برای اثبات وجود ولایت تکوینی در ائمه (علیهم السلام)، توجه به چند نکته ضروری است
نکته اول:
بر اساس برخی از آیات و روایات دو نوع ولایت داریم
۱- ولايت تشريعى یعنی اینکه تشریع و امر و نهی و فرمان دادن در اختیار کسی باشد. مثلا دستور نماز و روزه به بندگان که توسط خدا تشریع شده است.
۲- ولايت تكوينى: یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف داشتن در آنها، که این سرپرستی را یا خدا انجام میدهد یا كسى که بتواند به فرمان و اذن خداوند در جهان آفرينش و تكوين تصرف كند. مثلًا بيمار غير قابل علاجى را به اذن خدا با نفوذ و سلطهاى كه خداوند در اختيار او گذارده است شفا دهد.
نکته دوم:
برای اصطلاح «ولايت تكوينى»، چند معنا، قابل تصور است:
۱- «ولايت در امر خلقت و آفرينش جهان»
به اين معنا كه خداوند به بندهاى از بندگان يا فرشتهاى از فرشتگان خود توانايى دهد كه عوالمى را بيافريند؛ يا از صفحه هستى محو كند؛ به يقين اين امر محالى نيست؛ چرا كه خداوند قادر بر همه چيز است و هر گونه توانايى را مىتواند به هر كس بدهد. ولى آيات قرآن در همه جا نشان مىدهد كه آفرينش عالم هستى و سماوات و... همه به قدرت پروردگار انجام گرفته، نه به وسيله بندگان خاصى يا فرشتگانش، و لذا همه جا نسبت خلقت به او داده شده؛ بنابراين خالق آسمانها و زمينها و گياه و حيوان و انسانها تنها خداست.
۲- «ولايت تكوينى به معنى واسطه فيض بودن» :
به اين معنى كه هر گونه امداد و رحمت و بركت و قدرتى از سوى خداوند به بندگانش يا ساير موجودات جهان هستى مىرسد از طريق اولياء اللَّه و بندگان خاص او است. بدون شك اثبات این نوع ولایت نياز به دليل كافى دارد، و اگر هم ثابت شود باز به اذن اللَّه است.
۳- «ولايت تكوينى در مقياس معين» :
مانند احياى مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج به وسیله پیامبران و اولیای الهی.
نمونههايى از اين نوع ولايت درباره بعضى از پيامبران در قرآن مجيد با صراحت آمده . از اين رو اين شاخه از ولايت تكوينى نه تنها از نظر عقل امكانپذير است؛ بلكه دلايل نقلى متعدد نيز دارد.
اثبات این نوع از ولایت در آیات قرآن
۱- «وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الانْجيلَ- وَ رَسُولًا الى بَنى اسْرائيلَ انّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةٍ مِنْ رَبِّكُمْ انّى اخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينَ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ وَ ابْرِءُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ احْيِى الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ وَ انَبِّئُكُمْ بما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لآيَةَ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ».
و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، خواهد آموخت. و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مىسازم؛ سپس در آن مىدمم و به اذن خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مىبخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم؛ و به شما خبر مىدهم از آنچه مىخوريد، و آنچه را در خانههاى خود ذخيره میکنید، به يقين در اين (معجزات)، نشانهاى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد. [۱]
با دقت در آیه فوق، اين نكته روشن مىشود كه حضرت مسيح (عليه السلام)، آفرينش پرنده را به خدا نسبت مىدهد، در حالى كه در سه قسمت ديگر (شفا دادن كور مادرزاد و مبتلايان به برص، و احياى مردگان) را به خودش نسبت مىدهد؛ اما به اذن و فرمان خدا، و منظور از «ولايت تكوينى» همين است كه گاه خداوند چنان قدرتى به انسان مىدهد كه بتواند به فرمان او در عالم آفرينش و طبيعت تأثير بگذارد؛ و اسباب عادى را بر هم زند، مردهاى را زنده كند و بيماران غير قابل علاجى را بهبودى بخشد.
اين يک نمونه از ولايت تكوينى است كه خدا به بندهاش حضرت مسيح (عليه السلام)، عطا فرمود؛ و دادن شبيه آن به ساير انبياء يا امامان معصوم (عليهم السلام)، هيچ مانعی ندارد.
۲- «قالَ الَّذى عِنّدَهُ عِلّمٌ مِنَ الّكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ فَلَما رَآهُ مُسْتَقِراً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لَيَبْلُوَنى أَاشْكُرُ امْ اكْفُرْ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَششْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىٌّ كَريم.» [2]
(اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت: گفت من پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه (سليمان) آن تخت را نزد خود ثابت و پا برجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم!؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر کرده است و هر كس كفران نمايد (به خودش زيان رساند،) چرا كه پروردگار من، بىنياز و بخشنده است.
در این آیه، سخن از تصرف تكوينى كسى است كه از نزديكان و خاصان حضرت سليمان بوده است؛ ولى نامى از او در قرآن به ميان نيامده جز با توصيف «الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»، «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) نزد او بود، هنگامى كه سليمان به اصحاب و خاصان خود خطاب كرد و گفت: كدام يک از شما تخت او را براى من مىآورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟ «قالَ يا ايُّهَا المَلَاٌ ايُّكُمْ يَأْتينى بِعَرْشِها قَبْلَ انْ يَاْتوُنى مُسْلِمينَ»، فرد نيرومندى از جن گفت: من آن را نزد تو مىآورم پيش از آن كه از جايگاهت برخيزى. «قالَ عِفْريتٌ مِنَ الجِّنِ انَا آتِيكَ بِه قَبْلَ انْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ.»
