مسأله امامت و رهبرى تنها يک مسأله دينى و تشريعى نيست، بلكه مجموعه جهان آفرينش و تكوين را نيز زير بال و پر خود گرفته و خداوند بزرگ، امام كل جهان هستى و مجموعههاى مختلف آن است، و همه آن را رهبرى و هدايت و تدبير مىكند.
قرآن مجيد نيز اهميت خاصى براى امامت قائل است و آن را آخرين مرحله سير تكاملى انسان شمرده كه تنها پيامبران اولوالعزم به آن رسيدهاند، چنانكه در آيه 124سوره «بقره» مىخوانيم: « وَ اِذا ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قال اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مَنْ ذُرَّيَّتى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ» به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى رسد. (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقام هستند).
در اين آيه نخست به طور سربسته مى گويد: «بياد بياور هنگامى كه خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود». در اينكه اين كلمات چه بوده در ميان مفسّران گفتگو بسيار است و به گفته «روح المعانى» تا سيزده قول درباره آن ذكر كرده اند. [1]
ولى آنچه صحيحتر به نظر مىرسد اين است كه منظور از كلمات همان اوامر و نواهى مختلفى است كه وظايف سنگين و مشكلى را بر دوش ابراهيم (عليه السلام) مىگذارد، تا به خوبى در كوره امتحان آزموده شود و آنها عبارت بودند از قيام شجاعانه در برابر بتپرستان، شكستن بتها، قرار گرفتن در دل آتش و ثبات قدم در تمام اين مراحل.
همچنين آماده شدن براى قربانى فرزند دلبندش، او را به قربان گاه بردن و كارد بر گلوى او نهادن و نيز چشم پوشى از زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشک و سوزان مكه، در زمانى كه حتى يک نفر در آنجا سكونت نداشت و بالاخره مهاجرت از سرزمين بتپرستان و پشت پا زدن به تمام زندگى براى اداى رسالت خويش و براستى هر يک از آنها آزمايش سخت و سنگينى بود، ولى ابراهيم با نيروى ايمان و استقامت و صبر از عهده همه آنها بر آمد.
بعضى از مفسران مواد امتحانى ابراهيم را بالغ بر سى موضوع شمردهاند و مىگويند در سه سوره از قرآن اين سى ماده امتحانى ذكر شده است. در آيه 13 سوره «توبه» (ده صفت ذكر شده) و در سوره «احزاب» آيه 35 (ده صفت ذكر شده) و در آيات 1 تا 9 سوره «مؤمنون» نيز ده صفت آمده كه مجموعاً سى صفت يا سى ماده امتحانى مى شود [2] ولى با توجه به اينكه قسمت قابل ملاحظهاى از اين صفات مكرر است و شمارش دقيق آن به سى نمىرسد، اين قول چندان قابل قبول نيست.
به هر حال ابراهيم (عليه السلام) قهرمان بتشكن و پيامبر مخلص و ايثارگر، از عهده تمام آن امتحانات سخت و سنگين بر آمد. اينجا بود كه قامتش موزون براى لباس امامت شد و خداوند او را به اين خطاب پر افتخار مفتخر ساخت «إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً» من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم.
اين چه مقامى بود كه ابراهيم بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت و آن همه مبارزات در اواخر عمر به آن نائل گرديد؟!
حتماً مقامى والاتر و بالاتر از همه آنها بود كه ابراهيم (عليه السلام) بعد از آن همه امتحان، شايستگى دريافت آن را از سوى خداوند پيدا كرد.
مفسّران در تفسير معنى «امامت» در اينجا گفتگوهای بسياری كردهاند و چون بعضى نخواسته يا نتوانستهاند به عمق معنى والاى اين واژه برسند، گرفتار سرگردانى و توهّم عجيبى شدهاند.
از همه عجيبتر اينكه جمعى از مفسران معروف، آن را به نبوت تفسير كردهاند در حالى كه به طور قطع در آن هنگام ابراهيم (عليه السلام) پيامبر بود و سالها از نبوت و رسالتش مىگذشت و صاحب فرزندانى شده بود. به همين دليل در ادامه آيه تقاضاى مقام امامت را براى فرزندان خويش و دودمان خود كرد.
بسيارى از مفسران كلماتى كه خداوند ابراهيم (عليه السلام) را به وسيله آنها آزمود، عبارت از يک سلسله از تعليماتى كه از سوى خداوند دريافت داشته بود مىدانند و يا اينكه مبارزه با بتپرستان و بناى خانه كعبه و قربانى فرزند را در اين باب ذكر مىكنند، ولى با اين حال امامت را به معنى نبوت تفسير كردهاند با اينكه هم آن دستورات و هم اين ايثارگریها بعد از رسيدن ابراهيم (عليه السلام) به مقام نبوت بود و جمله: « اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً» در تفسير آنها كاملا نامفهوم است.
معنى ديگرى كه براى امامت گفتهاند، واجب الاطاعة شدن حضرت ابراهيم (عليه السلام) است. در حالى كه هر پيامبرى واجب الاطاعة است و اين صفت نياز به رسيدن به مقام ديگرى ندارد.[3]
بعضى تفسير سومى براى آن ذكر كردهاند و گفتهاند: منظور از امامت در اين آيه، رياست در امور دين و دنيا يا به تعبير ديگر رئيس حكومت بودن است.
اين تفسیر نیز هر چند از دو تفسير سابق بهتر است ولى باز عمق معنى امامت را مشخص نمىكند.
به عقيده ما با توجه به آيات ديگر قرآن كه در زمينه امامت بحث مى كند، منظور از امامت در اينجا مقامى والاتر و ارجمندتر از همه اينها است و آن تحقق بخشيدن به برنامههاى الهى، اعم از حكومت و اجراى احكام الهى و تربيت و پرورش نفوس انسانى در ظاهر و باطن است.
توضيح اينكه: هدف از بعثت انبياء و ارسال رسل، هدايت جامعه بشرى است و اين هدايت در دو بعد انجام مىشود، اول هدايت به معنى ارائه طريق (نشان دادن راه) يعنى همان چيزى كه وظيفه هر پيامبرى از پيامبرن خدا است و دوّم، ايصال به مطلوب (رساندن به مقصود) است كه آن نيز دو شاخه دارد:
شاخه اول، هدايت تشريعى به معنى تحقّق بخشيدن به برنامههاى دينى از طريق تشكيل حكومت و اجراى حدود و احكام الهى و بسط و ترويج عدالت اجتماعى از طريق تربيت و پرورش نفوس به طور عملى است و هر دو طريق سبب تحقّق يافتن اهداف پيامبران مىشود و برنامهاى بسيار سخت و سنگين است و نياز به ويژگىهاى فراوان از نظر علم و تقوا و شجاعت و مديريت دارد.
شاخه ديگر، هدايت تكوينى و رساندن به مقصود از طريق تأثير و نفوذ معنوى و روحانى و تابش شعاع هدايت در قلب انسانهاى آماده است و اين يک سير معنوى و درونى است. علاوه بر آن سير ظاهرى و برونى كه انبياى بزرگ و پيشوايان الهى نسبت به پيروان خود لازم مى ديدند. چنين برنامهاى صفات و ويژگىها و آمادگىهاى بيشترى را مىطلبد.
مجموعه اين دو برنامه به اهداف مذهب و رسالتهاى الهى تحقق مىبخشد، و انسانهاى آماده را به تكامل مادّى و معنى و ظاهرى و باطنى مىرساند و منظور از امامت در آيه فوق همين است و تا ابراهيم (عليه السلام) امتحان آن همه شايستگىها و صفات ويژه را نداد، لايق اين مقام نگشت.
از آنچه در بالا گفته شد اين نكته نيز به دست آمد كه مقام امامت با مقام نبوت در بسيارى از موارد جمع مى شود و پيامبر اولوالعزمى چون ابراهيم به مقام امامت نيز مىرسد و از آن روشنتر جمع مقام نبوت و رسالت و امامت در شخص پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) است. البته ممكن است گاهی مقام امامت، از نبوت و رسالت جدا شود. مانند امامان معصوم (عليهم السلام) كه تنها وظيفه امامت را بر عهده داشتند، بىآنكه وحى بر آنها نازل شود و رسول و نبى باشند.
به هر حال از صدر اين آيه عظمت مقام امام و منصوب بودن امام از سوى خداوند به خوبى روشن مىشود: «قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاس اِماماً» ذيل آيه هم تأكيد بيشترى بر اين موضوع مىكند، زيرا مىگويد: هنگامى كه ابراهيم (عليه السلام) به اين مقام منصوب شد، عرضه داشت: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده)»: «قالَ وَ مِنْ ذُرّيَّتى» در اين هنگام خطاب آمد كه «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد (مگر آنها كه شايستهاند)» يعنى تنها آن گروه از فرزندانت كه از هر گونه ظلم، پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقام هستند « قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ».
از مجموع آنچه گفته شد، جلالت و عظمت مقام امام، از ديدگاه قرآن مجيد روشن مىشود و هدف ما در اينجا بيان همين نكته بود.
نویسنده: آیة الله مکارم شیرازی
منابع و پینوشتها:
[1]. روح المعانى، جلد اول، صفحه 336
[2]. روح المعانى جلد 1، صفحه 335 (بعضى از مفسران سوره «معارج» را نيز بر آن افزودهاند و گفتهاند اين كلمات در چهار سوره از قرآن آمده است.
[3]. تفسير روح البيان ده سنّت معروف ابراهيم، و در كشاف و مراغى اوامر و نواهى الهى، و در قرطبى و المنار مجموعه اين دستورات را ذكر كرده است.
منبع اصلی : پمجله یام قرآن جلد 9
در قرآن مجید، آیات فراوانی در بیان اهمیت، جایگاه و اثبات امامت ائمه طاهرین (علیهم السلام)، وجود دارد. البته دلالت این آیات با توجه به احادیث متواتری است که از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است.[۱] ما در اینجا به چند آیه اشاره میکنیم:
1- «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىِّ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» [۲]
به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهدۀ ـن آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).
2- «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرْاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كاَنُواْ لَنَا عَابِدِينَ» [۳]
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مىكردند و انجام كارهاى نيک و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مىكردند.
3- «وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبرُواْ وَ كَانُواْ بِايَاتِنَا يُوقِنُونَ» [۴]
و از آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مىكردند، چون شكيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.
4- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک…» [۵]
ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر این کار را انجام ندهی، رسالت خدا را انجام ندادهای و خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه میدارد و او جمعیت کافران لجوج را هدایت نمیکند.
