«باب» در لغت فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. در عربي نيز به معناي «در» و «محل ورود و خروج» به كار ميرود.
راغب اصفهاني ميگويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب ميخوانند؛ مانند «باب المدينه» يا «باب البيت».
در روايات فراواني، از پيشوايان معصوم (عليهم السلام) با عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است.[1] در دعاي ندبه ميخوانيم: «أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟»[2]
بنابراين باب، يعني چيزي كه ميتوان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث «اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها»[3] بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي (عليه السلام) ميتوان به شهر علم دست يافت. از ديگر موارد، ميتوان به «بابُ الحَوائج»، «بابُ حِطّه»، «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبي (صلي الله عليه و آله)»[4] ، «بابُ الحِكْمَة» و «بابُ اللَّه» اشاره کرد.
اما «باب» امامان (عليهم السلام) در اصطلاح، به كسي گفته ميشود كه به معصومان (عليهم السلام) بسيار نزديک است و در همه كارها يا كاري خاص، نماينده مخصوص آنان شمرده ميشود.[5] بر اين اساس، ميتوان وكيل يا نماينده امام را «باب» امام ناميد.
چنانكه ابن شهرآشوب مينويسد: جمعي از اصحاب امامان (عليهم السلام) باب آن بزرگواران بودهاند؛ مانند «رشيد هجري»، باب سيّد الشهداء (عليه السلام) [6]، «يحيي بن ام الطويل مطعمي»، باب حضرت سجّاد (عليه السلام) [7]، «جابربن يزيد جعفي»، باب امام باقر (عليه السلام)[8].
متأسفانه رفته رفته اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين ـ بهويژه «بابيّت» ـ روبهرو شد. ادعاهاي نادرست كساني چون سيّد علي محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعيش دور و متروک ساخت؛ به گونهاي كه امروزه كمتر درباره نمايندگان امام معصوم (عليه السلام) به كار ميرود و بيشتر براي اشاره به كساني است كه به دروغ، خود را نماينده معصومان معرفي ميكنند.
در عصر حاضر مشهورترين مدعي بابيّت، سيّد علي محمد شيرازي است. از آنجا كه او در ابتداي دعوتش، مدعي بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را راه ارتباط با امام زمان (عليه السلام) ميدانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند.
سيّد علي محمد در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيّد علي تربيت يافت. در نوزده سالگي همراه دايي خود رهسپار بوشهر شد و مدت پنج سال در آن شهر به کسب مشغول بود. وي جواني عابد و رياضت کش بود. زي سيادت و طلبگي و کسوت روحانيت و خوي خوش و سيماي جذاب و قيافه محجوب او توجه بوشهريان را جلب کرد و جمعي را مجذوب و مريد او ساخت. وي براي طلب علم رهسپار عراق شد و در کربلا در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي (1203ـ1259) در آمد. در آن ايام، بعضي شيعيان ظهور امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را نزديک ميدانستند. سيّد رشتي نيز در مقالات و دروس خود، آتش انتظار ايشان را دامن ميزد. سيّد علي محمد، ضمن دو سه سالي که در حوزه سيّد محمد کاظم دانش ميآموخت توجه استاد را به خود جلب کرد.
پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، شاگردان و مريدانش براي يافتن «رکن رابع» به تکاپو افتادند. در اينباره، ميان چند تن از شاگردان سيّد کاظم از جمله سيّد علي محمد رقابت سختي در گرفت. سرانجام سيّد علي محمد پا را از جانشيني سيّد کاظم فراتر نهاده خود را «باب امام دوازدهم» معرفي كرد و هجده تن از شاگردان سيّد کاظم که نزد بابيان، به حروف حيّ مشهورند، به باب ايمان آوردند. هر کدام از آنان، در شهرستاني به تبليغ پرداخته و جمعي را به آيين باب در آوردند.
در زماني كه علي محمد هنوز از ادعاي بابيت امام زمان (عليه السلام) فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن، وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار پشيماني كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!». پس از اين واقعه، شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.
در همين قلعه، با مريدانش مكاتبه داشت و از اين كه ميشنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او ميكوشند، به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براي آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1264ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي، وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از عالمان محاكمه كرد.
علي محمد، در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن ادعا كرده بود، به «بابيت علم اللّه» تأويلكرد.
علي محمد در مجالس عالمان نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و چون از او درباره برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملههاي ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبهنامه نوشت؛ اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود؛ از اينرو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ق مريدان علي محمد، آشوبهايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان، ميرزا تقي خان اميركبير ـ صدر اعظم ناصرالدين شاه ـ تصميم به قتل علي محمد و فرونشاندن فتنه بابيه گرفت و براي اين كار، از عالمان فتوا خواست. برخي عالمان به دليل دعاوي گوناگون و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه ديوانه بودن را مطرح كرده و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند؛ اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و به قتل او حكم دادند. علي محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز اعدام شد. [9] وي پيش از مرگ خود، ميرزا يحيي نوري، معروف به صبح ازل را جانشين خود معرفي کرد.
آرا و عقايد باب
عقايد باب را ميتوان عقايدي آميخته از تعاليم صوفيان، باطنيها، غاليان شيعه و شيخيه دانست که با برداشتي باطني از برخي آيات و روايات و تغيير و تبديل آن و احکام و قوانين به صورت يک مذهب و مسلک، بين بابيان ترويج شده است؛ از اين رو ميتوان گفت سيّد عليمحمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراي متناقضي ابراز داشت.
آنچه از مهمترين کتاب او نزد پيروانش، يعني کتاب بيان، فهميده ميشود آن است که وي خود را برتر از همه انبياي الهي و مظهر نفس پروردگار ميپنداشته است. [10] و عقيده داشته که با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.[11] به علاوه، سيّد علي محمد خود را «من يظهره الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بر آن، تأکيد فراوان دارد.[12] سيّد علي محمد در حقانيت اين آرا پافشاري کرده و در برخورد با افرادي که بابي نباشند، خشونت بسياري را سفارش کرده است. در بيان فارسي، فرمان ميدهد همه کتابها را محو و نابود کنند؛ جز کتبي که درباره آيين وي پديد آمده يا ميآيد. همچنين تأکيد کرده است پيروانش جز کتاب بيان و آنچه بدان وابسته ميشود، نياموزند. [13] افکار سيّد علي محمد باب، مجموعهاي است از برخي آراي شيخيان و باطنيان (تأويلگرايان) و صوفيان و کساني که به علم حروف و اعداد گرايش داشتهاند و نيز پارهاي از دعاوي.[14]
از آنچه گفته شد ميتوان برخي باورهاي بابيه را در موارد زير خلاصه كرد:
1- اعتقاد به تجسد خداوند در «هيکل» ميرزا حسين علي با تجلي و جلوه خدا در بهاء
2- منسوخ بودن اديان پيشين و رسالت جديد
3- انکار قيامت
4- اعتقاد به «من يظهره الله»
پينوشت ها:
[1]. شيخ كليني، كافی، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ تهذيب، ح 6، ص 27.
