شيعيان معتقدند كه امامت يک منصب الهي و تابع تشريع و نصب الهي است، به گونهاي كه حتّي شخص پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم نقش استقلالي در تعيين جانشين خود نداشت، بلكه وظیفه پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) بر اساس آیه ابلاغ [1] تنها ابلاغ فرمان خدا بود و بس یعنی معرفی امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان امام و جانشین آن حضرت.
بنابر اين از ديدگاه شيعه، چنين رياستي هنگامي مشروع خواهد بود كه از طرف خداي متعال بوده و امام داراي علم خدادادي باشد تا بتواند حقايق دين را با همه ابعاد و حقايقش بيان كند و داراي ملكه عصمت باشد تا تحت تأثير انگيزههاي نفساني و شيطاني واقع نشود و مرتكب تحريف عمدي در دين نگردد، همچنین نقش تربيتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) را به عهده گرفته و افراد مستعد را به عاليترين مدارج كمال برساند و در صورت مساعد بودن شرايط اجتماعي، متصّدي حكومت و تدابير امور جامعه شده و قوانين اجتماعي سالم را اجرا نموده و حق و عدالت را گسترش دهد.
حال با توجه به اين اعتقاد كه امامت مقام و منصبی الهي بوده كه تابع تشريع و نصب الهي است، اين سوال به ذهن تبادر ميكند كه پس چرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در جريان انذار بستگان نزديک خود، فرمود: نخستين كسي كه دعوت مرا بپذيرد، او برادر، وزیر، وصي و جانشين من خواهد بود؟
در پاسخ به این سوال میگوییم، اگر چنان چه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مأموريت داشته كه همزمان با رسالت خود، خلافت و جانشيني اميرمؤمنان را نيز به امّت اعلام و معرّفي نمايد، در اجراي اين مأموريت مهم، لحاظ سه جهت از سوي آن حضرت لازم و ضروري مينمود،
زيرا آن حضرت از يک طرف بيم داشت كه مبادا مردم اين كار را حمل بر نظر شخصي وي نموده و از پذيرفتن آن سر باز زنند
از سوي ديگر بر اساس آيه 125 سوره نحل مأموريت داشت كه در دعوت زباني فنون زبان را به كار ببرد يعني در هر جا به مقتضاي فهم و استعداد شنونده سخن بگويد [2]
از سوي سوّم با علم خدادادي خويش به روشني ميدانست كه در جريان دعوت خويشاوندان نزديک جز علي كسي ديگر به او پاسخ مثبت نخواهد داد.
شايد رسول خدا به خاطر رعايت اين سه جهت، مسئله جانشيني خويش و امامت امام علي (علیه السلام) را به اين بيان و تعبير مطرح نموده است، زيرا با اين تعبير و بيان است كه آن حضرت هم جانشين تعيين شده از طرف خدا را براي امّت اعلام و معرّفي نموده است و هم رفع اتهام از خويش مبني بر اعمال نظر شخصي نموده و هم حجّت را بر بستگان نزديک خود تمام نموده و زبان اعتراض آنها را مبني بر اين كه چرا يكي از بزرگان قوم را به عنوان جانشين خود انتخاب نكردي، بسته است.
[1]. سوره مائده، آیه 67
[2]. سوره نحل، آیه 125، «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»
وقتي حضرت ابراهيم (عليه السلام) از مقام عبدالله بودن به مقام نبوت و رسالت برانگيخته شد، خداوند متعال پس از امتحانات فراوان و آزمايشات گوناگون وي را به مقام امامت منصوب فرمود. آن حضرت پس از اينكه به اين مقام رسيد از خداوند متعال درخواست چنين مقامي را براي ذريّه خود كرد: «وَ إِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» [1]
چون حضرت ابراهيم (عليه السلام) را پروردگارش به اموري مهم بيازمود و او همه آنها را به شكل كامل به انجام رسانيد، خداي سبحان به او فرمود: من تو را امام و پيشوا قرار دادم. حضرت ابراهيم، درخواست كرد از دودمانم نيز پيشواياني قرار ده، خداوند فرمود: عهد و پيمان من به ظالمین نميرسد.
