایی، نهایة الحکمة، صص319و 320.
[6]. نک: تمهید القواعد، ص 172؛ جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 548- 555.
[7]. نک. شرح تجرید، ص 271 (با کمی تلخیص و اقتباس)، به نقل از پیام قرآن، ج 9، ص 38-37 .
[8]. حجر، 9.
براى ضرورت وجود امام از راه عقل به دو وجه مىتوان استدلال كرد
دليل اول
با توجه به این كه افراد انسان در طريق حركت و استكمال هستند و بالفطره به سوى آخرين مرتبه كمال انسانى رهسپارند، بايد يك مسير حقيقى و تكوينى را طى كنند تا به عالم سرور و نورانيت و كمال رجوع نمايند آن راه، راه تكوينى و داراى درجات و مراتبى است. هر مرتبه فوق غايت مرتبه ناقصتر بوده و بين درجاتش پيوند و اتصال ناگسستنى برقرار است. غايت حركت استكمالى قافله انسانيت همان مرتبه عالى است، جميع افراد انسان به سوى غايت و آخرين مرتبه كمال توجه دارند صراط مستقيم يك حقيقت بيش نيست و با مراتب و درجاتش اتصال و پيوند ناگسستنى برقرار است. مادام كه نوع انسان باقى است بايد مسير تكوينى و راه تكامل انسانيت و غايت نوع نيز موجود باشد و بين عالم غيب و نوع انسان ارتباط و اتصاف برقرار باشد.
بايد فرد كاملى در بين بشر باشد كه تمام كمالات ممكنه انسانيت در او به فعليت و تحقق رسيده و به باطن احكام و قوانين شريعت متحقق باشد، حامل مجموع مراتب كمالى باشد كه به وسيله نبى اكرم نازل شده است. آن فرد برگزيده در متن صراط تكامل انسانيت واقع شده و از جاده كمال منحرف نيست. زيرا كسى كه به پارهاى از كردارهاى نيك نائل شده ولى از ساير آنها بىبهره باشد در متن صراط نبوده و از جاده حقيقت منحرف است و اگر دقت بيشترى به عمل آيد، راه و راهپيما در اينجا يك حقيقت بيش نيست.
چنين فرد برگزيدهاى در اصطلاح شرع، امام ناميده مىشود. امام فرد كاملى است كه به تمام عقائد حقه الهيه عقيدهمند است و به تمام اخلاق و صفات نيك آراسته مىباشد و تمام احكام و قوانين شريعت را به كار بسته است. امام شخصى است كه كمالاتى كه از جانب خدا نازل شده و ممكن است در افراد انسان تحقق يابد در شخص او فعليت و تحقق يافته است. امام جايگاه افاضات الهى و واسطه بين انسان و عالم غيب است. امام پيشرو و امام قافله انسانيت و غايت تكامل نوع انسان است. بايد هميشه در بين نوع انسان فرد كاملى باشد كه همواره مورد هدايت و تأييدات و افاضات خداى متعال بوده و به واسطه افاضات معنوى و جذبههاى باطنى، هر فردى از انسانها را بر طبق استعدادش به كمال مطلوب برساند.
وجود مقدس امام بدون واسطه با عالم ربوبى ارتباط داشته و درهاى كمالات غيبى به رويش گشوده شده و تحت هدايت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مىكند.
آرى بايد چنين انسان برگزيدهاى هميشه در بين بشر وجود داشته باشد و الا لازم مىآيد كه حركت استكمالى افراد انسان بىغايت باشد و بين عالم ربوبى و نوع انسان ارتباط نباشد. درصورتى كه نوع بىغايت، انقراض برايش ضرورى است.
دليل دوم
می دانیم که خداوند حكيم كه انسان را به نيروى استكمال مجهز نموده و براى ترقى و تكامل آمادهاش ساخته است ممكن نيست راه رسيدن به كمال را در اختيارش قرار ندهد. لطف بىپايانش اقتضا دارد كه يك برنامه كامل و قوانين جامعى در اختيار بشر قرار دهد كه اگر بدانها عمل كردند، امور دنياى آنان به بهترين وجه ممكن اداره شود و به سعادت و آسايش جاويدان آخرت نيز نائل گردند.