خداوند متعال پیامبرش را با شدّت هر چه تمامتر، امر فرمود که رسالت خود را ابلاغ نماید و طبق روایات، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به دنبال نزول این آیه، در جایی به نام غدیرخم، حضرت علی (علیه السلام) را با عبارت مشهور «هر کس من مولای او هستم، این علی، مولای اوست.» به جانشینی خود برگزید.[۶]
5- «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة…»[۷]
ولی و سرپرست شما تنها خدا و پیامبر او و آنهایی هستند که ایمان آورده، نماز را به پا داشته و در حال رکوع زکات میپردازند.
بسیاری از مفسران و محدثان گفتهاند که این آیه در شأن امام علی (علیه السلام) نازل شده است.[۸]
«سیوطی» از دانشمندان اهلسنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل میکند که «علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است. در این هنگام این آیه نازل شد.[۹]
هم چنین از میان دانشمندان اهلسنت، افرادی چون واحدی [۱۰] و زمخشری [۱۱] این روایت را نقل کرده و تصریح کردهاند که آیۀ «انما ولیکم الله …» درباره حضرت علی (علیه السلام)، نازل شده است.
فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام چنین نقل میکند که هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد، به همین دلیل ما ولایت او را میپذیریم. وی هم چنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل میکند.[۱۲]
طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل میکند که اکثر آنها میگویند: این آیه، درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۳]
مرحوم علامه امینی، در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی (علیه السلام)، را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهلسنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[۱۴]
در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داده شده است.
6- «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…»[۱۵]
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول خدا و اولی الامر از خودتان را اطاعت نمایید.
بسیاری از علما و مفسران [۱۶] معتقدند که آیه اولی الامر درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. مثلا حاکم حسکانی حنفی نیشابوری (مفسر معروف اهل سنت) در ذیل این آیه، پنج حدیث نقل کرده که در همه آنها عنوان «اولی الامر» بر امام علی (علیه السلام) تطبیق شده است.[۱۷]
ابوحیان اندلسی مغربی در میان اقوالی که درباره اولیالامر نقل کرده، از مقاتل و میمون و کلبی (سه نفر از مفسران) نقل میکند که منظور از آن ائمه، اهل بیت (علیهم السلام) هستند.[۱۸]
ابوبکر بن مؤمن شیرازی یکی دیگر از علمای اهلسنت نیز در رسالۀ «اعتقاد» از ابن عباس نقل میکند که آیه فوق درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۹]
از سویی دیگر در اين آيه شريفه با سبک و سياق واحد و عدم تکرار لفظ (اطيعوا)، اطاعت خدا و رسول و اولی الامر واجب شده است. از این جهت اولی الامر، معصوم است و گرنه دستور به اطاعت از آنها به نحو اطلاق معنا نداشت. همان طور که خدا و پیامبرش معصوم هستند. همچنین طبق آن چه در روایات آمده، معصومین منحصر در امامان شیعه هستند.
7- «انما انت منذر و لکل قوم هاد» [۲۰]
]ای پیامبر[،تو تنها بیم دهندای و برای هر گروهی هدایت کنندهای است.
مفسرین شیعه و بعضی از مفسرین اهلسنت از جمله فخر رازی، مفسر صاحب نام اهلسنت میگویند: انذار کننده پیامبر و هدایت کننده علی (علیه السلام) است؛ زیرا ابن عباس میگوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست مبارکش را بر سینه خود گذاشت و فرمود «انا المنذر» (من بیم دهنده هستم) سپس اشاره به شانه علی (علیه السلام) کرد و فرمود: «و انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی» تو هدایت کنندهای ای علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت میشوند».[۲۱]
تفسیر الدر المنثور که از معروفترین تفاسیر اهلسنت است، روایات متعددی در تفسیر این آیه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل میکند که «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامی که این آیه نازل شد، دست خود را به سینه مبارکشان گذاشته و فرمودند: من بیم دهنده هستم و آن گاه به شانه حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرده و فرمودند: هادی تویی ای علی …».[۲۲]
روایات دیگری به همین مضمون را جمعی از دانشمندان معروف اهلسنت از جمله حاکم نیشابوری در «مستدرک»، ذهبی در «تلخیص»، فخر رازی و ابن کثیر در تفاسیر خود، ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة»، گنجی شافعی در «کفایة الطالب»، طبری در تفسیر خود، ابن حیان اندلسی در «بحر المحیط»، نیشابوری در تفسیر خویش، حموینی در «فرائد السمطین» و گروه دیگری در کتابهای تفسیری خود آورده اند.[۲۳]
8- «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»[۲۴]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از (مخالفت فرمان خدا) بپرهیزید و با صادقان باشید.
فخر رازی در تفسیر کلمه «الصادقین» میگوید: مراد از صادقین، افراد معصوم و مراد از معصومان، جمیع امتند.[۲۵] در حالی که هیچ عرب زبانی در هنگام نزول این آیه از کلمه «صادقین»، مجموع امت را نمیفهمیده است. پس چگونه میتوان آن را حمل بر این معنا کرد؟ لذا باید بپذیریم که در هر عصر و زمانی، فرد صادقی که هیچ اشتباه و خطایی در سخنان او نیست، وجود دارد که ما باید پیرو او باشیم!
بسیاری از مفسران و محدثان اهلسنت از ابن عباس نقل کردهاند که آیه فوق درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نازل شده است. مثلا ثعلبی در تفسیر خود، گنجی در «کفایة الطالب» و سبط الجوزی در «تذکره» از گروهی از علما چنین نقل میکنند: «علمای سیره (تاریخ پیامبر) گفتهاند: معنای این آیه آن است که با علی (علیه السلام) و خاندانش همراه باشید. ابن عباس می افزاید: علی (علیه السلام) سید و سرور صادقان است.[۲۶]
در روایات متعددی که از طریق اهلبیت (علیهم السلام) به ما رسیده، بر این معنا تاکید شده است.[۲۷]
لازم به ذکر است که مراد از همراهی با صادقان در اینجا، اقتدا کردن به آنها و اطاعت نمودن از آنهاست.
9- «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی»[۲۸]
]ای پیامبر، به مردم[ بگو: «براى آن [رسالت] از شما هيچ مزدى طلب نمىكنم، مگر دوستى در حق نزديكان».
علاوه بر این آیات، آیات دیگری، بازگو کننده فضیلتی از فضیلتهای حضرت علی (علیه السلام) و برتری آن حضرت بر سایر صحابه و یاران و نزدیکان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. حال با استناد به حکم عقل که تقدیم “مرجوح” بر “ارجح” را قبیح میشمارد، میتوان نتیجه گرفت که امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حق حضرت علی (علیه السلام) است.
این مقام گاهی با مقام نبوت و رسالت، جمع شده است؛ مثل امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و گاهی جدای از مقام نبوت و رسالت بوده است؛ مثل امامت ائمۀ معصومین (علیهم السلام).[۲۹]
این آیات نشانگر این است که امام باید از جانب خدا منصوب شود؛ زیرا در همۀ این آیات، جعل امامت به خدا نسبت داده شده و نیز خداوند، در آیۀ ابتلا، امامت را عهد و پیمان خود شمرده است؛ از این رو باید متصدی آن را خدا، که طرف عهد و پیمان است، تعیین کند نه مردم. هم چنین طبق این آیات، امام باید معصوم، کاملترین و فاضلترین مردم باشد. روشن است که هیچکس جز خدا نمیتواند از وجود این صفات و کمالات نفسانی آگاه شود. بنابراین، امام باید از جانب خدا نصب شود. فلسفۀ انتصاب امامان نور از ناحیۀ خدا، هدایت و رهبری جامعۀ بشری است.
پی نوشت:
[۱]. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نمایه: دلایل اعتقاد به امامت و امامان، سؤال ۹۹۹ (سایت اسلام کوئست).
[۲]. بقره، ۱۲۴
[۳]. انبیاء، ۷۳
[۴]. سجده، ۲۴
[۵]. مائده، ۶۷
[۶]. مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج ۹، امامت در قرآن، ص ۱۸۲ به بعد.
[۷]. مائده، ۵۵٫
[۸]. چون طبق روایات معتبر آن که در رکوع انگشترش را به سائل داد حضرت علی (علیه السلام) بوده است.
[۹]. الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۹۳
[۱۰]. اسباب النزول، ص ۱۴۸
[۱۱]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۲، ص ۲۶
[۱۲]. همان.
[۱۳]. تفسیر طبری، ج ۶، ص ۱۸۶
[۱۴]. الغدیر، ج ۲، ص ۵۲ و ۵۳
[۱۵]. نساء، ۵۹٫
[۱۶]. در تفسیر برهان نیز دهها روایت از منابع اهلبیت (علیهم السلام) در ذیل این آیه آمده است که میگوید: آیه مزبور درباره امام علی (علیه السلام) یا آن حضرت و سایر ائمه اهلبیت (علیه السلام) نازل شده و حتی در بعضی از روایات نام دوازده امام یک به یک ذکر شده است. تفسیر برهان، ج ۱، ص ۳۸۱ و ۳۸۷
[۱۷]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۴۸ – ۱۵۱
[۱۸]. بحر المحیط، ج ۳، ص ۲۷۸
[۱۹]. احقاق الحق، ج ۳، ص ۴۲۵
[۲۰]. رعد، ۷
[۲۱]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج ۱۹، ص ۱۴
[۲۲]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج ۴، ص ۴۵
[۲۳]. نفیس احقاق الحق، جلد ۳، ص ۸۸ – ۹۲
[۲۴]. برائة، ۱۱۹٫
[۲۵]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۶، ص۲۲۱
[۲۶]. احقاق الحق، ج۳، ص۲۹۷
[۲۷]. تفسیر نورالثقلین ، ج ۲، ص۲۸۰، ح ۳۹۲و۳۹۳
[۲۸]. شوری، ۲۳
[۲۹]. اقتباس از نمایه: دلایل عقلی امامت، سؤال ۶۱۴ (سایت اسلام کوئست: ۶۷۱).
شيعه دوازده امامي يگانه مذهبي است كه بر سنت اصيل اسلام واقعي استوار مانده و عقيده دارد كه اسلام مكتب جامع و جاويد است و براي تمام اعمال و اخلاق و عقايد انسان از سادهترين مسائل مثل خوردن و خوابيدن گرفته تا عاليترين مسائل مثل مبدا و معاد دستور و برنامه دارد. به عقيده شيعه چنين مكتبي امكان ندارد در مسأله مهمی مثل رهبري و امامت و تعيين جانشين براي پيامبر، سكوت اختيار كند و يا انتخاب چنين منصبي را به عهده انسانهاي معمولي بگذارد.
