علل ظهور شيوههاي مهدي ستيزان
الف ـ وجود تشکيلات حکومتي ميان علماي قوم يهود بر يهوديان:
علماي يهود که توانسته بودند در طول تاريخ با تحريف مفاهيم و مباني الهي تورات، آن را مطابق با اهداف و اميال خود شکل دهند، پس از پيامبران بزرگي چون حضرت موسي (عليه السلام)، حضرت سليمان (عليه السلام) و حضرت داوود (عليهالسلام)، توانستند اداره حکومت بر قوم خود را به دست گيرند و مردم را آن گونه که خود ميخواستند تربيت نمايند. اين تشکيلات در زمان حضرت عيسي (عليهالسلام) خود را به شکلِ دادگاه نشان داد و اين مجمع در طول تاريخ همواره بين علماي يهود به عنوان تشکيلات حکومتي و نظارتي علما بر قوم خود داير بود و به وسيله آن ميتوانستند احکام و قوانين خود را پياده نمايند. اين تشکيلات مافيايي يهود ادامه داشت تا زمان پيامبر و ظهور دين اسلام که با تبليغ دين اسلام جامعه يهود ميبايست به اسلام ميپيوست بنابراين يهود خصوصاً علما يهود براي اينکه قدرت و جايگاه خود را از دست ندهند، شروع به مخالفت و دشمني با اصل اسلام و پس از آن با مقوله مهدويت نمودند. يکي از بارزترين اعمال يهوديان تحريف احاديث و تفاسير اسلام و پيامبر بود که يهوديان تازه مسلمان بعنوان راويان احاديث پيامبر دست به تحريف دين زدند که «کعب الاحبار» نمونه بارز آن ميباشد.
مخالفت يهوديان با خاندان پيامبر و مولا علي (عليه السلام) در تاريخ به طور وضوح ديده شده است تا نگذارند اسلام واقعي بدست صاحبان اصلي آن قرار گيرد و رسالت پيامبر خاتم در تمام ابعاد آن به ظهور رسد.
ب ـ کينهها و حسادتهاي قريش و اطرافيان پيامبر با آل علي (عليه السلام) و شيعيان او.
يکي ديگر از علل ظهور و بروز مهديستيزي در اسلام، مخالفت و کينهها و حسادتهاي اطرافيان پيامبر در صدر اسلام بود که بخاطر منفعت طلبي و حبّ رياست و مقامي که قبل از اسلام داشتند با پيامبر مخالفت مينمودند و اين دشمني پس از اسلام آوردن آنها نيز ادامه داشت تا اينکه براي به دست گرفتن قدرت پس از پيامبر جريان سقيفه را علم نمودند تا هم خلافت را از آل علي (عليهالسلام) بگيرند و هم خود را به قدرت برسانند و کينههاي احد و بدر را بر سر آل علي (عليه السلام) خالي نمايند. اين عداوت و دشمني مبناي ستيز عليه علويان و شيعيان علي شد تا قريش توانست پس از پيامبر جايگاه زمان جاهلي خود را حفظ نمايد و يکي از ابزارهاي آنها ترويج دشمني با علي و آل او بود چون از حضرت علي ضربههاي بسياري درصدر اسلام خورده بودند و اين ستيز باعث نرسيدن خاندان پيامبر به حق خود شد که سبب شد امامان شيعه يا در اسارت باشند و يا در شرايط مناسب نتوانند معارف خود را بازگو نمايند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در مقابل دشمنيها و ستيزهجوييهاي دشمنان چنين با خدا مناجات ميکند: «اَللَّهمَّ اِهدِ قَومي فَانَّهُم لايَعلَمون» [1]
ج_ جهل و ناآگاهي مردم نسبت به مقام و معارف اهل بيت( عليهم السلام) و امام زمان (عليه السلام)
مهمترين عاملي که شرايط بروز مهديستيزي را در جامعه مهيا ميکند جهالت و ناآگاهي تودههاي مردم نسبت به معارف دين و حقايق الهي ميباشد. شناخت سطحي و ظاهري از معارف و علوم اسلامي زمينه را براي شيوع بسياري از مشکلات اعتقادي و فرهنگي ايجاد ميکند. مردم هنگامي که باور شناخت صحيحي از مقوله مهدويت داشته باشند و حقيقت آن را بدور از خرافات و اوهام و تخيلات درک کرده باشند، هيچ گاه تحت تأثير القائات شيطاني گروهها و فرقههاي انحرافي قرار نميگيرند و بستر رشد دشمني و عداوت در دين را فراهم نميکنند. مهمترين سلاح دشمنان اسلام براي پيشبرد اهداف خود جهل و ناآگاهي و کم عمقي انديشه است و تمام توان خود را به کار ميبرد تا مردم را در اين سطح از تفکر نگاه دارد تا بتوانند سوار بر مرکب جهل، اسطورههاي باطل خود را بر جايگاه حق بنشاند.
«... تا زماني که انسان توام شناخت امام را نداشته باشد، سخن گفتن از ظهور او بيمعناست. ظهور امام، واقعهاي نيست که ناگهان روزي اتفاق افتد، بلکه امري است که هر روز در وجدان مؤمنان شيعي، حاصل ميشود... ظهور آينده امام، مستلزم استحاله قلب انسانهاست و اين ظهور تدريجي به ايمان پيروان و نفس وجود آنان بستگي دارد. اخلاق جوانمردي از همين جا ناشي ميشود و اين انديشه همه خلقيات شيعي را در خود دارد.» [2]
اين روند را حتي در عصر امروز به شکل مدرن و پيشرفته در سطح جهان قابل مشاهده است. ابزارهاي هنر و صنعت و رسانه همگي دست به دست هم ميدهند تا بشر را يک گام بيشتر به سوي فراموشي سوق دهند. شبکههاي ماهوارهاي، سايتهاي اينترنتي. همايشها و جشن و مراسمات گوناگون، بازيها و مسابقات و اجتماعات مختلف، انواع فيلمها و عکسها، لباسهاي گوناگون، انواع مشروبات الکلي و مواد مخدّر، ترويج انواع فساد به روشهاي مختلف در سطوح گوناگون جامعه، همگي تلاشهاي اهل باطل است براي نگهداشتن مردم در جهل و فراموشي و غفلت.
دـ تحريف حقايق و معارف الهي
«مطالبي که اگر به حقيقت آنها توجه کنيم تبديل به يک موتور حرکت دهنده جامعه اسلامي ميشود؛ وقتي دشمن توانست آن را خراب و معناي آن را عوض کند و ذهن ما به سمت ديگري سوق دهد؛ همين موتور متحرک، به يک داروي مخرب و خواب آور تبديل ميشود».[3]
وقتي دشمن نتوانست، عقيده اثربخش مهدويت را از مردم بگيرد، سعي ميکند آن را در ذهن مردم خراب کند تبديل مقوله انتظار مهدي عليه السلام که آثار و پيامدهاي بسيار شگرف و معجزهآسا و مثبتي دارد؛ به انتظار منفي و تلخ و ناگوار و... از اين قبيل تبديل شود.
تحريف نوعي نفاق در دين است باطل خود را با نام و شکل حقيقت معرفي ميکند و ويژگيهاي حقيقت را به خود نسبت ميدهد و از جهل و خمودي عقل استفاده ميکند تا خود را توجيه کند. تحريف همواره در بستر تاريخ بوده است و سلاح کارسازي براي اهل باطل است. تحريف در معاني و مباني دين، تحريف در نص روايات، تحريف در تفسير و استنباط معاني، تحريف در برداشت و انتخاب، همه و همه ابزارهاي دشمن دين ميباشد. مفاهيم حقيقي چون مهدويّت، انتظار، نيابت، ارتباط و ديدار با امام، ظهور، قيام امام، مفاهيمي هستند که چون در طول تاريخ اسلام به درستي براي مردم تبيين نشد از توضيح و تبيين واقعي آن بدست اهل بيت جلوگيري ميشد و اگر هم امکان داشت در آن تحريف مينمودند، و اين زمينهساز بروز حرکتها و انحرافاتي شد که بيشترين نقش مهدي ستيزي در دوران غيبت را ايفا نمود.
ذـ قدرت طلبي، رياست طلبي و منفعت طلبي
يکي از علل مهم بروز مهديستيزي درميان جوامع اسلامي وجود روحيه انحصار قدرت و حبّ رياست در ميان حاکمان و عالمان اسلامي است. در طول دوران ظهور اسلام تا عصر غيبت بسياري از حاکمان و عالمان با علم به حقانيّت اهل بيت و حقانيت مبحث مهدويت در اهل بيت چون وقوع چنين مطلبي در زمان آنها با منافع و اميال آنها موافق نبود و قدرت و سلطه آنها را زير سؤال ميبرد، تمام تلاش خود را در ضربهزدن به اهل بيت و مفهوم مهدويت به کار بردند تا جلوي قدرت گيري آنرا بگيرند.
اين منفعت طلبي و رياست طلبي در دورهاي به شکل غصب خلافت خود رانشان داد، در زمان ديگر به شکل جنگ و مخالفت صريح با اهل بيت و شهادت آنها، زماني به شکل زنداني کردن و محصور کردن و دورنگهداشتن از مردم جلوه ميکرد و زمان ديگر جلوگيري از تولّد امام زمان و در زمان غيبت با مرتبط کردن خود با مفاهيم مهدويت و سوء استفاده از عقايد و جهل مردم به جمع کردن مريد و طرفدار ميپرداختند و هنگامي که کارشان رونقي ميگرفت ادعاي نيابت و بابيّت امام زمان را مينمودند و چون در زمانهايي بستر جهل مردم مناسب بود ادعاي مهدويت و سپس الوهيّت مينمودند تا بتوانند هرچه بيشتر بر قدرت سلطه خود بيفزايند. زمان امروز نيز قدرت سلطه و اقتصاد در دست کساني است که براي سلطه بر جهان نيازمند به معرفي خود به عنوان منجي جهان هستند و به وسيله ابزار تبليغات خود مردم را در جهل و خواب نگه دارند با بررسي روان شناختي شکلگيري جريانهاي مختلف ذکر شده به اين يقين ميرسيم که عاملان اصلي اين جريانها در پي کسب قدرت و رياست در ميان اطرافيان خود بودهاند و منفعت طلبي آنها باعث ميشد با علم به حقانيت اهل بيت در مقابل آنها مقابله نمايند.
ه ـ لجاجت، عناد و تعصب بيجا
با اين که مقوله مهدويت بطور صريح در اسلام مطرح شده است و در احاديث و روايات پيامبر و اهل بيت به طور متواتر و در متن قرآن به آن پرداخته شده است و مقوله اميد و انتظار منجي در فطرت و نهاد آدميان قرار گرفته و حتي مذاهب غير الهي نيز به آن پرداختهاند ولي در طول تاريخ برخي معاندان و مخالفان بخاطر لجاجت و تعصب بيمورد و کورکورانه دست به تحريف و حذف اين مقوله در دين اسلام زدهاند.
نمونه اينگونه معاندتها در طول تاريخ به شکلهاي گوناگون بوده است مثل جلوگيري از کتابت و نقل احاديث نبوي در قرن اول اسلام، پس از آن در قرن دوم جعل احاديث در تعابير آن توسط مخالفان اهل بيت. از نمونههاي بارز اينگونه معاندات حذف کتب و نوشتههاي پيرامون بحث مهدويت در کتب اهل سنت توسط برخي از علماي متعصب اهل سنت است که بخاطر عناد و تعصب نسبت به اين مقوله دست به حذف کتابهاي مهم اهل سنت مثل کتاب ابن عربي پيرامون مقوله مهدويت در فتوحات مکيه، زدند. اين عناد و مخالفت هم در فرقههاي اسلامي ظهور و بروز دارد و هم در مذاهب غير اسلامي چون مسيحيت و يهوديت. از جمله شيوههاي عناد و مخالفت مسيحيان و يهوديان با مقوله مهدويت حمايت و ترويج و تأييد شکلگيري فرقههاي چون بابيت و بهائيت و وهابيت است که نتيجه ظهور اينگونه فرقهها، تفرقه و جدايي ميان صفوف مسلمانان و تضعيف آنها در مقابل مسيحيت و يهوديت است.
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پس از شکست خوارج به هنگام گذشتن از کشتگان آنان فرمود: «آن کس شما را به کشتن داد که شما را فريفت».