[2]. سيد بن طاوس، الاقبال، ص 297.
[3]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص66.
[4]. ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 323؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 6؛ شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 626؛ شيخ طوسی, أمالی، ص 525؛ الاقبال، ص 610.
[5]. ر.ك: علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 17، ص 253.
[6]. مناقب آل ابی طالب، ج3، ص232.
[7]. همان، ص311.
[8]. همان، ص340.
[9]. ر.ك: اعتضاد السلطنه، فتنه باب.
[10]. بيان عربي، ص1.
[11]. لوح هيکل الدين، ص18.
[12]. بيان عربي، ص 5ـ6.
[13]. بيان عربي، ص15.
[14]. دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص19.
ايدئولوژي شیخیه و بابیه، با دست گذاشتن روي مفهوم «نايب امام زمان» از مكتب شيعه فاصله ميگيرد و نهايتاً با تدوين اصول و فروع دين جديد كاملاً از دين اسلام جدا ميشود.
در دوره آقا محمدخان و فتحعلي شاه قاجار با رشد دانش دين در نزد ايران و عتبات عاليات، مخالفت با تصوف و اخباريگري فزوني مييابد و در همين اوان است كه رشد شيخيه و بعد از دوران بابيگري و بهائيگري از سویي و مخالفت با آنان از سوي ديگر اتفاق ميافتد. اصوليها و اخباريها به نبوغ علمي رسيده بودند ، اصوليها با نوشتن كتاب «جواهر» به نقطهاي از تكامل در كاربرد عقل به عنوان ابزاري براي استخراج احكام دين از متون مذهبي دست مييابند و برخي از اخبارين (شيخيه) براي اجتناب از بكارگيري عقل در پاسخ به انتقاد كسانيكه روش آنان را موجب تهجر وكهنه شدن دين ميدانستند با ابداع «ركن رابع» ادعاي ارتباط مستقيم با معصوم را طرح ميكنند بدين وسيله ادعا ميكنند كه از طريق مكاشفه و خواب و نظاير اينها فرامين در هر زمان را از خود امام معصوم ميگيرند تا نيازي به بكارگيري عقل در تفسير دين نداشته باشند.
از طرفي فتحعلي شاه در دوره خود به تجديد بقاع متبركه امامان معصوم و امامزادگان همت گماشت تا بر مشروعيت خود از طريق جلب پشتيباني نهاد دين بيفزايد.
رهبران و مبدعان اصلي فرقه شيخيه كه خود مستقلاً از بهائيت تا به امروز به حيات خويش ادامه داده است، سيدكاظم دشتي و شيخ احمد احسايي ميباشد.
شيخ احمد احسايي همانند ديگر دانشمندان شيعــه اعتقـاد بــه خاتميــت حضــرت رسول و امــامت و حيـات حضرت حجة ابن الحسن المهدي (عليه السلام) دارد. او در كتاب جوامع الكلام مينويسد:
«حضرت محمد بن عبد الله (صلي الله عليه و آله) خاتم الانبيا است و پس از او پيغمبري نخواهد آمد زيرا كه خداوند فرموده: «و لكن رسول الله و خاتم النبيين…» و پيامبر فرموده است: لا نبي بعدي. پس فرمايش آن حضرت حق است و بايد بپذيريم.... سپس حسن بن علي العسكري منصوب گردد و پس از او خلف صالح و حجت قائم محمدبن الحسن جانشين شود كه درود خدا بر همه ايشان باد.»
يكي از نقاط افتراق شيخ احمد احسايي با علماي شيعه نوع عقيده او در مورد نواب امام زمان (عليه السلام) ميباشد. به نظر او ميان امام غايب و مردم بايد رجال الهي باشند كه ايشان واسطه فيض و رابط بين خلق و حجت خدا گردند و ايشان را به تقليد از قرآن كريم «قريه ظاهره» بين امام و رعيت ميناميد. او صفات بسياري از جمله آشنايي به علوم ائمه و مذاق ايشان را براي قراء ظاهره قائل ميشد و اين صفات را به گونهاي عنوان مينمود كه نهايتاً به شنونده القا شود كه خود او داراي آن صفات است و همان قريه ظاهره است در حقيقت با توجه به انديشه علماي شيعه باب نيابت خاصه امام غايب را كه از سال 329 (با شروع غيبت كبري) مسدود شده بود بار ديگر شيخ احمد باز نمود و خود را به تلويح همان نايب خاص يا باب امام و يا قريه ظاهره بين امام و مردم خواند. تنها تفاوتي كه او ميان قراء ظاهره و نواب اربعه قائل ميشد اين بود كه آنان از جانب خود امام به طور رسمي تعيين شده بودند و حال آن كه اينان به سبب بزرگي مرتبت خود حائز چنين مقامي ميگشتند.
اغلب بيانات شيخ توسط او به خوابهايي نسبت داده مي شد كه از امامان معصوم ميديد. از اين رو در بسياري از موارد روش او از نظر استناد با روش علماي اصولي كه مطالب خويش را به قرآن كريم و روايات ارجاع ميدهند متفاوت است و مرجع مكتوبي ندارد. همانطور كه گفته شد مشرب فقهي او مشرب اخباري است. شيخ احمد احسايي عقايد خويش را صريح و روشن بيان نميكرد. سيد كاظم رشتي نيز مانند شيخ احمد خود را مسلمان و شيعه دوازده امامي ميداند و معرفي ميكند. او اعتقادات خود را در وصيت نامهاش كه در ابتداي كتاب مجموعه الرسائل آمده چنين مينگارد:
«وصيت من آن است كه شهادت ميدهم… كه محمدبن عبدالله بنده خدا و فرستاده اوست. تمام شرايع منسوخ شدهاند جز اسلام كه تا روز قيام باقي خواهد بود… شهادت ميدهم به دوازده نفركه بنص پيامبر اسلام به جانشيني معرفي گشتهاند و عبارتند از ابوالحسن علي بن ابيطالب سپس… سپس ابوالقاسم حجة ابن الحسن كه عدل و دادگري را روي زمين بگستراند. او نميميرد تا آن گاه كه بت پرستي را از جهان براندازد. خدايا اينان پيشوايان منند… آنچه پيغمبر اسلام فرمود حق است و شكي در آن نيست و شريعت او تا پايان روزگار پا بر جا خواهد بود.»
