آنگونه كه معلوم است توارث و ارثي بودن در هر امري در عرف حاكم به معناي آن است كه با قطع نظر از هرگونه معيار اساسي و صحيح، حكومت از كسي به خاندان وي منتقل ميشود. چنانچه در بسياري از نظامهاي شاهنشاهي و سلطنتي، اين شيوه حكم فرما است و بر اساس آن صلاحيتهاي لازم جهت اداره جامعه و حكومت به طور كلي از نظر دور مانده و حفظ قدرت و سلطنت در يک خانواده اصل حاكم بر همه ارزشها و معيارها تلقي ميگردد.
بديهي است ارثي بودن به معناي فوق از نظر منطقي كاملا نادرست و باطل ميباشد و بهترين گواه بر بطلان اين روش، نظامهاي موروثي حاكم بر جهان در طول تاريخ است كه مدام باعث عقب ماندگي و ركود جوامع و استعدادهاي موجود در آن گرديده و چه بسا اجتماعات و ملل تحت سيطرهشان را به سوي پرتگاههاي خطرناكي هدايت نموده و موجب سقوط و انحطاطات بسياري گرديدهاند.
بررسي و ژرفكاوي معيارهاي اساسي امامت و رهبري در اسلام به خوبي نشان ميدهد كه اساسا اسلام با نظام موروثي كاملا در تضاد و چالش است و به هيچ روي چنين سيرهای را بر نميتابد. چه آنكه امامت اهلبيت (عليهم السلام) بر اساس شايستهسالاري به معناي واقعي كلمه بوده و به معناي حكومت و امامت عاليترين و برجستهترين معيارها از جمله عصمت ميباشد كه برتر از آن هيچ ملاكي قابل تصور نيست، بنابراين نقطههاي منفي كه در نظامهاي موروثي با تبعات منفي كه در آن وجود دارند، هرگز در نظام الهي امامت اهل بيت يافت نميشوند.
بر همين اساس، شيعيان معتقدند كه امامت همانند نبوت يک امر انتصابي ميباشد يعني همانگونه كه پيامبر از طرف خدا به اين مقام منصوب ميشود، امامت نيز انتصابي بوده و امام از طرف خدا منصوب ميشود و به وسيله پيامبر به مردم معرفي ميگردد. برخلاف اهل سنت كه ميگويند: امامت بعد از پيامبر، يک امر انتخابي بوده و امام را مردم و امت انتخاب ميكنند. از آنجا كه موروثي بودن مقام امامت را شيعه و سني قبول ندارند، ما در اينجا مطلبي كوتاه و مفيد درباره علت انتصابي بودن امامت، مطرح ميكنيم كه دلالت بر بطلان انتخابي بودند آن نيز دارد.
در كتاب شريف احتجاج طبرسي از احمد بن اسحاق نقل شده كه او ضمن پرسشهايي كه از حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مينمايد، چنین ميپرسد: چرا امام و رهبر را مردم نميتوانند انتخاب كنند و بايد از طرف خدا منصوب باشد؟ امام زمان (عليه السلام) در پاسخ وی، ميفرمايد: (كدام امام) امام مصلح يا مفسد؟ احمد بن اسحاق ميگويد: البته امام مصلح و عادل. حضرت ميفرمايد: با توجه به اين كه جز خدا كسي از درون و ضمير پنهان اشخاص و صلاح و فساد آنان خبر ندارد، آيا اين احتمال نميرود كه مردم بر اثر عدم آگاهي (از حقيقت باطني افراد) فرد مفسدي را به جاي مصلحي انتخاب كنند؟ احمد بن اسحاق ميگويد: بله. حضرت ميفرمايد: علت همين است. حال دليل و شاهدي براي تو ميآورم كه عقل تو پذيراي آن باشد، سپس حضرت اشاره به داستان حضرت موسي مينمايد كه خلاصه آن چنين است: حضرت موسي با آن جامعيت و وسعت عقل و كمال علمي كه داشت و با توجه به اينكه (پيامبر بود) و بر او وحي نازل ميشد، هفتاد نفر از بهترين مردم خود را كه در ايمان و اخلاقشان هيچ شكي نداشت، براي ميقات پروردگارش با خود برد، اما اين گونه انتخاب او، روي افراد نااهل و منافق انجام گرفت و آن جريان كه خداوند در قرآن ميفرمايد پيش آمد. (يعني آن هفتاد نفر برگشتند و گفتند: تا وقتي كه خدا را آشكارا به ما نشان ندهي، ما به تو ايمان نميآوريم.) در جايي كه انتخاب كسي كه خداوند او را به نبوت برگزيده، روي افراد صالح قرار نگيرد، با آن كه آن حضرت فكر ميكرد آنها بالا ترين درجه شايستگي و صلاحيت را دارند و از همه افراد موجود در جامعه اصلح ميباشند، نتيجه ميگيريم كه جز آن خدايي كه از درون (انسان ها) و سينهها و دلها آگاه است و علم او به نهان و آشكار مردم احاطه دارد، كسي نميتواند امام و رهبر را انتخاب و تعيين نمايد و صالح و فاسد را تشخيص دهد.[1]
بنابراين همانگونه كه امامت نميتواند موروثي باشد، انتخابي هم نميتواند باشد بلكه فقط از طرف خدا منصوب ميشود و توسط پيامبر عظيم الشأن اسلام به مردم معرفي ميگردد و حتي اين امر يعني انتخاب امام از حيطه وظيفه پيامبر نيز خارج است و پيامبر فقط مامور است كه آن چه را خدا معين كرده به مردم برساند و لذا در منابع عامه و خاصه روايات بسياري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده كه آن حضرت، رهبران و امامان پس از خود را با اسم و رسم و تمام مشخصات معرفي نموده است كه اجمالا به برخي ازاين روايات اشاره ميگردد:
1. عبدالله بن مسعود ميگويد: «سمعت رسول الله (صلي الله عليه و آله)، يقول: الائمة بعدي اثنا عشر تسعة من ولد الحسين و التاسع مهديهم.»[2] عبدالله بن مسعود میگوید: از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نه تن از صلب حسين ميباشند كه نهمين آنها مهدي است.