اين عقيده صحيح را قرآن و سنت و عقل تاييد ميكند. در اين مقاله، به شواهد قرآني بسنده و به نمونههايي از آيات قرآني اشاره ميكنيم و تفصيل آن را به منابع مربوطه ارجاع ميدهيم .
اول:
آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» [1] در كنار آيه شريفه «يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمک من الناس...» [2] با توجه به شأن نزول آنها كه در حجة الوداع نازل شده و پيامبر (صلي الله عليه و آله) صريحاً علي بن ابيطالب (عليه السلام) را به عنوان مولا و سرپرست مسلمين معرفي كردند، جاي شک و ترديد باقي نميگذارد كه حق با مذهبي است كه امام منصوص را اطاعت و تبعيّت ميكند.
در منابع مهم تفسيري ذيل اين دو آيه، قرائن و شواهد متعددي بر نصب علي (عليه السلام) وارد شده است كه در اين مقال نميگنجد لذا در اين قسمت به ذكر نمونهاي بسنده ميشود
جويني از علمای اهلسنت، در كتاب فرائدالسمطين چنین نقل ميكند كه در زمان خلافت عثمان در مسجد رسولاللّه (صلي الله عليه و آله)، مجلسي با شركت بيش از دويست تن از جمله سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير، مقداد، ابوذر، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و ابن عباس و... تشكيل شده بود كه قريش و انصار هر يک فضايل خود را يادآور ميشدند. اما امام علي (عليه السلام)، كناري نشسته و ساكت بود. لذا جمعيت از او خواستند تا فضايل خود را يادآور شود. آن حضرت، شماري از فضائل اهل بيت (عليهم السلام) و فضيلتهاي خويش را بر شمرد و از آنان تصديق و گواهي خواست و آنان گواهي دادند.
از جمله فرمود: ای مردم، شما را به خدا سوگند ميدهم آيا ميدانيد آيات «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» و «ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنون وليجة»، در شان چه کسی نازل شدهاند؟
مردم گفتند: يا رسولالله اين آیات، مخصوص برخي از مومنان است يا شامل همه آنها میشود؟
اينجا بود كه خداوند پيامبرش را امر فرمود، تا سرپرستان آنان را در امور، براي آنان معرفي كند. همانگونه كه نماز و زكات و حج را معرفي كرده است و امر فرمود تا مرا در غدير خم نصب كند. لذا فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه ...» در آن هنگام، سلمان برخاست و گفت: يا رسولاللّه اين چه ولايتي است؟
پیامبر فرمود: همان ولايتي كه من دارم... آنگاه اين آيه نازل شد «اليوم اكملت لكم...» سپس، ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسولالله، آیا اين آيه مخصوص علي (عليه السلام) است؟
پیامبر فرمود: بلي مخصوص علي (عليه السلام) و ديگر اوصياء من تا روز قيامت است.
سپس گفتند: يا رسولاللّه، اوصیای خود بعد از علی را به ما معرفي فرما.
حضرت فرمود: علي (عليه السلام) سپس فرزندم حسن (عليه السلام) و سپس حسين (عليه السلام) و...[3]
چنانكه در منابع متعدد اهل سنت از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) روايت شده كه فرمودند: وصي و جانشين بعد از من علي بن ابيطالب (عليه السلام) است و بعد از او دو فرزندم حسن و حسين و 9 امام ديگر از صلب حسين که در پي هم ميآيند... يعني وقتي حسين از دنيا رفت پسرش علي، بعد پسرش محمد، بعد پسرش جعفر، بعد پسرش موسي، بعد پسرش علي، بعد پسرش محمد، بعد پسرش علي، بعد حسن، سپس حجت بن الحسن اينها امامان دوازده گانهاند به تعداد نقباي بني اسرائيل[4]
دوم: «يا ايّها الَّذين آمنُوا أطيعُوا اللَّه وَ اَطيعُوا الرَسولَ وَ اُولي الأمرِ مِنْكُمُ، فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ في شيء فَرُدُّوهُ الي اللّه» [5]
آيه شريفه، ابتدا دستور به اطاعت مطلق و بيچون و چرا از خدا را داده و سپس با همان لحن و سياق، دستور اطاعت از پيامبر را صادر ميكند. شكي نيست كه خداوند معصوم مطلق و بري از خطاء و گناه و سهو است. پس دستوراتش همواره صحيح و هميشه مطاع است. حال از اينكه قرآن عين همين اطاعت را براي پيامبر از مردم خواسته است معلوم مي شود که پيامبر هم كاملا معصوم است چنانكه در آيه ديگر هم چنین دستور داده و فرموده: «وَ اَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكم تُرحَمون» [6] در این آیه، بدون تكرار لفظ «اطيعوا»، اطاعت پيامبر، عين اطاعت خداوند شمرده شده است.
قرآن کریم، در قدم سوم مؤمنين را به اطاعت مطلق و بيچون و چرا، از اولوالامر فرا ميخواند كه معلوم ميشود اولوالامر نیز معصومند و هيچگاه دستور به گناه و ناصواب نميدهند و گرنه اطاعت مطلق از آنها صحيح نبود. چنانكه قرآن در ساير موارد كه پاي خطا و اشتباه در ناحيه مطاع متصور است، اطاعت را مقيد ميكند مثلا در مورد احترام و اطاعت پدر و مادر ميفرمايد: «وَ وَصينا الأنسانَ بِوالِدَيهِ حُسناً وَ اِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعْهُما» [7]
تا اينجاي استدلال فخر رازي از علماي مشهور اهل سنت ما را همراهي ميكند. اما اينكه اولوالامر معصوم، چه كساني هستند، حق اين است كه آنها اهل بيت (عليهم السلام) و امامان دوازده گانه از فرزندان پيامبر خاتم هستند.
چرا که اولا:
حاکم حسکانی از علمای اهلسنت، در حديث منزلت [8] مي گويد: اين همان حديث منزلت است كه شيخ ما ابوحازم حافظ ميگفت: من آن را به پنج هزار سند تخريج كردهام. پس در اعتبار حديث، ترديدي نيست و محدّثان بزرگ مانند ابن عساكر آن را از صحابه بسياری، روايت كردهاند.[9]
ثانیا:
حاكم نيشابوري در مستدرک خود درباره حدیث اطاعت، چنین نقل ميكند [10] که اين حديث به طور واضح بر واجب الاطاعة بودن علي (عليه السلام) مانند خود پيامبر و عصمت علي (عليه السلام) دلالت داشته و مضمون آن آيه اولي الامر است و در واقع حديث، مفسر آيه شريفه است.
ثالثا:
همانگونه كه فخر رازي با استدلال به اين نتيجه رسيد كه اولوالامر بايد معصوم باشند [11]، شیعه هم همين عقيده را دارند. از طرفي اهلسنت، تنها پيامبر را معصوم ميدانند اما شیعه، علاوه بر پيامبر، ائمه دوازدهگانه را نیز معصوم ميدانند. بنابراين اجماع قائم است بر این كه غير از پيامبر و ائمه اهلبيت، معصومي كه مصداق اولوالامر باشد، وجود ندارد.[12]
توضيح اينكه، عدهاي ميگويند: عصمت شرط امامت نيست و عدهاي هم ميگويند: عصمت شرط امامت است. قول اول با آيه شريفه اولوالامر و به اقتضاي سخن و تفسير فخر رازي باطل شد. پس حق منحصر در قول دوم ميشود يعني امام بايد معصوم باشد و تمام كساني كه عصمت را شرط امامت ميدانند اجماعاً و اتفاقاً علي بن ابي طالب را امام ميدانند.[13]
در اينجا به چند نمونه ديگر از آيات قرآني كه مسأله نصب و معرفي امامت و حقانيت مذهب اهل بيت را ميرساند اشاره نموده و در ذيل هر كدام، منابع مهم اهل سنت را كه دلالت آيات را پذيرفتهاند ذكر ميكنيم.
1- «... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين» [14] زمخشري ميگويد: این آيه كريمه قويترين دليل بر فضيلت اصحاب كساء است.[15]
آلوسي نیز ميگويد: دلالت آيه كريمه بر فضيلت آل پيامبر(عليهم السلام)كه آل الله هستند، براي هيچ مؤمني قابل ترديد نيست...[16]
در صحيح مسلم [17] و سنن ترمذي [18] و مسند احمد بن حنبل [19] وارد شده كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را با خود به صحراي مباهله آوردند، در اين آيه از علي (عليه السلام) تعبير به نفس پيامبر شده و ابتهال و دعا خواندن كار مشترک پيامبر و اهل بيتش بوده كه در نزول لعنت بر كاذبين مؤثر بوده است.
2- «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» [20] اين آيه عصمت اهل بيت را بيان ميكند و بدیهی است که تا شخص معصوم در عالم وجود داشته باشد، نوبت به غير معصوم در ولايت و امامت و رياست مذهب نميرسد.
پینوشتها
[1]. مائده:3.
[2]. مائده:67.
[3]. ابراهيم بن محمد جويني، فرائد السمطين، بيروت، مؤسسه المحمودي للطباعة و النشر، ج1، ص312.
[4]. فرائد السمطين، تحقيق شيخ محمد باقر محمودي، بيروت، موسسه المحمودي، چاپ اول، 1400 هـ ، ج 2، ص 134. ايضاً سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، بيروت، مؤسسه اهل البيت، 1401 هـ ، ص 327. ايضاً سليمان قندوزي، ينابيع المودة، اسلامبول، مطبعه اختر، 1301 هـ ، ص 444، باب 77.
[5]. نساء:59.
[6]. آل عمران:32.
[7]. عنكبوت:8.
[8]. حاکم حسکانی، در تفسير آيه اولي الامر آورده به اسناد خويش از مجاهد چنین روايت كرده که این آيه كريمه در مورد اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نازل گرديده است، آنجا كه رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) در مدينه وي را جانشين خويش قرار داد آنگاه علي (عليه السلام) فرمود: مرا بر زنان و كودكان جانشين قرار ميدهي؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا نميپسندي كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسي باشي؟ «اخلفني في قومي» در ميان قوم من جانشينم باش و اصلاح كن. اينجا بود كه آیه: «اولي الامر منكم» در حق علي (عليه السلام) نتزل شد. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، مؤسسه الطبع و النشر، ج 2، ص 190.
[9]. همان، ص 195.
[10]. حاکم نیشابوری چنین نقل میکند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «كسي كه مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه مرا معصيت كند، خدا را معصيت كرده و كسي كه علي (عليه السلام) را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و كسي كه علي (عليه السلام) را معصيت كند، مرا معصيت كرده است»، حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، مؤسسه طبع و نشر، ج 3، ص 195.
