در مقاله حاضر برآنیم تا به معرفی برخي از معروفترين مدعيان دروغين مهدویت بپردازیم.
1- ابومحمد حسن شريعي
يکي از مدعيان دروغين نيابت، حسن شريعي است. البته به يقين مشخص نيست که اسم او «حسن» باشد؛ بلکه او با لقب معروف شده است. در روايتي که نقل خواهد شد، راوي حديث به صورت حدس و گمان اسم او را حسن ذکر کرده است.[1]
مؤلف قاموس الرجال مينويسد: از حديثي که شيخ طوسي (رحمة الله عليه) نقل کرده است، روشن ميشود که اسم او به صورت يقين، روشن نيست و او به وسيله لقب، معروف بوده است و اين که «تلعکبري» راوي حديث، به صورت گمان حکم کرده که اسم او حسن است؛ به سبب اين است که او «ابومحمد» بوده و غالبا اسم کساني که كنيه آنها «ابومحمد» است، حسن ميباشد.[2]
شريعي نخستين کسي است که به دروغ و افترا، ادعاي نيابت امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را کرد. او پيشتر از ياران امام هادي و امام حسن عسکري (عليهما السلام) بود؛ ولي پس از آن منحرف شد. در تاريخ ادعاي نيابت دروغين او به صورت دقيق بيان نشده است؛ ليکن چون اين ادعاهاي دروغين، از دوران نايب دوم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آغاز شده است، به نظر ميرسد وي در دوران سفارت و نيابت محمد بن عثمان، به چنين عملي دست زده است. دانشوران علم رجال درباره شرح حال او چندان بحث نکردهاند؛ لذا جامعترين سخن درباره ايشان، کلام شيخ طوسي در کتاب الغيبة است.
شيخ طوسي (رحمة الله عليه) درباره «شريعي» مينويسد: نخستين کسي که به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاص از جانب امام زمان (عليه السلام) کرد، شخصي معروف به «شريعي» بود. جماعتي از عالمان از ابو محمد تلعکبري از ابوعلي محمد بن همام نقل کردهاند: کنيه شريعي «ابومحمد» بود.
تلعکبري ميگفت: «گمان دارم نام وي حسن باشد». او از اصحاب امام هادي (عليه السلام) و امام حسن عسکري (عليه السلام) به شمار ميآمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود. در اين خصوص، بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد که شايسته مقام والاي آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از اين رو، شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصر (عليه السلام) درباره لعن و دوري از وي صادر شد.[3]
2- محمد بن نصير نميري
يکي از رقباي محمد بن عثمان بود كه نيابت وي را قبول نداشت و خود مدعي نيابت بود. شيخ طوسي در رجال خود، در اصحاب امام جواد (عليه السلام) دو بار از او نام برده و هيچ شرحي درباره او انجام نداده است.[4]
علامه حلي در رجال خود، دو جا از ايشان نام برده، مينويسد:
محمد بن نصير نميري کسي است که امام هادي (عليه السلام) او را لعن کرده است.
در جايي ديگر ميگويد: ابن غضائري درباره او گفته است: «محمد بن نصير از نظر علمي، از فضلاي بصره بود [و از نظر عقيدتي] ضعيف بود. فرقه «نصيريه» را او تأسيس کرده و به او نسبت داده ميشود».[5]
در رجال کشي نيز شرح حال او مطرح است. به نظر مرحوم كشي، امام هادي (عليه السلام) سه نفر را لعن کرده که يکي از آنها محمد بن نصير نميري است.[6] در جاي ديگر از «عبيدي» نقل ميکند که امام حسن عسکري (عليه السلام) ـ بدون اينکه من سؤالي از او بپرسم ـ نامهاي به سوي من فرستاد و در آن نامه از محمد بن نصير نميري و حسن بن محمد بن بابا قمي، اعلان انزجار کرده، فرمود: تو و همه دوستداران ما، از آنان دوري جوييد و من آنها را لعن ميکنم و لعنت خدا نيز بر آنها باد! آنان از نام ما سوء استفاده کرده و اموال مردم را ميخورند و فتنه انگيزي ميکنند! آنان ما و شيعيان ما را اذيت کردند. خداوند آنها را اذيت کند و آنان را در فتنهاي که ايجاد کردهاند، مغلوب و نابود سازد!.[7]
3- ابوطاهر محمد بن علي بن هلال
همانگونه که پيش از اين نيز ياد شد، ابوطاهر محمد بن علي بن بلال در ابتداي کار، نزد امام حسن عسکري (عليه السلام) فردي مورد اعتماد بود و رواياتي چند از آن حضرت نقل کرده است؛ ولي رفته رفته به سبب پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي، ادعا کرد وکيل حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را منکر شد و درباره اموالي که نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برساند، خيانت کرد. [8]
نايب دوم، زمينه ديدار وي را با حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) فراهم کرد. امام به وي فرمان داد: اموال را به نايبشان رد کند؛ اما او در دشمني و انحراف خود باقي ماند. پايان کارش آن شد که توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، مبني بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد.
