پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم): براى شهادت حسین (علیه السلام)، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‌شود.

رسانه منجی - امامت انتصابی

امامت در لغت به معناي پيشوايي و رهبري است و در اصطلاح علم كلام عبارت است از رياست همگاني جامعه در امور دين و دنيا [1]. امامت از نگاه مكتب اسلام از جايگاه خاصي برخوردار است. در قرآن كريم در مورد اعطاي مقام امامت به حضرت ابراهيم آمده است «هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبي از عهده آزمايش برون آمد خداوند به وي فرمود: اکنون من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم»[2]

امام باقر (عليه السّلام) فرموده است: اسلام بر پنج چيز استوار است، نماز، زكات، حج، روزه و ولايت، زراره مي‌گويد: پرسيدم از ميان آنها كدام برتر است؟ حضرت، فرمود: ولايت برتر است زيرا ولايت كليد آنها است و صاحب ولايت، راهنمايي به سوي آنها است.[3]

از ديدگاه مذهب شيعه، چنين مقام و رياستي هنگامي مشروع خواهد بود كه از طرف خداي متعال باشد و كسي كه اصالةً داراي چنين مقامي باشد، معصوم از خطا در بيان احكام و معارف اسلامي و مصون از گناه خواهد بود و در واقع امام معصوم همه منصب‌‌هاي پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) به جز نبوت و رسالت را دارد.

از ديدگاه شيعه، امام برگزيده خداست و خدا او را به چنين اصالتي شناخته و انتخاب و معرفي كرده است، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) نقش استقلالي در تعيين جانشين خود نداشته بلكه آن را به امر الهي، انجام دادند، زيرا اوست كه مي‌داند علم خدادادي و ملكه عصمت را به چه كسي عطا فرموده و اوست كه اصالةً حق ولايت بر بندگانش را دارد و مي‌تواند چنين حقي را در مرتبه نازلتر به افراد واجدشرايط بدهد.

نقش پيامبر در تعيين امام فقط ابلاغ است زيرا بر حسب روايات متعدد، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) قبلاً مأمور شده بود كه امامت اميرمؤمنان را رسماً اعلام كنند ولي بيم داشتند كه مبادا مردم اين كار را حمل بر نظر شخصي آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن سر باز زنند از اين رو در پي فرصت مناسبي بودند كه زمينة اين كار فراهم شود. تا اينكه  این آيه شريفه نازل شد: «اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان و اگر چنین نكني، رسالت او را انجام نداده‌اي، خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي‌دارد...»[4] با نزول این آيه، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) دريافتند كه زمان مناسب فرا رسيده و تأخير بيش از اين، روا نيست، از اين رو در غديرخم به انجام اين وظيفه مبادرت ورزيدند.

اين موضوع را بزرگان اهل‌سنّت از هفت نفر از اصحاب رسول خدا نقل كرده‌اند: زيد بن ارقم، ابو سعيد خدري، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصاري، براء بن عازب، ابو هريره و ابن مسعود» [5]

از ديدگاه اهل‌سنت، مسأله انتخاب و تعیین امام، به مردم واگذار شده به اين معني كه مردم مي‌توانند براي اداره جامعه اسلامي از ميان خويش شخصي را به عنوان امام انتخاب نمايند. قاضي ابوبكر باقلاني‌ مي‌گويد: «اثبات امامت از دو راه امكان دارد نص و انتخاب، اما راه نص تمام نيست زيرا اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) كسي را به عنوان خليفه تعيين مي‌فرمود، مردم به دستور وي گوش مي‌دادند بنابراين امام به وسيله آراي مردم و اهل حل و عقد انتخاب مي‌شود.» [6]غافل از اين كه اگر قاضي ابوبكر باقلاني به احاديثي همچون غدير، يوم‌الدار، منزلت و... توجه مي‌كرد در مورد نص بر امامت چنين نظر نمي‌داد. [7]

سعد‌الدين تفتازاني يكي از علماي بزرگ اهل سنت مي‌نويسد: «يكي از راه‌هاي اثبات امامت قهر و غلبه است بدين صورت اگر شخصي داراي شرايط امامت باشد و بدون بيعت بر ديگران غلبه كند به حكومت مي‌رسد.» [8]

اهل سنت ويژگيهايي كه شيعيان براي امام قائلند براي خلفا قائل نيستند آنها نه قائل به منصوب بودن امام از طرف خدا و پيامبر دارند و نه ادعاي علم خدادادي و ملكة عصمت براي خلفاء.