پرسيده شد: او کيست؟ فرمود: «شيطان و نفسهاي پليد» اصحاب گفتند: خداوند، ريشه آنان را تا پايان دنيا قطع کرد؟
حضرت پاسخ داد: «خير، سوگند به آن که جانم در دست اوست، آنان در صلبهاي مردان و رحم زنان خواهند بود و پيدر پي خروج خواهند کرد تا آن که به سرکردگي شخصي به نام اشمط بين رودهاي دجله و فرات خروج کنند. در آن روزگار مردي از اهل بيت ما به جنگ او ميرود و او را به هلاکت ميرساند و از آن پس هيچ قيامي از خوارج تا روز قيامت نخواهد بود».[4]
نيز آن حضرت درباره فرقه بتريه ميفرمايد: «هنگامي که حضرت قائم عليه السلام قيام کند، به سوي کوفه رهسپار ميشود. در آنجا تعداد ده هزار نفر ـ که آنان را بتريه [5] مينامند، در حالي که سلاح بر دوش گرفتهاند ـ جلوِ حضرت را ميگيرند و ميگويند: از همان جا که آمدهاي باز گرد؛ زيرا ما به فرزندان فاطمه نيازي نداريم. حضرت شمشير ميکشد و همگي را از دم تيغ ميگذراند». [6]
راههاي نفوذ مهدي ستيزان و ابعاد فعاليت آنها
1- انکار مهدويت
منظور از انکار مقولهي مهدويّت و انتظار، اين است که آن را مقولهي وارداتي و برگرفته از ديگران و پيامد نابهسامانيها و مشکلات معرفي کنند. بسياري از دائره المعارفها که بايستي مرجعي قابل اعتماد در موضوعات متفاوت باشند، گويي رسالت خود را فراموش کرده و اهداف ديگري دنبال ميکنند.
1- در دائره المعارف بريتانيکا، در واژهي مهدي و اسلام و زرتشت آمده است:
اسلامي، ديني نيست که در آن، ظهوري انتظار برود و جايي براي مسيح نجاتبخش در آن جود ندارد و اين همه، به طور تدريجي و شايد تحت تأثير مسيحيّت مطرح گرديده است.
قرآن، اشارهاي به آن ندارد. به هيچ حديث ـ گفتهي منسوب به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ـ قابل اعتمادي نيز در مورد مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نميتوان استناد کرد.
2- در دائره المعارف دين و اخلاق، مارگلي يوت (اسلام شناسي بزرگ اروپايي) در مقالهي خود درباره مهدي عليه السلام در سال 1915، اين تفکر را وارداتي و برگرفته از يهود و مسيحيّت تلقّي ميکند.جميز دارمستر همين نظريه را ارائه ميدهد.
3- موسوعه المورود، (منير بعلبکي) در ذيل واژهي، «مهدي المنتظر» آورده: «در قرآن و در روايات نبوي، هيچ اشارهاي به مهدي (عليه السلام) نشده است.»
البته، پيش از اين دايره المعارفها، افراد ديگري نيز اگر نگوييم مغرضانه، لااقل با عدم تحقيق کافي، مسئله را نظريّهي مهدويّت را از نظريّهي عاريّتي از يهود دانسته و بر اين افسانه پا ميفشارد که شيعه و عقايد آنان، برگرفته از عبدالله بن سباي يهودي است. (گفتني است وجود خارجي عبدالله بن سبا، از نظر تاريخي و روايي، مخدوش و ساختهي دروغ پردازان و روايت سازان حرفهاي است، تا چه رسد به اينکه منشأ شيعه و معتقداتي چون انتظار باشد.)
ابن خلدون نيز فقط با بررسي بيست و سه حديث از انبوه احاديث و نقد نوزده حديث مسئلهي مهدويت را بيپايه ميداند و....
برخي ديگر از روشنفکران، مسئلهي مهدويّت را بازتاب نابه سامانيها و حوادث تاريکي که در دوران مسلمانان، به ويژه شيعه رخ داد، مطرح ميسازند.
مارگلي يوت ميگويد:
درگيري و آتش جنگ در ميان يک نسل واحد، پس از وفات پيامبر (صلي الله عليه و آله) و در همي و آشفتگي جهان اسلام که بر اثر اختلافات آنان با هم روي داد، موجب اقتباس فکر ظهور منجي از يهود و مسيحيان گرديد که به ترتيب، در انتظار ظهور و بازگشت مسيح به سر ميبرند.
بريتانيکا نوشته است:
به نظر ميرسد که عقيده به مهدي (عليه السلام) در دورههاي اغتشاش و عدم امنيّت مذهبي، بر تحوّلات سياسي... اوايل اسلام (قرنهاي هفتم و هشتم ميلادي) رواج يافته باشد.
برناردلوييس، در مقالهي خود به نام شيعه در تاريخ اسلام، در کنفرانس تل آويو ميگويد:
سرکوبي بسياري از قيامها و ناپديد شدن رهبران آنها، باعث ظهور ويژگي ديگري در دکترين شيعه شد و موضوعات و مسايلي مانند مسئلهي غيبت و رجعت رهبر شيعيان، حضرت مهدي (عليه السلام)، آخرين امام شيعيان، به وجود آمد و اين منجيگري، تبديل به يکي از جنبههاي اسلام و تشيّع شد.
2ـ جهل و ناآگاهي توده مردم
مردم به عنوان بدنه اجتماع و نيروي محرکه هر جامعهاي در اتفاقات و جريانات هسته جامعه نقش مهمي ايفا ميکنند و اگر توده مردم از نظر بينش و آگاهي در مرتبه و سطح بالايي باشند روند جريانات جامعه و مسير اتفاقات در هر کشور رو به تعالي و پيشرفت خواهد داشت ولي هنگامي که مردم سطحينگري، ظاهر بين، عوام زده، موج گرا و اوهام پرست و همرنگ جماعت شدن باشند روند جامعه روبه خمودگي، انحراف، و قبول سلطه قدرتهاي فاسد خواهد رفت. اين بستر هميشه مورد توجه دو قطب حق و باطل قرار گرفته است و تلاش اهل حق به سمت آگاهي مردم پيش رفته است و تلاش اهل باطل به سوي غفلت و ناآگاهي مردم.
3ـ نبودن روحيه تحقيق و تفقه در ميان علما
از جمله راههاي نفوذ و توفيق مهديستيزان در مبحث مهدويت، مشغول کردن علما و دانشمندان اسلام به مباحث ظاهري و تکراري و رواج مباحث عوام پسند ميان علما به جاي مباحث کارشناسانه و محققانه در ميان آنهاست. علما و دانشمندان در تشيع به عنوان نايبان امام زمان وظيفه هدايت و ارشاد و بيداري مردم را دارند اينکه مردم را با ماهيت مهدويت آشنا نمايند و زمينه اصلاح جامعه و بستر سازي ظهور را فراهم سازند ولي متأسفانه در بسياري از محافل علمي علماي دين شناخت صحيح از مقوله مهدويت وجود نداشته و با نداشتن شاخت کارشناسانه و پژوهشهاي اساسي و بنيادي در اين مقوله نه تنها ارائه دين به شکل محققانه شکل نميگيرد بلکه پرداختن به مبحث مهدويت نيز در سطح دعا براي سلامتي امام زمان و گرفتن حاجات خود از امام زمان، نگه داشته است. شايد اين يکي از بارزترين ضربههايي باشد که توسط خود طرفداران مهدويت به مقوله مهدويت زده ميشود. که پرداختن کارشناسانه به آن مبحثي جدا ميطلبد. ذکر اين حديث به زبان ديگر حائز اهميت ميباشد که امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:
«... حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به سوي کوفه رهسپار ميشود. در آن جا شانزده هزار نفر از بتريه مجهز به سلاح در برابر حضرت ميايستند؛ آنان قاريان قرآن و دانشمندان ديني هستند که پيشانيهاي آنان ازعبادت زياد پينه بسته، چهرههايشان در اثر شب زندهداري زرد شده است و نفاق سراپايشان را پوشانده است. آنان يک صدا فرياد برمي آورند: اي فرزند فاطمه! از همان راه که آمدهاي بازگرد، زيرا به تو نيازي نداريم.
حضرت مهدي (عليه السلام) در پشت شهر نجف، از ظهر روز دوشنبه تا شامگاه بر آنان شمشير ميکشد و همه را از دم تيغ ميگذراند. در اين نبرد از ياران حضرت حتي يک نفر زخمي نميشود»
ابوحمزه ثمالي ميگويد: امام باقر (عليه السلام) ميفرمود: «مشکلاتي که صاحب اين امر، هنگام ظهور از مردم ميبيند، به اندازهاي مشکلات پيامبر (صلي الله عليه و آله) يا بيشتر از آن است».[7]
4ـ شيوع خرافهپرستي و اوهامگرايي به جاي منطق گرايي و عقلگرايي
پايههاي دين اسلام در تمام ابعادش بر عقلانيت وتدبّر استوار است و ويژگي مهم شيعه در طول تاريخ استفاده و ملاک قرار دادن عقل در احکام و استنباط از دين بوده است. مقوله مهدويت نه تنها يک بحث فردي و ديني و اعتقادي در اسلام است بلکه يک نظريه عقلگرايي انساني در حيطه زندگي بشري ميباشد. ولي در سير تاريخ مخالفان و معاندان اسلام براي فلج کردن عقل و انديشه در بين مردم براي سلطه بر آنان تلاشهاي بسياري نمودند که در قسمتهاي قبل توضيح داده شد و در مقوله مهدويت نيز با تحريف احاديث در اين زمينه، غلو کردن در پيشگوئيها و اعداد و ارقام احاديث و متن آنها، تبديل کردن مقوله عقلاني مهدويت به يک اسطوره خرافاتي و غير عقلاني که بيشتر به افسانه و قصه شبيه است، با تبديل کردن اعتقاد مردم از روحيه اصلاح جامعه و انتظار عدالت به خمودگي و توسلات غير عقلاني به همه چيز غير از خدا، توانستند خرافهپرستي و موهوم گرايي را به جاي تفکر و تدبّر و عقلانيت در جامعه شيعي و اسلامي حاکم کنند.
5ـ ارائه نکردن معارف ديني به زبان ساده براي مردم و پيچيده کردن مفاهيم آن.
هنگامي که مباني و اصول و معارف دين به زبان عوام فهم به مردم ارائه شود در بين توده مردم قدرت تشخيص و تميز تفکرات انحرافي و التقاطي بوجود خواهد آمد ولي هنگامي که مباحث ديني با اصطلاحات و زبان پيچيده معرفي شود و مردم نتوانند درک صحيحي از مفاهيم آن داشته باشند، قدرت تشخيص و فهم حق از باطل را پيدا نکرده و آسيبپذير خواهند بود. با بررسي چگونگي شکلگيري فرقههاي انحرافي مثل اسماعيليه، شيخيه، بابيه و بهائيت به اين سير و روند پي ميبريم که اين فرقهها در ابتدا با بيان حقايق دين و تفسير پيچيده و راز و رمز گونه آن به نفع خود توانستند طرفداراني را در اطراف خود جمع کنند و اين افراد چون قدرت نقد و تشخيص مطالب آنان را نداشتند بدون استدلال و تدبّر مطالب آنها را که در قالب مذهب ارائه ميشد ميپذيرفتند.
6و 7 ـ روحيه سادهلوحي و قشريمابي در ميان مردم و نشناختن خطر دشمنان و معاندان
يکي ديگر از نقاط ضعف جامعه، وجود روحيه ساده لوحي و ساده انگاري خطر دشمنان و معاندان است.هنگامي که مردم يک جامعه قدرت تشخيص دوست از دشمن را نداشته باشند و قدرت تحليل و درک سياسيشان آنقدر نباشد که با تحليل و بررسي بتوانند حرکتهاي دشمنان خود را بشناسند، دشمن به راحتي خود را در لباس دوست به آنها ارائه ميدهد و افکار و مقاصد خود را پياده مينمايد و با تبليغات و جو سازي عليه دوستان دين آنها را دشمن و مغرض معرفي ميکند.
اين معضل در جوامع هميشه وجود داشته است و اهل باطل هميشه از آن بيشترين بهرهبرداري را نموده است تاريخ اسلام مملو از اين اتفاقات است، عدم شناخت و قدرت تشخيص مردم زمان علي بين حق و باطل و عدم توانايي آنها از شناخت دوست و دشمن اسلام بين امام علي و معاويه، بين امام علي و اصحاب جمل، بين امام علي و خلفاي قبلي و پس از آن بين امام حسن (عليه السلام) و معاويه و امام حسين (عليه السلام) و يزيد.