سيد كاظم رشتي ، به موضوع قريه ظاهره اهميت زياد ميداد و پياپي مردم را به يافتن اين رجل الهي دعوت مينمود و در واقع به طور غيرمستقيم آنان را به سوي خويشتن ميخواند. وي مدعي بود كه اساس دين بر شناسايي چهار ركن استوار است: خدا، پيغمبر، امام و باب امام يا قريه ظاهره. اما مردم نميتوانند به معرفت خدا و پيامبر و امام و شناخت آنان نائل گردند زيرا كه از دسترسشان بدورند. پس بناچار بايد به دنبال ركن چهارم و يا شيعه خالص باشند و با شناخت او به معرفت اركان بعد نائل آيند. بر اين پايه وي مريدان بسياري را گرد آورد.
اصول عقايد شيخيه:
غير از اختلاف در مورد نواب امام زمان برخي اصول عقايد شيخيه با عقايد متشرعه متفاوت است در مـورد معــاد، ميگويد: عقيده شيعيان و ديگر پيروان مذاهب اسلام معاد جسماني است ولي شيخ احمد معاد را روحاني ميدانست البته پس از آن كه معاد را روحاني از نوع جسم هور قليايي دانست. اصل معاد را مانند اصل عدالت از رديف اصول دين و مذهب كنار گذاشت و حذف كرد. او مي گفت كسي كه به آيات قرآن معتقد است الزاماً به معاد هم معتقد خواهد بود.
اصل عدالت: شيخيان اين اصل را از اصول دين حذف كرده و گفتند لزومي ندارد كه صفت عدالت خدا را از ميان صفت هاي ديگر او جدا كنيم و اصل دين قرار دهيم. ولي شيعيان عدالت را جزء اصول دين قبول دارند. البته از نظر شيعيان عدالت چنين نيست و يكي از صفات خداست ولي چون عدهاي از مسلمانان بنام اشاعره اعتقاد به عدالت خداوند نداشتند براي اعلام موضع شيعه در مقابل اشاعره اين صفت جزء اصول مذهب شيعه قرار گرفت.
اصل امامت:
شيعيان اصولي وجود امام زمان را به عنوان حجت حق بر روي زمين ميدانند و رهبران ديني خود را نايب امام زمان ميخوانند و شرط اين فقاهت و عدالت و رهبري امت ميشمارند در شيخيه امام عنوان مقتدا و پيشوا است و بر شيعه كامل و ركن رابع هم اطلاق ميشود .از نظر آنان ركن رابع يا امام زمان يا شيعه كامل بايد از نجبا باشد كه دين را حفظ كند و هر بدعت گذاري را دفع نمايد. از نظر شيخيه، زندگي امام زمان در جسم هور قليايي است و زندگي روحاني دارد و آزادي او مانند زندگاني ما نيست و بلكه به اراده خداست و داراي زندگي برزخي است به اين ترتيب در هنگام ظهور ممكن است در قالب خود نباشد.
معراج:
معتقد به معراج روحاني پيامبر هستند چون معتقدند آسمانها و افلاک پاره شدني نيست و محال است تا انسان با جسم عنصري خود آسمانها را پاره كرده بالا برود.
در مورد فقهي روش استنباط احكامشان شبيه روش اخباريون است و معتقدند كه عقل حجيت ندارد و بايد از ظاهر روايات پيروي نمود و تفسير قرآن را جايز نميدانند.
ايدئولوژي بابيه
عمده فعاليتهاي آنان نيز حول محور مهدويت دور ميزند. ابتدا به پيروي از شيخيه علي محمد باب خود را ركن چهارم يا قريه ظاهره و سپس خود را امام زمان معرفي مينمايد و اين درحالي بود كه پيروانش گرد هم نشسته و اسلام و اساس آنرا منسوخ اعلام نمودند. البته علي محمد باب در شعبان سال 1264 يك هفته بعد از ادعاي مهدويت در حضور ناصرالدين ميرزا وليعهد زمان توبه كرد. اما در اواخر سال 1264 دوباره ادعاي مهدويت نمود و به نسخ احكام اسلام پرداخت و خويشتن را پيامبر خواند و سرانجام خود را به مقام الوهيت رسانید!
اصول عقايد بابيان:
1- اصول تعاليم باب، علي محمد باب با توجه به شماره ابجد علي محمد با حروف رب خود را رب اعــلي ناميــده است
2- علي محمد باب خاتميت پيامبر اكرم را نفي و پيامبري خود را اعلام ميكند و نويد آمدن پيامبران بعدي را ميدهد و معتقد است كه مقام او از مقام پيامبر بالاتر است و پيامبران بعدي از او بالاتر خواهند بود.
3- در مورد قيامت، علي محمد موت و قبر و سؤال ملائكه در قبر و ميزان و صراط و حساب و كتاب و امثالها را تعبيـر ميكند. قيامت از نظر او در همين دنيا اتفاق ميافتد و قيامت بعد از مرگ را جز خدا كسي نميداند .
فروع دين بابيان:
1- از فروع تعاليم باب، محو كردن تمام كتب ديني و علمي و ادبي و اخلاقي بوده است.
2- علي محمد باب منهدم كردن ابنيه و بقاع روي زمين از كعبه تا قبور انبياء و ائمه و تمام مساجد و كنسيهها و كليساها و بتخانهها و هر بنايي كه به اسم ديانت باشد را واجب كرده است.
3- چون علي محمد باب متولد شيراز بوده است به هر شخصي كه به او روي ميآورد، واجب نموده كه خانه شيـراز خود را به طور مخصوص بنا كنند.
4- هر چيز گرانبها كه صاحبي ندارد متعلق به باب است.
5- حج بيت شيراز بر تمام مردان بابي دنيا واجب است.
6- ازدواج به رضاي زوجين است.
7- لباس ابريشم و طلا و نقره براي مرد حلال است.
8- بر معلم حرام است شاگرد را بزند و در صورت ضرورت بايد پنج ضربه به اطراف لباس او بزند هـر گاه از 5 مـرتبــه زيادتر شد يا چوب به بدن او خورده، نوزده روز زنش بر وي حرام ميشود.
تاريخ اسلام نشانگر آن است كه افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر هدف شخصي خاصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده كردهاند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دورة خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شكوه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشریف) آسيبي نميرساند، بلكه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا كه اوصاف، ويژگيها و نشانههاي ظهور آن حضرت و دستاوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ابعاد كمالات انساني آن چنان از نظر آيات و روايات روشن است كه همة اين افرادي كه ادّعاي مهدويّت يا بابيّت كردهاند، به يك صد هزارم، اين امتيازات و نشانهها دست نيافتهاند، بلكه به عكس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابسامانيها افزودهاند.
از آنجا كه مسألة مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او و اين كه آن حضرت پس از ظهور، سراسر جهان را كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد ميكند، به طور مكرّر از زبان پيامبر اسلام (صلي الله و عليه و آله) و امام علي (عليه السلام) و همه امامان (عليهم السلام) ذكر شده و از امور قطعي انكار ناپذير است. از همان قرن اوّل، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عدّهاي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا جمعيتي به مهدي موعود بودن شخصي اعتقاد پيدا كردند، با اين كه آن شخص چنين ادّعايي را نداشت، بلكه آن را انكار ميكرد.