برنامه زندگانى آنان جورى تنظيم شود كه به زندگى روحانى لطمه نزند، محيط صالحى به وجود آيد كه براى پرورش روح و روان و كسب فضائل و كمالات انسانيت آماده باشد، بر خداوند حكيم لازم است چنين برنامهاى را توسط پيمبران برگزيدهاش براى بشر بفرستد.
در صورتى منظور حق تعالى تأمين مىشود كه اولا تمام احكام و قوانين دين، بدون كم و زياد، در بين بشر محفوظ بماند و هميشه در دسترس آنان باشد و ثانيا چون دين از دنيا جدا نيست و تكامل و سعادت روحانى را نمىشود از زندگى دنيوى جدا دانست و در بين آنها كمال ارتباط برقرار است بدين جهت احكام خدايى بايد ضامن اجرا داشته باشد. بايد هميشه شخصى در بين بشر باشد كه در حفظ قوانين دين كوشش كند و برنامهها و طرح هاى آسمانى را به اجرا گذارد .
در زمانى كه رسول خدا زنده بود خودش حافظ و مجرى قوانين دين بود. ليكن چون پيغمبر نمىتواند هميشه باقى بماند، ناچار بايد بعد از او شخصى باشد كه عهدهدار حفظ و اجراى قوانين الهى باشد. لذا بر خداوند حكيم لازم است كه بعد از پيغمبر شخصى را تعيين كند كه صد در صد مورد اعتماد باشد تا در غياب پيغمبر حافظ و خزينهدار احكام الهى باشد. با اين فرض، مىتوان گفت: احكام و قوانين شريعت كه بر پيغمبر نازل شده هميشه در بين بشر محفوظ است و مردم اگر بخواهند مىتوانند از آنها استفاده نمايند. با اين فرض مىتوان گفت كه راه تكامل انسانيت و صراط مستقيم ديانت كه يك راه بيش نيست همواره در بين بشر برپا خواهد بود. زيرا آن فرد برگزيده در گرفتن احكام و ضبط و ابلاغ و اجراى آنها از خطا و اشتباه معصوم است.
چون به تمام احكام دين عمل مىكند و از حيث عمل، از گناه و عصيان و خطا معصوم است در متن صراط ديانت واقع شده و به حقيقت و باطن احكام متحقق بوده و فرد نمونهاى است كه تمام كمالات انسانيت در وى تحقق يافته است. بدين جهت، مىتواند امام و پيشواى مردم باشد و مردم مىتوانند از اخلاق و اعمال و گفتارش سرمشق گيرند و در طريق كمال سير كنند. او در تعليم و تربيت از ما سوى الله بىنياز و به باطن و جان احكام نايل شده و در مدارج كمال سير مىكند و به واسطه ارشاد و افاضه و جذبههاى معنوى، هر فردى را به كمال لايق مىرساند. به علاوه، آن فرد معصوم در اجراى برنامههاى اجتماعى و سياسى ديانت كوشش مىكند، محيط صالح و پاكى را طبق خواسته خدا، به وجود مىآورد تا اجتماعشان با بهترين وجه اداره شود و به سعادت دنيوى و اخروى نائل گردند. محيطى كه براى پرورش روح و روان و تحصيل فضائل و كمالات و سير در معارف و معنويات آماده باشد.
خدايى كه مىداند دين از دنيا جدا نيست و نمىتوان بين برنامههاى مربوط به زندگى جسمانى و برنامههاى مربوط به زندگى نفسانى حد فاصل و مرز مشخصى تعيين كرد و براى هر يك از آنها مسؤول معينى قرار داد، دو فرد مسؤول و زمامدار براى مردم تعيين نخواهد كرد. بلكه لطف بىپايان و مقام پروردگاريش اقتضا دارد كه زمامدار معصوم و مورد اعتمادى تعيين كند و زمام امور دنيا و آخرت مردم و حفظ و اجراى قوانين را در اختيارش قرار دهد. تا جامعه را در همان مسيرى كه خودش خواسته رهبرى نمايد. چنين فرد ممتاز و معصومى در اصطلاح شرع، امام ناميده مىشود.