در بازشكافي مفهوم تبعيض نژادي كاملاً به اين معنا پي خواهيم برد كه تبعيض نژادي در موردي صادق است كه فرد يا افرادي صرفاً به دليل انتساب به نژادي خاص بر ديگراني كه از كمالات و شايستگيهاي بيشتر برخوردارند، ترجيح داده شوند. همان كاري كه برخي عالمان قوم يهود در مورد قوم يهود انجام ميدادند. ولي اگر ترجيح در يک قوم و خانواده به دليل وجود لياقت و شايستگي باشد، اين اصلاً تبعيض نژادي نخواهد بود، بلكه عين عدالت است.
براي بررسي موارد فوق به تبيين مسايل ذيل ميپردازيم:
وقتي كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) چنين درخواستي كرد، خداوند متعال در جواب وي چنين فرمود: «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» [2] عهد و پيمان من به ستمگران نميرسد.
با اين بيان، خداوند به يک نكته بسيار مهم تصريح فرمود و آن اینكه، ظلم و ستم و بيدادگري در همه انواع و در هر جا و از هر كسي سبب محروميّت از مقام والاي پيشوايي مردم (امامت) ميشود. از اين آيه ميتوان چنين استنباط كرد كه صرف عصمت براي دريافت مقام شامخ امامت كافي نيست، بلكه شرايط ديگري همچون ابتلاء و موفقيّت در آزمونهاي مهم، لازم است. با توجه به اين كه عصمت داراي مراتب است و عصمت عالي شرط نيل به مقام عالي نبوت و رسالت و امامت و مانند آن است»[3]
همچنين طبق آيه «لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ» [4] چنين استفاده ميشود كه مقام امامت را خداوند به خاطر صبر و يقين به آيات الهي به آنها اعطاء كرده است.[5]
همچنین از عبارت «إِنِّي جَاعِلُك» آيه ابتلاء (124 بقره) اين مطلب مهم به دست ميآيد كه امامت مقامي است رفيع و از مناصب الهي كه اين مقام بايد از طرف خداوند متعال تعيين شود و منشاء امامت وراثت نيست، لياقت است. لياقتها با شعار ثابت نميشود بلكه با پيروزي در امتحانات الهي ثابت ميگردد.[6]
با توجه به آن چه گفته شد، قرار گرفتن امامت در ذريّه حضرت ابراهيم (عليه السلام) تبعيض نژادي نيست. چون اگر قرار بود خداوند تبعيض نژادي قائل شود، مسلماً به امام و پيامبر خود حضرت ابراهيم چنين نميگفت: «كه اگر كسي هم از ذريّه تو ظالم باشد باز هم نميتواند به اين مقام نايل شود. پس اگر كسي ظالم حتي به نفس خود هم باشد نميتواند امام شود و اينكه اين امامان شريف به اين مقام نائل شدهاند به خاطر پاكي و مطهر بودن آنهاست نه اينكه از ذريّه پاک حضرت ابراهيم هستند».[7]
پس روشن ميشود كه قرار گرفتن مقام امامت در ذريّه حضرت ابراهيم (عليه السلا) به خاطر پاكي و لياقت اين افراد است، نه اينكه تبعيض نژادي باشد چون با توجه به قسمت آخر آيه ابتلاء «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» مسلماً افرادي هم در ذريّه ايشان بودند كه ظالم به حساب آيند ولي آنها را امام قرار نداده است. حال آن كه اگر بنا بر تبعيض نژادي بود ميبايست حتي ستمگران از ذريّه ابراهيم (عليه السلام) هم به مقام امامت برسند.
اما در مورد بخش دوم سئوال بايد چنين گفت كه: (با حفظ مسائل و مقدمات گفته شده در قبل) امامت در حقيقت مقام رفيع الهي و از مناصب الهي است و بايد از طرف خداوند منصوب شود.
خداوند چون عالم مطلق است و بر همه چيز از ازل تا ابد آگاه است و به سرنوشت تمامي موجودات از ابتدا تا انتها اطلاع دارد و چون امامت به خاطر قاعده لطف الهي واجب است، وجود داشته باشد، لازم است خداوند اماماني را تعيين كنند و خداوند بر اساس معيارها و قواعدي كه در مباحث قبلي بيان شد تمام موجودات را بررسي كرده و به آن آگاهي دارد كه از ميان تمام موجودات فقط اين تعداد از افراد هستند كه تمام شرايط لازم و از جمله سرافراز بيرون آمدن از امتحانات و ابتلائات الهي را دارند.