يكي از انگيزههاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود كه آنها تصوّر ميكردند بايد به دنبال هر دورة ظلم و طغيان بي حد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستمها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بنياميّه ، سپس بني عباس و ... به ستوه آمده بودند و از مهدي موعود كه در روايات به عنوان مصلح كل و منجي جهان بشريّت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجود از اين زمينة موجود، سوء استفاده كرده و به اغفال مردم پرداختند، و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين كار ميزدند به اين اميد كه خود را از ساية شوم و هولناك ظلم و ستم طاغوتها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا ميكردند.
به هر روي بر اثر انگيزههاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاك مردم سوء استفاده كرده، و گروههايي به دنبال مهديهاي ساختگي پديدار شدند.
نمونههايي از مدعيان دروغين مهدويت
از جمله كسانيكه به دروغ ادّعاي بابيّت و نيابت خاصّه نمودهاند ميتوان از:
ابو محمّد حسن شريعي نام برد.
او نخستين كسي است كه به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) كرد.
جماعتي از علماء از ابو محمّد تلعكبري از ابوعلي ابن همام نقل كرده اند كه كنيه شريعي، ابو محمّد بود. تلعكبري گفت: گمان دارم نام وي حسن بود. او از اصحاب امام علي النّقي و بعد از آن حضرت، از ياران امام حسن عسكري (عليهما السلام) بشمار ميآمد. او اوّل كسي است كه مدّعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده و شايستة آن هم نبود و نيز نخستين كسي است كه در اين خصوص بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهائي به آنان نسبت داد كه شايستة مقام والاي آنان نبود و آنها از آن بيزار بودند، از اينرو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) در خصوص لعن او و دوري از وي از ناحية مقدّسة آن حضرت بيرون آمد. ابو محمّد تلعكبري گفت: بعد از آن عقيدة به كفر و الحاد از او آشكار گشت.[1]
همچنين «ابو محمّد عبيدالله مهدي» در نيمة دوّم قرن سوّم شروع به دعوت نمود، در سال 297 هجري با كمك يارانش به حكومت رسيد. خود را اميرالمؤمنين خواند و شهر «مهديّه» را در شمال آفريقا ساخت، وي پايه گذار حكومت «فاطميين» در آفريقاي شمالي است كه تا اواخر قرن پنجم ادامه داشت و در سال 344 هجري قمري وقات يافت.
همچنین «محمّد بن عبدالله بن تومرت» كه در نيمة اوّل قرن ششم در آفريقا قيام نمود، مريدان او بنام «الموحّدين» مشهور شدند، او رسماً خود را «مهدي موعود» مي خواند و كتاب «تنقيح الموطأ» در اصلاح و تكميل كتاب «موطأ مالك بن انس» نگاشت. او مردي بود كه از هر وسيله براي پيشرفت خود استفاده ميكرد، سرانجام به فرمانروائي مراكش و برخي نواحي شمال آفريقا رسيد. جانشينانش حدود يك قرن بر شمال آفريقا و قسمتي از « اسپانيا» حكومت داشتند.
« مهدي كُرد»(Mehdi kord) يكي ديگر از مدّعيان مهدويّت است. در قرن 11 زمان «سلطان محمّد چهارم» پادشاه عثماني، جواني يهودي بنام اسحاق (Eshaqh) خود را منجي يهود خواند ، عدّهاي از يهوديان اطرافش را گرفتند.
در همين وقت پسر يكي از شيوخ كردستان خود را «مهدي اسلامي» (Mehdi Islami) خواند و چندين هزار كُرد را به دور خود جمع نمود. به دستور سلطان عثماني هر دو را گرفته به دربار فرستادند، آنها با ديدن عظمت دستگاه توبه كردند و از نديمان او شدند.
همچنين «ميرزا غلام احمد قادياني» كه از اهالي «قاديان» بخشي از «ايالت پنجاب» هند است، ادّعاي مهدويّت نمود.
او در سال 1250 به دنيا آمد، پس از تحصيل در نزد استاد و مدّتي خدمت در دستگاه انگليسيها خود را «مجدّد اسلام در قرن 14» ناميد، (آن زمان هندوستان مستعمرة انگلستان بود) كتاب «براهين احمديه» را در آخرين سالهاي قرن 13 تأليف نمود، سپس خود را مهدي موعود و مسيح معهود خواند. وي حدود هشتاد كتاب و رساله نوشت. از جمله نوشتههايش «البشري»، «سرّالخلافه» ، «ازاله الأوهام» و «المواهب الفيوضات» را ميتوان نام برد.
از اصول فكريش كه در كتاب «ترياق القلوب» نوشتة خودش آورده: «اطاعت كامل از حكومت انگليس و منع مبارزه و جهاد مردم هند براي آزادي و استقلال است». او در سال 1326 هـ .ق درگذشت و در قاديان به خاك سپرده شد.
«محمّد بن احمد بن عبدالله سوداني» نيز از جمله مدّعيان مهدويّت است.
او در آغاز جواني جزو دراويش بود، تظاهر به زهد و تقوي مي كرد ولي به عللي از ميان دراويش به خواري و خفّت رانده شد، همين براي او عقده و انگيزة داعية مهدويّت گرديد. او در زماني اين ادّعا را سرداد كه محيط آشفته و فشار حكّام ستمگر انگليسي و مصري مردم سودان را مستعدّ انقلاب كرده بود.
لغو سريع بردگي، اقتصاد آنجا را ناتوان و فلج ساخته بود، اين بود كه به محض نداي قائميّت او، در آغاز قرن 14 در مدّت كوتاهي عامّة مردم سودان به دورش جمع شدند، با عمّال حكومت انگليس و پادشاهان مصر مبارزه كرد. در غالب، آنها پيروز شدند و جمعي از افسران ارشد انگليسي از قبيل «كلنل هيكس» (Kolonel Hiks) و «ژنرال گردن»(Gorden) را با سپاهيانش به قتل رسانيد. مثلاً در جنگ با «هيكس» از 11 هزار سرباز 300 نفر زخمي و نيمه جان براي «هيكس» باقي گذارد. او و مريدانش كه «درويشان» نام داشتند تمام سودان را تصرّف كردند و دولت «گلادستون» (Gladestun) را سخت به زحمت انداختند ولي در اوج پيروزي، اجل گريبانش را گرفت و پس از تب شديدي از دنيا رفت.