اشكال اول
ممكن است كسى بگويد: ما مىتوانيم تصور كنيم كه امام معصوم در بين مردم نباشد در عين حال، احكام و قوانين شريعت در بين بشر محفوظ بماند. ممكن است چنين باشد كه مجموع قوانين دين در بين مجموع ملت باقى بماند. يعنى هر دستهاى حافظ يك سلسله معين از احكام باشند، آنها را بدانند و مورد عمل قرار دهند. با اين فرض، نيز تمام احكام دين از حيث علم و عمل در بين نوع انسان باقى مىماند و صراط مستقيم ديانت و ربط بين عالم غيب و جهان شهود برقرار خواهد ماند.
پاسخ
چنانكه قبلا گفته شد، احكام و قوانينى كه از جانب خداوند متعال براى هدايت مردم نازل شده بايد هميشه در بين آنان محفوظ و ثابت باشد، به طوري كه تمام راه هاى تغير و تبدل و تحريف و نابودى بر آنها مسدود و از هر خطرى در امان باشند، تا مردم در مورد احتياج بدانها مراجعه و استفاده كنند و به بركت وجود آن قوانين راه تكامل انسانى و نيل به صلاح و سعادت حقيقى باز و در اختيار انساها باشد. اين مطلب در صورتى امكان پذير است كه حافظ و نگهدار آنها شخصى باشد كه از سهو و نسيان و فراموشى و گناه معصوم و در امان باشد.
اما بنابر فرض مذكور چنين موضوعى تحقق ندارد، زيرا هر يك از افراد ملت جايز الخطا است . براى هر كدام از آنان امكان دارد كه در ياد گرفتن يا عمل كردن به احكام مرتكب اشتباه و فراموشى و معصيت شود. مجموع ملت هم جز آحاد و افراد وجودى ندارد بنابراين، وقتى هر فردى از آنان جايز الخطا و غير معصوم شد مجموع هم جايز الخطا و غير معصوم خواهد بود . در اين صورت چنان نيست كه احكام الهى بطور قطع از تغير و تبدل و تحريف و نابودى در امان باشد. علاوه بر اين، اگر افراد ملت خواستند قوانين حقيقى شريعت را پيدا كنند و از آنها متابعت نمايند، برايشان مقدور نيست زيرا فرد معصومى را كه مورد اعتماد همگانى و از خطا و اشتباه معصوم باشد و حافظ و خزينهدار احكام الهى باشد سراغ ندارند. بنابراين، نمىدانند حق مورد نظرشان را از كجا و به چه وسيلهاى بدست آورند، در نتيجه، از مخالفت احكام معذور خواهند بود و راه رسيدن به كمال برايشان مسدود خواهد بود.
به علاوه، با اين فرض هيچ يك از افراد ملت در متن صراط مستقيم ديانت كه يك راه بيش نيست واقع نشده و به جان و باطن احكام نائل نشدهاند. كمالات ممكنه انسانى به فعليت نرسيده و حركت تكاملى افراد بىغايت خواهد بود، صراط مستقيم ديانت مسدود، و بين جهان غيب و عالم شهود ربطى باقى نخواهد ماند.
اشكال دوم
شما مىگوييد: وجود امام براى بشر ضرورى و لازم است و خداوند متعال زمامداران معصومى را براى مردم تعيين كرده تا طرح و نقشهها و برنامههاى دين را به اجرا گذارند و به وسيله قوانين الهى جوامع بشرى را با بهترين وجه اداره كنند، در حفظ نگهدارى احكام و قوانين خدايى كوشش نمايند. بنابر گفته شما كه خدا على بن ابى طالب (عليه السلام ) و يازده فرزندش را به عنوان زمامدار مسلمانان تعيين نموده، خدا كار لغو و بي فايدهاى انجام داده است . زيرا از اين دوازده نفر جز على بن ابى طالب ( عليه السلام ) كسى در مسند حكومت و زمامدارى قرار نگرفت على (عليه السلام ) هم بعد از پيغمبر تا مدت ها از خلافت محروم بود، بعدا هم حكومتش چندان دوامى نداشت.