4- حسين بن منصور حلاج
حسين بن منصور حلّاج، حدود سال 244ق در قريه «طور» از قراي بيضاي فارس (هفت فرسنگي شيراز) زاده شد. وي با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامي را آموخت و در بيست سالگي به بصره رفت. مريد صوفي آن سامان شد و به دست او خرقه تصوّف پوشيد. در سال 270ق به مکه سفر کرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلاج براي دعوت به مذهب صوفيانه خود ـ که جنبه «حلولي» داشت ـ به مسافرت ميپرداخت. وي در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفي ميکرد؛ به همين سبب علماي علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيّت» شمردهاند.
نام او ابوالمغيث حسين بن منصور حلاّج بود که در سال 309ق کشته شد. حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بهويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نميتوانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان (عليه السلام) بايد معجزه داشته باشد. اگر راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم». ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق (رحمة الله عليه)) رفت و خود را نماينده امام زمان (عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.[9]
در اين زمان، چون فقه اماميه از سوي خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنّت «مذهب ظاهري» را که مؤسس آن، ابوبکر محمد بن داوود اصفهاني است، پذيرفته بودند.
رؤساي اماميه و خاندان نوبختي، براي برانداختن حلاّج ناچار به محمد بن داوود ظاهري متوسل شدند و او را به صدور فتوايي وا داشتند که در سال 297ق و اندکي پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلاّج انتشار داده بود. ابوالحسن علي بن فرات، وزير شيعي مذهب مقتدر (خليفه عباسي) نيز در تکفير حلاّج به آل نوبخت کمک کرد.
حلاّج در سال 296ق به بغداد رفت و مردم را به طريقه خاصي مبتني بر نوعي تصوف آميخته با گونهاي «حلول» دعوت کرد. ابوالحسن بن فرات، وي را تعقيب کرد و ابن داوود فتواي معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. وي در سال 301ق به دست کارگزاران خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد. پس ازهفت ماه محاکمه، علماي شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند (24ذيقعده 309ق) و به فرمان مقتدر و وزير او حامدبن عباس به دار آويخته شد.[10] سپس جسد او را سوزاندند و سرش را بر بالاي جسر بغداد زدند.
5- ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني
پيش از اين گفته شد شلمغاني از ياران امام حسن عسکري (عليه السلام) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. کتابهاي بسياري داشت و در آنها، انبوه رواياتي را که از امامان اهلبيت (عليهم السلام) شنيده بود، گردآوري و دستهبندي کرده بود.[11]
هنگاميکه راه انحراف و ارتجاع را در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملکرد تغيير يافت؛ در روايات تغييراتي ايجاد ميکرد؛ هر چه ميخواست بر آنها ميافزود وهرچه دلخواه او بود، کم ميکرد.
همانگونه که پيش از نيز ياد شد، نجاشي در رجال خود مينويسد:
ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني از پيروان مذهب اماميه بود؛ اما رشک و حسد بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح، وي را بر آن داشت که ترک مذهب اماميه گويد و داخل کيشهاي مردود شود؛ تا بدآنجا که از طرف امام غايب توقيعاتي بر ضد او صادر شد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آويخته شد.[12]
حسين بن روح، از سال انتصاب خود به مقام نيابت سوم (جمادي الآخر 306ق) در بغداد با عزّت و احترام ميزيست و خاندان آل فرات که وزارت بنيعباس به دست ايشان بود، از طرفداران شيعه بوده و از او حمايت ميکردند. در ربيع الاول سال 312ق وزارت به حامد بن عباس انتقال يافت و آل فرات و کسان ايشان از کار بر کنار شده و به زندان افتادند.