اين عدم تشخيص مردم و ساده لوحي و جدي نگرفتن خطر دشمنان اسلام را به سمتي سوق داده که براي بيدار شدن مردم از خطر تحريف اسلام نياز به کشته شدن امام حسين (عليه السلام) بود و آنگاه مردم تازه خطر را درک کردند. همين جريان در زمان حاضر نيز جاريست. آنان که دشمن مهدويت هستند خود را دوست و طرفدار مردم نشان ميدهند و با مطرح کردن نيازهاي دنيايي مردم آنها را به سوي خود ميکشند و دوستان دين و اهل بيت را دشمن معرفي ميکنند و باعث ايجاد ذهنيت منفي ميان مردم از آنها ميشوند، يکي از فرقههايي که در اين زمينه تلاش فراوان مينمايد، بهائيت است که به بررسي مختصر آن ميپردازيم:
تاريخچه پيدايش فرقه بهائيت
جاي پاي روس و انگليس
فتنه «باب و بهاء» از توطئههاي مهمي است که از اواسط دوره قاجاريه، با هدف آسيبرساندن به اسلام و خصوصاً تشيع از سوي کانونهاي استعماري طراحي شد و در مسير تداوم حيات سياه و تباهش همواره در کنار دشمنان اسلام، در صدد ضربهزدن به اين دين مبين و از بين بردن خصلتهاي ضد استکباري و ظلم ستيز آن بود و در يک کلام هدف طراحان اين فتنه، تلاش براي شکستن کيان و اقتدار ملي ايرانيان که از زمان صفويان حول محور تشيع پديد آمده و منافع قدرتهاي استکباري و استعماري را تهديد ميکرد، بود.
نخستين گروههاي خارجي و عناصري که با هدفهاي استعماري پا به سرزمين ايران گذاشتند، جامعه ايران را جامعهاي مستحکم و يکدست در سايه اتحاد عقيدتي و باورهاي اسلامي يافتند و پس از دهها سال آمد و رفت و مطالعه و رايزني به اين نتيجه رسيدند که براي نفوذ در اين جامعه و کشاندن ايران به جاده استعمار و استثمار، چارهاي جز ايجاداختلاف در عقايد ديني مردم وتقسيم اين رودخانه خروشان به جويبارهاي کوچک و کمرمق و بياهميت ندارند. به همين سبب تلاش در راه تضعيف بنيانهاي اعتقادي مردم ايران و ايجاد اختلاف در ميان آنان را در دستور کار خود قرار دادند.[8]
براين اساس، يکي از محورهاي عمده تلاشهاي کارگزاران استعماري و مأموران و دبيرهاي شعبه اديان وزارت مستعمرات و نيمه مستعمرات و مستملکات دولت انگلستان، پيدا کردن، تشويق و پشتيباني و حمايت از مدعيان مهدويت ـ به عنوان يکي از اصول اعتقادي شيعه ـ با هدف ايجاد تشتت و پريشاني و چند دستگي در ميان مسلمين شد. اين حرکت در ايران که در همسايگي هندوستان، يعني بزرگترين و زرخيزترين مستعمره بريتانيا قرار داشت، واجد ويژگي و اهميت خاص بود. اين نکته قابل تعمق و انديشه است که تنها در فاصله زماني پنجاه سال چندين مدعي مهدويت در سرزمينهاي اسلامي پيدا شدند که به شهادت اسناد و مدارک تاريخي همگي و بدون استثناء از حمايت دولت انگلستان برخوردار بودند و به شهادت همان اسناد تاريخي سه تن از اين مدعيان مهدويت، ايراني و عبارت بودند از ميرزا سيدعلي محمد شيرازي (باب) وميرزا حسينعلي نورکجوري(بهاء الله) و ميرزا يحيي صبح ازل؛ که «سيد عليمحمد شيرازي» فتنه بابيگري را در ايران پديد آورد و موجب خونريزي و کشتار در ايران شد و «ميرزا حسينعلي نوري» فرقه ضاله بهائيت را ايجاد کرد که آن هم باعث صدمات جبران ناپذيري به مردم اين آب و خاک گرديد و «ميرزا يحيي صبح ازل» هم فرقه ازليگري را ايجاد کرد.[9]
تروريسم؛ مشخصه بهائيان
تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 1840 م/1260ق، با بابيگري آغاز شد و چنان با بابيگري پيوند خورد که در دوران متأخر قاجار نام «بابي» و «تروريست» مترادف بود. بابيها ترور اميرکبير را طراحي کردند و در شوال 1268ق، به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند. از آن پس اين شيوه در ايران تداوم يافت و بويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت. بهائيان در عتبات نيز بيکار نبودند و سيد اسدالله مازندراني در عتبات به جرم سوء قصد به آيت الله خراساني گرفتار شد.[10]
صبحي نيز در خاطرات خود به اين مسأله اشاره کرده است که «سيد عبدالحسين اردستاني» مردمي کمدانش و پرهوش، از مبلغين بهائيت بود که به همراه شيخ اسداله بارفروش [فاضل مازندراني] به فرمان عبدالبهاء به نجف و کربلا رفت. در نجف با دستاويزهايي به بارگاه دانشمند بيمانند شيعه آخوند ملامحمد کاظم خراساني بار يافتند. اطرافيان مرحوم آخوند نسبت به آن دو بدگمان شدند و پس از بررسي در کارها و بازرسي اموالشان، هفت تيري يافتند و گمانشان بر اين بود که آنها براي کشتن آن بزرگوار آمدهاند. با وساطت آخوند خراساني هر دو جان سالم به در بردند و در مرز ايران به نگهبانان مرز تحويل داده شدند و پس از چندي آزاد شدند. [11]و اين تنها نمونهاي از تلاش بهائيان براي نفوذ در جامعه روحانيت و خيانت به عطوفت اسلامي آنان است.[12]
دولت روسيه تزاري نخستين يار و مددکار بهائيان بود. آنان نه تنها از اقتدارشان براي نجات جان ميرزا حسنيعلي نوري (بهاء الله) سود بردند، بلکه اولين کشوري بودند که مرزهاي خود را بر روي بهائيان گشودند و اولين معبد آنها، يعني نخستين «مشرق الاذکار» بهائيان را در شهر عشقآباد ايجاد کردند.
تصور بر اين بود که همکاري بهائيان و دولت روسيه با انقلاب کمونيستي به پايان راه خود ميرسد، اما مدارک نويافته، حکايت از همکاري بهائيان با روسهاي بلشويک و انقلابي دارد و هم اکنون مدارکي منتشر شده است که نقش بهائيان را در شکست نهضت جنگل و ميرزا کوچک خان نشان ميدهد.
يکي از نويسندگان معاصر به نقل از عبدالحسين آيتي، مُبلّغ پيشين بهائيان، مواردي از همکاري بهائيان ساکن عشقآباد با سازمان جاسوسي شوروي«کا.گ.ب» را ارائه ميکنند و متذکر ميشود که اينان به عنوان جاسوسان چند جانبه در خدمت روسيه و پس از آن «اتحاد شوروي» بودهاند.[13]
با توجه به اسناد معتبري که تاکنون به دست آمده ميتوان گفت بهائيت نوعي فرقهسازي براي پوشش دادن فعاليت يهوديهاي صهيونيست در کشورهاي اسلامي به منظور تخريب ارکان حاکميتي و حفاظت از تعرضات احتمالي مسلمانان بوده است و به همين دليل بهائيان از ابتداي پيدايش اين فرقه در «عکا» واقع در فلسطين اشغالي کنوني، متحد صهيونيستها در برخورد با عربهاي بومي و مسلمان بودهاند. آنان هموارده براساس يک سلسله منافع مشترک در کنار يکديگر قرار ميگرفتند و در جهت مقابله با اسلام گام برميداشتند.
نکته قابل توجه آنکه بررسيها نشان ميدهد يهوديان نقش بسزايي در پيدايش، گسترش و رشد فرقه بابيه و بهائيه داشتهاند و همچنين با توجه به نقش کليدي و مؤثر زنان در تمام ارکان جامعه و حرکتهاي اجتماعي، سران فرقه ضاله و استعماري بهائيت، از همان ابتداي تشکيل اين فرقه يعني زمان سيدعلي محمدباب ـ با به کارگيري دستورات کانونهاي قدرت صهيونيستي ـ از زنان به عنوان عامل اصلي انحراف از حق وجذب افراد به اين کيش استعماري استفاده کرده و ميکنند.
روشهاي مبارزه غيرمستقيم بهائيت
استعمارگران با مطالعه در رفتارها و آموزههاي مسلمانان دريافتهاند که هرگز نميتوان به صورت مستقيم مسلمين را از دين الهي و راه راست خود منحرف کرد، به همين سبب با مطالعات عميقي که در آيات قرآن و سنن و آداب ديني داشتهاند، دستورالعملهاي کليدي آن را يافته و در صدد نفي و خدشهدار کردن آنها در اذهان عمومي مسلمانان برآمدهاند و آنقدر روي اين مسائل کار کردهاند که عملاً بخش عظيمي از پيکر امت اسلامي مصداق آيه شريفه «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» شدهاند و دشمنان را به ادامه راهشان اميدوار کردهاند. از جمله کليديترين نکات آموزههاي مسلمين ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
1- ارتباط و جهتگيري مسلمين از روحانيون و عالمان عامل به دين
2- نماز جماعت به عنوان يکي از بهترين شيوههاي جذب و اتحاد مسلمين و آگاهي از اوضاع مسلمانان و محيط اطرافشان.
3ـ ارتباط تنگاتنگ دين و سياست که دست هر بيگانهاي را از امور مسلمانان کوتاه ميکند.
4ـ طهارت نسل که ضامن بقاي نسل بشر است.
5ـ حيا و عفت زنان که در سايه حجاب آنان بخش اعظم سلامت جامعه تضمين ميشود.
6ـ نقش زنان در تربيت مردان آينده و کل جامعه.
7ـ جهاد در راه خدا
از همين رو ميبينيم که دشمنان در کيش ساختگي خود، «بهائيت»، به صراحت وجود طبقهاي با نام روحانيّت را نفي کرده [14] و مدعي جدايي دين از سياست شدهاند. ديويد کيپز نماينده بهائيهاي فرانسه در اين مورد ميگويد: «اين مذهب نه روحانيت و نه مرجع مذهبي را به رسميت نميشناسد و برابري بين زنان و مردان را ترغيب مينمايد...» [15]
آنها با وجودي که در ظاهر دخالت در سياست را نفي ميکنند اما در تمام سخنرانيهاي و کتابها و آموزههاي خود، دخالت در همه امور آن هم دخالت تمام و کمال را خواستارند. ديويد کيپز نماينده بهاييهاي فرانسه، در مراسم يکصد و پنجاهمين سال پايه گذاري فرقه ضاله بهائيت، ميگويد:
«بهائيان براي تسريع روند تغييرات به سوي صلح جهاني در اقدامات آموزشي و بهبود وضعيت اجتماعي در سراسر جهان دخالت ميکنند».[16]
برخي از عقايد و احکام بهائيت
بهائيان از هر حرکت جمعي مذهبي نيز نهي شدهاند. به همين سبب آنان چيزي به نام نماز جماعت و... ندارند و البته اين به معناي آن نيست که آنها با يکديگر متحد نيستند بلکه تنها از اعمال مذهبي به صورت جماعت در جامعه مسلمين جلوگيري ميکنند و در عين حال حضور کليه افراد بهايي در مراسم جمعي از ضيافت 19 روزه و کلاسهاي اخلاق ويژه کودکان و نوجوانان و... اجباري است.
بهائيان همچنين ازدواج با همه محارم را جز با زن پدر جايز ميشمردند (يعني ازدواج با خواهر، خاله، عمه، خواهر زاده، برادرزاده، و... همگي جايز بود)و اين از کثيفترين دستورالعملهايي بودکه بهائيان براي حفظ و ازدياد نسل خود به آن تن دادند و علاوه بر اين مانند پيشينيان خود از راه فطرت و اخلاق خارج شده و روابط فاسد و لجام گسيخته و غير طبيعي را به عنوان امري پذيرفته شده در ميان خود قبول کردهاند و مرتکب ميشوند و در صدد آن هستند همانطور که در غرب برخي کشورها اين عمل زشت اخلاقي را قانوني کردهاند در تمام دنيا به صورت اصلي قانوني درآورند.
با نگاهي گذار به سير تاريخي اين فرقه و دستورالعملهاي مکتوب و منتشر شده آنان، مشاهده ميکنيم که اين اعمال از ابتداي حرکت اين افراد جاسوس و خود فروخته غرق در لجنزار هواهاي پست نفساني يکي از مهمترين اصول پذيرفته شده آنان بوده است. آنها عقيده داشتند:
«... ايام فترت است و هيچ تکليفي بر مردم واجب نيفتاده. اگر چه در شريعت ازدواج يک زن با نُه شوهر جايز است، لکن اگر افزون بخواهد منعي نباشد و هريک از آن جماعت نامي از انبياء کبار و ائمه اطهار را بر خويش مينهادند و زنان و دختران خويش را به نام و نشان زنان خانواده طهارت ميخواندند و هرجا که جمع ميشدند به شرب خمر و منهيات شرعيه ارتکاب مينمودند و زنان خويش را اجازه ميدادند تا بيپرده به مجلس نامحرمان در آمده و به خوردن شراب مشغول شوند و سقايت نمايند.» [17]
ارتشبد حسين فردوست در خاطرات خود نمونههاي بسياري از رفتارهاي ناهنجار مردان بيبند و بار بهائي همچون هويدا را ذکر ميکند و علاوه بر آن افرادي مانند صبحي، بهائي تواب، نيز نمونههاي بسيار ديگري را در کتاب«خاطراتِ صبحي» خود نقل ميکند که به دليل عفت قلم و احترام به خوانندگان محترم از بازگويي و بازنويسي آن معذوريم.
