تاريخ اسلام نشانگر آن است كه افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر هدف شخصي خاصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده كردهاند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دوره خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شكوه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشریف) آسيبي نميرساند، بلكه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا كه اوصاف، ويژگيها و نشانههاي ظهور آن حضرت و دست آوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ابعاد كمالات انساني آن چنان از نظر آيات و روايات روشن است، كه همه اين افرادي كه ادّعاي مهدويّت يا بابيّت كردهاند، به يک صد هزارم، اين امتيازات و نشانهها دست نيافتهاند، بلكه به عكس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابسامانيها افزودهاند.
از آنجا كه مسألة مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين كه او پس از ظهور، سراسر جهان را كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد ميكند، به طور مكرّر از زبان پيامبر اسلام (صلي الله و عليه و آله) و حضرت علي (عليه السلام) و همه امامان (عليهم السلام) ذكر شده و از امور قطعي انكارناپذير است. از همان قرن اوّل، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عدّهاي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا جمعيتي به مهدي موعود بودن شخصي اعتقاد پيدا كردند، با اين كه آن شخص چنين ادّعايي را نداشت، بلكه آن را انكار ميكرد.
يكي از انگيزههاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود كه آنها تصوّر ميكردند بايد به دنبال هر دوره ظلم و طغيان بيحد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستمها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بنياميّه، سپس بني عباس و ... به ستوه آمده بودند و از مهدي موعود كه در روايات به عنوان مصلح كل و منجي جهان بشريّت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجود از اين زمينه موجود، سوء استفاده كرده و به اغفال مردم پرداختند و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين كار ميزدند به اين اميد كه خود را از سايه شوم و هولناک ظلم و ستم طاغوتها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا ميكردند.
به هر روي بر اثر انگيزههاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاک مردم سوء استفاده كرده و گروههايي به دنبال مهديهاي ساختگي پديدار شدند.
نمونههايي از مدعيان دروغين مهدويت:
از جمله كسانيكه به دروغ ادّعاي بابيّت و نيابت خاصّه نمودهاند ميتوان از ابو محمّد حسن شريعي نام برد. او نخستين كسي است كه به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) كرد.
جماعتي از علماء از ابو محمّد تلعكبري از ابوعلي ابن همام نقل كردهاند كه كنيه شريعي، ابو محمّد بود. تلعكبري گفت: گمان دارم نام وي حسن بود. او از اصحاب امام علي النّقي و بعد از آن حضرت، از ياران امام حسن عسكري (عليهما السلام) به شمار ميآمد. او اوّل كسي است كه مدّعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده و شايسته آن هم نبود و نيز نخستين كسي است كه در اين خصوص بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهائي به آنان نسبت داد كه شايستة مقام والاي آنان نبود و آنها از آن بيزار بودند، از اينرو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) در خصوص لعن او و دوري از وي از ناحيه مقدّسة آن حضرت بيرون آمد. ابو محمّد تلعكبري گفت: بعد از آن عقيدة به كفر و الحاد از او آشكار گشت.[1]
همچنين «ابو محمّد عبيدالله مهدي» در نيمة دوّم قرن سوّم شروع به دعوت نمود، در سال 297 هجري با كمک يارانش به حكومت رسيد. خود را اميرالمؤمنين خواند و شهر «مهديّه» را در شمال آفريقا ساخت، وي پايه گذار حكومت «فاطميين» در آفريقاي شمالي است كه تا اواخر قرن پنجم ادامه داشت و در سال 344 هجري قمري وقات يافت.
و نيز «محمّد بن عبدالله بن تومرت» كه در نيمة اوّل قرن ششم در آفريقا قيام نمود، مريدان او بنام «الموحّدين» مشهور شدند، او رسماً خود را «مهدي موعود» ميخواند و كتاب «تنقيح الموطأ» در اصلاح و تكميل كتاب «موطأ مالک بن انس» نگاشت. او مردي بود كه از هر وسيله براي پيشرفت خود استفاده ميكرد، سرانجام به فرمانروائي مراكش و برخي نواحي شمال آفريقا رسيد. جانشينانش حدود يک قرن بر شمال آفريقا و قسمتي از « اسپانيا» حكومت داشتند.
« مهدي كُرد» (Mehdi kord) يكي ديگر از مدّعيان مهدويّت است. در قرن 11 زمان «سلطان محمّد چهارم» پادشاه عثماني، جواني يهودي بنام اسحاق (Eshaqh) خود را منجي يهود خواند، عدّهاي از يهوديان اطرافش را گرفتند.
در همين وقت پسر يكي از شيوخ كردستان خود را «مهدي اسلامي» (Mehdi Islami) خواند و چندين هزار كُرد را به دور خود جمع نمود. به دستور سلطان عثماني هر دو را گرفته به دربار فرستادند، آنها با ديدن عظمت دستگاه توبه كردند و از نديمان او شدند.