وي بساط مهدويّت خود را به تقليد از دوران رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ترتيب داد. همسرش را عايشه، امّ المؤمنين نام نهاد و به اطرافيانش لقب ابوبكر، عمر، حسّان بن ثابت و خالد بن وليد بخشيد. پس از او جانشينش از نيروي انگليس شكست خورد و دوباره سودان به دست انگليس افتاد. انگليسيها از شدّت خشم جسد «محمّد احمد» را از قبر بيرون آورده و جمجمهاش را به انگلستان فرستادند. بعضي ميگويند هنوز جمجماش در موزة بريتانيا موجود است.
افراد ديگري نيز همچون «علي محمّد شيرازي»، «سيّد محمّد جونپوري هندي»، «محمّد حسين مشهدي» و «محمّد بن علي سنوسي» مدّعي مهدويّت شدهاند. عوامل مختلفي موجب چنین ادعایی در طول تاریخ شده که غالبا نتيجه دسيسههاي سياسي بوده، يا اينكه، مدّْيان ميخواستهاند از عقيدة مردم سوء استفاده كنند و زمام حكومت را در دست بگيرند و يا عوامل بيگانه بودهاند كه از اين طريق اطّلاعات لازم را از كشورها تهيّه ميكردند تا بدين وسيله حاكم شوند و منافعی بدست آورند.
بايد دانست كه طرفداران يا تحريك كنندگان اين افراد براي آنها رواياتي نيز جعل كردهاند تا در نظر مردم عمل آنها را مطابق روايات بنمايند يا كارهائي را انجام دادهاند كه با روايات رسيده در مورد مهدي (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) مطابقت كند. مثلاً «ابن تومرت» (Ibn_ e_ tumert) كه نامش «امغار» (Amghar) بود، آن را به «محمّد » تغيير داد و «محمّد احمد» تقليدي از زمان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را ايجاد كرد، «مهدي بنگالي» (Mehdi Bangali) به مكّه رفت تا از آنجا دعوت خود را آغاز كند و «علي محمّد شيرازي» به «ملاّ حسين بشروئي» دستور داد تا با پرچمهاي سياه از خراسان حركت كند و « قدوس» چون به مقبرة شيخ طبرسي قدس سّره رسيد پشت به آن داده آيه : «بقيّة الله خيرُ لكم...» را خواند.[2]
سيّد علي محمد باب و مسلك بابيّت
مسلك بابيگري در قرن سيزدهم قمري (نوزدهم ميلادي) توسط فردي به نام سيد علي محمد پديد آمد. وي در اول محرم سال 1325 يا 1236 (1820 ميلادي) در شيراز متولد شد و در بيست و هفتم شعبان سال 1266 در تبريز به جرم ارتداد به دار آويخته شد.
بابيه او را «حضرت اعلي» و « نقطه اولي» لقب دادهاند. وي تحصيل ابتدايي و آموزش اندكي عربي را در شيراز گذراند. سپس پنج سال در بوشهر اقامت گزيد و به تجارت ـ كه پيشه پدري او بودـ اشتغال داشت. در همان ايام كه نوجواني بيش نبود، دست به كارهاي غير متعارف ميزد و به اوراد و طلسمات كه حرفه رمالان و افسونگران بود سخت علاقهمند بود. در هواي بسيار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بامي ميايستاد و براي تسخير آفتاب اوراد ميخواند و حركات مرتاضان هندي را تقليد ميكرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شيراز، كار و كسب را رها كرد و براي كسب علم و سير و سياحت رهسپار عراق و حجاز گرديد و در كربلا در سلك شاگردان سيد محمد كاظم رشتي (1203-1259ق) درآمد. سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود درباره ائمه طاهرين (عليهم السلام) افكار و عقايد غلو آميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم ميانگاشت و ميگفت: بايد در هر زماني يك نفر ميان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشریف) و مردم، باب و واسطه فيض روحاني باشد.
اين گونه عقايد توجه سيد علي محمد را به خود جلب كرد، و از مريدان خاص وي گرديد، و از همانجا بود كه فكر دعوي بابيت در ذهن او راه يافت. پس از فوت سيد كاظم رشتي، در سال 1260 ق سيد علي محمد نخست ادعاي ذكريت و بعد ادعاي بابيت (يعني باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدي) و سپس ادعاي مهدويت نمود و به تدريج ادعاي ثبوت و شارعيت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد و بالأخره اين ادعا را به ادعاي نهايي ربوبيت و حلول الوهيت در خود پايان داد.
سرگذشت سيد باب پس از دعوي بابيت
در آغاز امر هيجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتي كه نزد بابيان به حروف حي (ح8، ي10) مشهورند به باب ايمان آوردند، و هر كدام در نقطهاي به تبليغ مسلك بابيگري پرداخته، جمعي را به آيين او درآوردند، خود باب نيز از عراق به مكه رفت و در آنجا دعوي مهدويت خود را آشكار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزيد. فعاليت بابيان، علماي شيعه و نيز حكومت قاجار را نگران ساخت. از اين رو به دستور حكمران فارس، باب را از بوشهر به شيراز منتقل كردند، ولي او دست از فعاليتهاي تبليغي خود برنداشت، لذا به دستور حاكم شيراز مجلس مناظرهاي بين او و علماي شيعه ترتيب داده شد، و او از عقايد خود اظهار ندامت كرد. وي را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوي خود را تكذيب و استغفار كرد. اما پس از چندي بار ديگر همان ادعا را تكرار و تبليغ مي كرد. از اين رو، او را دستگير و زنداني كردند، و پس از مدتي از شيراز به اصفهان منتقل گرديد و از آنجا وي را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق ـ نزديك ماكوـ زنداني كردند. (1263 ق).
سپس از آنجا وي را به تبريز بردند و در حضور ناصر الدين ميرزا (وليعهد ناصر الدين شاه) در مجلس علما محاكمه كردند و سرانجام به جرم ارتداد از دين و افساد در ميان مؤمنين به دار آويخته شد. (1266 ق).
ميرزا حسينعلي بهاء و مسلك بهائيت
ميرزا حسينعلي در سال 1233 ق در دهكدهاي از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالي سال 1310ق در عكا در اثر بيماري درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. تحصيلات مقدماتي و خواندن و نوشتن و مقداري عربي را ـ طبق سنت رايج زمان ـ آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشيگري و ديوان درآمد، و پس از چندي به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها زلف و گيسوي بلند گذاشت و لباس قلندري برتن كرد. با ظهور غوغاي باب، ميرزا حسينعلي و برادر ناتنیش يحيي صبح ازل و تني چند از خاندانش به باب پيوستند، و پس از اعدام باب، يحيي صبح ازل دعوي جانشيني او را كرد.
ميرزا حسينعلي در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با برادر را آغاز كرد و نخست ادعاي «من يظهره اللهي» ـ كه در سخنان باب آمده بود كرد و به تدريج بر ادعاهاي خود افزود تا به ادعاي رسالت و شارعيت و حلول خدا در او رسيد و خود را الهيكل الاعلي ناميد (انا الهيكل الاعلي) و مدعي شد كه سيد علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور وي بوده است.