قره العين، زن فاسد و بيعفتي که باگفتار و رفتار فاسدش نقش مؤثري در معرفي و جذب افراد منحرف به اين فرقه داشت خطاب به پيروان بابيگيري گفته است:
«اي اصحاب، اين روزگار از ايام فترت شمرده ميشود، امروز تکاليف شرعيه به يکباره ساقط است و اين صوم (روزه) و صلوه (نماز) و ثنا و صلوات کاري بيهوده است... پس زحمت بيهوده بر خويش روا نداريد و زنان خود را در مضاجعت (همخوابگي و همبستري ) طريق مشارکت! بسپاريد!» [18]
و البته اين جملات از کسي که مريد فرقهاي استعمار ساخته است، بعيد نيست، چرا که وزارت مستعمرات انگليس ـ از مؤسسان و حاميان فرقههاي ضاله ـ نيز خطاب به يکي از جاسوسان خود در کشورهاي اسلامي ميگويد:
«در مسئله بيحجابي زنان بايد کوشش فوق العاده به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بيحجابي و رها کردن چادر، مشتاق شوند... پس از آنکه حجاب زن با تبليغات وسيعي از ميان رفت، وظيفه مأموران ماست که جوانان را به عشقبازي و روابط جنسي نامشروع با زنان تشويق کنند و به اين وسيله فساد را در جوامع اسلامي گسترش دهند».[19]
بهائيان همچنين با توجه به تأثير پذيري کودکان و نوجوان بيشترين تلاش تبليغي خود را بر روي اين نسل متمرکز کردهاند و لجنههاي گلشن توحيد با احداث مهدکودکها و مدارس و ترتيب دادن اردوهاي تبليغي کودکان و نوجوانان را به خود جذب ميکنند.
آنها همچنين به بهانه صلح و شعار تساوي زن و مرد، زنان را در تمام عرصهها به عنوان عروسکهاي خيمه شببازي که سر نخ آنان دست صهيونيستها است، به روي صحنه آورده و ميخواهند به وسيله آنان صلحي منطبق بر نظم نوين و تک قطبي جهاني برقرار سازند. عبدالبهاء در يکي ازمطالب خود مينويسد:
«... و چون [هنگاميکه] نسوان در عالم انساني نفود و تأثير کلي يابند، از جنگ محققاً جلوگيري نمايند... نفرت و انزجار آنان [زنان] نسبت به جنگ بايد براي استقرار و حفظ صلح عمومي [!!] مورد استفاده قرار گيرد».[20]
با توجه به آثار منتشره بهائيان مشاهده ميشود که آنان دنبالهرو فرقه استعماري وهابيت هستند که با تلقين جاسوس انگليسي، مستر همفر، حمايتهاي قواي نظامي و مالي انگليس ايجاد شد.[21] حضرت امام «رضوان الله تعالي عليه» سالها پيش، از اين هماهنگي پرده برداشته و ميفرمايند:
«يک حقايقي در کار است، شما آقايان در تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال پيش از اين بهائيها مراجعه کنيد، در آنجا مينويسد: تساوي حقوق زن و مرد، رأي عبدالوهاب، آقايان هم از او تبعيت ميکنند... نظامي کردن زن، رأي عبدالوهاب، آقا تقويمش موجود است، نگوئيد نيست...»[22]
شکلگيري بهائيت در ايران
شکلگيري بهائيت در ايران با سوء استفاده از دو پشتوانه جامعه ايران بوجود آمد. اول تفسير انحرافي از مذهب تشيع و دوم استفاده از احساسات مليگرايانه و هويت ايراني. بهائيت را ميتوان تفسيري يهودي از مذهب تشيع دانست، همانگونه که پروتستانتيزم در مقابل کاتوليک مسيحي قد علم کرد و با بازخواني تفسيرات توراتي و يهودي از انجيل شکل گرفت و در جامعه مليگراي آسمان ظهور پيدا کرد، بهائيت نيز تفسير يهودي از تشيع براي مقابله با تشيع اصولگراي ايران بود. هدف بهائيت، تشکيک در ساختار مذهب تشيّع و حذف رهبري علماي شيعه و هدايت مردم توسط آرمانهاي غربي بود.
مهمترين اشتراک يهوديت، پروتستاتيزم و بهائيت که اساس شکلگيري و جبهه گيري آنها در مقابل، کاتوليک و تشيع است، فرديّت ديني يا تديّن فردي است.
اين بدين معناست که معرفت ديني مختص به کانونهاي روحانيت ديني و علما نميباشد و هر فرد به خودي خود ميتواند برداشتي آزادانه و شخصي داشته باشد و طبق آن برداشت عمل کند و برداشت خودش برايش ملاک و معيار باشد. اين فرديّت در بهائيت به اوج ميرسد و بر الهامات فردي و عرفاني و عبادت در معبدهاي سوکت تکيه ميکند.
اين تدّين فردي در ابعاد گوناگون خود جلوههاي مختلفي نشان ميدهد و هنگامي که به مقوله سياست ميرسد، ثمره آن جدايي دين از سياست و سکولاره شدن مذهب ميشود چه مذهب و دين امري شخصي و فردي است و در جامعه نمود پيدا نميکند و در معاملات سياسي و حکومتي وارد نميشود. اين تفسير از دين فلسفه جديد غرب را شکل داد، که همان فلسفه کانت و عقل کانتي است. فلسفه کانت روح فلسفي آنگوساکسونهاست و به آنها يک سياست جهاني براي اداره جهان دارد که آن ايجاد، «فرديّت ديني» در کل جهان است و اين همان جهاني سازي معرفت ديني يهوديت است که جلوه آن در ايران بهائيت است.
هنگامي که ما مذهب را به «تدّين فردي» تبديل کنيم، سرنوشت ما تنها وابسته به عمل ماست و تقدير و مشيّت الهي و فيض الهي در ساختار زندگي و جهان تفسيري و نمودي نخواهد داشت با اين تعبير تاريخ و فلسفه تاريخ تابع عملهاي انسانها ميشود و رابطه تاريخ و مشيّت الهي حذف ميشود و فيض الهي در سرنوشت و تاريخ بشر دخالتي نخواهد داشت.
تفاوت بهائيت و تشيع نيز در همين است که بهائيت چون دين را فردي و شخصي ميداند، نبودن امام و وليّ را مؤثر در حرکت تاريخي بشر نميداند و پس از مرگ حسينعلي بهاه نيز هيچ مشکلي براي روند و سير تکاملي بشر پيش نيامد. ليکن چون تشيّع امام زمان را واسطه فيض الهي ميداند و فيض الهي را دخيل در سرنوشت و سير تاريخي بشر ميداند، بقاء بشر و دين را ملازم با وجود و حضور امام در جهان ميداند.
بهائيت براي اينکه بتواند اين تفکر را در ميان جامعه مذهبي ايران پياده کند ابتدا بوسيله روشنفکران سکولار شروع به مطرح کردن مناطق فراقت بشر و عدم نياز به انسانکامل و انسان الهي نمود و مواردي را مطرح نمود که بشر بدون وجود انسان کامل و الهي ميتواند به زندگي و سير تکامل تاريخي خود ادامه دهد. پس از مطرح کردن اين فرضيات و تشکيک در ذهن مخاطبان خود مرحله دوم نفي انسان کامل و الهي و واسطه فيض را شروع کرد و از انسان کامل به ذهن فعال بشر تفسير نمود. در اين تفسير وجود امام و انسان الهي کامل را غير ضروري نشان ميداد و احاديث و آياتي را که پيرامون وجود انسان کامل در هر زمان براي بشر آمده بود، به دليل رشد عقل بشر فعلي به ذهن و عقل سيّآل تفسير نمود تا بتواند عدم نياز به امام را وجه عقل بدهد.
هنگامي که روشنفکران بتوانند عقل کانتي و عقل مادي بشر را به جاي عقل ديني و ولايي جايگزين کنند و عقل را از حيطه دين و مذهب و کانونهاي ديني خارج کنند، با تشکيک در اصول و عقايد و اخلاقيات دين، آنها را به چالش ميکشانند و با جايگزين کردن روشنفکران سکولار به جاي روحانيون و منابع اهل بيت، دين سکولاريته را به مردم ارائه ميدهند که همان هدف استعمار و سلطه بر جوامع مذهبي است. اين روش عملکرد بهائيت مدرن است که با توجه به نيازهاي زمان عملکرد متفاوتي در راستاي اهداف صهيونيستها و استعمار پيدا ميکند. در حال حاضر اهداف بهائيت مدرن بر عناوين زير استوار است:
1ـ نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل کانت يا يهودي
2ـ نفي حجيبت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن
3ـ نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن
4ـ ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظريه جهاني سازي انگوساکسوني.
5ـ سياست معرفت ديني براي پذيرش انديشههاي جهاني سازي ليبراليستي انگلوساکسوني و سپس پذيرش ارزشهاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرف زدگي جهاني.
جهاني سازي ليبراليستي آنگوساکسوني و آفات آن
اولين چيزي که در اين مقوله به نظر ميرسد اين است که مقوله جهاني شدن مطرح است يا غربي شدن، چون مسير روند جوامع و فعاليتهاي گسترده غرب به سمت غربي شدن و جهاني سازي غربي است نه جهاني شدن به معناي تمام ابعاد جهات با تمام فرهنگها و تمدنهاي بشري.
در اين ميان تمدن اسلامي، خصوصاً تمدن شيعي بخاطر مباحث کلامي پيرامون مهدويت تفاوتهاي ماهيتي با جهاني شدن غربي دارد که باعث شده است اين روند جهاني شدن غرب به چالش کشيده شود. تفکر شيعي بدليل غني و عمق انديشه سرچشمه گرفته از اهل بيت براي خود شيعيان حرفهاي بسياري دارد ولي براي غير شيعيان هنوز زبان بيان را پيدا نکرده است. براي پيدا کردن و ايجاد اين ارتباط ابتدا بايد ابعاد مختلف جهان و جامعه جهاني شناخته شود و پس از آن زبان ارتباط و ارائه مفاهيم خود را براي مخاطبان جهاني پيدا کند.
در صورتي که شيعه نتواند اين جايگاه را پيدا کند، در جهان محکوم به هضم شدن هستيم. براي اينکه در سير تحولات جهاني هضم نشويم ابتدا بايد هويت شيعه را بشناسيم، سپس اين هويت را با توجه به نيازهاي روز، به زبان روز ارائه دهيم.
شرايطي که در ابتداي انقلاب ايران حاکم بود، باعث شد که انقلاب ايران موج عظيمي در تحولات جهاني و معادلات جهاني ايجاد کند و به دليل فضاي بعد از جنگ سرد روند اسلام گرايي و اسلام شناسي گسترش يابد. اما در حال حاضر شرايط با اول انقلاب فرق دارد و هجمهها بسيار زيادتر از آن زمان است و براي مقابله در ابعاد گوناگون بايد فعاليت نمود.
جهاني شدن در لايههاي فرهنگ نفوذ کره است و گاه جهانبينيها را ميسازد. و تا اين قلمرو را نشناسيم نميتوانيم، آفات جهاني شدن را دفع نماييم.
ـ آسيبشناسي انقلاب اسلامي در حيطه جهاني شدن و شناخت آفات و دفع آنها
آسيبپذيري ما نسبت به جهاني شدن از ضعف ايمان و ضعف قدرت ما نيست بلکه مباني فکري ما از غناي بالايي برخوردار است ولي نتوانستهايم آنها را بطور کامل و جامع بشناسيم و اين معارف را با توجه به نياز زمان حال به روز کنيم و مشکل ديگر ما عدم شناخت از جهان و جامعه جهاني و نيازهاي آن است.
غرب به وسيله دو اهرم قدرتمند هر جامعهاي را به سوي جهاني شدن ميبرد:
1ـ اقتصاد 2ـ فرهنگ
2ـ جهاني شدن اقتصاد
تأثيري که اقتصاد بر زندگي انسان دارد بسيار مؤثر و مستقيم است و اثر آن نه تنها در زندگي انسان بلکه در دين و عقايد انسان نيز بطور مستقيم خواهد بود و اين اثرگذاري خود را در معارف اسلامي نشان ميدهد و تأکيدي که اسلام بر اقتصاد سالم و اهميت درآمد و فقر زدايي دارد. ليکن اقتصاد در زندگي معاصر هويت ابزاري خود را از دست داده و به هدف تبديل شده است.