[11]. فخر رازي، تفسير، تهران، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، سطر 2، ج 10، ص 144.
[12]. حلي، كشف المراد، تحقيق آيت الله سبحاني، انتشارات مؤسسه امام صادق (عليه السلام) ، چاپ اول، ص 188.
[13]. كشف المراد، تحقيق استاد حسن زاده، جامعه مدرسين قم، چاپ چهارم، ص 367.
[14]. آل عمران:61.
[15]. جار الله زمخشري، تفسير الكشاف، بيروت، دار الكتاب العربي، ج 1، ص 370.
[16]. آلوسي، روح المعاني، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 189.
[17]. صحيح مسلم، كتاب فضايل الصحابه باب فضايل علي بن ابيطالب، مؤسسه عز الدين للعبادة و النشر، ج 5، ص 23، حديث 32.
[18]. سنن ترمذي، دارالفكر، ج 5، ص 565.
[19]. مسند احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، ج 1، ص 185.
[20]. احزاب:33.
اعتقاد شيعه بر آن است كه تمام مقامات پيامبر اکرم (صلي الله عَليهِ وَ آله)، غير از مقام نبوت و رسالت و جواز تعدد زوجات و برخی خصائص آن حضرت مثل وجوب خواندن نماز شب، براي دوازده امام معصوم (عليهم السلام) نيز ثابت است و اين اعتقاد از ضروريات مكتب شيعه به شمار ميآيد.[1]
مهمترين مقامات و اهداف مشترك پيامبر اکرم (صلي الله عَليهِ وَ آله) و امامان اهل بیت (عليهمالسلام) عبارتند از:
1. تبيين مفاهيم قرآن
2. داوري در منازعات
3. ارشاد و هدايت انسانها
4. اتمام حجت بر بندگان
5. برقراري امنيت و عدل
حال با توجه به اين اهداف و قبل از بيان تفصيلي آنها، ميتوان به ضرورت و نياز به وجود امام (عليه السلام )، پي برد. زيرا اهداف و آرمانهای ياد شده از ضرورتهاي حيات دنيوي و اخروي انسان ميباشد كه رسيدن به آنها بدون وجود امام، غير ممكن است. لزوم وجود رهبر در يك جامعه تا حدي است كه اگر دسترسي به امام عادل امكان نداشته باشد، وجود امام هر چند غیر عادل، از اصل نبود امام و حاکم، بهتر است. زيرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعي و سلب امنيت همگاني منجر ميشود كه پيآمدهاي تلخ آن به مراتب از پيآمدهاي ناگوار وجود امام و پيشواي غير عادل، بدتر است.
از اين رو امیرالمومنین (عليهالسلام )، ميفرمايند:
لا بّد للناس من امير برّاً او فاجراً [2]
«مردم به پيشوا و امیر نيازمندند. خواه عادل آن امیر عادل باشد و خواه فاسق.
ضرورت وجود امامت و قاعده لطف :
مفاد قاعده لطف، كه يكي از قواعد كلامي مورد قبول متكلمان عدليه است، اين است كه هر فعلي كه در سعادت مكلفان مؤثر است، مقتضاي عدل و حكمت خداوند است. نبوت از مصاديق بارز اين قاعده است و از ديدگاه متكلمان اماميه، امامت نيز حكم نبوت را دارد و از مصاديق قاعده لطف است. مرحوم سيد مرتضي در توضيح اين مطلب چنین مينگارد:
هر عاقلي كه از شيوه زندگي اجتماعي و عادات مردم آگاه است، ميداند كه هر گاه در ميان مردم، رهبري با تدبير و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهي از بين رفته و يا دست كم مردم به رعايت عدل و انصاف نزديکتر خواهند شد و هر گاه چنين رهبري وجود نداشته باشد، امر برعكس خواهد شد. پس واجب است كه خدا مكلفان را از آن محروم نسازد.[3]
حال در ادامه به توضيح فلسفه و اهداف امامت میپردازیم:
1. تبيين مفاهيم قرآني
يكي از وظايف پيامبر اکرم (صلي الله عَليهِ وَ آله)، تبيين معاني و مفاهيم قرآن كريم بود. خداوند متعال خطاب به آن حضرت ميفرمايد:
«و انزلنا اليك الذكرَ لتُبَيّن للناسِ ما نزل اليهم»[4]
ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا آن چه بر مردم نازل شده را برايشان تبيين نمایی.
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز در حديث معروف و متواتر ثقلين، عترت خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
اني تاركٌ فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتي.
من دو شي، گرانبها در ميان شما باقی ميگذارم که یکی كتاب خدا و دیگری اهل بیتم است.بدین معنا که فهم حقايق قرآن بايد با راهنمايي عترت (عليهم السلام) باشد. چنانچه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نميدانند. قرآن كريم ميفرمايد:
«و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم»[5]
در روايات آمده است كه ائمه معصومين (عليهم السلام)، راسخان در علم ميباشند.[6]
2. داوري در منازعات
يكي از اهداف نبوت داوري در اختلافات و منازعات بوده است.
خداوند در اینباره ميفرمايد:
فبعث الله النبيّينَ مبشّرين و منذرين و اَنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختفلوا فيه»[7]
خدا پيامبران بشارت دهنده و بيم دهنده را برانگيخت و كتاب را به حق با آنان نازل كرد تا در اختلافات مردم داوري كنند.
نكته جالب توجه در اين آيه شريفه آن است كه خدا در این آیه، داوري کردن را به كتاب نسبت داده است. زيرا معيار داوري همان احكام الهي است كه كتاب دربرگيرنده آنهاست.
بديهي است اختلافات و نزاع ها به زمان پيامبر اختصاص ندارد ليكن از آنجا كه حل اين اختلافات به وجود افراد برگزيده از جانب خدا نياز دارد، پس از ختم نبوت نيز اين ضرورت وجود دارد و در نتيجه وجود امام بسان پيامبر، امري ضروري است.
3. ارشاد و هدايت انسانها
ارشاد و هدايت انسانها در زمينه عقايد، احكام ديني و مسائل اخلاقي و اجتماعي يكي ديگر از اهداف رسالت پيامبران الهي است.
خداوند ميفرمايد:
«لقَد مَنّ الله علي المُؤمنين اِذْ بَعَثَ فيهم رسولاً من انفسهم يَتْلُوا عليهم آياته و يزكيّهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبلُ لفي ضلالٍ مبينٍ»[8]
خداوند بر مؤمنان منت نهاد؛ زيرا از خود آنان رسولي را در ميان آنها برانگيخت تا آيات الهي را بر آنان فرا خواند، آنان را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد. اگرچه آنان پيش از اين در گمراهي آشكار بودند.
اين هدف نيز از ويژگيهاي نبوت نيست و به انسانهايي كه در عصر پيامبر زندگي ميكردند اختصاص ندارد. بنابراين، اگر تعليم و ارشاد و هدايت بشر كاري بايسته و لازم بوده است، اين بايستگي و لزوم در مورد امامت نيز موجود است.
4. اتمام حجت بر بندگان
يكي از اهداف رسالت پيامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است.
قرآن کریم در اينباره ميفرمايد:
«رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكونَ للناس علي الله حجة بعد الرسل»[9]
]خداوند متعال[، پيامبراني بشارت دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر او حجتی ]بهانهای[، نداشته باشند.
اين امر نيز اختصاص به زمان خاصي ندارد، از اينرو امیرالمومنین (عليهالسلام) فرموده است:
لا تخلوا الارض من قائمٍ بحجةٍ اما ظاهراً او خائفاً مغموراً لئلا تبطل ححج الله و بيناته ...يحفظ الله بهم حججه و بيناته اولئك خلفاء الله في ارضه و الدعاة الي دينه[10]
زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود. آن حجت يا آشكار و مشهود است و يا خائف و پنهان، تا حجتها و دلائل الهي باطل نگردد... خدا به وسيله آنها حجتها و دلائل خود را حفظ ميكند... آنان جانشينان خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او ميباشند.
5. برقراري امنيت و عدل
از اهداف ديگر نبوت برقراري عدل و امنيت اجتماعي است.
قرآن کریم در این زمینه، ميفرمايد:
«لقد ارسلنا رُسلنا بالبيناتِ و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»[11]
رسولان خود را با دلايل فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان نازل كرديم تا مردم به قسط پايدار گردند.
اين هدف نيز از ويژگيهاي نبوت نبوده و به انسانهاي گذشته اختصاص ندارد، بلكه از نيازهاي هميشگي بشر است. در نتيجه تحقق بخشيدن به آن يك آرمان الهي است كه پس از نبوت از طريق امامت تحقق ميپذيرد.
حضرت امام علي (عليهالسلام)، درباره اهداف حكومت ديني كلامي دارد كه بيانگر فلسفه امامت از جنبه سياسي و حكومتي آن است. آنجا كه ميفرمايد:
اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منّا منافسه في سلطان و لا التماس شي من فُضُولِ الحطام ولكن لنردا المعالم في دينك و نُظْهِرُ الاصلاح في بلادك فَيَأمَنَ المظلومون من عبادك و تقام المعطّله من حدودك[12]
خدايا! تو ميداني كه آن چه را انجام داديم انگيزه مسابقه در كسب سلطنت و به دست آوردن متاع پست دنيوي نبود، بلكه به خاطر اين بود كه نشانههاي از بين رفته دينت را باز گردانيم و اصلاح و آبادي را در شهرها و روستاها آشكار سازيم، تا بندگان مظلومت، امنيت يابند و قوانين و حدود تعطيل شده، برپا گردد.
جهت مطالعه بيشتر در این موضوع میتوانید به منابع ذیل مراجعه فرمایید
1. راه و راهنما شناسي، آيت الله محمد تقي مصباح يزدي.
2. عقايد استدلالي، جلد2، علی رباني گلپايگاني.
3. آموزش كلام اسلامي جلد2، محمد سعيديمهر.
4. درسهايي از علم كلام جلد2، دكتر طاهري.
5. الهيات و معارف اسلامي، آيت الله شیخ جعفر سبحاني.
منابع:
[1] . مصباح يزدي، محمد تقي، راه و راهنما شناسي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ دوم، سال 1379، ج5، ص 203.
[2] . نهج البلاغه، خطبه40.
[3] . سيد مرتضي، الذخيره في علم الكلام، ص 410.
[4] . نحل/ 44.
[5] . آل عمران/ 7.
[6] . کلینی، اصول كافي، كتاب حجة باب الراسخين في العلم، ج1.
[7] . بقره/ 213.
[8] . آل عمران/ 164.
[9] . نساء/ 165.
[10] . صبحي صالح، نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 139.
[11] . حديد/ 25.