حاصل سخن اين كه شيعه معتقد است كه تعيين امام از جانب خداست و وظيفه پيامبر ابلاغ آن است اما اهل سنت تعيين امام  را از شئون مردم مي‌دانند و با اين ترتيب رأي مردم را مي‌خواهند در برابر ارادة الهي قرار دهند.

 

 

 

 

پاورقی:

[1]. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، ص 246، سازمان تبليغات، يازدهم 1373 ه .

[2]. بقره، آيه 124.

[3]. ري‌شهري، محمد، ميزان الحكمه، ج 1، ص 113، قم، دارالحديث، اول.

[4]. مائده، آيه 67.

[5]. آموزش عقايد، ص 360.

[6]. باقلاني، ابوبكر، التمهيد، ص 167، بي‌تا، بي‌جا.

[7]. ر.ک: رهبري امت، سبحاني، جعفر، ص 22-29، ناشر مؤسسه امام صادق (عليه السّلام) ، قم، چاپ سوم، ونك، القصدة الاسلاميه (منشور الشيعه)، ص 83، 86، 87، 88، 89، چاپ مؤسسه امام صادق

[8]. تفتازاني، سعدالدين، شرح مقاصد، ج 5، ص 232، بي‌تا، بي‌جا.

%ق ظ، %09 %308 %1394 ساعت %06:%دی

مكتب اماميه معتقد است كه انتخاب امام و پيشواي بر حق، از عهده مردم ساخته نيست. امام خليفه مردم نيست، بلكه خليفه خدا و رسول است و بايد از جانب خدا و پيامبر، معين شود. علمای امت هر چه صالح و با تقوي باشند، از خطا مصون و معصوم نيستند و تباه شدن يا  تغيير يافتن برخي از معارف و قوانين ديني از ناحيه آنان، اگر چه غير عمدي باشد، محال نيست. بهترين شاهد اين مطلب، وجود مذاهب گوناگون و اختلافي است، كه در اسلام به وجود آمده است. بنابراين اعتقاد شيعه چنين است كه هرگز متصور نيست كه خداوند مسأله سرپرستي امت را پس از رسول مكرّم اسلام، مورد عنايت و توجه قرار نداده  و دستور و فرماني در اين خصوص، به پيامبر الهام نكرده باشد.

روش پيامبر در زمان حياتش، چنين بود كه به مجرد نفوذ اسلام در جايي،‌ در اولين فرصت، والي و عاملي برآنجا نصب مي‌كرد. همچنین هرگاه از مدينه خارج مي‌گشت، براي خود جانشيني قرار مي‌داد و اگر لشكري به سوي جهاد اعزام مي‌كرد، گاهي تا چند فرمانده، به ترتيب نصب مي‌نمود. با اين حال، آيا مي‌تواند نسبت به مسأله جانشيني پس از خود، بي‌تفاوت باشد؟ و امت را رها كند، ‌تا خود تصميم بگيرند؟ و دين خدا را به دست مردم بسپارند، تا هر گونه دخل و تصرفي در آن بنمايند؟! حتي اگر تعيين زمامدار جامعه اسلامي پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به مردم واگذار شده باشد، بايد از پيامبر، بيانات و دستوراتي در اين خصوص رسيده باشد و حال آنكه از چنين بيان نبوي و دستور ديني خبري نيست.[1]

از خصوصيات امام اينست كه بايد معصوم باشد، يعني بايد هم از خطا و نسيان، و هم از گناه و عصيان، مصون باشد و اين مقام، يک صفت روحي و دروني است، كه مردم عادي قادر به تشخيص آن نيستند. تنها فردي مي‌تواند چنين خصوصيتي را در مورد معصوم درک كند، كه متكي به علم وحي الهي باشد و او پيامبر خداست. همچنين امام بايد به تمام احكام و معارف ديني، احاطه و معرفت كامل داشته باشد. تشخيص چنين مقام و مرتبتي، از لحاظ علمي نيز از عهده مردم خارج است. بلكه شناخت دقيق آن با كسي است، كه خود واجد اين علم و دانش سرشار باشد. لذا باز هم تشخيص آن، با خدا و رسول اوست.