پس از آن، حسين بن روح نيز به زندان افتاد و تا سال 317ق (مدت پنج سال) در حبس ماند. وي، پيش از افتادن به زندان، مدتي پنهان ميزيست و چون اعتمادي کامل به ابن ابي العزاقر داشت، او را به نيابت خود برگزيد. شلمغاني واسطه بين او و شيعيان شد. توقيعات حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، از سوي حسين بن روح به دست شلمغاني صادر ميشد و مردم براي رفع حوايج و حل مشکلات، به او رجوع ميکردند.[13]
پس از اين زمان، شلمغاني به ادعاهاي باطل پرداخت و از مذهب شيعه اماميه اثني عشريه انحراف جست. حسين بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان جا در ذيحجه سال 312ق توقيعي در لعن ابي العزاقر به شيخ ابوعلي محمد بن همام اسکافي بغدادي که از بزرگان شيعه بود، فرستاد و از وي تبرّي جست.[14]
مردم پس از صدور لعن شلمغاني، نزد حسين بن روح شتافتند و گفتند: «خانههاي ما از آثار شلمغاني انباشته است، چه کنيم؟» فرمود: «نظر من، درباره کتابهاي او همان چيزي است که امام عسکري (عليه السلام) درباره کتابهاي بني فضّال فرمود: ...خُذُوا بِما رَوَوا وَذَرُوا ما رَأوُا؛ اعتقادات آنان را کنار گذاريد و آنچه نقل کردهاند، بپذيريد.[15]
به نظر شيخ طوسي علت کشته شدن شلمغاني چنين بود:
زماني که ابوالقاسم حسين بن روح او را آشکارا لعن کرد و همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند. تمام شيعيان از او بر حذر بودند؛ به طوري که نتوانست به حيلهها و نيرنگهاي خود ادامه دهد. روزي در محفلي که رؤساي شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل ميکردند، شلمغاني به حاضران گفت: من و او (حسين بن روح) را در جايي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يکديگر نفرين کنيم. اگر آتش نيامد و او را نسوزاند، هرچه او درباره من گفته، درست است. اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش «الراضي بالله» خليفه عباسي رسيد. «راضي» هم دستور داد او را دستگير کرده و به قتل رساندند؛ بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند.16 اين اتفاق، سال 323ق رخ داد.[17]
6- احمد بن هلال کرخي
احمدبن هلال، اهل روستاي بزرگي از منطقه «نهروان» بود که ميان واسط و بغداد قرار دارد. گفته شده است: وي از ياران حضرت هادي (عليه السلام) يا امام عسکري(عليه السلام) بود. به غلو مشهور به علو و مورد لعن ونفرين ابدي است. نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسکري (عليه السلام) و از اصحاب خاص و روايت کننده از امامان معصوم (عليهم السلام) بود. 54 مرتبه به زيارت خانه خدا رفت که بيست مرتبه آن با پاي پياده بود، امّا دچار کژي شد؛ به گونهاي که حضرت عسکري (عليه السلام) او را بسيار نکوهش کرد و در بارهاش فرمود: «از اين صوفي ريا کار و بازيگر پروا کنيد».[18]
برخي نيز اين جمله را در نکوهش او، از جانب حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) دانستهاند که در هر حال نشانگر پليدي و گمراهي اين مرد است.
او تا زمان نيابت محمد بن عثمان زيست و با سماجت بسيار، سفارت آن جناب را انکار کرد. توقيع مبارکي از جانب حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) دربارة لعن و نفرين بر او و لزوم اظهار بيزاري از کارهايش صدور يافته است.[19]
بيشتر کتابهاي رجالي، او را به «عَبَرْتايي» ملقب ميدانند.[20]
شيخ طوسي در کتاب الغيبة، وي را «کرخي» نامگذاري کرده و به او «بغدادي» نيز گفته شده است.
از تاريخ، فهميده ميشود، احمدبن هلال تا آخر سفارت و نيابت نايب نخست منحرف نشده بود؛ لکن به مجرد وفات عثمان بن سعيد در نايب دوم شک کرد و نيابت او را نپذيرفت.[21]
شيعيان هم پس از عزل، او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند. پس از مرگ وي توقيعي از سوي ولي عصر (عليه السلام) به دست حسين بن روح به شرح ذيل صادر شد:
خداوند از فرزند هلال نگذرد که بدون اجازه و رضايت ما، در کار ما مداخله و فقط به ميل خود عمل ميکرد! تا آنکه پروردگار، با نفرين ما زندگياش را به انجام رساند. ما در زمان حياتش نيز انحرافش را به خواص شيعيان خود اعلام کرديم. اين را به هر کس که درباره او ميپرسد، برسانيد. هيچيک از شيعيان ما معذور نيست در آنچه افراد مورد اعتماد از ما نقل ميکنند، ترديد کند؛ زيرا ميدانند ما اسرار خود را با آنان ميگوييم.»