روند جهان فعلي به سويي ميرود که اقتصاد هدف زندگي شده است و چون شکلدهي فرهنگ متأثر از تکنولوژي شده است، اقتصاد فرهنگ را تحت سيطره خود درآورده است.
تکنولوژي براي اينکه بتواند اقتصاد را جهاني سازد دو اهرم بسيار قوي در دست دارد.
1ـ کامپيوتر
2ـ سينما
1ـ کامپيوتر: اطلاعات هويّت هر انساني را شکل ميدهد و امروز هجم وسيع اطلاعات بوسيله کامپيوتر باعث شده است زندگي انسان کامپيوتريزه شود و انسان توسط کامپيوتر کنترل شود نه کامپيوتر توسط انسان.
فضاي گسترده و وسيع احاطه کامپيوتر بر زندگي انسان و شکلدهي به روند زندگي انسان باعث شده است که امروز بشر به جاي اينکه بگويد خدا به ما چنين گفت، بگويد: کامپيوتر به ما چنين ميگويد.
2ـ سينما: جهان امروز، جهان تصوير است، در جهان امروز تمدنهايي موفق هستند که بتوانند معاي تصوير را ترجمه کنند. هر تصوير معادل هزار کلمه است و تأثير تصوير ماندگارتر از کلام است. فيلم ماتريکس از آينده جهان که تسلط تکنولوژي و اقتصاد است سخن ميگويد.
در بحث اقتصاد و جهاني شدن، ميتوان گفت که جهاني سازي اقتصاد باعث شکاف طبقاتي شديد ميان فقير و غني ميشود وجوامع کارگري و در حال رشد بيشترين ضربه را از اين روند خواهند خورد.
اقتصاد بنا به هويتش و سيطرهاش، تمام رفتارها و منابع رفتاري انسان را کنترل ميکند، با اينکه فرهنگ در قلمرو جهاني شدن مهمتر از اقتصاد است ولي هويت فرهنگ از اقتصاد و فورمولهاي آن تأثير ميگيرد. نمونه سينماي اين تأثير و تأثر فيلم عصر نوين چارلي چاپلين است. که در آن انسان قرن بيستم تحت تأثير تکنولوژي و ماشين، تبديل ميشود به انسان ماشيني و مسخ شده در برابر صنعت نمونه ديگر آن در عصر حاضر کشور پاکستان است که بخاطر داد و ستدهاي جهاني خود با کشورهاي ديگر مجبور شد روز تعطيل رسمي خودر از جمعه به يکشنبه تبديل کند، چون کشورهاي غربي و آسياي جنوب شرقي تعطيلي رسميشان يکشنبه بود و در پاکستان جمعه، تنها سه روز کاري و داد و ستد اداري و مالي براي آنها باقي ميماند و پاکستان اولين کشور اسلامي بود که بخاطر تأثيرگيري از روابط اقتصادي، مجبور به تغيير روز تعطيل رسمي خود کرد. روز جمعه و رسميت تعطيلي آن در کشورهاي اسلامي ريشه فرهنگي و معنوي دارد.
براي شيعه زمان شناسي مهم است و زماني موفق خواهد بود که به استقبال آينده برود. اين تأثيرپذيري اقتصاد و فرهنگ در عملکردهاي دههاي شصت و هتفاد ايران کاملاً مشهود بود. در دهه هفتاد همه چيز ما اقتصاد شد، افزايش تبليغات تلويزيون،تبليغ اقتصاد مصرفگرا و جهتگيري برنامههاي دولت به سوي اهداف اقتصادي باعث شد فضاي دهه هفتاد با دهه شصت کاملاً متفاوت باشد و در نتيجه نسل دهه هفتاد با نسل دهه شصت از نظر فرهنگي تفاوتهاي بسياري داشته باشد.
2ـ جهاني شدن فرهنگ
الف ـ رسانههاي اطلاعات: اين رسانههاي جهاني مرزهاي جغرافيايي و فرهنگي را از بين بردهاند و به مرزهاي شيشهاي تبديل کردهاند. اين رسانهها اگر به عنوان ابزار اطلاعرساني مطرح شدند مشکلزا نيست ولي زماني که اين رسانهها خود به عنوان پيام مطرح شوند قطعاً مشکلزا خواهد بود.
ملکلوهان، نظريهپرداز دهکده جهاني ارتباطات ميگويد: رسانه يک ابزار نيست خودِ پيام است، تلويزيون ابزار نيست بلکه خود پيام است.
رسانه، وسيلهاي است که عمل رساندن اطلّاعاتي را از يک منبع به منبع ديگر به عهده ميگيرد. گيرنده اطلاعات احتمال دارد شخص، گروه، افکار عمومي محلي يا افکار عمومي بينالملي باشد و رسانهها، شنيداري، نوشتاي يا تصويري هستند.
رسانههاي ارتباطي قدرتمند يکي از ابزارهاي جهاني شدن هستند و اينترنت، پرچم جهاني شدن فرهنگ است. مشکل دولتهاي شرقي در جهاني شدن اين است که وقتي با يک تکنولوژي مدرن مواجه ميشوند ذوق زده ميشوند و بدون آنکه آن تکنولوژي را آسيبشناسي کنند از آن استفاده ميکنند و صدماتي ميخورند که چند برابر صدمات تجاري و مالي است.
اين پديده را در اينترنت به وضوح ميتوان ديدکه به جاي رسالت اصلي خود يعني آگاهي و اطلاعرساني تبديل شده است به وسيلهاي براي تجارت فحشا و فساد بطوري که شصت درصد تجارت اينترنتي در حيطه سکس انجام ميپذيرد و هويت اينترنت، را به اينترسکس تبديل کرده است.
هنگامي که فرهنگ در سطح جهاني شروع به شکلگيري کند و فرهنگ غربي قانون آن را تعريف کند مرزهاي فرهنگي و اخلاقي در فرهنگهاي ديگر از بين ميرود و مرزهاي تعريف ميشود که مطابق با قانون تعريف شده از سوي دهکده جهاني غرب باشد. مرزها حدود انساني و بشري از بين ميرود چون قانون از بين رفتن آنرا تأثير ميکند. هنگامي که قانون به شخص اجازه ميدهد مرزهاي انساني را جابجا ميکند، مرزها و حدود انساني از بين ميروند. ولي در زندگي جمعي انسان حدود ذاتي است و حريم هويت انسان است و نفي حدود و قوانين انساني، نفي هويت انسان است.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: روزي ميرسد که مردم آمر به منکراند و ناهي از معروف، نه از آن جهت که منکر منکر است و معروف را معروف ميدانند، بلکه از آن جهت که تعريفشان از منکر، معروف است.
در فرهنگ جهاني، انسان به جايي ميرسد که ديگر انحراف را انحراف نميداند. جهاني شدن براي جهان سوم آفت است. اقتصاد جهاني فرهنگ مصرف خاص خود را دارد و باعث تخريب فرهنگ جهان سوم و شرق ميشود و هويت فرهنگي جوامع را از بين ميبرد. در فرهنگ غرب اصل مصرف مهم نيست بلکه تنوع در مصرف مهم است چون مصرف پس از مدتي ملالآور ميشود و تنوع ميتواند ملالت را از بين ببرد. پس در غرب گسترش فساد مطرح نيست بلکه تنوع فساد مطرح است و اين فرهنگ تنوع طلبي در فساد بوسيله رسانههاي قدرتمندي چون اينترنت و ماهواره در سطح جهان شيوع پيدا ميکند. نمونه اين تنوع طلبي تماشاي لحظههاي خصوصي زندگي زناشويي در يک خانواده است که بطور مخفيانه فيلم برداري شود يا بطور علني و اين چون نوعي تنوع و هيجان دارد براي تنوع طلبان جنسي جذابيّت دارد ولي ابتدا از سوي گروههايي مورد مخالفت قرار گرفت بدليل اينکه بطور غيرقانوني به زندگي خصوصي ديگران وارد ميشود و غرب براي حل اين مشکل قانوني را تصويب کرد که با بستن قرار داد با فرد و تصويربرداري از زندگي خصوصياش آن را يک تجارت و قرار داد تجاري عنوان کرد که قانوني است. اين يعني انحراف با اهرم قانون تبديل به معروف ميشود.
تنها ايران با پرنوگرافي يا تصويربرداري از زندگي خصوصي مقابله کرد، آن هم با پخش و تکثير آن نه توليد و داشتن آن.
در بحث پرنوگرافي که سابقه طولاني در ميان شيوههاي يهوديت براي ترويج فساد و فحشا در ميان مردم دارد، سابقه آن به نوشتن رمانها و داستانهاي مستحجن توسط نويسندگان يهود و حساسيت يهوديان از نويسندگان اين گونه آثار، ميرسد يهود در طول تاريخ سعي در ترويج فساد به گونههاي مختلف در ميان جوامع مسيحي و بعد از آن مسلمان داشته است که با سوق دادن طبع مخاطبان به سوي تنوع طلبي، شيوههاي مختلف ترويج فساد رابه کار ميبرد. پس از ماهواره و فيلمهاي مستهجن که از هاليوود به دنيا صادر ميشد، دنيا وارد عصر ديگر ارتباطات يعني اينترنت شد و اين رسانه فراگير بهترين ابزار براي گسترش اهداف دشمنان بشر و دين يعني يهوديان و وابستههايشان شد.
شکلهاي جديد پرنوگرافي (هرزه نويسي) در حيطه اينترنت در شکلهاي کليپها و فيلمهاي تصويري و کارتوني، عکسهاي مستهجن، داستانهاي مستهجن و غيره بود که گام جديد يهوديت براي انهدام کانون خانواده ميباشد.
اين همان تفکر و عقيده بهائيت پيرامون داشتن رابطه جنسي با محارم است که در عقايد بهائيت به طور کامل به آن پرداخته شده است و حال تفکر بهائيت و صهيونيسم با استفاده از ابزار قدرتمند رسانه تمام سعي خود را بر اين مبذول داشته است تا با تبليغ و تلاش عقايد مستهجن خود را در سطح جهاني حاکم سازد.
محقق: احمد رضا سالک
منبع : راسخون
پي نوشت :
[1]. طبرسي، اعلام الوري، باب 4، ص83.
[2]. کربن در اثبات اين امر که تا مردم به بلوغ و رسش روحي نرسند، ظهور امام عصر (عليه السلام) متحقق نخواهد شد، به سخن سعدالدين حمودي استناد ميکند:«امام غايب تا زماني که اسرار توحيد را از بند نعلين او استماع نکنند، ظهور نخواهد کرد، يعني تا زماني که معناي باطني توحيد درک نشود» (تاريخ فلسفه اسلامي، ص106).
[3]. فصلنامه انتظار شماره5، مرکز تخصصي مهدويت، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود (عليه السلام(
[4]. فصلنامه انتظار شماره5، مرکز تخصصي مهدويت، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود (عليه السلام).
[5]. بتريه يکي از فرقههاي زيديه از پيروان کثير النوي ميباشند. آنان عقايد مشابهي با سليمانيه يکي ديگر از فرقههاي زيديه دارند. در اسلام و کفر عثمان توقف و ترديد دارند. در مسائل اعتقادي مشرب اعتزال و در فروع فقهي بيشتر پيرو ابوحنيفه هستند. گروهي از آنان نيز پيرو شافعي يا مذهب شيعه ميباشند؛ بهجه الامال، ج1، ص95؛ ملل و نحل، ج1، ص161.
[6]. بحارالانوار، ج52، ص328.
[7]. نعماني، غيبه ص297؛ حليه الابرار، ج2، ص361؛ بحارالانوار، ج52، ص362؛ بشاره الاسلام، ص222.
[8]. نيمه پنهان، جلد بيست و پنجم، سايه روشن بهائيت، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان. ص13 و 14.
[9]. همان، ص 16و 17.
[10]. نورالدين چهاردهمي، چگونه بهائيت پديد آمد، ص30.
[11]. فضلاله صبحي مهتدي، خاطرات انحطاط و سقوط، به اهتمام علي امير مستوفيان، پيام پدر، نشر علم، چاپ اول 1384، ص325
[12]. نيمه پنهان، جلد بيست و پنجم، سايه روشن بهائيت، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان. ص105و106
[13]. شهبازي، عبداله، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، شماره 27، به نقل از عبدالحسين آيتي، کشف الحيل، جلد3، صص87ـ85.
[14]. آئين جهاني، ص71.
[15].خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران، مورخه 21/2/1372، به نقل از خبرگزاري فرانسه.
[16]. همان.
[17]. عبدالحسين نوايي، فتنه باب، ص14.