[12] . نهج البلاغه، خطبه 131.
چكيده
در اين مقاله «آيه ابتلا» به عنوان يكي از مستندات اصلي استقلال امامت از نبوت بررسي و ادله نظريه عدم استقلال در پرتو آن نقد میگردد. اين ادله عبارت اند از: اطلاق مفهوم «إمام» و عموم «الناس» در آيه، اختصاص امامت به مصداق اكمل به دليل امتنان و اختصاص امامت به معصومان.
در پي اين بحث پشتوانههاي دلالي ديدگاه استقلال مفهوم امامت در مكتب اهل بيت (علیهم السلام) تحليل شده است. اين پشتوانهها در دو محورِ «نسبت ابتلا به كلمات با جعل امامت در صدر آيه» و «توصيف امامت به عهد الهي در ذيل آيه»، تبيين شده است.
اهميت ويژه اين بحث از آن روست كه اساساً نظريه امامت شيعي بر مفهوم قرآني امامت استوار است و برخلاف نظريه اهل سنت، پشتوانههاي خود را در آيات امامت جستجو ميكند. تحليل و بررسي دلالي آيه به روش تفسير قرآن به قرآن بوده و راهنماييهاي روايي در جنب آن مورد توجه قرار گرفته است.
مقدمه
بيشک «امامت» از مهمترين و راهبرديترين مسائل ديني است. از همين رو همواره در صدر مباحثات دانشمندان اسلامي، به ويژه متكلمان، قرار گرفته است. در اين ميان قرآن كريم به مثابه منبع اصلي و نخست معرفت ديني نقشي بيبديل در طرح مسائل اساسي دين داشته و پشتوانه مهم دعاوي مذهبي تلقي شده است. به طور خاص در موضوع امامت به نظر ميرسد طرح درست آن از منظر قرآني فضاي شفافتري را در مقايسه با منظر كلامي و مجادلات عقلي مرتبط با اين مسئله ميگشايد.
در واقع ميتوان گفت، محور اصلي نزاع ديرپاي فريقين در اين موضوع، به ميزان وفاداري به مفهوم «امامت قرآني» در تحليلهاي كلامي بر ميگردد. مراد از امامت قرآني نگاه ويژهاي به اصل امامت است كه در كاربردهاي قرآني ديده ميشود. در قرآن كريم واژه «امام» و «أئمه» كاربردهاي متنوعي دارد، اما مواردي كه به بحث ما مربوط است و درباره اولياي الهي ـ كه سمت پيشواييِ هدايت مردم را به عهده دارند ـ آمده، دو گونه است: در گونه نخست درباره جمعي از انبيا به كار رفته [1]و در گونه دوم به صورت مطلق ذكر شده است.[2]
لذا بر خلاف تلقي كلامي از امامت كه معمولاً آن را ناظر به پيشواييِ هدايت به نيابت از پيامبر و پس از ايشان میدانند، در كاربردهاي قرآني خصوص اين معنا را نمييابيم. همين امر سبب شده است كه مباحثات كلامي شيعي و سني بر محور مفهومي متفاوت از مفهوم قرآني صورت گيرد و در نتيجه گاه استدلال به ظاهر آيات براي برخي شئون و شرايط امامت با دشواريها و چالشهايي همراه باشد. دانشمندان اهل تسنن، امامت را در فضاي فقهي كلامي خود مرتبط با مفهوم خلافت و حاكميت صرفاً سياسي پس از پيامبر تعريف ميكنند و آيات قرآني امامت را اساساً از اين حوزه بيگانه و مخصوص انبيا ميدانند، اما در ميان عالمان مكتب اهل بيت (علیهم السلام) امامت كلامي از حيث شرايط و شئون آن با ماهيت امامت قرآني مشترك ديده ميشود و در واقع ميان مفهوم امامت قرآني و مصاديق آن در كاربردهاي قرآني تفكيک مي شود؛ هر چند معمولاً پردامنه بودن منازعات كلامي و صبغه جدلي آنها، سطح مباحث را در حد روش كلامي و با تأثر از فضاي كلامي اهل تسنن تنزل داده و از روش متعالي قرآني در طرح مسئله امامت دور كرده است.
در باور مكتب اهل بيت (علیهم السلام) نبوت به مرحله تأسيس دين و تنزيل وحي و ابلاغ پيامهاي الهي و هدايتهاي عمومي اختصاص دارد و در امامت تأسيس دين و تنزيل وحي مطرح نيست و به مرحله تداوم دينداري و پيشوايي دينداران و دستگيري آنان در مراتب مختلف رشد و كمال ديني و هدايت خاصه معطوف است. از اين رو، در نبوت، دريافت وحي تشريعي مطرح است، اما در امامت، دريافت وحي تشريعي مستقيم ضرورتي ندارد. طبعاً انبيايي كه به دليل شرايط و اقتضائات بيروني و لياقتهاي دروني هر دو مقام را داشته اند، در اين دو مرحله ايفاي نقش كرده اند، اما لازمه تداوم دين پس از دوران حيات انبيا، پذيرش اصل امامت به مثابه مقامي فراتر از نبوت است.
در نتيجه مسئله در مباحث ارزشمند تفسيري، اعم از آثار مستقل تفسيري و برخي آثار كلامي، به تفصيل مطرح شده است، اما به نظر مي رسد صبغه جدلي ـ كلامي در طرح و بررسي آرا، به ويژه در آثار كلامي، ويژگي خاص منظر قرآني به امامت و ارتباط آن را با نظريه شيعي از نظر دور داشته است. به علاوه در برخي از آثار تفسيري به دليل فقدان روش منضبط تفسيري در نوع استفاده از روايات و نسبت سنجي ميان دلالتهاي روايي با دلالتهاي قرآني، نتايج روشني از بحث عايد نمي شود. [3] از اين رو، تقريري ضابطهمند و مسئله محور در موضوعاتي از اين دست با رويكردي پژوهشي مناسب ديده مي شود.
در اين مقاله با تأكيد بر آيه 124 سوره بقره، كه به آيه ابتلای حضرت ابراهیم (علیه السلام)، معروف است، ضمن ارائه تقريري از دلالت آن، يكي از مؤلفههاي اصلي امامت قرآني را از منظر شيعي تحت عنوان استقلال امامت از نبوت و رسالت در كانون توجه قرار خواهيم داد. بررسي و تحليل دلالت آيه و ديدگاههاي مربوط در اين مقاله به روش تفسير قرآن به قرآن و با تأكيد بر قراين دروني آيه و استفاده فرعي و جانبي از روايات است.
ديدگاه ها
در آيه ابتلا، خداوند از برخي ابتلائات و آزمونهاي ويژه در مورد ابراهيم (علیه السلام) ياد كرده و پس از آن از جعل الهي امامت براي آن حضرت سخن گفته و در ذيل آيه به اشاره از امكان استمرار اين مقام براي ذريّه صالح و غيرظالم ايشان ياد نموده است:
«وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(بقره: 124)
فارغ از مباحث گسترده و پراكنده تفسيري در اين آيه، جعل امامت به مثابه مفهوم محوري در اين آيه، كانون بحث مفسران شده كه حاصل آن دو ديدگاه متمايز در ميان عالمان سني و شيعي است.
الف: عدم استقلال امامت از نبوت (ديدگاه مشهور مفسران اهل سنت)
در ديدگاه مفسران اهل سنت اساساً امامت كلامي به لحاظ ماهوي متمايز از امامت قرآني شمرده شده و از اين رو، آيه ابتلا از مسئله كلامي امامت بيگانه است. بر پايه اين ديدگاه، جعل امامت ناظر به همان مقام نبوت دانسته شده كه خداوند در ضمن ساير ابتلائات، حضرت ابراهيم را در برابر آن مسئول نموده است. بر اساس يكي از دو رأي تفسيري مشهور در ميان اهل تسنن، جعل امامت در آيه به لحاظ ادبي از جمله كلمات مورد ابتلا بوده و خداوند كلمات مورد ابتلا را براي ابراهيم با مقام خطير نبوت به پايان رسانده است. لذا ضمير مستتر در «فأتمهن» به خداوند برگشته و جمله پس از آن عطف تفسيري براي اتمام كلمات است؛ يعني نحوه اتمام آن كلمات توسط خداوند، با نصب ايشان به امامت يعني نبوت تحقق يافت.[3]
البته بر اساس وجه تفسيري ديگري كه در نتيجه مشابه همين وجه است، جمله مزبور بدل يا عطف تفسيري براي كلمات مورد ابتلا است و ضمير مستتر در « فأتمهن » در اين وجه مي تواند به ابراهيم (علیه السلام) برگردد و به موفقيت ايشان در اين ابتلائات ناظر باشد.[4]
در اين ديدگاه (عدم استقلال)، واژه «امام» به معناي لغوي حاكي از صفت پيشوايي و مقتدا بودن شمرده شده كه از لوازم هدايتگري الهي پيامبران است.[5] ابوحيان در مقام تبيين ديدگاه مذكور تصريح ميكند كه مراد از امام، نبيّ صاحب شريعت است كه ديگران تابع اويند و او تابع ديگران نيست.[6]
ظاهراً مراد وي تأكيد بر اطلاق مفهوم إمام در آيه است كه اقتضا دارد اين مقام از اماماني كه خود مأموم و تابع امام ديگرند، منصرف باشد كه در نتيجه پيامبران فاقد شريعت مستقل و نيز خلفاي پس از پيامبر چون تابع پيامبرند، امام به قول مطلق نخواهند بود.
فخر رازي نيز پس از ذكر اين تفسير چنين استدلال مي كند كه اولاً امامت در اين آيه بدون هيچ قيدي به نحو مطلق درباره همه چيز مطرح شده كه جز در حق انبيا متصور نيست؛ ثانياً عموم «للناس» تنها درباره امامت پيامبران صادق است و پيشوايي و زعامت ديگران از اين عموميت برخوردار نيست؛ ثالثاً در قرآن امامت انبيا از حيث وجوب اتباع از آنان ثابت شده است كه در نتيجه اين شأن را ناظر به مرتبه بالاي امامت و مخصوص معصومان مي كند كه تنها درباره انبيا صادق است؛ زيرا هر چند امام بر مصاديق مختلف قابل حمل است، در اينجا كه جعل امامت در مقام امتنان بر ابراهيم مطرح شده بايد بر مصداق اعظم حمل شود كه در خصوص انبيا قابل تصديق است.[7]
استقلال امامت از نبوت (ديدگاه مشهور مفسران شيعي)
مشهور مفسران شيعه كه امامت كلامي را در پرتو امامت قرآني تبيين مي كنند، اين آيه را ناظر به مقامي مستقل از مقام نبوت به معناي رايج آن دانستهاند؛ مقامي كه براي حضرت ابراهيم (علیه السلام) در پي سربلندي از آزمونهاي دشوار الهي و پس از مقامات نبوت و رسالت و خلّت در دوران كهولت سني مقرر شد. تبيين اين ديدگاه و نقد ديدگاه نخست نيازمند توضيح است.