همچنين «ميرزا غلام احمد قادياني» كه از اهالي «قاديان» بخشي از «ايالت پنجاب»هند است ادّعاي مهدويّت نمود. او در سال 1250 به دنيا آمد، پس از تحصيل در نزد استاد و مدّتي خدمت در دستگاه انگليسيها خود را «مجدّد اسلام در قرن 14» ناميد، (آن زمان هندوستان مستعمره انگلستان بود) كتاب «براهين احمديه» را در آخرين سالهاي قرن 13 تأليف نمود، سپس خود را مهدي موعود و مسيح معهود خواند. وي حدود هشتاد كتاب و رساله نوشت. از جمله نوشتههايش «البشري»، «سرّالخلافه» ، «ازاله الأوهام» و «المواهب الفيوضات» را ميتوان نام برد. از اصول فكريش كه در كتاب «ترياق القلوب» نوشتة خودش آورده: «اطاعت كامل از حكومت انگليس و منع مبارزه و جهاد مردم هند براي آزادي و استقلال است». او در سال 1326 هـ.ق درگذشت و در قاديان به خاک سپرده شد.
«محمّد بن احمد بن عبدالله سوداني» نيز از جمله مدّعيان مهدويّت است. او در آغاز جواني جزو دراويش بود، تظاهر به زهد و تقوي مي كرد ولي به عللي از ميان دراويش به خواري و خفّت رانده شد، همين براي او عقده و انگيزة داعية مهدويّت گرديد. او در زماني اين ادّعا را سرداد كه محيط آشفته و فشار حكّام ستمگر انگليسي و مصري مردم سودان را مستعدّ انقلاب كرده بود.
لغو سريع بردگي، اقتصاد آنجا را ناتوان و فلج ساخته بود، اين بود كه به محض نداي قائميّت او، در آغاز قرن 14 در مدّت كوتاهي عامّة مردم سودان به دورش جمع شدند، با عمّال حكومت انگليس و پادشاهان مصر مبارزه كرد. در غالب، آنها پيروز شدند و جمعي از افسران ارشد انگليسي از قبيل «كلنل هيكس» (Kolonel Hiks) و «ژنرال گردن» (Gorden) را با سپاهيانش به قتل رسانيد. مثلاً در جنگ با «هيكس» از 11 هزار سرباز 300 نفر زخمي و نيمه جان براي «هيكس» باقي گذارد. او و مريدانش كه «درويشان» نام داشتند تمام سودان را تصرّف كردند و دولت «گلادستون» (Gladestun) را سخت به زحمت انداختند ولي در اوج پيروزي، اجل گريبانش را گرفت و پس از تب شديدي از دنيا رفت.
وي بساط مهدويّت خود را به تقليد از دوران رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ترتيب داد: همسرش را عايشه امّالمؤمنين نام نهاد و به اطرافيانش لقب ابوبكر، عمر، حسّان بن ثابت و خالد بن وليد بخشيد.
پس از او جانشينش از نيروي انگليس شكست خورد و دوباره سودان به دست انگليس افتاد. انگليسيها از شدّت خشم جسد «محمّد احمد» را از قبر بيرون آورده و جمجمهاش را به انگلستان فرستادند. بعضي ميگويند هنوز جمجمهاش در موزه بريتانيا موجود است.
افراد ديگري نيز همچون «علي محمّد شيرازي»، «سيّد محمّد جونپوري هندي»، «محمّد حسين مشهدي» و «محمّد بن علي سنوسي» مدّعي مهدويّت شدهاند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (ادّعاي مهدويّت) شدهاند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (ادّعاي مهدويّت) شده است، اكثر نتيجه دسيسههاي سياسي بوده، يا اينكه، مدّْيان ميخواستهاند از عقيده مردم سوء استفاده كنند و زمام حكومت را در دست بگيرند و يا عوامل بيگانه بودهاند كه از اين طريق اطّلاعات لازم را از كشورها تهيّه ميكردند و يا ميخواستهاند بدين وسيله حاكم شوند و منافع بدست آورند.
بايد دانست كه طرفداران يا تحريک كنندگان اين افراد براي آنها رواياتي نيز جعل كردهاند تا در نظر مردم عمل آنها را مطابق روايات بنمايند.
يا كارهائي را انجام دادهاند كه با روايات رسيده در مورد مهدي (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) مطابقت كند. مثلاً «ابن تومرت» (Ibn_ e_ tumert) كه نامش «امغار» (Amghar) بود، آن را به «محمّد » تغيير داد و «محمّد احمد» تقليدي از زمان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را ايجاد كرد، «مهدي بنگالي» (Mehdi Bangali) به مكّه رفت تا از آنجا دعوت خود را آغاز كند و «علي محمّد شيرازي» به «ملاّ حسين بشروئي» دستور داد تا با پرچمهاي سياه از خراسان حركت كند و « قدوس» چون به مقبرة شيخ طبرسي قدس سّره رسيد پشت به آن داده آيه: «بقيّة الله خيرُ لكم...» را خواند. [2]
سيّد علي محمد باب و مسلک بابيّت:
مسلک بابيگري در قرن سيزدهم قمري (نوزدهم ميلادي) توسط فردي به نام سيد علي محمد پديد آمد. وي در اول محرم سال 1325 يا 1236 (1820 ميلادي) در شيراز متولد شد و در بيست و هفتم شعبان سال 1266 در تبريز به جرم ارتداد به دار آويخته شد.