پس خداوند آنها را تعيين و به مردم به شيوههاي مختلف معرفي كرده است و اگر كسي غير از اين تعداد ممكن بود چنين مقامي را داشته باشد، حتماً خداوند او را به عنوان امام معرفي ميكرد.
پس نتيجتاً امامان بر اساس روايات و از جمله روايت جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر (صلي الله عليه و آله) 12 نفرند كه اولين آنها امام علي (عليه السلام)، سپس، امام حسن (عليه السلام)، سپس، امام حسين (عليه السلام) و 9 تن ديگر از فرزندان آن حضرت، هستند.
منابع و پاورقی:
[1]. بقره، 124.
[2]. بقره، 124.
[3]. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم (وحي و نبوت در قرآن)، قم، نشر اسراء، 1384ش، ج3، ص220.
[4]. سجده، 24.
[5]. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، انتشارات اسلامي، 1380ش، ج1، ص422.
[6]. قرائتي، محسن، تفسير نور، انتشارات در راه حق، چاپ دوم، 1376ش، ج1، ص253.
[6]. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1380ش، ج4، ص923.
مقام ولايت و امامت، اصل دين و ركن ركين اسلام است كه در قرآن کریم، خداوند، آن را عهد خويش خوانده است و اين مقام از نظر شيعيان بعد از رسول خدا، مخصوص امام و خليفه پيامبر ميباشد و آن كسي است كه وظايف پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) (به استثناي مسأله آوردن شريعت) را بر عهده دارد و مهمترين اين وظايف عبارتند از:
1ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حل معضلات آن «لتبين للناس ما نزّل اليهم» [1]
2ـ بيان بقيه احكام شرعي و مسايل جديد.
3ـ حفظ مسلمين از تفرقه و اختلاف.
4ـ تربيت افراد جامعه.
5ـ برقراري عدل و امنيت.
6ـ حفظ مرز و مال و جان مسلمين.
چنين شخصي به اعتقاد شيعه بايد مورد عنايت خاص الهي، جامع علوم نبوي و مصون از خطا و گناه باشد و بديهي است تعيين چنين فردي (معصوم) از سطح علم و دانش امت فراتر است،[2] زيرا عصمت امري پنهاني است و جز خداوند كه عالم به اسرار دروني است، كسي از آن آگاه نيست پس تعيين امام بايد به دست خداوند باشد.
دلايل فراوان عقلي و نقلي در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند موجود است به عنوان نمونه
دليل عقلي به يقين پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) نسبت به رهبري امت بعد از رحلتش توصيههايي داشته است و جامعه بشري را بدون رهبر و راهنما رها نكرده است و عقل نيز حكم ميكند كه جامعه بشري بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) همانند عصرخود آن حضرت براي رسيدن به كمال، نيازمند رهبري عالم و عامل است و اگر امام و راهنماي الهي داراي صفاي باطني و عصمت نباشد انگيزهاي براي متابعت از او باقي نميماند.
شكي نيست كه انسانهاي عادي مرتكب خطا و اشتباه و گاهي مرتكب معصيت ميشوند. اگر براي تفسير قرآن و بيان احكام و مسائل جديد فرد معصومي نباشد، لازم ميآيد انسانها به حق و سعادت نرسند و از آن جا كه غير از خدا كسي نميتواند پي به عصمت افراد ببرد، خداوند براي تأمين غرض (رسيدن به كمال و سعادت) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) دوازده امام معصوم را فرستاده كه در سايه علم و عصمت بشر را از لغزش و گمراهي نجات دهند و هر امامي در زمان خود به تفسير و تبيين قرآن و احكام و مسايل جديد پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم (عليهم السلام) رسيد كه به خاطر عناد و كثرت دشمنان و مصالحي كه خدا مي داند به اذن الهي غايب شده است.