شكي نيست كه امامت در مفهوم لغوي از نبوت و رسالت متمايز است و به تعيبر علامه طباطبايي عدم تفكيك معاني اين واژهها نوعي ابتذال و سطحي نگري در فهم قرآن است.[8] نزاع اصلي در واقع بر سر اين است كه امامت با وصف قرآني آن بر چه كساني قابل اطلاق است؟ ديدگاه نخست مدعي است اين مقام جز درباره انبياي بزرگ الهي قابل تصديق نيست، اما در ديدگاه دوم اين مقام به آنان اختصاص ندارد.
در اينجا ابتدا ادله گذشته در تبيين ديدگاه نخست بررسي و نقد ميشود و سپس به پشتوانههاي تفسيري ديدگاه دوم اشاره خواهد شد.
بررسي و نقد ادله ديدگاه نخست
اطلاق مفهوم «إمام» و عموم «الناس» در آيه
به نظر ميرسد به رغم درستي اطلاق مزبور، نميتوان آن را از غير پيامبر منصرف دانست. چرا که اولاً اشكال مزبور ناشي از اين تلقي كلامي درباره امام است كه او را صرفاً خليفه پيامبر و تابع او با اختيارات محدود مي شمارد؛ در حالي كه در ديدگاه دوم، امامت و پيشوايي امام به معناي دقيق و كامل آن در شئون هدايتي و قلمرو آن هيچ تفاوتي با پيامبراني كه به مقام امامت رسيده اند، ندارد. امام مطلق هر عصري در اين ديدگاه همواره يك نفر است و او هرگز در شئون امامت، مأمومِ كسي نيست و تحت رهبري كسي حتي پيامبر واقع نمي شود؛ هر چند منابع علمي تشريعي او از پيامبر گذشته اخذ شده باشد. [9]
ثانياً تبعيت از راه انبياي گذشته منافاتي با امامت مطلق ندارد و پيشوايي مطلق امام در ميان امت خاص خود را مخدوش نميكند. اين نكته درباره پيامبراني كه از امامت مطلق برخوردار بودهاند نيز قابل اثبات است. چنان كه حضرت ابراهيم (علیه السلام)، در پيمودن صراط مستقيم الهي، پيرو پيامبران پيشين بود و قرآن كريم به طور خاص او را از شيعيان حضرت نوح (علیه السلام)، معرفي مي كند. آنجا که میفرماید:
«وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ» (صافات: 83).
همچنين خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به اقتدا به هدايت الهي انبياي ابراهيمي امر کرده و میفرماید:
«أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...» (انعام:90)
نكته درخور توجه در اين آيه آن است كه از اقتدا، به هدايت الهي آنان ياد ميكند، نه اقتدا به شخص ايشان. اين نكته ناظر به آن است كه همه انبيا به پيمودن بزرگراه واحدي كه همان صراط مستقيم الهي است، مأمور بودهاند:
«وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (انعام: 87)10
بنابراين نميتوان اطلاق مفهوم امام را در آيه مانع از صدق آن درباره امام پس از پيامبر دانست.
همچنين استدلال به عموم «للناس» در آيه نيز ظاهراً از مورد نزاع بيگانه است؛ چرا كه در ديدگاه دوم از امامت امام پس از پيامبر با همان قلمرو عام امامت پيامبر سخن گفته ميشود، نه امامت به معناي تصديها و سرپرستيهاي جزئي حاكمان و خلفا.
اختصاص امامت به معصومان
نكته مورد توجه فخر رازي در اين باره كاملاً درست به نظر ميرسد و امامت در آيه حاكي از شأن والايي است كه با وجوب تبعيت همراه است و جز با امامت معصوم متصور نيست. اما اين نكته امامت را ملازم نبوت نميكند و او با پيشداوري بر اساس ديدگاه كلامي خود در نفي عصمت غير نبي، به تفسير گذشته روي آورده است. در حالي كه نفي عصمت غير نبي مورد تأمل جدي است و در ديدگاه دوم پذيرفته نيست.
اختصاص امامت به مصداق اكمل به دليل امتنان
اين نكته نيز قابل تصديق است كه آيه از كامل ترين مرتبه امامت سخن ميگويد؛ جز آنكه به نظر ميرسد در ديدگاه گذشته ميان مراتب مفهوم امام با مصاديق آن خلط شده است. پيامبري كه به امامت رسيده مصداقي از مفهوم امام است. اما در مرتبه كاملتر مفهوم امامت، نبوت شرط نيست و اساساً در ديدگاه دوم سخن همين است كه آيه ابتلا از مرتبه كاملتري از مفهوم امامت ياد ميكند كه پس از مقام نبوت به حضرت ابراهيم (علیه السلام) رسيده است. بنابراين در معناشناسي امامت قرآني كه بحثي متفاوت از مصداق شناسي است، نميتوان از شرط نبوت در مفهوم امام سخن گفت و با توجه به فضاي آيه بايد ابتدا مفهوم كاملتر امامت را فارغ از مفهوم نبوت شناخت تا بتوان از جعل آن براي ابراهيم به مثابه پيامبر خدا سخن گفت.
پشتوانه هاي تفسيري ديدگاه دوم
آيه ابتلا در مباحث تفسيري كلامي، با مباحث پر دامنهاي همراه بوده است. در اينجا از مباحث بنيادين در تفسير آيه ياد ميشود كه ميتواند پشتوانه ديدگاه دوم باشد.
بيترديد مفهوم محوري آيه همان جعل امامت است که میفرماید: «... إنّي جاعلك للناس إماماّ...». درباره اين مفهوم محوري، دو بحث زير در تفسير آيه شايان توجه است.
ابتلا به كلمات و نسبت آن با جعل امامت در آيه
منظور از كلمات مورد ابتلا از جمله مباحث اين آيه است. در اين باره روايت تفسيري معتبر و صريحي در منابع تفسيري ديده نمي شود [11] و مستند آراي تفسيري از يك سو شواهد قرآني و از سوي ديگر ظاهر برخي روايات و اخبار تفسيري غير معتبر است.
برخي تفسير كلمات را در ادامه اين آيه و آيات بعد جستجو كرده و كلمات مورد ابتلا را همان جعل امامت و مضامين آيات بعدي دانستهاند. در واقع در اين وجه، جمله «قال إني جاعلك للناس إماماّ» بدل يا عطف بيان از ابتلا به كلمات شمرده شده است. [12]
اين وجه نيز كه به شاهد معتبري از قرآن و روايات پيامبر يا ديگر معصومان متكي نيست، در تفسير ذيل آيه و نيز آيات بعد با تكلف همراه است؛ چرا كه اولاً سؤال ابراهيم براي استمرار امامت در ميان ذريه، حاكي از آن است كه جعل امامت از باب امتنان و تكريم و پاداش بوده است، نه ناظر به ابتلا و آزمون ايشان.
ثانياً ظهور سياقي آيات بعد كه مانند آيه حاضر با عبارت «و إذ...» آغاز ميشود، مانع از آن است كه آنها را عطف به جمله «قال إني جاعلك للناس إماماّ» بدانيم. به علاوه لسان اين آيات نيز براي ابراهيم مايه تكريم و امتنان است و تناسبي با ابتلا ندارد.
برخي ديگر ظاهراً بر اساس قرائت شاذّي از آيه كه «ابراهيم» را به رفع و «ربه» را به نصب خوانده است،[13] كلمات را در اينجا به اذكار يا دعاهاي خاصي ناظر دانستهاند كه ابراهيم با خواندن آنها با خدا مناجات كرده و انتظار اجابت داشته است.[14] ابتلاي رب توسط ابراهيم در اين وجه به معناي اين شمرده شده كه وي چنان خدا را خوانده است كه گويا اجابت او را امتحان كرده است.[15]
اين وجه علاوه بر آنكه به دليل تكيه بر قرائت غير معتبر، استوار نيست، در معناي ابتلا نيز با تكلف همراه است و مناسبت روشني با جعل امامت هم ندارد.
در ديدگاه دوم، جعل امامت مترتب بر ابتلا و در واقع جزاي الهي تلقي ميشود و ابتلاي ابراهيم (علیه السلام) به كلمات، به آزمون هاي دشواري تفسير ميشود كه ايشان در طول دوران نبوت بدان مبتلا شده و از آنها سربلند بيرون آمدهاند. مصداق بارزي از آنها را ميتوان امر الهي به ذبح اسماعيل دانست كه قرآن آن را «بلاء مبين» شمرده و میفرماید: «إنّ هذا لهو البلاء المبين» (صافات: 106).[16]
قرآن از موارد ديگري از صحنه هاي دشوار و مسئوليت آور در حيات ايشان ياد كرده كه هرچند بلاء و ابتلا معرفي نشده، اما به روشني بر مضمون آيه قابل تطبيق است و با برخي روايات تفسيري نيز تأييد ميشود.[17]
با نگاهي به آزمونهاي مزبور در مييابيم كه آنها پس از تصدي نبوت بوده و دست كم بخشي از آنها در دوران كهن سالي ايشان رخ داده است؛ چنان كه امر به ذبح اسماعيل قطعاً در اين دوران بوده است؛ چرا كه قرآن كريم، تولد او را در سن پيري ابراهيم گزارش ميكند.[18]
افزون بر اين در ذيل اين آيه از سؤال ابراهيم از خداوند مبني بر استمرار امامت در ميان ذريه ايشان يادشده است: «... قال و من ذريتي...». حال با توجه به اينكه ايشان تا دوران پيري ذريهاي نداشته و حتي بشارت تولد فرزند نيز براي آن حضرت شگفت آور معرفي شده است،[19] ميتوان دريافت كه جعل امامت به همين دوران يعني سالها پس از نبوت ايشان مربوط بوده است.[20] از اين رو، ضروري است كه جعل امامت به مقامي مستقل از نبوت ناظر باشد؛ چنان كه لحن آيه، كاربرد واژه امام ـ نه نبي و رسول ـ همين اقتضا را دارد. امامت به اين معنا از رهگذر صبر و بردباري حضرت ابراهيم (علیه السلام) و ثمرات درجات معنوي و قربي گذشته ايشان حاصل شده است.[21]
در آيه ابتلا پس از اشاره به ابتلاي ابراهيم به اين كلمات از اتمام آنها ياد شده است: «... فأتمّهنّ...». در اين باره دو وجه تفسيري ـ كه در ديدگاه نخست نيز اشاره شد ـ شايان توجه است
بر اساس وجه اول، مراد آن است كه ابراهيم آن كلمات را به سرانجام رساند و در واقع از آزمون خود سربلند بيرون آمد.
