پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم): براى شهادت حسین (علیه السلام)، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‌شود.

حقیقت امامت در روایات اسلامی

%ق ظ، %04 %443 %1394 ساعت %09:%آبان
منتشرشده در در روایات

با مراجعه به روایات اهل بیت (علیهم السلام)، پى مى بریم که امامت، دارای معناى جامع و کاملى است که مرجعیت دینى و سیاسى در حقیقت، یکی از شئونات آن به حساب مى آید.

حال در این جا به برخى از روایات اشاره مى کنیم:

1 ـ در حدیث معروفى که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) می‌فرمایند: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة».[1] هر کس بمیرد و امام و پیشواى زمان خود را نشناسد، در واقع به مرگ جاهلیت مرده است).

و از آنجا که در زمان جاهلیت مردم مشرک بوده و حتّى اعتقادی به توحید و نبوّت نیز نداشتند، به این نتیجه دست می‌یابیم که امامت به معناى ولایت معنوى، از اصول دین بوده  و عدم شناخت آن باعث مردن به مرگ جاهلى می‌گردد.

2 ـ در سیره ابن هشام آمده است: «قبیله بنى عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) رسیدند. حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در این هنگام یک نفر از آن جماعت به نام بحیرة بن فراس به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آیا ما در خلافت بعد از تو سهمى خواهیم داشت؟

آن حضرت فرمودند: امر خلافت به دست خداست و آن را هر کجا که بخواهد قرار مى دهد.

در این هنگام بحیره به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عرض کرد: آیا ما جان خود را براى دفاع از تو بدهیم ولى هنگامى که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غیر ما برسد؟ نه ما احتیاجى به اسلام تو نداریم.»[2]

3 ـ در روایت دیگری، امام رضا (علیه السلام) به عبدالعزیز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در میان امّت را مى دانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختیار ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالى‌تر و مکانش رفیع‌تر و عمقش ژرف‌تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراى  خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامى را منصوب کنند؟

همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزّ‌ و جلّ ـ بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به حضرت ابراهیم (علیه السلام) اختصاص داد و به آن فضیلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم.» ابراهیم خلیل (علیه السلام) از نهایت شادى به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم کسی به این مقام می‌رسد؟» و خدای متعال در پاسخ آن حضرت فرمود: «پیمان و عهد من هرگز به ستمکاران نمى رسد....

سپس حضرت رضا (علیه السلام) در ادامه می‌فرمایند: همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیهما السلام) است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ریشه بانموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و زیاد شدن غنیمت و صدقات وابسته به آن است.

امام، مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوى که دست ها و دیدگان به آن نرسد.

امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاریکى ها است.

امام، آب گواراى زمان تشنگى، رهبرى به سوى هدایت و نجات بخش از هلاکت است.

امام، مانند آتش روى تپّه (رهنماى گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و راهنماى در مهلکه‌ها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.

امام، ابرى بارنده، بارانى شتابنده، خورشیدى فروزنده، سقفى سایه دهنده، چشمه‌اى جوشنده و برکه و گلستان است.

امام، از گناهان پاک و از عیب‌ها برکنار است. به دانش مخصوص و به خویشتن دارى نشانه‌دار است. موجب نظام دین و عزّت مسلمین و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.

پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام براى او ممکن باشد؟

هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته و خویشتن دارى‌ها به بیراهه رفته است. عقل‌ها سرگردان، دیده‌ها بى‌نور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیّر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخندانان درمانده‌اند که بتوانند یکى از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگى به عجز و ناتوانى معترفند.

چگونه مى توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبى از امر او را فهمید و جایگزینى که کار او را انجام دهد برایش پیداکرد؟!

ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتى که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندى براى او کجا؟.»[3] , [4]

 

 

پی نوشت:

[1] . سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 239.

. [2]سیره ابن هشام،ج 2، ص 32

[3] .محمد بن یعقوب کلینی، الکافى،ج 1، ص 198 ـ 203.

[4] . گردآوري از کتاب: امام شناسی و پاسخ  به شبهات، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم،ج 1، ص 32.

برترین مطالب