و در عصر غيبت هم وظيفه اصلي امامت را انجام ميدهد، چنان كه در كتاب ينابيع المودة از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل شده، قسم به كسي كه مرا به نبوت مبعوث كرده مردم از نور «امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) استفاده ميكنند، گرچه او غايب است همان طوري كه از نور خورشيد استفاده ميكنند گرچه در پس ابرها غايب باشد. [3]
دليل نقلي
1ـ قرآن مجيد، بدون قيد و شرطي چنین میفرماید: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم...» [4] از خداوند و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد. شكي نيست كه پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) معصوم بودهاند. اين آيه ميفهماند كه اطاعت و پيروي از«اولي الامر» همان اطاعت و پيروي از خدا و رسول او است، زيرا بدون هيچ قيد و شرطي به اطاعت از آنان پس از اطاعت از خدا و رسول امر شده است. لابد آنان هم معصوم هستند كه اطاعتشان در رديف و بلكه عين اطاعت خدا و پيامبر قرار گرفته است. بايد معصوم باشند و گرنه قرآن حكم به اطاعت مطلق نمينمود.چنان كه در مورد والدين با اينكه سفارش زياد كرده لكن قيد و مرز آورده كه ...«و ان جاهداك لتشرک بي ما ليس لک به علم فلا تطعهما...»[5] پدر و مادر اگر به تو دستور به شرک (ناروا) دادند از آنان، اطاعت مكن.
و چون شناخت معصوم به عهده معصوم است، بايد امام از جانب خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) معرفي شود و هر كسي را كه خدا خواسته باشد و لياقت و شايستگي آن را داشته باشد، امامت را به او ميدهد نه اين كه مردم او را تعيين كنند. زيرا مردم از شناخت معصوم، عاجزند [6].
2ـ قرآن مجيد ميفرمايد «و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماماً قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين» [7] در اين آيه صحبت از مقامی جديد براي ابراهيم (عليه السلام) شده يعني امامت و اين غير از نبوت است. چون ابراهيم (عليه السلام) نبوت را قبل از امامت كه در اين آيه به آن تصريح شده است، دارا بوده است. زيرا اين آيه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهيم (عليه السلام) است به دليل اين كه سخن از ذريه (فرزندان) خود به ميان آورده و خبر ولادت و فرزنددار شدن را ملائكه در اواخر عمر حضرت ابراهيم آوردند، كه قرآن تعجب همسر ابراهيم (عليه السلام) را از زبان او بيان نموده و میفرماید: «يا ويلتا ألد و انا عجوز و هذا بعلي شيخاً ان هذا الشيء عجيب» [8] گفت اي واي برمن آيا من فرزند مياورم درحالي كه پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است؟!
علاوه بر دليل سابق آيه مورد بحث ميگويد: وقتي ابراهيم از عهده تمام امتحانات موفق برآمد، مقام امامت را به او داديم و شكي نيست كه ابراهيم (عليه السلام) در جريان امتحانات الهی، نظير شكستن بتها، هجرت به مكه و ذبح حضرت اسماعيل، مقام نبوت را داشته است. [9] از اين دو آيه (اولوالامر و عهد) به وضوح دو مطلب به دست ميآيد:
الف) نصب امام يعني همان اولوالامركه سرپرست جامعه اسلامي و مرجع علمي و سياسي و اجتماعي مردم بعد ازپيامبر ميباشد، از جانب خداست.
ب) چنين شخصي بايد معصوم باشدف چون گنهكار حداقل بر نفس خودش ظالم است و عهد خدا يعني همان مقام امامت به ظالم نميرسد. [10]
قرطبي از مفسرين اهلسنت ميگويد: جماعتي از علما به اين آيه (عهد) استدلال كردهاند كه امام بايد اهل عدل و احسان و فضل و قادر بر اقامه عدل باشد و بر همين اساس پسر زبير و حسين بن علي رضي الله عنه بر خليفه قيام كردند و اهل عراق و علماي آن ها بر حجّاج و اهل مدينه بر بنياميه قيام كردند.[11]
و فخر رازي هم ميگويد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امام و رياست در دين به ظالمين نميرسد.[12]
منابع و پاورقی:
[1]. نحل:44.
[2]. سبحاني، جعفر، منشور عقايد اماميه، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، 1376، ص 167 ـ 165.
[3]. قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم ، ينابيع المودة، دار الاسوة، چاپ اول، 1416 هـ ق، ج3، ص238.
[4]. نسا:59
[5]. عنكبوت:8.