بنابراين دو موضوع  علم و عصمت ايجاب مي‌كند، كه امام از جانب خدا انتخاب گردد و پيامبر هم وي را به مردم معرفي كند و بحث امامت و جانشيني پيامبر از ابتدا در مورد شخص اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، مطرح مي‌گردد. چنانچه براي امام علي (عليه السلام)، چنين مقامي به اثبات برسد، براي ساير ائمه (عليهم السلام) نيز، به فرمايش و سخن امام قبلي تمسک مي‌شود.

 براي اثبات خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، ادله نقلي و عقلي و قرآني فراواني وجود دارد.

از جمله آيات قرآن، اين آيه است كه مي‌فرمايد: «اِنَما وَليَّكمُ الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يُقيمون الصّلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.» [2] ولي ‌امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش، و مؤمنان هستند كه نماز مي خوانند، و در حال ركوع صدقه و زكات مي‌دهند. با توجه به ماجرايي كه در اين باره در تاريخ ثبت گرديده، مفسرين شيعي و سني اتفاق نظر دارند، كه اين آيه در شأن امام علي (علیه السلام)، نازل شده است و نيز مي‌فرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما اُنزل اليك مِن ربك ...»، [3] اي رسول ما، آنچه را از ناحيه پروردگار به سوي تو نازل شده، به مردم برسان و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي... حكمي كه خداوند انتظار داردكه پيامبراکرم به مردم ابلاغ كند، آن چنان مهم است كه مي‌فرمايد: اگر اين حكم را به مردم نرساني، گويي كل رسالت خود را تبليغ نكرده‌اي. اين آيه نيز به تأييد شيعه و سني، در غدير خم،‌ در جريان حجة الوداع، در سال دهم هجري، بر پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله)، نازل گشت و در خصوص ولايت امام علي (عليه السلام)، است. چنانكه مالكي كه از معتبرترين علماي اهل تسنن است، در كتاب فصول المهمه خود ذكر كرده، كه بعد از نزول آيه فوق، رسول اكرم، امامت و خلافت امام علي (عليه السلام) را ابلاغ فرمود. [4]

مطلب ديگر اينست كه همانها كه بعد از پيامبر با ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، مخالفت كرده و خلافت را غضب نمودند، بدون اينكه عموم مردم و حتي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله)، را كه از همه به او نزديكتر بودند و شايستگي بيشتري در رأي و نظر داشتند، در جريان بگذارند، كار را يكسره كردند. در مورد خلافت خليفه دوم هم كار به مردم واگذار نشد، بلكه خليفه اول به خلافت دومي وصيت كرد و خليفه سوم  را نيز، خليفه دوم، با يک شوراي شش نفره، كه خودش اعضا و آئين‌نامه آن را تعيين و تنظيم كرده بود، روي كار آورد.[5]

پس مشاهده مي‌گردد كه در موضع خلافت، خلفاي اهل‌تسنن نه توصيه خدا و رسول را در پيش گرفتند و نه رأي مردم را؛ بلكه به گونه اي مبتكرانه و مستبدّانه، خلافت را تحميل كردند.

كتاب‌هاي «بررسي مسائل كلي امامت»، نوشته ابراهيم اميني، «رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و پيامبر»، ترجمه محمدجعفر امامي، و «شيعه در اسلام»،‌ اثر علامه طباطبايي، جهت مطالعه بیشتر در این بحث، پيشنهاد مي‌گردد.

 

 

 

 

منابع و مآخذ:

[1]. علامه طباطبایی، شيعه در اسلام.

[2]. سوره مباركة مائده، آيه55

[3]. سوره مباركة مائده، آيه72

[4]. علامه طباطبایی، شيعه در اسلام.