سفارتخانههاي خارجي ـ خصوص روس ـ با صراحت از برادرش حمايت ميكردند و دولت را از تصميم شديد عليه آنها تهديد ميكردند. سرانجام با فشار علماي اسلامي و مسلمانان ، حكومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعي از پيروان آنها به بغداد تبعيد كند. عراق در آن زمان ـ بسان بسياري از مناطق اسلامي ـ تحت حكومت مركزي عثماني اداره ميشد.
پس از مدتي كه كشمكش ميان دو برادر بر سر رهبري بابيان و درگيري طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثماني هر دو را به دادگاه كشاند، و دادگاه حكم تبعيد آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر كرد، از اين رو، يحيي صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس و حسينعلي بهاء و طرفدارانش به عكا در سرزمين فلسطين اسكان داده شدند، ولي تكفير و تبليغ عليه يكديگر را هرگز رها نكردند.
در اين ايام بود كه اطرافيان صبح ازل به فرقه «ازليه» و پيروان ميرزا حسينعلي به فرقه «بهائيه» ناميده شدند و آنهايي كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلي «بابي» باقي ماندند. سرانجام در اين كشمكش ميرزا حسينعلي كه بيشتر مورد حمايت ايادي استعمار بود غلبه يافت و ازليه به دست فراموشي سپرده شدند.
عباس افندي و شوقي افندي
پس از مرگ ميرزا حسينعلي همه چيز راه فراموشي و سكوت پيش گرفت. بابيها كمكم محو و فراموش ميشدند و بهاييها در حالت صبر و انتظار به سر ميبردند، تا اينكه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. وي در سال 1844 م. متولد و در سال 1921م. به اروپا مسافرت كرد و به جاي روسيه به انگلستان و سپس آمريكا رابطه ويژهاي برقرار كرد و در جريان جنگ جهاني اول (1914) خدمات زيادي براي انگلستان انجام داد و پس از پايان يافتن جنگ، به پاس اين خدمات، طي مراسمي لقب (sir) و نشان نايت هود (knight Hood) كه بزرگترين نشان خدمتگذاري به انگليس است، به وي اعطا شد، بدين صورت بهائيگري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياست استعماري انگليس ـ و نيز آمريكا ـ مبدل شد. از پيروان عباس افندي به «بابيه بهائيه عباسيه» تعبير ميشود. پس از مرگ عبدالبهاء رهبري بهائيان به دست شوقي افندي ـ نوه دختري ميرزا حسينعلي ـ افتاد كه تا سال 1957 م . ادامه يافت. پس از مرگ او، گروه نه نفري بيت العدل ـ كه مركز آن در حيفاي اسراييل قرار دارد ـ بهائيان و بهائيگري را اداره ميكند، هر چند در واقع دستهاي مرموز استعمار دستاندركاران بهائيتند.
نوشتههاي ميرزا حسينعلي
در ميان نوشتههايي كه از پراكنده گوييهاي ميرزا حسينعلي بهاء جمع آوري شده، دو اثر از ديدگان بهاييان به گونهاي به عنوان كتاب شريعت و وحي تلقي مي شود: يكي كتاب «ايقان» به زبان فارسي كه به گمان آنان در بغداد بر او وحي شده است، و ديگري كتاب «اقدس» به زبان عربي مخلوط و دست و پا شكسته كه ميپندارند در عكا بر او نازل شده است (و يا خود كه تجسمي از خداوند بود بر خود نازل نمود!) مكاتيب يا نوشتههاي ديگر بيمحتوا به نامهاي كلمات مكنونه، هفت وادي، كتاب مبي، سؤال و جواب و امثال آن نيز به او نسبت داده شده است.
دعوي الوهيت ميرزا حسينعلي
در كتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحي و تجلي خدا معرفي كرده، مدعي ميشود كه خداوند خلقت و تدبير جهان را به او سپرده است و در كتاب مبين (ص 229) ميگويد: لا اله الا انا المسجون الفريد! و در كتاب ايام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود مي گويد: «فيا حبذا هذا الفجر الذي فيه ولد من لم يلد و لم يولد» او در كتاب ادعيه محبوب (ص123) بهائيان در دعاي سحر مي خوانند: الهي تو را به حق ريش جنبانت قسم مي دهم...! در يكي از قصايد ميرزا حسينعلي آمده است: كل الالوه من رشح امري تالهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت.
ادعاي نسخ شريعت اسلام
عقيده عمومي بهائيان اين است كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديد و دوره رسالت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) سپري شده است، و اين دوره، دوران زمامداري جمال اقدس الهي و آيين اوست. ولي بعد از او نيز خداوند بارها بر زمين هبوط و تجلي خواهد كرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) نخست باب و پس از او حسينعلي بهاء به عنوان ظهور الهي به عالم آمدند و لااقل تا هزار سال ديگر ظهور الهي در عالم نخواهد بود.
پينوشتها:
[1] . مهدي موعود، ص 697.
[2] . تلخيص تاريخ نبيل، صفحة 328، 360؛ موج انتظار، ص 103.
[3] . به نقل از سايت خبرگزاري آيندة روشن.
اعتقاد به امام دوازدهم از اصول عقايد شيعيان است و تمام شيعيان درباره وجود شريف ايشان با استناد به احاديث و تاريخ و برهانهاي عقلي باور و يقين دارند. فرقة ضاله بهائيت منشعب از بابيت است و بابيت فرزند يكي از جريانات فكري شيعه به نام شيخيه ميباشد. در مسلک شيخيه، اصلي وجود دارد، مبني بر اينكه بايستي در هر عصري يک شيعه كامل كه از آن به عنوان ركن رابع ياد ميشود وجود داشته باشد كه رابطه فيض بين امام و امت باشد. سيد علي محمد باب كه جواني جاهطلب بود، مدتي در شهر مقدس كربلا در مكتب سيد كاظم رشتي رئيس و اعلم علماي مسلک شيخيه تحصيل نمود و بعد از مرگ استاد، ادعاي ركنيت و ذكريت و مقام موهوم باب امام زمان (عليه السّلام) نمود. وي در يكي از كتابهايش مينويسد:
«فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدي را با حجت وافيه، منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطة وحدت برساند.»[1]
وي با اين جملات، ضرورت وجودي باب امام زمان را متذكر شده و در چند صفحه بعد مينويسد: «امر كه به اينجا ختم شد، از سبيل فضل امام غائب (عجل الله تعالي فرجه الشريف) عبدي از عبيد خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از براي حفظ دين فرموده و علم توحيد و حكمت حقه كه اعظم خيرات است به او عطا فرموده... »[2]
و در همان كتاب صريحا از امام زمان نام ميبرد: ... الحسن بن علي و الحسين... و الحسن بن علي و الحجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان... [3]
سيد باب در اين مرحله هنوز در لباس اسلام بوده و پيرو آئين تشيع. پس امام زمان او همان امام زمان شيعيان است. مانند هر شيعه معتقد به مقام ائمه، بوده است خود را كوچكتر از مقام ولايت و امامت دانسته و ميگويد:
بحق خداونديكه آل الله را بولايت مطلقه ظاهر فرموده، كه وجود من و صفات من و كلماتيكه از لسان و قلم من جاري شده و باذن الله خواهد شد معادل يک حرف از ادعيه اهل عصمت (عليهم السّلام) نخواهد شد. لاجل آنكه ايشان در موارد مشيت الله سكني دارند و ماسواي ايشان در اثر فعل ايشان مذكورند.[4]
اما طي چهار سال رفته رفته لحن سيد محمد علي شيرازي تغيير ميكند و خود را امام غايب و همان مهدي موعود (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ميداند. سيد باب در نوشتههاي آخر خود و ميرزا حسينعلي نوري در نوشتههاي اول خود، روايات مربوط به مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را با تفسيرها و تاويلات مضحک به خودشان تطبيق ميكردند. اين بحث تا سالهاي آخر عمر، ميرزا حسينعلي بهاء الله وجود داشته است، اما وقتي ادعاي نبوت و الوهيت و خدايي كرد. اين عقيده سد راه او قرار گرفته بود، فلذا آنرا منكر شد و اين اعتقاد را از مجعولات شيعه عنوان كرد.