2. «عن ابي سعيد الخدري قال: سمعت رسول الله يقول للحسين: انت الامام ابن الامام و اخو الامام، تسعة من صلبك ائمة الابرار، و التاسع قائمهم»[3] از ابوسعيد خدري نقل شده كه گفت: شنيدم رسول خدا به (امام) حسين ميفرمود: تو امام و فرزند امام و برادر امام هستي، نه تن از صلب تو امامان بزرگواراند و نهمين، قائم آنان است.
3. «عن ابي ذر قال: قال رسول الله: يا ابوذر! انّها بضعة مني، فمن اذاها فقد آذاني، و انّهما امامان ان قاما او قعدا، و ابوهما خير منهما و سوف يخرج الله من صلب الحسين تسعة من الائمة معصومون قوّامون بالقسط، و منّا مهدي هذه الامة. قال: قلت: يا رسول الله فكم الائمة بعدك؟ قال: عدد نقباء بني اسرائيل...»[4] ابوذر غفاري از رسول خدا نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: (فاطمه سلام الله عليها) پاره تن من است و او بانوي زنان عالم است. شوهرش آقا و سيد اوصياء من است و دو فرزندش حسن و حسين، سيد و آقاي جوانان اهل بهشتند و آن دو امامند چه قيام كنند و چه بنشينند و پدرشان بهتر از آن دو است. به زودي خارج ميكند خداوند از صلب حسين، نه تن از امامان معصوم را كه معصوم و برپا دارنده عدل و دادند و از ما است، مهدي (عليه السلام) اين امت، ابوذر گفت، پرسيدم: يا رسول الله، امامان بعد از تو چند نفرند؟ فرمود: به تعدادي نقباي بنياسرائيل و نيز روايات ديگري كه در آنها، به نامهاي مبارک هر كدام از امامان، تصريح شده است.
بنابراين مقام شامخ امامت و وصايتف نه يک مقام موروثي است و نه يک مقام انتخابي كه توسط مردم و با درک و تعقل ناقص آنان انتخاب شود. بلكه امامت يک مقام انتصابي است كه امام را خداوند متعال با علم و آگاهي از حقايق و باطن امور، انتخاب نموده و توسط پيامبرش به امت اسلامي معرفي ميگردد و هرگز مردم را نسزد كه دست به انتخاب امري زنند كه عاجز از درک حقيقت والاي آن است.
از امام هشتم (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
«امام يگانه دوران است، هيچ كسي به پايه او نرسد و عالمي با او برابري نكند و همتا و مثل و نظيري ندارد و بياكتساب و طلب به فضل و كمال مخصوص گشته و از جانب مفضل وهّاب بدان اختصاص يافته است. كيست كه بتواند به كنه معرفت امام دست يابد يا آن كه او را برگزيند؟ هيهات! هيهات! عقل و دانش در او گم شود و خردها حيران و چشم ها بي فروغ و بزرگان كوچک و حكيمان متحير و خطيبان الكن و خردمندان قاصر و دانايان جاهل و شاعران درمانده و اديبان ناتوان و بليغان عاجزند كه شأني از شؤون و فضيلتي از فضايل امام را توصيف كنند و به ناتواني و تقصير خود معترفند، چه رسد به آن كه كنه او توصيف شود و يا آن كه چيزي از اسرار او فهميده شود، يا كسي به جاي او بنشيند؟ نه از كجا و چگونه چنين چيزي ممكن است؟! او مانند ستارهاي است كه از دسترسي و توصيف خلايق برتر است. اين مقام چقدر از اختيار و عقول مردم فاصله دارد و كجا چنين مقامي يافت ميشود. (و چگونه) به عقول سرگردان و ناقص و آراء گمراه كننده خود امامي را برگزينند كه جز دوري و گمراهي براي شان نيفزايد...»[5]
پاورقی:
[1]. تاريخ اميني، ج 2، ص 144. احتجاج طبرسي، بخش توقيعات.
[2]. کفايه الاثر، ص 23، البيان، گنجي، ص 501، الفصول المهمه، ابن صباغ، فصل 120، ص 295، ينابيع الموده، قندوزي، باب 94.
[3]. ينابيع الموده، قندوزي، ج 3، ب 94، ص 168.
[4]. کفاية الاثر، ص 23.
[5]. اکمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، ج 2، ص 602