بابيه او را «حضرت اعلي» و « نقطه اولي» لقب دادهاند. وي تحصيل ابتدايي و آموزش اندكي عربي را در شيراز گذراند. سپس پنج سال در بوشهر اقامت گزيد و به تجارت ـ كه پيشه پدري او بودـ اشتغال داشت. در همان ايام كه نوجواني بيش نبود، دست به كارهاي غير متعارف ميزد و به اوراد و طلسمات كه حرفه رمالان و افسونگران بود سخت علاقهمند بود. در هواي بسيار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بامي ميايستاد و براي تسخير آفتاب اوراد ميخواند و حركات مرتاضان هندي را تقليد ميكرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شيراز، كار و كسب را رها كرد و براي كسب علم و سير و سياحت رهسپار عراق و حجاز گرديد و در كربلا در سلك شاگردان سيد محمد كاظم رشتي (1203-1259ق) درآمد. سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود درباره ائمه طاهرين (عليهم السلام) افكار و عقايد غلو آميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم ميانگاشت و ميگفت بايد در هر زماني يک نفر ميان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشریف) و مردم باب و واسطه فيض روحاني باشد.
اين گونه عقايد توجه سيد علي محمد را به خود جلب كرد، و از مريدان خاص وي گرديد و از همانجا بود كه فكر دعوي بابيت در ذهن او راه يافت. پس از فوت سيد كاظم رشتي، در سال 1260 ق سيد علي محمد نخست ادعاي ذكريت و بعد ادعاي بابيت (يعني باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشریف) و سپس ادعاي مهدويت نمود و به تدريج ادعاي ثبوت و شارعيت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد، و بالأخره اين ادعا را به ادعاي نهايي ربوبيت و حلول الوهيت در خود پايان داد.
ميرزا حسينعلي بهاء و مسلک بهائيت:
ميرزا حسينعلي در سال 1233 ق در دهكدهاي از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالي سال 1310ق در عكا در اثر بيماري درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. تحصيلات مقدماتي و خواندن و نوشتن و مقداري عربي را ـ طبق سنت رايج زمان ـ آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشيگري و ديوان درآمد، و پس از چندي به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها زلف و گيسوي بلند گذاشت و لباس قلندري برتن كرد. با ظهور غوغاي باب، ميرزا حسينعلي و برادر ناتنيش يحيي صبح ازل و تني چند از خاندانش به باب پيوستند، و پس از اعدام باب، يحيي صبح ازل دعوي جانشيني او را كرد.
ميرزا حسينعلي در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با برادر را آغاز كرد و نخست ادعاي «من يظهره اللهي» ـ كه در سخنان باب آمده بود كرد و به تدريج بر ادعاهاي خود افزود تا به ادعاي رسالت و شارعيت و حلول خدا در او رسيد و خود را الهيكل الاعلي ناميد (انا الهيكل الاعلي) و مدعي شد كه سيد علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور وي بوده است.
سفارتخانههاي خارجي ـ خصوص روس ـ با صراحت از برادرش حمايت ميكردند و دولت را از تصميم شديد عليه آنها تهديد ميكردند. سرانجام با فشار علماي اسلامي و مسلمانان، حكومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعي از پيروان آنها به بغداد تبعيد كند. عراق در آن زمان ـ بسان بسياري از مناطق اسلامي ـ تحت حكومت مركزي عثماني اداره ميشد.
پس از مدتي كه كشمكش ميان دو برادر بر سر رهبري بابيان و درگيري طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثماني هر دو را به دادگاه كشاند، و دادگاه حكم تبعيد آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر كرد، از اين رو، يحيي صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس و حسينعلي بهاء و طرفدارانش به عكا در سرزمين فلسطين اسكان داده شدند، ولي تكفير و تبليغ عليه يكديگر را هرگز رها نكردند.
در اين ايام بود كه اطرافيان صبح ازل به فرقه «ازليه» و پيروان ميرزا حسينعلي به فرقه «بهائيه» ناميده شدند و آنهايي كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلي «بابي» باقي ماندند. سرانجام در اين كشمكش ميرزا حسينعلي كه بيشتر مورد حمايت ايادي استعمار بود غلبه يافت و ازليه به دست فراموشي سپرده شدند.
دعوي الوهيت ميرزا حسينعلي
در كتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحي و تجلي خدا معرفي كرده، مدعي ميشود كه خداوند خلقت و تدبير جهان را به او سپرده است و در كتاب مبين (ص 229) ميگويد: لا اله الا انا المسجون الفريد! و در كتاب ايام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود ميگويد:
«فيا حبذا هذا الفجر الذي فيه ولد من لم يلد و لم يولد» او در كتاب ادعيه محبوب (ص123) بهائيان در دعاي سحر ميخوانند: الهي تو را به حق ريش جنبانت قسم ميدهم...! در يكي از قصايد ميرزا حسينعلي آمده است: كل الالوه من رشح امري تالهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت.
پينوشتها:
[1] . مهدي موعود ص 697.
[2] . تلخيص تاريخ نبيل / صفحة 328، 360ـ موج انتظار ص 103.