آن حضرت در توقيعي ديگر فرمود:
ابن هلال، ايمان خود را پايدار نداشت و با آنکه مدت طولاني خدمت کرد، به دست خود ايمانش را به کفر دگرگون ساخت و خدا نيز او را کيفر داد.[22]
آنچه ياد شد، فقط شرح حال برخي از مدعيان دروغين در دوران غيبت بود. پرداختن به همه مدعيان، مجال بسيار گستردهاي ميطلبد که در حوصله اين نوشتار نيست. علاقهمندان ميتوانند به کتابهاي مفصلي که در اينباره تدوين شده است، مراجعه كنند.
پينوشتها:
[1]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 397.
[2]. قاموس الرجال، ج3، ص 262.
[3]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 398.
[4]. شيخ طوسي، رجال، ص 405، رقم 7 و ص 407 رقم 23.
[5]. علامه حلی، رجال، ص 254 و 257.
[6]. کشی، اختيار معرفة الرجال، ج2، ص 805.
[7]. همان.
[8]. ر.ك: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 400.
[9]. ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.
[10]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 401، فرهنگ فرق اسلامی، ص 162.
[11]. نجاشی، رجال، ج 2، ص 239.
[12]. همان، ص 294.
[13]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 303.
[14]. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 474؛ و نيز ر.ک: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 303.
[15]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 387.
[16]. همان، ص 406.
[17]. همان، ص 412.
[18]. رجال کشی، ص 535.
[19]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.
[20]. ابی داود، رجال، ص 425؛ رجال طوسی، ص 384؛ رجال علامه، ص 202.
[21]. صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 502.
[22]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.
یکی از مدعیان دروغین مهدویت، شخصی به نام مهدی قحطانی است.
«المهدی القحطانی»؛ محمد بن عبدالله قحطانی، در روز اول محرّم سال ۱۴۰۰ قمری، برابر با نوامبر ۱۹۷۹ م. خروج کرد. او به همراه جهیمان ـ متّحد وی ـ مسجدالحرام را به اشغال خود درآورد.
جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی، مدت ۱۸ سال به عنوان کارمند در گارد ملی عربستان سعودی خدمت میکرد. او در دانشگاه اسلامی مکه مکرمه در رشته معارف دینی تحصیل کرده بود و پس از آن به دانشگاه اسلامی مدینه منوره رفت. جهیمان در مدینه با «محمد بن عبدالله القحطانی» که از شاگردان «عبدالعزیز بن باز» ـ مفتی بزرگ عربستان ـ بود دیدار کرد.
اندکی بعد روابط میان آن دو بسیار عمیق و صمیمی شد؛ به ویژه که آنها در بسیاری از دیدگاهها و ایدئولوژیهای تندروانه بسیار نزدیک به هم بودند. آن دو، حکومت و حتی افراد جامعه را نیز تکفیر میکردند و بسیار خشک مغز بودند. همین امر نیز باعث انزوای آنها از جامعه و رد کردن مظاهر مدنیّت و شهرنشینی از قبیل رادیو، تلویزیون و نشریات شد.
محمد القحطانی با خواهر جهیمان العتیبی ازدواج کرد و همین باعث نزدیکی بیشتر آنها به هم گردید. جهیمان و دامادش مخفیانه شروع به گسترش افکار و عقاید تندروانه خود در سطحی محدود در برخی مساجد کوچک مدینه منوره کردند. این افکار و عقاید مورد قبول برخی قرار گرفت و بازتاب مثبتی در میان آنها داشت. گروهی که جهیمان آن را بنیانگذاری کرده بود، کم کم گسترش یافت تا اینکه شمار اعضای آنها به هزاران نفر رسید.
جهیمان و گروهش از هیچ تلاشی برای مخالفت و دشمنی با مقامات حاکم و مسئولان فروگذار نکردند زیرا از دیدگاه آنان، نظام حاکم بر اساس دین خداوند، حکم نمیکرد و این امر در نامههایی که خود او یا برخی از پیروانش به رشتة نگارش در آوردهاند بسیار روشن است. در این نامهها تفکرات و دیدگاههای این گروه در مورد حکومت و خلافت بیان شده است.
پیروان جهیمان اعتقاد دارند که جامعه، باید مظاهر تمدن جدید و شهرنشینی را رها و به دور از آن زندگی کند، زیرا فساد و رذایل اخلاقی در جامعه گسترش یافته و جامعه از راه مستقیم و راه درست دور شده است. این از یک سو و از سوی دیگر، آنها بر این عقیدهاند که مسلمانان نباید به حکومتهایی که بر اساس دین خداوند حکم نکرده و نواهی خداوند را نهی نمیکنند، وابستگی داشته باشند یا آن را تأیید کنند.