عبدالبهاء پسر حسينعلي نوري در مورد امام زمان ميگويد:
اين قصور از اصل در عالم جسم وجود نداشته است بلكه حضرت امام ثاني عشر در ضمير غيب بود اما در عالم جسد تحققي نداشت بلكه بعضي از اكابر شيعيان در آن زمان محض محافظه ضعفاي ناس چنين مصلحت دانستند كه آن شخص موجود در چيز غيب را چنان ذكر نمايند كه تصور شود در ضمير جسم است.[5]
ميرزا بها آنقدر نادان است و يا مردم را نادان فرض كرده كه در يک كتاب در مورد امام زمان مينويسد: جميع فرق اثني عشر، نفس موهوم را كه اصلا وجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودن و ساجد او بودند.[6]
در صفحات ديگر ضمن تقبيح مذهب شيعه كه آنرا حزب ميخواند، در داشتن عقيده به موجوديت امام زمان ميگويد: به تواتر رواياتي نقل نمودند كه هر نفسي قائل شود با اينكه موعود متولد ميشود، كافر است و از دين خارج. اين روايات باعث شد كه جمعي را من غير مقصر و جرم شهيد نمودند، تا آنكه نقطه اولي، روح ماسويه فداه از فارس از صلب شخصي معلوم متولد شدند و دعوي قائمي نمودند.[7]
بايد از جناب بها و پسرش عباس عبدالبها پرسيد:
اگر امام زمان، موهوم بوده و يا در ضمير غيب و در عالم جسم و جسد، وجود نداشته است. چرا سيد باب و ميرزا حسينعلي بهاء اسم و رسم آن را در كتابهاي خود ذكر ميكنند و ادعاي مهدويت مينمايند و در آغاز كار، خود را مهدي معرفي كرد. بنابراين بايد گفت بنيان گذاران بابيت و بهائيت با استفاده از زمينه و بستر موجود در ميان مسلمانان و اعتقادي كه آنان به امام زمان داشتند خود را مهدي ناميدند و بعد كه مدعي نبوت و خدايي شدند منكر مهدويت شدند، پس امام زمان آنان هيچ ربطي به امام زمان ما شيعيان ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مزدوران استعمار در لباس مذهب، سيد ضيا الدين روحاني.
2. تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابي.
پينوشتها:
[1] . شيرازي، سيد عليمحمد، صحيفة عدليه، منتشره از سوي بابيه مقيم تهران، بي تا، بيجا، ص 7.
[2] . همان، ص 13.
[3] . همان، ص 27.
[4] . شيرازي، علي محمد، صحيفة عدليه، ص 10.
[5] . سليماني اردكاني، عزيز الله، مصابيح هدايت.
[6] . اقتدارات، مجموعة الواح و نوشته هاي بهاء الله، مطبعة سنگي، چ1310، ص 244.
[7] . همان، ص 269.
نقش اثرگذار «مهدويّت» و آموزههاي آن، بر فرد و جامعه، بر کسي پوشيده نيست. اين كه مسلمانان ـ به ويژه شيعيان ـ به اين امر بنيادين، باوري استوار دارند و آن را يكي از اعتقادهاي ريشهاي خويش بر ميشمرند، روشن و غير قابل انكار است.
بيگمان، هر چه باوري، ژرفاي بيشتري داشته، به حقيقت نزديکتر باشد و در دلها جاي گيرد، افراد سوداگر و سودنگر، بيشتر در پي بهرههاي ناپاک از آن بر خواهند.
آموزههاي مهدويّت، به سبب ويژگيهاي ممتاز و پرجاذبة خود، و اين که همواره در عمق قلبهاي توده انسانها نفوذ كرده است، بيشتر مورد بهرهجويي و استفادة نادرست افراد كژرو قرار گرفته است. پيشينه پُردامنة انحرافهاي پديد آمده در اين عرصه، به ويژه فرقههاي منحرف در مهدويّت كه به قرنهاي نخست اسلام باز ميگردد، گواهي روشن بر اين مدعا است.
بررسي اين انحرافها و زمينههاي پيدايي آن، ميتواند در پيشگيري از فرو افتادن دوباره در اين لغزشها، نقش مهمي داشته باشد.
ادعاي دروغين نيابت، آغاز انحرافهاي بزرگ
از آنجا كه پس از شهادت امام عسكري (عليه السلام) و آغاز غيبت صغری، ارتباط رودرروي مردم با پيشواي معصوم قطع شد، «سفيران خاص» به گونهاي ويژه، براي راهنمايي مردم، تلاشهاي پردامنهاي را آغاز کردند. ايشان از پراكندگي پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) جلوگيري كرده و رهبري شيعيان را به دست گرفتند.
پيروان اهل بيت (عليهم السلام) رفته رفته، با اين روش خو گرفته و كارهاي خود را از راه «سفيران چهارگانه» انجام دادند و اين خود جايگاه بلندي را براي اين سفيران رقم زد.
در اين ميان، افرادي سستايمان و كژ انديش براي رسيدن به اهدافي چند، به دروغ، مدعي نيابت امام غايب شد.