سپس مىافزايد: كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من، پيش از آنكه چشم بر هم زنى آن را نزد تو خواهم آورد! «وَ قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ».
البته اين فقط يک ادعا نبود، بلكه او به گفته خود عمل كرد، زيرا در ادامه آيه مىخوانيم: «فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى»، «و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، (كه به بعضى از يارانم چنين توانايى داده است).
آن چه در اينجا مورد توجه ماست اين است كه يكى از اولياء اللَّه به واسطه داشتن علم كتاب، يا آگاهى بر اسم اعظم و يا هر چيز ديگر، توانايى داشته است كه در جهان تكوين و عالم اسباب تصرف كند و تخت ملكه سبا را از جنوب جزيرة العرب در يک چشم بر هم زدن به شمالىترين نقطه آن برساند، نا گفته پيداست كه اين امر در مورد ساير اولياء اللَّه و پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام)، نیز امكان دارد.
از مجموع آياتى كه گذشت به روشنى استفاده مىشود كه «ولايت تكوينى» از ديدگاه قرآن مجيد امرى است ممكن و قابل قبول.
نکته سوم:
اثبات ولایت تکوینی در کتب فریقین
در كتب شيعه و اهلسنت معروف است كه در جنگ خيبر هنگامى كه پيروزى به وسيله بعضى از فرماندهان لشگر ميسّر نشد؛ پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مىسپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خدا و رسول نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او پيروزى را فراهم مىكند؛ سپس به سراغ على (عليه السلام) فرستاد. امیرالمومنین (علیه السلام) هم در حالى كه به شدّت چشم درد داشت؛ خدمت حضرت آمد، پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، آب دهان خویش را به چشم او كشيده و از آن به بعد آن حضرت، هيچگونه دردى در چشم خویش، احساس نكرد؛ سپس پرچم را به دست او داد (و امام هم خيبر را فتح كرد)».
اين حديث معروف نشان مىدهد كه پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، با نفوذ تكوينى خود- باذن اللَّه- چشم امام على (عليه السلام) را شفا داد. [۳]
عجیب این است که مخالفین شیعه برای خلیفه دوم خود در کتابهایشان، ولایت تکوینی را ثابت کردهاند ولی هر وقت شیعه برای ائمه خود، ولایت تکوینی را ثابت میکند، سریعا شیعیان را مشرک میدانند.
نمونهای از اثبات ولایت تکوینی برای عمر بن خطاب در کتب مخالفین
فخر رازي مينويسد: «وقعت الزلزلة في المدينة فضرب عمر الدرة على الأرض و قال: اسكني بإذن الله فسكنت و ما حدثت الزلزلة بالمدينة بعد ذلك». روزي در مدينه زلزله شديدي آمد به گونهای که مردم به خليفه دوم، پناه آوردند، خليفه دوم شلاق خود را محكم بر زمين كوبيد و گفت: آرام باش به اذن خدا. زمين هم آرام شد؛ بعد از آن، در زمين مدينه، ديگر زلزله نگرفت. [۴]
آیا این حدیث بر فرض صجت سند، ولایت تکوینی را برای عمر ثابت نمیکند؟ این در حالی است که اگر يكي از شيعيان مشابه همين مطالب را درباره اميرالمؤمنين (علیه السلام)، يا يكي ديگر از ائمه (عليهم السلام)، نقل كند، فوراً او را متهم به شرک و غلو میکنند.
نکته چهارم:
شهید مطهری دباره ولایت تکوینی میفرماید:
مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى جهّال پنداشتهاند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيمومت نسبت به جهان پيدا كند به طورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيى و مميت من جانب اللَّه باشد، در عين حال، ادب اسلامى اقتضا مىكند كه ما خلق و رزق و احيا و اماته و امثال اينها را به غير خدا نسبت ندهيم زيرا قرآن مىكوشد كه ما از اسباب و وسائط عبور كنيم و به منبع اصلى دست يابيم و توجّهمان به كارگزار كلّ جهان باشد كه وسائط نيز آفريده او و مجرى امر او و مظهر حكمت او مىباشند؛ ثانياً نظام عالم از نظر وسائط نظام خاصّى است كه خداوند آفريده است و هرگز بشر در اثر سير تكاملى خود جانشين هيچيك از وسائط فيض نمىگردد بلكه خود فيض را از همان وسائط مىگيرد؛ يعنى فرشته به او وحى مىكند و فرشته مأمور حفظ او و مأمور قبض روح او مىگردد، در عين اينكه ممكن است مقام قرب و سعه وجودى آن انسان از آن فرشتهاى كه مأمور اوست احياناً بالاتر و بيشتر باشد. [۵]
منابع:
[۱]. سوره آل عمران، آيه ۴۹
[۲]. سوره نمل، آیه۴۰
[۳]. كامل، ابن اثير، جلد۲، ص ۲۱۹؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، ص ۲۹۸
[۴]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۷۵
[۵]. مجموعه آثار استادشهيد مطهرى، ج۳، ص۲۸۶