ادعای مهدویت
در اواخر سال ۱۳۹۹ ق. قحطانی به جهیمان گفت که او در خواب دیده است که مهدی منتظر موعود است و شبه جزیره عربستان و تمام جهان را از چنگال ستمگران آزاد میکند.
در این زمان، کم کم با نزدیک شدن قرن هجری جدید، اجزای معادله در ذهن و فکر جهیمان و دامادش محمد بن عبدالله در حال شکل گرفتن بود. این معادله تنها بیت الله الحرام را کم داشت تا این موعود مدّعی به آن پناه ببرد و البته این بخش نیز بعدها تکمیل شد.
اشغال مسجدالحرام
با دمیدن پگاه اول محرم سال ۱۴۰۰ ق. جهیمان به همراه گروه تابع خود وارد مسجد الحرام شدند تا نماز صبح را برگزار نمایند. آنها ظاهراً در آن حال جنازههایی را با خود حمل میکردند و با آن صحنهسازیها، نگهبانان مسجدالحرام را که گمان میکردند این گروه جنازههایی با خود حمل میکنند و میخواهند پس از نماز صبح، نماز میت را آنجا بخوانند، فریب دادند. اما حقیقت این بود که آن تابوتها چیزی جز اسلحه و فشنگ نبود. اندکی پس از نماز صبح، جهیمان و دامادش در برابر نمازگزاران حاضر در مسجدالحرام برخاستند و خبر ظهور مهدی موعود [دروغین] و گریختن او از دست دشمنان خداوند و پناه بردن او به مسجدالحرام را دادند.
جهیمان در آن روز یعنی آغاز قرن جدید هجری، دامادش، محمد بن عبدالله قحطانی، را به عنوان مهدی موعود و منتظر و تجدید کننده دین اسلام معرفی کرد!…
جهیمان و پیروانش با آن مهدی خیالی بیعت کردند و از تمام نمازگزاران خواستند تا با او بیعت کنند. او درهای مسجدالحرام را بست و در همان زمان نامههایی را که جهیمان قبلاً آنها را در عربستان و برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس نوشته بود، توزیع کردند. جهیمان و افراد گروهش تمام کسانی را که داخل حرم بودند، به زور در آنجا نگه داشتند و به آنها اجازه خروج ندادند. آنها مردم را که زنان و کودکان نیز در میان آنها بودند، به مدت سه روز در آنجا نگه داشتند. پس از آن جهیمان، زنان و کودکان را آزاد کرد و تعداد قابل توجهی از مردان داخل مسجد باقی ماندند.
حکومت عربستان از همان لحظات نخستین تلاش میکرد این مشکل را بدون اعمال خشونت و از طریق گفتگو حل کند و جهیمان تسلیم شود و از حرم بیرون آید و گروگانها را آزاد کند، اما او نپذیرفت.
به این ترتیب برگزاری نماز و مراسم عبادی دیگر در مسجدالحرام تعطیل شد و نیروهای حکومتی و افراد طرفدار جهیمان و محمد بن عبدالله شروع به تیراندازی به سوی هم کردند. جنگ سختی در گرفت و مسجدالحرام در طیّ این حوادث، آسیب زیادی دید. هنگامی که کاسه صبر حکومت عربستان لبریز شد، نیروهای خود را با پشتیبانی کماندوها و نیروهای ویژه، در یک عملیات گسترده وارد کار کرد. این نیروها از تجهیزات و سلاحهای بسیار پیشرفتهای برخوردار بودند که جهیمان و پیروانش با آن آشنایی نداشتند. شمار زیادی از پیروان جهیمان کشته شدند و در این میان داماد جهیمان، محمد بن عبدالله نیز که آنها ادعا میکردند مهدی موعود است، کشته شد. با کشته شدن محمدبن عبدالله، ضربه سختی به پیروان جهیمان وارد آمد. آنها گمان میکردند او نمیمیرد و به همین دلیل پس از کشته شدن او، دچار تزلزل شدند. در پی آن، جهیمان و بقیه پیروانش که زنده مانده بودند، تسلیم شدند. پس از مدت کوتاهی، دادگاه حکم اعدام ۶۱ نفر از اعضای این گروه را صادر کرد و جهیمان نیز جزو محکومان به اعدام بود و این گونه داستان اشغال مسجدالحرام و ادعای مهدویت در عربستان پایان یافت.