[18]. بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت، انتشارات سخن، ص114
[19]. خاطرات مستر همفر، جاسوس انگليس در ممالک اسلامي، ترجمه دکتر محسن مؤيدي، انتشارات اميرکبير، ص83.
[20]. احمد يزداني، مقام و حقوق زن در ديانت بهائي، ص92.
[21]. نيمه پنهان، جلد بيست و پنجم، سايه روشن بهائيت، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان. ص147تا 152
[22]. صحيفه نور، ج1، ص56.
«باب» در لغت فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. در عربي نيز به معناي «در» و «محل ورود و خروج» به كار ميرود.
راغب اصفهاني ميگويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب ميخوانند؛ مانند «باب المدينه» يا «باب البيت».
در روايات فراواني، از پيشوايان معصوم (عليهم السلام) با عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است.[1] در دعاي ندبه ميخوانيم: «أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟»[2]
بنابراين باب، يعني چيزي كه ميتوان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث «اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها»[3] بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي (عليه السلام) ميتوان به شهر علم دست يافت. از ديگر موارد، ميتوان به «بابُ الحَوائج»، «بابُ حِطّه»، «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبي (صلي الله عليه و آله)»[4] ، «بابُ الحِكْمَة» و «بابُ اللَّه» اشاره کرد.
اما «باب» امامان (عليهم السلام) در اصطلاح، به كسي گفته ميشود كه به معصومان (عليهم السلام) بسيار نزديک است و در همه كارها يا كاري خاص، نماينده مخصوص آنان شمرده ميشود.[5] بر اين اساس، ميتوان وكيل يا نماينده امام را «باب» امام ناميد.
چنانكه ابن شهرآشوب مينويسد: جمعي از اصحاب امامان (عليهم السلام) باب آن بزرگواران بودهاند؛ مانند «رشيد هجري»، باب سيّد الشهداء (عليه السلام) [6]، «يحيي بن ام الطويل مطعمي»، باب حضرت سجّاد (عليه السلام) [7]، «جابربن يزيد جعفي»، باب امام باقر (عليه السلام)[8].
متأسفانه رفته رفته اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين ـ بهويژه «بابيّت» ـ روبهرو شد. ادعاهاي نادرست كساني چون سيّد علي محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعيش دور و متروک ساخت؛ به گونهاي كه امروزه كمتر درباره نمايندگان امام معصوم (عليه السلام) به كار ميرود و بيشتر براي اشاره به كساني است كه به دروغ، خود را نماينده معصومان معرفي ميكنند.
در عصر حاضر مشهورترين مدعي بابيّت، سيّد علي محمد شيرازي است. از آنجا كه او در ابتداي دعوتش، مدعي بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را راه ارتباط با امام زمان (عليه السلام) ميدانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند.
سيّد علي محمد در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيّد علي تربيت يافت. در نوزده سالگي همراه دايي خود رهسپار بوشهر شد و مدت پنج سال در آن شهر به کسب مشغول بود. وي جواني عابد و رياضت کش بود. زي سيادت و طلبگي و کسوت روحانيت و خوي خوش و سيماي جذاب و قيافه محجوب او توجه بوشهريان را جلب کرد و جمعي را مجذوب و مريد او ساخت. وي براي طلب علم رهسپار عراق شد و در کربلا در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي (1203ـ1259) در آمد. در آن ايام، بعضي شيعيان ظهور امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را نزديک ميدانستند. سيّد رشتي نيز در مقالات و دروس خود، آتش انتظار ايشان را دامن ميزد. سيّد علي محمد، ضمن دو سه سالي که در حوزه سيّد محمد کاظم دانش ميآموخت توجه استاد را به خود جلب کرد.
پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، شاگردان و مريدانش براي يافتن «رکن رابع» به تکاپو افتادند. در اينباره، ميان چند تن از شاگردان سيّد کاظم از جمله سيّد علي محمد رقابت سختي در گرفت. سرانجام سيّد علي محمد پا را از جانشيني سيّد کاظم فراتر نهاده خود را «باب امام دوازدهم» معرفي كرد و هجده تن از شاگردان سيّد کاظم که نزد بابيان، به حروف حيّ مشهورند، به باب ايمان آوردند. هر کدام از آنان، در شهرستاني به تبليغ پرداخته و جمعي را به آيين باب در آوردند.
در زماني كه علي محمد هنوز از ادعاي بابيت امام زمان (عليه السلام) فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن، وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار پشيماني كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!». پس از اين واقعه، شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.
در همين قلعه، با مريدانش مكاتبه داشت و از اين كه ميشنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او ميكوشند، به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براي آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1264ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي، وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از عالمان محاكمه كرد.
علي محمد، در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن ادعا كرده بود، به «بابيت علم اللّه» تأويلكرد.
علي محمد در مجالس عالمان نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و چون از او درباره برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملههاي ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبهنامه نوشت؛ اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود؛ از اينرو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ق مريدان علي محمد، آشوبهايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان، ميرزا تقي خان اميركبير ـ صدر اعظم ناصرالدين شاه ـ تصميم به قتل علي محمد و فرونشاندن فتنه بابيه گرفت و براي اين كار، از عالمان فتوا خواست. برخي عالمان به دليل دعاوي گوناگون و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه ديوانه بودن را مطرح كرده و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند؛ اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و به قتل او حكم دادند. علي محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز اعدام شد. [9] وي پيش از مرگ خود، ميرزا يحيي نوري، معروف به صبح ازل را جانشين خود معرفي کرد.
آرا و عقايد باب
عقايد باب را ميتوان عقايدي آميخته از تعاليم صوفيان، باطنيها، غاليان شيعه و شيخيه دانست که با برداشتي باطني از برخي آيات و روايات و تغيير و تبديل آن و احکام و قوانين به صورت يک مذهب و مسلک، بين بابيان ترويج شده است؛ از اين رو ميتوان گفت سيّد عليمحمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراي متناقضي ابراز داشت.
آنچه از مهمترين کتاب او نزد پيروانش، يعني کتاب بيان، فهميده ميشود آن است که وي خود را برتر از همه انبياي الهي و مظهر نفس پروردگار ميپنداشته است. [10] و عقيده داشته که با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.[11] به علاوه، سيّد علي محمد خود را «من يظهره الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بر آن، تأکيد فراوان دارد.[12] سيّد علي محمد در حقانيت اين آرا پافشاري کرده و در برخورد با افرادي که بابي نباشند، خشونت بسياري را سفارش کرده است. در بيان فارسي، فرمان ميدهد همه کتابها را محو و نابود کنند؛ جز کتبي که درباره آيين وي پديد آمده يا ميآيد. همچنين تأکيد کرده است پيروانش جز کتاب بيان و آنچه بدان وابسته ميشود، نياموزند. [13] افکار سيّد علي محمد باب، مجموعهاي است از برخي آراي شيخيان و باطنيان (تأويلگرايان) و صوفيان و کساني که به علم حروف و اعداد گرايش داشتهاند و نيز پارهاي از دعاوي.[14]
از آنچه گفته شد ميتوان برخي باورهاي بابيه را در موارد زير خلاصه كرد:
1- اعتقاد به تجسد خداوند در «هيکل» ميرزا حسين علي با تجلي و جلوه خدا در بهاء
2- منسوخ بودن اديان پيشين و رسالت جديد
3- انکار قيامت
4- اعتقاد به «من يظهره الله»
پينوشت ها:
[1]. شيخ كليني، كافی، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ تهذيب، ح 6، ص 27.
[2]. سيد بن طاوس، الاقبال، ص 297.
[3]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص66.
[4]. ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 323؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 6؛ شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 626؛ شيخ طوسی, أمالی، ص 525؛ الاقبال، ص 610.
[5]. ر.ك: علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 17، ص 253.
[6]. مناقب آل ابی طالب، ج3، ص232.
[7]. همان، ص311.
[8]. همان، ص340.
[9]. ر.ك: اعتضاد السلطنه، فتنه باب.
[10]. بيان عربي، ص1.
[11]. لوح هيکل الدين، ص18.
[12]. بيان عربي، ص 5ـ6.
[13]. بيان عربي، ص15.
[14]. دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص19.
تاريخ اسلام نشانگر آن است كه افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر هدف شخصي خاصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده كردهاند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دوره خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شكوه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشریف) آسيبي نميرساند، بلكه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا كه اوصاف، ويژگيها و نشانههاي ظهور آن حضرت و دست آوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ابعاد كمالات انساني آن چنان از نظر آيات و روايات روشن است، كه همه اين افرادي كه ادّعاي مهدويّت يا بابيّت كردهاند، به يک صد هزارم، اين امتيازات و نشانهها دست نيافتهاند، بلكه به عكس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابسامانيها افزودهاند.
از آنجا كه مسألة مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين كه او پس از ظهور، سراسر جهان را كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد ميكند، به طور مكرّر از زبان پيامبر اسلام (صلي الله و عليه و آله) و حضرت علي (عليه السلام) و همه امامان (عليهم السلام) ذكر شده و از امور قطعي انكارناپذير است. از همان قرن اوّل، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عدّهاي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا جمعيتي به مهدي موعود بودن شخصي اعتقاد پيدا كردند، با اين كه آن شخص چنين ادّعايي را نداشت، بلكه آن را انكار ميكرد.
يكي از انگيزههاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود كه آنها تصوّر ميكردند بايد به دنبال هر دوره ظلم و طغيان بيحد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستمها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بنياميّه، سپس بني عباس و ... به ستوه آمده بودند و از مهدي موعود كه در روايات به عنوان مصلح كل و منجي جهان بشريّت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجود از اين زمينه موجود، سوء استفاده كرده و به اغفال مردم پرداختند و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين كار ميزدند به اين اميد كه خود را از سايه شوم و هولناک ظلم و ستم طاغوتها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا ميكردند.
به هر روي بر اثر انگيزههاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاک مردم سوء استفاده كرده و گروههايي به دنبال مهديهاي ساختگي پديدار شدند.
نمونههايي از مدعيان دروغين مهدويت:
از جمله كسانيكه به دروغ ادّعاي بابيّت و نيابت خاصّه نمودهاند ميتوان از ابو محمّد حسن شريعي نام برد. او نخستين كسي است كه به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) كرد.
جماعتي از علماء از ابو محمّد تلعكبري از ابوعلي ابن همام نقل كردهاند كه كنيه شريعي، ابو محمّد بود. تلعكبري گفت: گمان دارم نام وي حسن بود. او از اصحاب امام علي النّقي و بعد از آن حضرت، از ياران امام حسن عسكري (عليهما السلام) به شمار ميآمد. او اوّل كسي است كه مدّعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده و شايسته آن هم نبود و نيز نخستين كسي است كه در اين خصوص بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهائي به آنان نسبت داد كه شايستة مقام والاي آنان نبود و آنها از آن بيزار بودند، از اينرو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) در خصوص لعن او و دوري از وي از ناحيه مقدّسة آن حضرت بيرون آمد. ابو محمّد تلعكبري گفت: بعد از آن عقيدة به كفر و الحاد از او آشكار گشت.[1]
همچنين «ابو محمّد عبيدالله مهدي» در نيمة دوّم قرن سوّم شروع به دعوت نمود، در سال 297 هجري با كمک يارانش به حكومت رسيد. خود را اميرالمؤمنين خواند و شهر «مهديّه» را در شمال آفريقا ساخت، وي پايه گذار حكومت «فاطميين» در آفريقاي شمالي است كه تا اواخر قرن پنجم ادامه داشت و در سال 344 هجري قمري وقات يافت.
و نيز «محمّد بن عبدالله بن تومرت» كه در نيمة اوّل قرن ششم در آفريقا قيام نمود، مريدان او بنام «الموحّدين» مشهور شدند، او رسماً خود را «مهدي موعود» ميخواند و كتاب «تنقيح الموطأ» در اصلاح و تكميل كتاب «موطأ مالک بن انس» نگاشت. او مردي بود كه از هر وسيله براي پيشرفت خود استفاده ميكرد، سرانجام به فرمانروائي مراكش و برخي نواحي شمال آفريقا رسيد. جانشينانش حدود يک قرن بر شمال آفريقا و قسمتي از « اسپانيا» حكومت داشتند.
« مهدي كُرد» (Mehdi kord) يكي ديگر از مدّعيان مهدويّت است. در قرن 11 زمان «سلطان محمّد چهارم» پادشاه عثماني، جواني يهودي بنام اسحاق (Eshaqh) خود را منجي يهود خواند، عدّهاي از يهوديان اطرافش را گرفتند.
در همين وقت پسر يكي از شيوخ كردستان خود را «مهدي اسلامي» (Mehdi Islami) خواند و چندين هزار كُرد را به دور خود جمع نمود. به دستور سلطان عثماني هر دو را گرفته به دربار فرستادند، آنها با ديدن عظمت دستگاه توبه كردند و از نديمان او شدند.