و بر اساس وجه دوم نيز مراد آن است كه خداوند آن آزمونها و كلمات را به پايان برد و سرانجامِ موفق آنها را رقم زد.[22]
در هر صورت بنا به ديدگاه حاضر جعل امامت ابراهيم در پي سربلندي از آزمونها و مترتب بر آن بوده است. از اين رو، معمولاً جمله «قال إني جاعلك للناس إماماّ» استينافي تلقي ميشود كه در حكم جزا و نتيجه مضمون گذشته است. البته وجه اخير با اين مناقشه مواجه است كه جمله مزبور چون حاكي از نتيجه و جزاي مضمون قبل است، ميبايست با فاء ترتب ميآمد. به نظر ميرسد در اينجا وجه ديگري نيز در خور توجه است كه با نظم آيه همگونتر و از اين مناقشه هم خالي است. بر اين اساس جمله مزبور متعلق كلمه «إذ» در آغاز آيه ديده ميشود و پيرو آن چنين معنا ميشود: «و آنگاه كه خدا ابراهيم را به كلمات آزمود و سپس او آزمونها را با سربلندي و كاميابي به پايان رسانيد، به او فرمود كه تو را امام مردم قرار مي دهم».[23]
در روايات اهل بيت (علیهم السلام) نيز به صراحت مقام امامت فراتر از مقام نبوت تلقي شده است؛ از جمله در روايتي از امام صادق (علیه السلام) به نقل از شيخ كليني و ديگران آمده است:
«إن الله إتخذ إبراهيم عبداً قبل أن يتخذه نبياً و إن الله اتخذه نبياً قبل أن يتخذه رسولاً و إن الله اتخذه رسولاً قبل أن يتخذه خليلاً و إن الله اتخذه خليلاً قبل أن يتخذه إماماً. فلما جمع له الاشياء قال: «إني جاعلك للناس إماماً...». فمن عظمها في عين ابراهيم قال: «و من ذريتي». قال: «لا ينال عهدي الظالمين» قال: «لا يكون السفيه إمام التقيّ».[24]
مضمون اين روايت افزون بر اينكه با فضاي آيه ابتلا به تفسير مذكور هماهنگ است، با ساير آيات قرآن درباره مقامات معنوي و ملكوتي ابراهيم (علیه السلام) نيز موافق ديده مي شود. به طور خاص قرآن كريم از يك سو امامت را ثمره صبر، يقين و عبوديت ميشمارد: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ»(سجده:24) «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّه يَهْدُونَ بِأَمْرِنا ... وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ»(انبياء:73)، و از سوي ديگر گاه ابراهيم (علیه السلام) را «صديق نبي» معرفي ميكند،[25] گاه او را به مشاهده فرشته در حال بيداري ميستايد [26] كه ميتواند حاكي از مقام نبوت و رسالتش باشد،[27] گاه نيز از اتخاذ او به عنوان «خليل» ياد ميكند [28] كه اين مراتب و درجات را ميتوان، ثمرات مختلفي از ابتلائات الهي ابراهيم قبل از نيل به مقام امامت دانست.[29]
امامت و عهد الهي در ذيل آيه
در ذيل آيه ميخوانيم: «قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين». در اين بخش گويا ابراهيم (علیه السلام) از امكان استمرار مقام الهي امامت در ميان ذريهاش سؤال ميكند[30] و خداوند با بيان قاعدهاي كلي چنين پاسخ ميدهد كه عهد من به ظالمان نميرسد و در واقع شرط شمول اين مقام را مبرا بودن از ظلم ميشمارد و امامت را مخصوص ذريه صالح و نيك ايشان معرفي ميكند؛ چنان كه در آيه ديگر تصريح ميكند كه برخي از ذريه ابراهيم از نسل اسماعيل و اسحاق محسن و برخي ظالمند.[31]
در تفسير «عهد» در اين آيه، آراي مختلفي گزارش شده است. برخي از اين آراء اساساً از ارتباط ذيل آيه با صدر و سياق آيه بيگانه است؛ چنان كه تفسير «عهد» به امان اخروي يا دين الهي يا امر الهي كه به برخي مفسران تابعي منسوب است،[32] از اين قبيل به نظر ميرسد. اما غالب مفسران، عهد را ناظر به همان امامت در صدر آيه شمرده اند [33]و از همين رو اختلاف ديدگاه گذشته در استقلال يا عدم استقلال امامت از نبوت در اينجا نيز ديده ميشود.
آنچه در اينجا شايسته توجه و در بحث ما مهم است آنست كه در ديدگاه نخست (عدم استقلال امامت از نبوت)، تفسير ذيل آيه فاقد انسجام و هماهنگي لازم در مقايسه با تفسيري است كه از امامت در صدر آيه ارائه شده است. امامت در صدر آيه در سخن بسياري از صاحبان آن ديدگاه به مرتبه خاصي از نبوت تفسير شد كه از نبوت عموم انبيا تفكيك پذير و به تعبير آنان فقط شايسته انبياي خاصي است.[34] اما در ذيل آيه ميبينيم كه ضمن تفسير عهد به امامت كه مقتضي اختصاص آن به مرتبه خاصي از نبوت است، آن را گاه بدون دليل بر مفهوم عامي از نبوت قابل تطبيق شمردهاند و از همين رو بر اساس اين آيه عصمت را شرط نبوت به معناي عام آن دانستهاند [35] و گاه نيز آن را دليل شايسته نبودن فاسق براي مطلق ولايت و سرپرستي شامل خلافت، امارت، قضاوت، مرجعيت فتوا، و امامت نماز شمردهاند و آيه را به رغم لسان خبري، حاكي از تكليف مردم به انتخاب واليان غيرفاسق معرفي كردهاند.[36]
به نظر ميرسد هرچند تعميم يک بخش از آيه فارغ از مورد نزول و قرائن سياقي تحت ضوابط تفسيري پذيرفتني است،[37] اما در ديدگاه فوق ميان معناي عام و مستقل با معناي سياقي و ظاهري خلط شده و ساختار آيه از انسجام خارج شده است؛ شايد از همين روست كه ميبينيم اساساً برخي از مفسران در ديدگاه مزبور پذيرش عموم لفظ در اين آيه را بدون توجه به سبب و سياق، سخت ميدانند و عهد را به خصوص امامت در دين به معناي نبوت تفسير ميكنند.[38]
در اين باره بايد گفت به لحاظ معناي سياقي و ظاهري، عهد در جمله ذيل آيه به همان امامت در صدر آيه ناظر است و توضيحات گذشته در ويژگي مقام امامت نسبت به نبوت در اينجا نيز مطرح است و شمول پيام اين بخش آيه به خلافت و امامت پس از پيامبر، با توضيح گذشته به دلالت ظاهري و همگون با سياق ثابت خواهد شد.
نتيجه گيري
در اين مقاله بر پايه ارتباط مفهوم قرآني امامت با نظريه امامت شيعي، يكي از پشتوانههاي اصلي ديدگاه مكتب اهل بيت (علیهم السلام) در تبيين قرآني امامت، يعني استقلال آن از مقام نبوت، در كانون بحث و بررسي قرار گرفت. در اينباره، مفسران اهل تسنن كه اساساً مفهوم قرآني امامت را از امامت و پيشوايي مسلمانان در عصر پس از پيامبر بيگانه ميشمارند، در نقد نظريه شيعي به قرائني دلالي از متن آيه ابتلا استناد جستهاند. اين مستندات در بررسي تفسيري اين مقاله مورد نقد و مناقشه قرار گرفت و اهم پشتوانههاي تفسيري نظريه استقلال امامت از نبوت در آيه ابتلا تحليل و تقويت شد.
محمد اسعدي
پینوشتها
[1]. بقره: 124، انبياء: 73، سجده: 24.
[2]. سراء:71، قصص:5.
[3]. نظام الدين نيشابوري، غرائب القرآن، ج1، ص387؛ محمود آلوسي، روح المعاني، ج1، ص373؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج4، ص39.
[4]. فخر رازي، همان.
[5]. ر.ک: ابوزكريا فراء، معاني القرآن، ج1، ص76؛ محمدبن احمد قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، مج 1، ج2، ص103.
[6]. محمد ابوحيان، البحر المحيط، ج1، ص376.
[7]. فخر رازي، همان، ص39-43؛ نيز ر. ك: محمد رشيد رضا، المنار، ج1، ص455.
[8]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص271؛ ايشان تأكيد دارند كه هر يک از اين مفاهيم ناظر به موهبتي الهي و خاص است كه متكي به حقايقي از معارف حقيقي است و اختلاف آنها صرفاً لفظي نيست. ايشان با تكيه بر مفهوم اين واژگان، تصريح ميكنند كه نبوت به معناي تحمل نبأ الهي و رسالت به معناي تحمل تبليغ پيام الهي است، در حالي كه امامت يعني بودن انسان به گونهاي كه ديگري به او اقتدا كند و با پيروي از او افعال و اقوالش را بر افعال و اقوال او تطبيق دهد.(همان، ص271-272)
[9]. گفتني است كه علامه طباطبايي با اشاره به آيات 84-90، از سوره انعام، اين استظهار را طرح ميكند كه موسي با هارون، زكريا با يحيي و عيسي و نيز داود با سليمان (علیه السلام،) در يک عصر امامت داشتهاند، اما جهت امامت آنها به لحاظ امت و قوم يا حوزه و قلمرو آموزههايشان مختلف بوده است. (سيد محمدحسين طباطبايي، البيان، ج1، ص195-196) به نظر ميرسد استظهار مذكور از آيات مزبور پذيرفتني نيست؛ چراكه در اين آيات از امامت آنان ياد نشده و صرفاً به ساير شئون مرتبط با نبوت و رسالت اشاره شده است.
[10]. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، البيان، ج1، ص196.
[11]. ر.ک: محمد بن جرير طبري، جامع البيان، ج1، ص417. وي تصريح ميكند كه در اين باره خبر صحيح يا اجماع معتبري وجود ندارد. در منابع شيعي نيز برخي روايات متكي به قرائت غير معتبري از آيه است. ساير روايات نيز به دليل فقدان سند صحيح در حد مؤيد و شاهد مورد استناد است. ر. ك: عروسي حويزي، نور الثقلين، ج1، ص120 به بعد.