آيا مىتوان گفت: خدا دوازده نفر امام براى زمامدارى مردم تعيين كرده كه يازده نفرشان اصلا به حكومت نرسيدند، و تنها يك نفرشان در مدت محدودى در مسند خلافت نشست؟ ! آيا عقلا يك چنين عملى را مىپسندند؟ ! آيا حاضرند چنين كارى را به خدا نسبت دهند؟ !
پاسخ
در طى مباحث گذشته اين مطلب به اثبات رسيد كه بر خداوند حكيم لازم است براى ارشاد و تكميل نوع انسان نهايت لطف را به عمل آورد و زمامداران معصومى را برگزيده و به آنان معرفى كند تا به زمامدار معصوم دسترسى داشته باشند و برايشان عذرى باقى نماند. ما مىگوييم، خدا اين كار را انجام داده و افرادى را كه از هر گونه خطا و اشتباه و گناه معصوم و صد در صد بيمه بودهاند به عنوان امام و زمامدار به مردم معرفى نموده است. بعد از پيغمبر مردم مىتوانستند از آن افراد برگزيده الهى استفاده كنند. براى تشكيل حكومت عدل و داد كوشش و فداكارى كنند و زمينه را فراهم سازند تا آن افراد برگزيده را در رأس كار قرار دهند، در تأييد و تقويت حكومتشان سعى و كوشش نمايند آنگاه از نتايج درخشان حكومت معصوم برخوردار گردند. اما اگر مردم در انجام وظيفه كوتاهى كردند تقصير از جانب خدا و رسول نيست. كارها بايد بر طبق جريان عادى و از روى علل و اسباب انجام گيرد. خدا وظيفه ندارد كه ناموس كلى علل و اسباب را برهم بزند و بطور خرق عادت حكومت معصوم را بر مردم تحميل كند.
به علاوه، امام داراى چندين مزيت و شان است:
1 ـ نمونه كامل انسانيت است كه همه شؤون دين به نحو اكمل در او تجلى نموده و محل فيوضات الهى است.
2 ـ حافظ احكام و قوانين دينى است كه به وسيله پيغمبر تلقى شده است. مبلغ و مروج احكام و دستورات شريعت است.
3 ـ به خلافت پيغمبر و زمامدارى مسلمانان از جانب خدا برگزيده شده است.
گيرم كه مسلمانان به علت سستى و عدم استعداد و بعضى علل ديگر، موفق نشدند از فايده سوم كاملا بهرهمند گردند، ليكن از فايده اول و دوم بدون ترديد برخوردار شدند. زيرا فايده اول كه يك امر تكوينى و واقعى است بر وجود امام مترتب مىشود چه در مسند حكومت بنشيند، چه از حق مشروعش محروم گردد.
در مورد فائده دوم نيز فوائد بيشمارى از ناحيه ائمه اهل بيت به اسلام و مسلمين عائد شد. به واسطه راهنماييهاى سودمند و فداكاريهاى آنان بود كه اصل ديانت باقى ماند و نقشههاى سوء دشمنان نقش بر آب شد. به بركت وجود آنان بود كه هزاران حديث درباره معارف اسلام و تفسير قرآن در بين مسلمانان پخش شد. توسط آنان بود كه هزاران حديث اخلاقى و سير و سلوك روحانى در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. به وسيله آنان بود كه هزاران حديث در ابواب مختلف فقه در اختيار دانشمندان گذاشته شد.
البته نباید از این نکته مهم غافل بود که حکومت و خلافت تنها شانی از شئون امامت است و نه شرط آن لذا اگر این شان برای امام فراهم گشت که چه بهتر و الا با نبود نیز آن ضرری به امامت امام وارد نمیشود.
منبع:
برگرفته از کتاب: بررسى مسائل كلى امامت صفحه 123
نويسنده: ابراهيم امينى