همچنين «ميرزا غلام احمد قادياني» كه از اهالي «قاديان» بخشي از «ايالت پنجاب»هند است ادّعاي مهدويّت نمود. او در سال 1250 به دنيا آمد، پس از تحصيل در نزد استاد و مدّتي خدمت در دستگاه انگليسيها خود را «مجدّد اسلام در قرن 14» ناميد، (آن زمان هندوستان مستعمره انگلستان بود) كتاب «براهين احمديه» را در آخرين سالهاي قرن 13 تأليف نمود، سپس خود را مهدي موعود و مسيح معهود خواند. وي حدود هشتاد كتاب و رساله نوشت. از جمله نوشتههايش «البشري»، «سرّالخلافه» ، «ازاله الأوهام» و «المواهب الفيوضات» را ميتوان نام برد. از اصول فكريش كه در كتاب «ترياق القلوب» نوشتة خودش آورده: «اطاعت كامل از حكومت انگليس و منع مبارزه و جهاد مردم هند براي آزادي و استقلال است». او در سال 1326 هـ.ق درگذشت و در قاديان به خاک سپرده شد.
«محمّد بن احمد بن عبدالله سوداني» نيز از جمله مدّعيان مهدويّت است. او در آغاز جواني جزو دراويش بود، تظاهر به زهد و تقوي مي كرد ولي به عللي از ميان دراويش به خواري و خفّت رانده شد، همين براي او عقده و انگيزة داعية مهدويّت گرديد. او در زماني اين ادّعا را سرداد كه محيط آشفته و فشار حكّام ستمگر انگليسي و مصري مردم سودان را مستعدّ انقلاب كرده بود.
لغو سريع بردگي، اقتصاد آنجا را ناتوان و فلج ساخته بود، اين بود كه به محض نداي قائميّت او، در آغاز قرن 14 در مدّت كوتاهي عامّة مردم سودان به دورش جمع شدند، با عمّال حكومت انگليس و پادشاهان مصر مبارزه كرد. در غالب، آنها پيروز شدند و جمعي از افسران ارشد انگليسي از قبيل «كلنل هيكس» (Kolonel Hiks) و «ژنرال گردن» (Gorden) را با سپاهيانش به قتل رسانيد. مثلاً در جنگ با «هيكس» از 11 هزار سرباز 300 نفر زخمي و نيمه جان براي «هيكس» باقي گذارد. او و مريدانش كه «درويشان» نام داشتند تمام سودان را تصرّف كردند و دولت «گلادستون» (Gladestun) را سخت به زحمت انداختند ولي در اوج پيروزي، اجل گريبانش را گرفت و پس از تب شديدي از دنيا رفت.
وي بساط مهدويّت خود را به تقليد از دوران رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ترتيب داد: همسرش را عايشه امّالمؤمنين نام نهاد و به اطرافيانش لقب ابوبكر، عمر، حسّان بن ثابت و خالد بن وليد بخشيد.
پس از او جانشينش از نيروي انگليس شكست خورد و دوباره سودان به دست انگليس افتاد. انگليسيها از شدّت خشم جسد «محمّد احمد» را از قبر بيرون آورده و جمجمهاش را به انگلستان فرستادند. بعضي ميگويند هنوز جمجمهاش در موزه بريتانيا موجود است.
افراد ديگري نيز همچون «علي محمّد شيرازي»، «سيّد محمّد جونپوري هندي»، «محمّد حسين مشهدي» و «محمّد بن علي سنوسي» مدّعي مهدويّت شدهاند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (ادّعاي مهدويّت) شدهاند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (ادّعاي مهدويّت) شده است، اكثر نتيجه دسيسههاي سياسي بوده، يا اينكه، مدّْيان ميخواستهاند از عقيده مردم سوء استفاده كنند و زمام حكومت را در دست بگيرند و يا عوامل بيگانه بودهاند كه از اين طريق اطّلاعات لازم را از كشورها تهيّه ميكردند و يا ميخواستهاند بدين وسيله حاكم شوند و منافع بدست آورند.
بايد دانست كه طرفداران يا تحريک كنندگان اين افراد براي آنها رواياتي نيز جعل كردهاند تا در نظر مردم عمل آنها را مطابق روايات بنمايند.
يا كارهائي را انجام دادهاند كه با روايات رسيده در مورد مهدي (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) مطابقت كند. مثلاً «ابن تومرت» (Ibn_ e_ tumert) كه نامش «امغار» (Amghar) بود، آن را به «محمّد » تغيير داد و «محمّد احمد» تقليدي از زمان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را ايجاد كرد، «مهدي بنگالي» (Mehdi Bangali) به مكّه رفت تا از آنجا دعوت خود را آغاز كند و «علي محمّد شيرازي» به «ملاّ حسين بشروئي» دستور داد تا با پرچمهاي سياه از خراسان حركت كند و « قدوس» چون به مقبرة شيخ طبرسي قدس سّره رسيد پشت به آن داده آيه: «بقيّة الله خيرُ لكم...» را خواند. [2]
سيّد علي محمد باب و مسلک بابيّت:
مسلک بابيگري در قرن سيزدهم قمري (نوزدهم ميلادي) توسط فردي به نام سيد علي محمد پديد آمد. وي در اول محرم سال 1325 يا 1236 (1820 ميلادي) در شيراز متولد شد و در بيست و هفتم شعبان سال 1266 در تبريز به جرم ارتداد به دار آويخته شد.
بابيه او را «حضرت اعلي» و « نقطه اولي» لقب دادهاند. وي تحصيل ابتدايي و آموزش اندكي عربي را در شيراز گذراند. سپس پنج سال در بوشهر اقامت گزيد و به تجارت ـ كه پيشه پدري او بودـ اشتغال داشت. در همان ايام كه نوجواني بيش نبود، دست به كارهاي غير متعارف ميزد و به اوراد و طلسمات كه حرفه رمالان و افسونگران بود سخت علاقهمند بود. در هواي بسيار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بامي ميايستاد و براي تسخير آفتاب اوراد ميخواند و حركات مرتاضان هندي را تقليد ميكرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شيراز، كار و كسب را رها كرد و براي كسب علم و سير و سياحت رهسپار عراق و حجاز گرديد و در كربلا در سلك شاگردان سيد محمد كاظم رشتي (1203-1259ق) درآمد. سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود درباره ائمه طاهرين (عليهم السلام) افكار و عقايد غلو آميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم ميانگاشت و ميگفت بايد در هر زماني يک نفر ميان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشریف) و مردم باب و واسطه فيض روحاني باشد.
اين گونه عقايد توجه سيد علي محمد را به خود جلب كرد، و از مريدان خاص وي گرديد و از همانجا بود كه فكر دعوي بابيت در ذهن او راه يافت. پس از فوت سيد كاظم رشتي، در سال 1260 ق سيد علي محمد نخست ادعاي ذكريت و بعد ادعاي بابيت (يعني باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشریف) و سپس ادعاي مهدويت نمود و به تدريج ادعاي ثبوت و شارعيت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد، و بالأخره اين ادعا را به ادعاي نهايي ربوبيت و حلول الوهيت در خود پايان داد.
ميرزا حسينعلي بهاء و مسلک بهائيت:
ميرزا حسينعلي در سال 1233 ق در دهكدهاي از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالي سال 1310ق در عكا در اثر بيماري درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. تحصيلات مقدماتي و خواندن و نوشتن و مقداري عربي را ـ طبق سنت رايج زمان ـ آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشيگري و ديوان درآمد، و پس از چندي به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها زلف و گيسوي بلند گذاشت و لباس قلندري برتن كرد. با ظهور غوغاي باب، ميرزا حسينعلي و برادر ناتنيش يحيي صبح ازل و تني چند از خاندانش به باب پيوستند، و پس از اعدام باب، يحيي صبح ازل دعوي جانشيني او را كرد.
ميرزا حسينعلي در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با برادر را آغاز كرد و نخست ادعاي «من يظهره اللهي» ـ كه در سخنان باب آمده بود كرد و به تدريج بر ادعاهاي خود افزود تا به ادعاي رسالت و شارعيت و حلول خدا در او رسيد و خود را الهيكل الاعلي ناميد (انا الهيكل الاعلي) و مدعي شد كه سيد علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور وي بوده است.
سفارتخانههاي خارجي ـ خصوص روس ـ با صراحت از برادرش حمايت ميكردند و دولت را از تصميم شديد عليه آنها تهديد ميكردند. سرانجام با فشار علماي اسلامي و مسلمانان، حكومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعي از پيروان آنها به بغداد تبعيد كند. عراق در آن زمان ـ بسان بسياري از مناطق اسلامي ـ تحت حكومت مركزي عثماني اداره ميشد.
پس از مدتي كه كشمكش ميان دو برادر بر سر رهبري بابيان و درگيري طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثماني هر دو را به دادگاه كشاند، و دادگاه حكم تبعيد آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر كرد، از اين رو، يحيي صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس و حسينعلي بهاء و طرفدارانش به عكا در سرزمين فلسطين اسكان داده شدند، ولي تكفير و تبليغ عليه يكديگر را هرگز رها نكردند.
در اين ايام بود كه اطرافيان صبح ازل به فرقه «ازليه» و پيروان ميرزا حسينعلي به فرقه «بهائيه» ناميده شدند و آنهايي كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلي «بابي» باقي ماندند. سرانجام در اين كشمكش ميرزا حسينعلي كه بيشتر مورد حمايت ايادي استعمار بود غلبه يافت و ازليه به دست فراموشي سپرده شدند.
دعوي الوهيت ميرزا حسينعلي
در كتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحي و تجلي خدا معرفي كرده، مدعي ميشود كه خداوند خلقت و تدبير جهان را به او سپرده است و در كتاب مبين (ص 229) ميگويد: لا اله الا انا المسجون الفريد! و در كتاب ايام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود ميگويد:
«فيا حبذا هذا الفجر الذي فيه ولد من لم يلد و لم يولد» او در كتاب ادعيه محبوب (ص123) بهائيان در دعاي سحر ميخوانند: الهي تو را به حق ريش جنبانت قسم ميدهم...! در يكي از قصايد ميرزا حسينعلي آمده است: كل الالوه من رشح امري تالهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت.
پينوشتها:
[1] . مهدي موعود ص 697.
[2] . تلخيص تاريخ نبيل / صفحة 328، 360ـ موج انتظار ص 103.
اعتقاد به امام دوازدهم از اصول عقايد شيعيان است و تمام شيعيان درباره وجود شريف ايشان با استناد به احاديث و تاريخ و برهانهاي عقلي باور و يقين دارند. فرقة ضاله بهائيت منشعب از بابيت است و بابيت فرزند يكي از جريانات فكري شيعه به نام شيخيه ميباشد. در مسلک شيخيه، اصلي وجود دارد، مبني بر اينكه بايستي در هر عصري يک شيعه كامل كه از آن به عنوان ركن رابع ياد ميشود وجود داشته باشد كه رابطه فيض بين امام و امت باشد. سيد علي محمد باب كه جواني جاهطلب بود، مدتي در شهر مقدس كربلا در مكتب سيد كاظم رشتي رئيس و اعلم علماي مسلک شيخيه تحصيل نمود و بعد از مرگ استاد، ادعاي ركنيت و ذكريت و مقام موهوم باب امام زمان (عليه السّلام) نمود. وي در يكي از كتابهايش مينويسد:
«فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدي را با حجت وافيه، منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطة وحدت برساند.»[1]
وي با اين جملات، ضرورت وجودي باب امام زمان را متذكر شده و در چند صفحه بعد مينويسد: «امر كه به اينجا ختم شد، از سبيل فضل امام غائب (عجل الله تعالي فرجه الشريف) عبدي از عبيد خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از براي حفظ دين فرموده و علم توحيد و حكمت حقه كه اعظم خيرات است به او عطا فرموده... »[2]
و در همان كتاب صريحا از امام زمان نام ميبرد: ... الحسن بن علي و الحسين... و الحسن بن علي و الحجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان... [3]
سيد باب در اين مرحله هنوز در لباس اسلام بوده و پيرو آئين تشيع. پس امام زمان او همان امام زمان شيعيان است. مانند هر شيعه معتقد به مقام ائمه، بوده است خود را كوچكتر از مقام ولايت و امامت دانسته و ميگويد:
بحق خداونديكه آل الله را بولايت مطلقه ظاهر فرموده، كه وجود من و صفات من و كلماتيكه از لسان و قلم من جاري شده و باذن الله خواهد شد معادل يک حرف از ادعيه اهل عصمت (عليهم السّلام) نخواهد شد. لاجل آنكه ايشان در موارد مشيت الله سكني دارند و ماسواي ايشان در اثر فعل ايشان مذكورند.[4]
اما طي چهار سال رفته رفته لحن سيد محمد علي شيرازي تغيير ميكند و خود را امام غايب و همان مهدي موعود (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ميداند. سيد باب در نوشتههاي آخر خود و ميرزا حسينعلي نوري در نوشتههاي اول خود، روايات مربوط به مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را با تفسيرها و تاويلات مضحک به خودشان تطبيق ميكردند. اين بحث تا سالهاي آخر عمر، ميرزا حسينعلي بهاء الله وجود داشته است، اما وقتي ادعاي نبوت و الوهيت و خدايي كرد. اين عقيده سد راه او قرار گرفته بود، فلذا آنرا منكر شد و اين اعتقاد را از مجعولات شيعه عنوان كرد.