[5]. همان

%ب ظ، %17 %850 %1394 ساعت %19:%آبان

با مراجعه به روایات اهل بیت (علیهم السلام)، پى مى بریم که امامت، دارای معناى جامع و کاملى است که مرجعیت دینى و سیاسى در حقیقت، یکی از شئونات آن به حساب مى آید.

حال در این جا به برخى از روایات اشاره مى کنیم:

1 ـ در حدیث معروفى که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) می‌فرمایند: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة».[1] هر کس بمیرد و امام و پیشواى زمان خود را نشناسد، در واقع به مرگ جاهلیت مرده است).

و از آنجا که در زمان جاهلیت مردم مشرک بوده و حتّى اعتقادی به توحید و نبوّت نیز نداشتند، به این نتیجه دست می‌یابیم که امامت به معناى ولایت معنوى، از اصول دین بوده  و عدم شناخت آن باعث مردن به مرگ جاهلى می‌گردد.

2 ـ در سیره ابن هشام آمده است: «قبیله بنى عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) رسیدند. حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در این هنگام یک نفر از آن جماعت به نام بحیرة بن فراس به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آیا ما در خلافت بعد از تو سهمى خواهیم داشت؟

آن حضرت فرمودند: امر خلافت به دست خداست و آن را هر کجا که بخواهد قرار مى دهد.

در این هنگام بحیره به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عرض کرد: آیا ما جان خود را براى دفاع از تو بدهیم ولى هنگامى که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غیر ما برسد؟ نه ما احتیاجى به اسلام تو نداریم.»[2]

3 ـ در روایت دیگری، امام رضا (علیه السلام) به عبدالعزیز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در میان امّت را مى دانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختیار ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالى‌تر و مکانش رفیع‌تر و عمقش ژرف‌تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراى  خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامى را منصوب کنند؟

همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزّ‌ و جلّ ـ بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به حضرت ابراهیم (علیه السلام) اختصاص داد و به آن فضیلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم.» ابراهیم خلیل (علیه السلام) از نهایت شادى به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم کسی به این مقام می‌رسد؟» و خدای متعال در پاسخ آن حضرت فرمود: «پیمان و عهد من هرگز به ستمکاران نمى رسد....

سپس حضرت رضا (علیه السلام) در ادامه می‌فرمایند: همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیهما السلام) است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ریشه بانموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و زیاد شدن غنیمت و صدقات وابسته به آن است.

امام، مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوى که دست ها و دیدگان به آن نرسد.

امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاریکى ها است.

امام، آب گواراى زمان تشنگى، رهبرى به سوى هدایت و نجات بخش از هلاکت است.

امام، مانند آتش روى تپّه (رهنماى گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و راهنماى در مهلکه‌ها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.

امام، ابرى بارنده، بارانى شتابنده، خورشیدى فروزنده، سقفى سایه دهنده، چشمه‌اى جوشنده و برکه و گلستان است.

امام، از گناهان پاک و از عیب‌ها برکنار است. به دانش مخصوص و به خویشتن دارى نشانه‌دار است. موجب نظام دین و عزّت مسلمین و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.

پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام براى او ممکن باشد؟

هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته و خویشتن دارى‌ها به بیراهه رفته است. عقل‌ها سرگردان، دیده‌ها بى‌نور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیّر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخندانان درمانده‌اند که بتوانند یکى از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگى به عجز و ناتوانى معترفند.

چگونه مى توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبى از امر او را فهمید و جایگزینى که کار او را انجام دهد برایش پیداکرد؟!

ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتى که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندى براى او کجا؟.»[3] , [4]

 

 

پی نوشت:

[1] . سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 239.

. [2]سیره ابن هشام،ج 2، ص 32

[3] .محمد بن یعقوب کلینی، الکافى،ج 1، ص 198 ـ 203.

[4] . گردآوري از کتاب: امام شناسی و پاسخ  به شبهات، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم،ج 1، ص 32.

%ق ظ، %04 %443 %1394 ساعت %09:%آبان

برترین مطالب