برگرفته از سایت :المهدویة
اعتقاد به امام دوازدهم از اصول عقايد شيعيان است و تمام شيعيان درباره وجود شريف ايشان با استناد به احاديث و تاريخ و برهانهاي عقلي باور و يقين دارند. فرقة ضاله بهائيت منشعب از بابيت است و بابيت فرزند يكي از جريانات فكري شيعه به نام شيخيه ميباشد. در مسلک شيخيه، اصلي وجود دارد، مبني بر اينكه بايستي در هر عصري يک شيعه كامل كه از آن به عنوان ركن رابع ياد ميشود وجود داشته باشد كه رابطه فيض بين امام و امت باشد. سيد علي محمد باب كه جواني جاهطلب بود، مدتي در شهر مقدس كربلا در مكتب سيد كاظم رشتي رئيس و اعلم علماي مسلک شيخيه تحصيل نمود و بعد از مرگ استاد، ادعاي ركنيت و ذكريت و مقام موهوم باب امام زمان (عليه السّلام) نمود. وي در يكي از كتابهايش مينويسد:
«فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدي را با حجت وافيه، منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطة وحدت برساند.»[1]
وي با اين جملات، ضرورت وجودي باب امام زمان را متذكر شده و در چند صفحه بعد مينويسد: «امر كه به اينجا ختم شد، از سبيل فضل امام غائب (عجل الله تعالي فرجه الشريف) عبدي از عبيد خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از براي حفظ دين فرموده و علم توحيد و حكمت حقه كه اعظم خيرات است به او عطا فرموده... »[2]
و در همان كتاب صريحا از امام زمان نام ميبرد: ... الحسن بن علي و الحسين... و الحسن بن علي و الحجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان... [3]
سيد باب در اين مرحله هنوز در لباس اسلام بوده و پيرو آئين تشيع. پس امام زمان او همان امام زمان شيعيان است. مانند هر شيعه معتقد به مقام ائمه، بوده است خود را كوچكتر از مقام ولايت و امامت دانسته و ميگويد:
بحق خداونديكه آل الله را بولايت مطلقه ظاهر فرموده، كه وجود من و صفات من و كلماتيكه از لسان و قلم من جاري شده و باذن الله خواهد شد معادل يک حرف از ادعيه اهل عصمت (عليهم السّلام) نخواهد شد. لاجل آنكه ايشان در موارد مشيت الله سكني دارند و ماسواي ايشان در اثر فعل ايشان مذكورند.[4]
اما طي چهار سال رفته رفته لحن سيد محمد علي شيرازي تغيير ميكند و خود را امام غايب و همان مهدي موعود (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ميداند. سيد باب در نوشتههاي آخر خود و ميرزا حسينعلي نوري در نوشتههاي اول خود، روايات مربوط به مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را با تفسيرها و تاويلات مضحک به خودشان تطبيق ميكردند. اين بحث تا سالهاي آخر عمر، ميرزا حسينعلي بهاء الله وجود داشته است، اما وقتي ادعاي نبوت و الوهيت و خدايي كرد. اين عقيده سد راه او قرار گرفته بود، فلذا آنرا منكر شد و اين اعتقاد را از مجعولات شيعه عنوان كرد.
عبدالبهاء پسر حسينعلي نوري در مورد امام زمان ميگويد:
اين قصور از اصل در عالم جسم وجود نداشته است بلكه حضرت امام ثاني عشر در ضمير غيب بود اما در عالم جسد تحققي نداشت بلكه بعضي از اكابر شيعيان در آن زمان محض محافظه ضعفاي ناس چنين مصلحت دانستند كه آن شخص موجود در چيز غيب را چنان ذكر نمايند كه تصور شود در ضمير جسم است.[5]
ميرزا بها آنقدر نادان است و يا مردم را نادان فرض كرده كه در يک كتاب در مورد امام زمان مينويسد: جميع فرق اثني عشر، نفس موهوم را كه اصلا وجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودن و ساجد او بودند.[6]
در صفحات ديگر ضمن تقبيح مذهب شيعه كه آنرا حزب ميخواند، در داشتن عقيده به موجوديت امام زمان ميگويد: به تواتر رواياتي نقل نمودند كه هر نفسي قائل شود با اينكه موعود متولد ميشود، كافر است و از دين خارج. اين روايات باعث شد كه جمعي را من غير مقصر و جرم شهيد نمودند، تا آنكه نقطه اولي، روح ماسويه فداه از فارس از صلب شخصي معلوم متولد شدند و دعوي قائمي نمودند.[7]
بايد از جناب بها و پسرش عباس عبدالبها پرسيد:
اگر امام زمان، موهوم بوده و يا در ضمير غيب و در عالم جسم و جسد، وجود نداشته است. چرا سيد باب و ميرزا حسينعلي بهاء اسم و رسم آن را در كتابهاي خود ذكر ميكنند و ادعاي مهدويت مينمايند و در آغاز كار، خود را مهدي معرفي كرد. بنابراين بايد گفت بنيان گذاران بابيت و بهائيت با استفاده از زمينه و بستر موجود در ميان مسلمانان و اعتقادي كه آنان به امام زمان داشتند خود را مهدي ناميدند و بعد كه مدعي نبوت و خدايي شدند منكر مهدويت شدند، پس امام زمان آنان هيچ ربطي به امام زمان ما شيعيان ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مزدوران استعمار در لباس مذهب، سيد ضيا الدين روحاني.
2. تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابي.
پينوشتها:
[1] . شيرازي، سيد عليمحمد، صحيفة عدليه، منتشره از سوي بابيه مقيم تهران، بي تا، بيجا، ص 7.
[2] . همان، ص 13.
[3] . همان، ص 27.
[4] . شيرازي، علي محمد، صحيفة عدليه، ص 10.
[5] . سليماني اردكاني، عزيز الله، مصابيح هدايت.
[6] . اقتدارات، مجموعة الواح و نوشته هاي بهاء الله، مطبعة سنگي، چ1310، ص 244.
[7] . همان، ص 269.
نقش اثرگذار «مهدويّت» و آموزههاي آن، بر فرد و جامعه، بر کسي پوشيده نيست. اين كه مسلمانان ـ به ويژه شيعيان ـ به اين امر بنيادين، باوري استوار دارند و آن را يكي از اعتقادهاي ريشهاي خويش بر ميشمرند، روشن و غير قابل انكار است.
بيگمان، هر چه باوري، ژرفاي بيشتري داشته، به حقيقت نزديکتر باشد و در دلها جاي گيرد، افراد سوداگر و سودنگر، بيشتر در پي بهرههاي ناپاک از آن بر خواهند.
آموزههاي مهدويّت، به سبب ويژگيهاي ممتاز و پرجاذبة خود، و اين که همواره در عمق قلبهاي توده انسانها نفوذ كرده است، بيشتر مورد بهرهجويي و استفادة نادرست افراد كژرو قرار گرفته است. پيشينه پُردامنة انحرافهاي پديد آمده در اين عرصه، به ويژه فرقههاي منحرف در مهدويّت كه به قرنهاي نخست اسلام باز ميگردد، گواهي روشن بر اين مدعا است.
بررسي اين انحرافها و زمينههاي پيدايي آن، ميتواند در پيشگيري از فرو افتادن دوباره در اين لغزشها، نقش مهمي داشته باشد.
ادعاي دروغين نيابت، آغاز انحرافهاي بزرگ
از آنجا كه پس از شهادت امام عسكري (عليه السلام) و آغاز غيبت صغری، ارتباط رودرروي مردم با پيشواي معصوم قطع شد، «سفيران خاص» به گونهاي ويژه، براي راهنمايي مردم، تلاشهاي پردامنهاي را آغاز کردند. ايشان از پراكندگي پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) جلوگيري كرده و رهبري شيعيان را به دست گرفتند.
پيروان اهل بيت (عليهم السلام) رفته رفته، با اين روش خو گرفته و كارهاي خود را از راه «سفيران چهارگانه» انجام دادند و اين خود جايگاه بلندي را براي اين سفيران رقم زد.
در اين ميان، افرادي سستايمان و كژ انديش براي رسيدن به اهدافي چند، به دروغ، مدعي نيابت امام غايب شد.
در يک بررسي کوتاه ميتوان برخي سرچشمههاي اين ادعاهاي دروغين را در موارد زير خلاصه كرد:
الف- سستي ايمان
يكي از عوامل مهم در چنين ادعاهاي نادرستي، سستي باورهاي ديني است؛ چرا كه كساني كه داراي قوت مناسب ايمان هستند، هرگز برابر خواست پيشواي معصوم ـ در پيروي از سفيران خود ـ به بيراهه نميروند. بيشترين افرادي که به دروغ چنين ادعايي کردند، از اين کاستي برخوردار بودند.
يکي از افرادي که به دليل سستي ايمان، دست به ادعاهاي نادرست پرداخت، شلمغاني از علمای اهل سنت، بود.