[6]. علامه طباطبايي، محمدحسين، الميزان (ترجمه موسوي) جامعه مدرسين، بيتا، ج4، ص 620
[7]. بقره:124.
[8]. هود:73.
[9]. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، بيروت، مؤسسة اعلمي، چاپ سوم، ج1، ص267.
[10]. شريف مرتضي، الثافي، تهران، مؤسسة الصادق، چاپ دوم، ج1، ص36.
[11]. ابي عبدالله محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء تراث العربي، ج2، ص108.
[12]. فخر رازي، تفسير كبير، طبع سوم، ج3، ص37، سطر 4.
با مراجعه به روایات اهل بیت (علیهم السلام)، پى مى بریم که امامت، دارای معناى جامع و کاملى است که مرجعیت دینى و سیاسى در حقیقت، یکی از شئونات آن به حساب مى آید.
حال در این جا به برخى از روایات اشاره مى کنیم:
1 ـ در حدیث معروفى که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) میفرمایند: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة».[1] هر کس بمیرد و امام و پیشواى زمان خود را نشناسد، در واقع به مرگ جاهلیت مرده است).
و از آنجا که در زمان جاهلیت مردم مشرک بوده و حتّى اعتقادی به توحید و نبوّت نیز نداشتند، به این نتیجه دست مییابیم که امامت به معناى ولایت معنوى، از اصول دین بوده و عدم شناخت آن باعث مردن به مرگ جاهلى میگردد.
2 ـ در سیره ابن هشام آمده است: «قبیله بنى عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) رسیدند. حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در این هنگام یک نفر از آن جماعت به نام بحیرة بن فراس به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آیا ما در خلافت بعد از تو سهمى خواهیم داشت؟
آن حضرت فرمودند: امر خلافت به دست خداست و آن را هر کجا که بخواهد قرار مى دهد.
در این هنگام بحیره به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عرض کرد: آیا ما جان خود را براى دفاع از تو بدهیم ولى هنگامى که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غیر ما برسد؟ نه ما احتیاجى به اسلام تو نداریم.»[2]
3 ـ در روایت دیگری، امام رضا (علیه السلام) به عبدالعزیز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در میان امّت را مى دانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختیار ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالىتر و مکانش رفیعتر و عمقش ژرفتر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراى خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامى را منصوب کنند؟
همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزّ و جلّ ـ بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به حضرت ابراهیم (علیه السلام) اختصاص داد و به آن فضیلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم.» ابراهیم خلیل (علیه السلام) از نهایت شادى به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم کسی به این مقام میرسد؟» و خدای متعال در پاسخ آن حضرت فرمود: «پیمان و عهد من هرگز به ستمکاران نمى رسد....
سپس حضرت رضا (علیه السلام) در ادامه میفرمایند: همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیهما السلام) است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ریشه بانموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و زیاد شدن غنیمت و صدقات وابسته به آن است.
امام، مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوى که دست ها و دیدگان به آن نرسد.
امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاریکى ها است.
امام، آب گواراى زمان تشنگى، رهبرى به سوى هدایت و نجات بخش از هلاکت است.
امام، مانند آتش روى تپّه (رهنماى گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و راهنماى در مهلکهها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.
امام، ابرى بارنده، بارانى شتابنده، خورشیدى فروزنده، سقفى سایه دهنده، چشمهاى جوشنده و برکه و گلستان است.
امام، از گناهان پاک و از عیبها برکنار است. به دانش مخصوص و به خویشتن دارى نشانهدار است. موجب نظام دین و عزّت مسلمین و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.
پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام براى او ممکن باشد؟
هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته و خویشتن دارىها به بیراهه رفته است. عقلها سرگردان، دیدهها بىنور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیّر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخندانان درماندهاند که بتوانند یکى از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگى به عجز و ناتوانى معترفند.
چگونه مى توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبى از امر او را فهمید و جایگزینى که کار او را انجام دهد برایش پیداکرد؟!
ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتى که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندى براى او کجا؟.»[3] , [4]
پی نوشت:
[1] . سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 239.
. [2]سیره ابن هشام،ج 2، ص 32
[3] .محمد بن یعقوب کلینی، الکافى،ج 1، ص 198 ـ 203.
[4] . گردآوري از کتاب: امام شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم،ج 1، ص 32.