در يک بررسي کوتاه ميتوان برخي سرچشمههاي اين ادعاهاي دروغين را در موارد زير خلاصه كرد:
الف- سستي ايمان
يكي از عوامل مهم در چنين ادعاهاي نادرستي، سستي باورهاي ديني است؛ چرا كه كساني كه داراي قوت مناسب ايمان هستند، هرگز برابر خواست پيشواي معصوم ـ در پيروي از سفيران خود ـ به بيراهه نميروند. بيشترين افرادي که به دروغ چنين ادعايي کردند، از اين کاستي برخوردار بودند.
يکي از افرادي که به دليل سستي ايمان، دست به ادعاهاي نادرست پرداخت، شلمغاني از علمای اهل سنت، بود.
پس از اين، اشاره خواهد شد که شلمغاني از ياران امام حسن عسكري (عليه السلام) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. كتابهاي بسياري داشت که در آنها، انبوه سخنان اهلبيت (عليهم السلام) به چشم ميخورد.[1]
هنگامي كه راه انحراف و ارتجاع را پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و رفتار تغيير کرد، در روايات تغييراتي پديد ميآورد؛ هر چه ميخواست بر آنها ميافزود و هر چه ميخواست كم ميكرد. نجاشي در رجال خود به اين انحراف اشاره کرده است.[2]
ب- طمع در اموال امام
در زمان غيبت صغری، برخي براي آنكه اموال امام زمان (عليه السلام) را به وكيل و نماينده واقعيش تحويل ندهند، ادعاي نيابت و بابيت كردند.
ابو طاهر محمد بن علي بن بلال از كساني است كه براي ثروتاندوزي، ادعاي بابيت کرد. وي در آغاز كار، نزد امام عسكري (عليه السلام) فردي مورد وثوق بود و رواياتي از آن حضرت نقل كرده است؛ ولي رفته رفته به دليل پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا كرد كه وكيل حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را منكر شد و درباره اموالي كه نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برساند، خيانت كرد.[3]
نايب دوم، راه ديدار وي را با حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آسان نمود و امام (عليه السلام) به وي دستور داد، اموال را به نايبشان برگرداند؛ امّا او در دشمني و کژي خود باقي ماند. پايان كارش آن شد كه توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد. [4]
ج- رسيدن به شهرت
شهرتطلبي نيز از عوامل بسيار مهم در پيدايي باورهاي خرافي و مذهبهاي ساختگي است. اشتياق به بزرگ شدن و خودنمايي از صفات نکوهيده اخلاقي است كه انسان را به سوي كارهاي خطرناک ميكشاند. [5]
4- انگيزههاي سياسي
يكي ديگر از عوامل پديد آمدن مدعيان بابيّت، انگيزههاي سياسي است. دشمنان، گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم ـ براي آنكه باور شيعيان را سست كرده و آنان را در پراكندگي فرو برند ـ برخي را تحريک ميكنند تا ادعاي بابيت كنند.
در اين راه، برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرده، به آنان دستور دادند ادعاي بابيت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كردند كه براي نمونه ميتوان به «علي محمد باب» اشاره كرد.
آغاز شكلگيري مدعيان دروغين
آغاز اين جريان، بيشتر به دوران نايب دوم ـ محمد بن عثمان ـ بر ميگردد؛ چرا كه در زمان نايب نخست (عثمان بن سعيد) به دلايل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت چشمگيري از خود نشان دهند.
علل وجود نداشتن اين دروغگويان در دوره نايب اوّل عبارتند از:
1- جايگاه ويژة نايب نخست
عثمان بن سعيد از افراد مشهور و مورد اطمينان ميان شيعيان بود. وي پيش از غيبت صغری، از طرف امام هادي و امام عسكري (عليهما السلام) و به نظر برخي حتي از طرف امام جواد (عليه السلام) نيز وكالت داشته است. گذشته طولاني او با امامان (عليهم السلام)، باعث شده بود شهرت و جايگاه ويژهاي ميان شيعيان داشته باشد؛ از اين رو منحرفان در دورة نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.
2- شرايط سياسي و اجتماعي
از آنجا كه در اوايل غيبت صغری، دولتمردان عباسي به شدت مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش ميكردند ردپايي از مهدي و ياران او بيابند و آنها را نابود سازند؛ بدين سبب كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نميكرد خود را در چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار ميرفت.
3- عدم عادت مردم
در آن دوره، هنوز براي مردم ارتباط با امام از طريق «نواب» به روشني تجربه نشده بود؛ از اينرو عادت كردن مردم به زمان احتياج داشت. اين كار، در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كردهاند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاص امام زمان معرفي كنند. [6]
براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيت در غيبت كبری و بخشي از غيبت صغری، دليلهاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل، زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان ميدهد، افزون بر آن که از ايماني سست برخوردار بودند، انسانهايي حسود و آزمند بودند که براي رسيدن به اهدافشان به كارهاي ناشايستي دست ميزدند.
البته بيشتر شيعيان با توجه به دليلهايي چند، هرگز در دام چنين دروغگوياني گرفتار نشدند. برخي از اين دليلها عبارت بود از:
1- وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه؛ خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند.
اين سخن علي بن محمد نشان ميدهد، هنگام غيبت كبری فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نميشود. چنانكه در محل خود ثابت شد، هر نايب بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود؛ بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشاندهنده نبود نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.
2- امام زمان در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت:
... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ [7]
... و به هيچ كس وصيت نكن كه پس از تو، جانشينت باشد كه غيبت دوم و كامل واقع شد.
3- در هيچ روايتي به صراحت يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است.
4- وجود نص خاص و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيت توان ارائه نص و کرامت را نداشتند.
5- در روايات، غيبت امام زمان (عليه السلام) به صغری و كبری يا تام و غير تام تقسيم شده است. بيترديد غيبت صغری را بدان سبب، غير تام مينامند كه در آن دسترسي به امام ـ به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب ـ ممكن است. اگر در زمان غيبت كبری نيز امام زمان نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبری، غيبت تام محقق نميشود.
6- يكي از بهترين راههاي اثبات دروغگويي مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه، مردم را به طرف دين خدا و امام زمان دعوت نميكردند. آنان مردم را به خويش فرا ميخواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نميكردند. به عبارت ديگر، آنكه هواي نفس دارد، نميتواند نايب امام زمان باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نميكردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش ميرفتند.
در پايان، گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاص امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاص منقطع شد. [8]
پينوشت ها:
[1]. رجال نجاشی، ج 2، ص 239.
[2]. شيخ طوسي، الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشی، ح 2، ص 294.
[3]. ر.ک: كتاب الغيبة، ص 400.
[4]. طبرسی، الاحتجاج، ح 2، ص 474.
[5]. ر.ک: تاريخ الغيبة الصغري، ص490.
[6]. ر.ک: همان، ص494.
[7]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 395؛ شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516؛ اربلي، كشفالغمة، ج 2، ص 53.
[8]. ر.ک: مكيال المكارم، ج 2، ص 357.