[12]. ر.ک: محمدبن جرير طبري، همان، ص415؛ محمدبن احمد قرطبي، همان، ج2، ص97؛ محمد ابوحيان، همان، ص602؛ فضل بن حسن طبرسي، جوامع الجامع، ج1، ص76.
[13]. ر.ک: مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، ج1، ص137؛ محمود زمخشري، الكشاف، ج1، ص183؛ فخر رازي، همان، ص35؛ ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج2، ص138.
[14]. ر.ک: اسماعيل ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص283؛ نظام الدين نيشابوري، همان، ص385؛ ابوالفتوح رازي، همان.
[15]. نظام الدين نيشابوري، همان.
[16]. در روايتي از امام صادق (علیه السلام) نيز به اين وجه اشاره شده است. (فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص377)
[17]. ر.ک: طبري، همان؛ طبرسي، همان، ص378؛ شيخ صدوق نيز ظاهراً ارتباط اين صحنههاي مسئوليت آور در حيات ابراهيم (علیه السلام) را با كلمات مزبور پذيرفته است؛ ر.ك: صدوق، الخصال، ج1، ص305-310.
[18]. ابراهيم: 41.
[19]. حجر: 54.
[20]. سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص267.
[21]. گفتني است كه برخي محققان متأخر با نگرش خاصي به معناي نبوت و مراتب آن، از امكان عدم تغاير حقيقي ميان امامت و نبوت سخن گفتهاند. در اين باره سخن سيد محمدحسين فضل الله درخور توجه است. ايشان دو احتمال در نسبت نبوت و امامت ابراهيم (علیه السلام) در آيه ابتلا بيان كردهاند: احتمال نخست آنكه تغاير آن دو اعتباري باشد و اتصاف به امامت بر اساس ويژگيهاي بارز دروني نبي در الگو بودن فكري، عملي و قولي باشد. دومين احتمال نيز كه با تكيه بر روايات حاكي از تأخر جعل امامت از ابتلائات ابراهيم مطرح شده، تغاير حقيقي ميان نبوت و امامت ايشان است كه بر اساس آن ميان دو مقام به ترتب زماني و رتبي اذعان ميشود، اما نكته خاص نظر ايشان در اين احتمال آن است كه خصوصيت امامت ابراهيم را نه در معنا و ماهيت امامت بلكه به لحاظ متعلق آن ميدانند كه بر اين اساس امامت ايشان بر خلاف امامت ديگر انبيا محدود به زمان خودشان نبود، بلكه امامتي دنبالهدار بود كه حتي شرايع آينده از ويژگيهاي شريعت ابراهيمي برخوردار شدهاند؛ چنان كه قرآن ميفرمايد: «و تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ» (صافات: 108) نيز ميفرمايد: «و جَعَلَها كَلِمَه باقِيَه فِي عَقِبِهِ...» (زخرف: 28) (ر.ک: سيد محمدحسين فضل الله، من وحي القرآن، ج3، الحلقه الثالثه، ص14-18). به نظر ميرسد احتمال نخست با شواهد و ادله قرآني گذشته كه جعل امامت را مستقل و متأخر از نبوت و رسالت ابراهيم (علیه السلام) ثابت ميكند سازگار نيست. ضمن آنكه الگو بودن در مرتبه نبوت و رسالت هم مطرح است و ويژگي خاص مرتبه امامت نيست. اما خصوصيتي كه در احتمال دوم با فرض قبول تأخر امامت از نبوت و رسالت مطرح شده مناسبتي با امتحانات سخت و سرفرازي از آنها و رسيدن به مقام يقين و مشاهده ملكوت توسط ابراهيم ندارد. اين اوصاف گواه آن است كه ايشان در پرتو امامت به منزلت والا و توانمندي و شايستگي ويژهاي در هدايت مردم نايل شده كه پيش از آن زمينه آن وجود نداشته است. در حالي كه مقتدا و الگوي حركت ديگران شدن حتي نسبت به شرايع و مردم آينده خصوصيت حضرت ابراهيم نبوده است. اساساً خط الهي رسالت و نبوت و راه هدايت الهي انبيا و رسل گذشته براي آيندگان مايه اقتداست؛ چنان كه قرآن حتي افضل پيامبرانش را به اقتدا به خط هدايت انبياي گذشته دعوت ميكند: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...» (انعام:90).
[22]. گفتني است كه علامه طباطبايي وجه دوم را معناي ظاهردر آيه معرفي كرده و ناظر به توفيق و تسديد الهي نسبت به ابراهيم (علیه السلام) دانسته (سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص270) و علامه بلاغي نيز آن را موجه تلقي كرده است (محمدجواد بلاغي، آلاء الرحمان، ج1، ص122).
[23]. ر.ک: محمود زمخشري، همان، ص 184؛ جوادي آملي، تسنيم، ج6، ص415.
[24]. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص175؛ محمد بن علي صدوق، عيون الاخبار الرضا، ج1، ص172، ح1.
[25]. مريم: 41: «... إنه كان صديقاً نبياً».
[26]. هود: 69. در برخي روايات اهل بيت (علیهم السلام) در وجه تمايز امام از رسول به اين نكته اشاره شده كه امام فرشته را مشاهده نميكند. ر.ک: محمد بن يعقوب كليني، همان، ص176، ح1و2؛ هر چند اين نكته با مباحثاتي همراه است.
[27]. ر.ک: سيد محمدحسين طباطبايي، همان، ص 277-278.
[28]. نساء: 125
[29]. توضيح جامعي از دلالت روايت مذكور را در پرتو آيات قرآن، ر.ک: سيد محمدحسين طباطبايي، همان.
[30]. نظر مشهور مفسران اين است كه جمله «و من ذريتي» سؤالي و حاكي از درخواست ابراهيم است كه خداوند آن را با قيد خاصي مستجاب كرده است (محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج1، ص447؛ فضل بن حسن طبرسي، همان، ص380). اين وجه هرچند با قرايني از سيره ابراهيم (علیه السلام) در قرآن كه معمولاً در دريافت كمالات در انديشه ذريه و فرزندانش نيز هست، قابل تأييد است (ر.ک: جوادي آملي، تسنيم، ج6، ص437). اما گويا نظر برخي از مفسران كه آن را استفهامي شمردهاند (ر.ک: محمد بن حسن طوسي، همان، به نقل از جبائي) قابل دفاعتر است؛ چراكه تفسير مشهور اگر به معناي مطلق بودن دعاي ابراهيم تفسير شود، با دو محذور كلامي مواجه است: يكي ناسازگاري با شأن والاي ايشان در درخواست امامت براي مطلق ذريهاش كه شامل ظالمان هم ميشود كه اين امر آن هم در اين مرحله كه شايستگي امامت يافته است پذيرفتني نيست؛ دوم مستلزم عدم استجابت مطلق دعاي ايشان است كه آن هم به خصوص در اين مرحله از كمال آن حضرت مردود است. اگر به معناي مقيدي هم تفسير شود – چنان كه معمولاً مفسران شيعي معتقدند- هرچند از اين دو محذور خالي است، اما با تكلف و توجيه خلاف ظاهر همراه است و در واقع براي پرهيز از مشكل كلامي، به قيود مزبور در تفسير آن جمله اشاره شده است (ر.ک: ابوالفتوح رازي، همان، ص142؛ ابوالفتوح سؤال ابراهيم را به امامت فرزندان صالحش مقيد ميكند. برخي ديگر نيز آن را شامل دو گروه ميشمارند: آنانكه در طول عمر صالح و معصوم بودهاند و آنانكه در گذشته ناصالح بوده و سپس توبه كردهاند؛ ر.ک: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص274؛ نيز بررسي اين تفسير را بنگريد در محمود آلوسي، همان، ص376). به نظر ميرسد تفسير استفهامي جمله مزبور از اين محذورات فارغ است. بر اين اساس ترديد ايشان از اين جهت بود كه آيا مقام امامت در وي منحصر است يا تعميم خواهد يافت؛ خداوند نيز ضمن آنكه به اشاره پاسخ اصلي او را داده است، براي تأكيد بر مطلبي مهمتر، از عظمت مقام امامت ياد و ذريه ظالم ايشان را براي امامت نالايق معرفي ميكند.)
[31]. صافات: 113.
[32]. ر.ک: محمد بن جرير طبري، همان، ص418-420.
[33] .ر.ک: محمد بن جرير طبري، همان؛ فخر رازي، همان، ص37؛ ابوالفتوح رازي، همان، ص143. از مفسران صحابي، ابن عباس عهد را در اين آيه به عهد اطاعت تفسير كرده و بر اساس آن آورده است كه خداوند براي ظالم هيچ عهدي مبني بر اطاعت از او مقرر نفرموده و به نقض عهد و پيمان با او حكم ميدهد. (محمدبن جرير طبري، همان؛ اسماعيل ابن كثير، همان، ص288-289) همچنين در رأي منسوب به مجاهد از تابعيان و شاگردان ابن عباس، عهد به امامت به معناي مقتداي مردم بودن تفسير شده است (محمدبن جرير طبري، همان).
[34]. ر.ک: محمود آلوسي، همان، ص374.
[35]. ر.ک: فخر رازي، التفسير الكبير، ج4، ص36؛ نظام الدين نيشابوري، همان، ص387.
[36]. ر.ک: محمود زمخشري، همان، ص184؛ محمود آلوسي، همان، ص376؛ ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج8، ص 168؛ اسماعيل ابن كثير، همان، ص289؛ محمدبن احمد قرطبي، همان، ص109.
[37]. قابل توجه است كه از نگاه سياقي و تنزيلي، جمله ذيل آيه هر چند ميتواند در حكم كبراي كلي براي استدلالي باشد كه صغراي آن از صدر آيه برداشت ميشود، و بر اين اساس عموميت معناي عهد اقتضاي معناي ظاهري و سياقي تلقي شود، اما به نظر ميرسد بايد ميان مقتضاي اوليه اين جمله در سياق آيه و نگاه توسعهاي به آن تفكيک كرد. در مقتضاي اوليه، كلمه «عهدي» ناظر به همان عهد معهودي است كه از سياق برداشت مي شود، يعني همان امامت. اما با نگاهي ديگر اين جمله قابل حمل بر معنايي كلي شامل عموم مسئوليتهاي الهي از جمله امامت به معناي عامي شامل همه پيشواييهاي ديني است. طبق اين نگاه لازم است صغراي استدلال را مثلاً در جملهاي به اين مضمون در تقدير بگيريم كه امامت از جمله عهدهاي من است.
[38]. محمد جمال الدين قاسمي، محاسن التأويل، ج1، ص390 -391.
منابع:
مجله: قرآن شناخت ، سال سوم، شماره دوم
مرکز بین المللی قرآنی جوانان