عبدالبهاء پسر حسينعلي نوري در مورد امام زمان ميگويد:
اين قصور از اصل در عالم جسم وجود نداشته است بلكه حضرت امام ثاني عشر در ضمير غيب بود اما در عالم جسد تحققي نداشت بلكه بعضي از اكابر شيعيان در آن زمان محض محافظه ضعفاي ناس چنين مصلحت دانستند كه آن شخص موجود در چيز غيب را چنان ذكر نمايند كه تصور شود در ضمير جسم است.[5]
ميرزا بها آنقدر نادان است و يا مردم را نادان فرض كرده كه در يک كتاب در مورد امام زمان مينويسد: جميع فرق اثني عشر، نفس موهوم را كه اصلا وجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودن و ساجد او بودند.[6]
در صفحات ديگر ضمن تقبيح مذهب شيعه كه آنرا حزب ميخواند، در داشتن عقيده به موجوديت امام زمان ميگويد: به تواتر رواياتي نقل نمودند كه هر نفسي قائل شود با اينكه موعود متولد ميشود، كافر است و از دين خارج. اين روايات باعث شد كه جمعي را من غير مقصر و جرم شهيد نمودند، تا آنكه نقطه اولي، روح ماسويه فداه از فارس از صلب شخصي معلوم متولد شدند و دعوي قائمي نمودند.[7]
بايد از جناب بها و پسرش عباس عبدالبها پرسيد:
اگر امام زمان، موهوم بوده و يا در ضمير غيب و در عالم جسم و جسد، وجود نداشته است. چرا سيد باب و ميرزا حسينعلي بهاء اسم و رسم آن را در كتابهاي خود ذكر ميكنند و ادعاي مهدويت مينمايند و در آغاز كار، خود را مهدي معرفي كرد. بنابراين بايد گفت بنيان گذاران بابيت و بهائيت با استفاده از زمينه و بستر موجود در ميان مسلمانان و اعتقادي كه آنان به امام زمان داشتند خود را مهدي ناميدند و بعد كه مدعي نبوت و خدايي شدند منكر مهدويت شدند، پس امام زمان آنان هيچ ربطي به امام زمان ما شيعيان ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مزدوران استعمار در لباس مذهب، سيد ضيا الدين روحاني.
2. تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابي.
پينوشتها:
[1] . شيرازي، سيد عليمحمد، صحيفة عدليه، منتشره از سوي بابيه مقيم تهران، بي تا، بيجا، ص 7.
[2] . همان، ص 13.
[3] . همان، ص 27.
[4] . شيرازي، علي محمد، صحيفة عدليه، ص 10.
[5] . سليماني اردكاني، عزيز الله، مصابيح هدايت.
[6] . اقتدارات، مجموعة الواح و نوشته هاي بهاء الله، مطبعة سنگي، چ1310، ص 244.
[7] . همان، ص 269.
نقش اثرگذار «مهدويّت» و آموزههاي آن، بر فرد و جامعه، بر کسي پوشيده نيست. اين كه مسلمانان ـ به ويژه شيعيان ـ به اين امر بنيادين، باوري استوار دارند و آن را يكي از اعتقادهاي ريشهاي خويش بر ميشمرند، روشن و غير قابل انكار است.
بيگمان، هر چه باوري، ژرفاي بيشتري داشته، به حقيقت نزديکتر باشد و در دلها جاي گيرد، افراد سوداگر و سودنگر، بيشتر در پي بهرههاي ناپاک از آن بر خواهند.
آموزههاي مهدويّت، به سبب ويژگيهاي ممتاز و پرجاذبة خود، و اين که همواره در عمق قلبهاي توده انسانها نفوذ كرده است، بيشتر مورد بهرهجويي و استفادة نادرست افراد كژرو قرار گرفته است. پيشينه پُردامنة انحرافهاي پديد آمده در اين عرصه، به ويژه فرقههاي منحرف در مهدويّت كه به قرنهاي نخست اسلام باز ميگردد، گواهي روشن بر اين مدعا است.
بررسي اين انحرافها و زمينههاي پيدايي آن، ميتواند در پيشگيري از فرو افتادن دوباره در اين لغزشها، نقش مهمي داشته باشد.
ادعاي دروغين نيابت، آغاز انحرافهاي بزرگ
از آنجا كه پس از شهادت امام عسكري (عليه السلام) و آغاز غيبت صغری، ارتباط رودرروي مردم با پيشواي معصوم قطع شد، «سفيران خاص» به گونهاي ويژه، براي راهنمايي مردم، تلاشهاي پردامنهاي را آغاز کردند. ايشان از پراكندگي پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) جلوگيري كرده و رهبري شيعيان را به دست گرفتند.
پيروان اهل بيت (عليهم السلام) رفته رفته، با اين روش خو گرفته و كارهاي خود را از راه «سفيران چهارگانه» انجام دادند و اين خود جايگاه بلندي را براي اين سفيران رقم زد.
در اين ميان، افرادي سستايمان و كژ انديش براي رسيدن به اهدافي چند، به دروغ، مدعي نيابت امام غايب شد.
در يک بررسي کوتاه ميتوان برخي سرچشمههاي اين ادعاهاي دروغين را در موارد زير خلاصه كرد:
الف- سستي ايمان
يكي از عوامل مهم در چنين ادعاهاي نادرستي، سستي باورهاي ديني است؛ چرا كه كساني كه داراي قوت مناسب ايمان هستند، هرگز برابر خواست پيشواي معصوم ـ در پيروي از سفيران خود ـ به بيراهه نميروند. بيشترين افرادي که به دروغ چنين ادعايي کردند، از اين کاستي برخوردار بودند.
يکي از افرادي که به دليل سستي ايمان، دست به ادعاهاي نادرست پرداخت، شلمغاني از علمای اهل سنت، بود.
پس از اين، اشاره خواهد شد که شلمغاني از ياران امام حسن عسكري (عليه السلام) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. كتابهاي بسياري داشت که در آنها، انبوه سخنان اهلبيت (عليهم السلام) به چشم ميخورد.[1]
هنگامي كه راه انحراف و ارتجاع را پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و رفتار تغيير کرد، در روايات تغييراتي پديد ميآورد؛ هر چه ميخواست بر آنها ميافزود و هر چه ميخواست كم ميكرد. نجاشي در رجال خود به اين انحراف اشاره کرده است.[2]
ب- طمع در اموال امام
در زمان غيبت صغری، برخي براي آنكه اموال امام زمان (عليه السلام) را به وكيل و نماينده واقعيش تحويل ندهند، ادعاي نيابت و بابيت كردند.
ابو طاهر محمد بن علي بن بلال از كساني است كه براي ثروتاندوزي، ادعاي بابيت کرد. وي در آغاز كار، نزد امام عسكري (عليه السلام) فردي مورد وثوق بود و رواياتي از آن حضرت نقل كرده است؛ ولي رفته رفته به دليل پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا كرد كه وكيل حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را منكر شد و درباره اموالي كه نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برساند، خيانت كرد.[3]
نايب دوم، راه ديدار وي را با حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آسان نمود و امام (عليه السلام) به وي دستور داد، اموال را به نايبشان برگرداند؛ امّا او در دشمني و کژي خود باقي ماند. پايان كارش آن شد كه توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد. [4]
ج- رسيدن به شهرت
شهرتطلبي نيز از عوامل بسيار مهم در پيدايي باورهاي خرافي و مذهبهاي ساختگي است. اشتياق به بزرگ شدن و خودنمايي از صفات نکوهيده اخلاقي است كه انسان را به سوي كارهاي خطرناک ميكشاند. [5]
4- انگيزههاي سياسي
يكي ديگر از عوامل پديد آمدن مدعيان بابيّت، انگيزههاي سياسي است. دشمنان، گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم ـ براي آنكه باور شيعيان را سست كرده و آنان را در پراكندگي فرو برند ـ برخي را تحريک ميكنند تا ادعاي بابيت كنند.
در اين راه، برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرده، به آنان دستور دادند ادعاي بابيت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كردند كه براي نمونه ميتوان به «علي محمد باب» اشاره كرد.
آغاز شكلگيري مدعيان دروغين
آغاز اين جريان، بيشتر به دوران نايب دوم ـ محمد بن عثمان ـ بر ميگردد؛ چرا كه در زمان نايب نخست (عثمان بن سعيد) به دلايل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت چشمگيري از خود نشان دهند.
علل وجود نداشتن اين دروغگويان در دوره نايب اوّل عبارتند از:
1- جايگاه ويژة نايب نخست
عثمان بن سعيد از افراد مشهور و مورد اطمينان ميان شيعيان بود. وي پيش از غيبت صغری، از طرف امام هادي و امام عسكري (عليهما السلام) و به نظر برخي حتي از طرف امام جواد (عليه السلام) نيز وكالت داشته است. گذشته طولاني او با امامان (عليهم السلام)، باعث شده بود شهرت و جايگاه ويژهاي ميان شيعيان داشته باشد؛ از اين رو منحرفان در دورة نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.
2- شرايط سياسي و اجتماعي
از آنجا كه در اوايل غيبت صغری، دولتمردان عباسي به شدت مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش ميكردند ردپايي از مهدي و ياران او بيابند و آنها را نابود سازند؛ بدين سبب كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نميكرد خود را در چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار ميرفت.
3- عدم عادت مردم
در آن دوره، هنوز براي مردم ارتباط با امام از طريق «نواب» به روشني تجربه نشده بود؛ از اينرو عادت كردن مردم به زمان احتياج داشت. اين كار، در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كردهاند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاص امام زمان معرفي كنند. [6]
براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيت در غيبت كبری و بخشي از غيبت صغری، دليلهاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل، زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان ميدهد، افزون بر آن که از ايماني سست برخوردار بودند، انسانهايي حسود و آزمند بودند که براي رسيدن به اهدافشان به كارهاي ناشايستي دست ميزدند.
البته بيشتر شيعيان با توجه به دليلهايي چند، هرگز در دام چنين دروغگوياني گرفتار نشدند. برخي از اين دليلها عبارت بود از:
1- وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه؛ خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند.
اين سخن علي بن محمد نشان ميدهد، هنگام غيبت كبری فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نميشود. چنانكه در محل خود ثابت شد، هر نايب بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود؛ بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشاندهنده نبود نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.
2- امام زمان در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت:
... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ [7]
... و به هيچ كس وصيت نكن كه پس از تو، جانشينت باشد كه غيبت دوم و كامل واقع شد.
3- در هيچ روايتي به صراحت يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است.
4- وجود نص خاص و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيت توان ارائه نص و کرامت را نداشتند.
5- در روايات، غيبت امام زمان (عليه السلام) به صغری و كبری يا تام و غير تام تقسيم شده است. بيترديد غيبت صغری را بدان سبب، غير تام مينامند كه در آن دسترسي به امام ـ به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب ـ ممكن است. اگر در زمان غيبت كبری نيز امام زمان نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبری، غيبت تام محقق نميشود.
6- يكي از بهترين راههاي اثبات دروغگويي مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه، مردم را به طرف دين خدا و امام زمان دعوت نميكردند. آنان مردم را به خويش فرا ميخواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نميكردند. به عبارت ديگر، آنكه هواي نفس دارد، نميتواند نايب امام زمان باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نميكردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش ميرفتند.
در پايان، گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاص امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاص منقطع شد. [8]
پينوشت ها:
[1]. رجال نجاشی، ج 2، ص 239.
[2]. شيخ طوسي، الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشی، ح 2، ص 294.
[3]. ر.ک: كتاب الغيبة، ص 400.
[4]. طبرسی، الاحتجاج، ح 2، ص 474.
[5]. ر.ک: تاريخ الغيبة الصغري، ص490.
[6]. ر.ک: همان، ص494.
[7]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 395؛ شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516؛ اربلي، كشفالغمة، ج 2، ص 53.
[8]. ر.ک: مكيال المكارم، ج 2، ص 357.