پس از اين، اشاره خواهد شد که شلمغاني از ياران امام حسن عسكري (عليه السلام) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. كتابهاي بسياري داشت که در آنها، انبوه سخنان اهلبيت (عليهم السلام) به چشم ميخورد.[1]
هنگامي كه راه انحراف و ارتجاع را پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و رفتار تغيير کرد، در روايات تغييراتي پديد ميآورد؛ هر چه ميخواست بر آنها ميافزود و هر چه ميخواست كم ميكرد. نجاشي در رجال خود به اين انحراف اشاره کرده است.[2]
ب- طمع در اموال امام
در زمان غيبت صغری، برخي براي آنكه اموال امام زمان (عليه السلام) را به وكيل و نماينده واقعيش تحويل ندهند، ادعاي نيابت و بابيت كردند.
ابو طاهر محمد بن علي بن بلال از كساني است كه براي ثروتاندوزي، ادعاي بابيت کرد. وي در آغاز كار، نزد امام عسكري (عليه السلام) فردي مورد وثوق بود و رواياتي از آن حضرت نقل كرده است؛ ولي رفته رفته به دليل پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا كرد كه وكيل حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را منكر شد و درباره اموالي كه نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برساند، خيانت كرد.[3]
نايب دوم، راه ديدار وي را با حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آسان نمود و امام (عليه السلام) به وي دستور داد، اموال را به نايبشان برگرداند؛ امّا او در دشمني و کژي خود باقي ماند. پايان كارش آن شد كه توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد. [4]
ج- رسيدن به شهرت
شهرتطلبي نيز از عوامل بسيار مهم در پيدايي باورهاي خرافي و مذهبهاي ساختگي است. اشتياق به بزرگ شدن و خودنمايي از صفات نکوهيده اخلاقي است كه انسان را به سوي كارهاي خطرناک ميكشاند. [5]
4- انگيزههاي سياسي
يكي ديگر از عوامل پديد آمدن مدعيان بابيّت، انگيزههاي سياسي است. دشمنان، گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم ـ براي آنكه باور شيعيان را سست كرده و آنان را در پراكندگي فرو برند ـ برخي را تحريک ميكنند تا ادعاي بابيت كنند.
در اين راه، برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرده، به آنان دستور دادند ادعاي بابيت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كردند كه براي نمونه ميتوان به «علي محمد باب» اشاره كرد.
آغاز شكلگيري مدعيان دروغين
آغاز اين جريان، بيشتر به دوران نايب دوم ـ محمد بن عثمان ـ بر ميگردد؛ چرا كه در زمان نايب نخست (عثمان بن سعيد) به دلايل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت چشمگيري از خود نشان دهند.
علل وجود نداشتن اين دروغگويان در دوره نايب اوّل عبارتند از:
1- جايگاه ويژة نايب نخست
عثمان بن سعيد از افراد مشهور و مورد اطمينان ميان شيعيان بود. وي پيش از غيبت صغری، از طرف امام هادي و امام عسكري (عليهما السلام) و به نظر برخي حتي از طرف امام جواد (عليه السلام) نيز وكالت داشته است. گذشته طولاني او با امامان (عليهم السلام)، باعث شده بود شهرت و جايگاه ويژهاي ميان شيعيان داشته باشد؛ از اين رو منحرفان در دورة نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.
2- شرايط سياسي و اجتماعي
از آنجا كه در اوايل غيبت صغری، دولتمردان عباسي به شدت مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش ميكردند ردپايي از مهدي و ياران او بيابند و آنها را نابود سازند؛ بدين سبب كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نميكرد خود را در چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار ميرفت.
3- عدم عادت مردم
در آن دوره، هنوز براي مردم ارتباط با امام از طريق «نواب» به روشني تجربه نشده بود؛ از اينرو عادت كردن مردم به زمان احتياج داشت. اين كار، در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كردهاند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاص امام زمان معرفي كنند. [6]
براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيت در غيبت كبری و بخشي از غيبت صغری، دليلهاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل، زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان ميدهد، افزون بر آن که از ايماني سست برخوردار بودند، انسانهايي حسود و آزمند بودند که براي رسيدن به اهدافشان به كارهاي ناشايستي دست ميزدند.
البته بيشتر شيعيان با توجه به دليلهايي چند، هرگز در دام چنين دروغگوياني گرفتار نشدند. برخي از اين دليلها عبارت بود از:
1- وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه؛ خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند.
اين سخن علي بن محمد نشان ميدهد، هنگام غيبت كبری فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نميشود. چنانكه در محل خود ثابت شد، هر نايب بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود؛ بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشاندهنده نبود نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.
2- امام زمان در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت:
... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ [7]
... و به هيچ كس وصيت نكن كه پس از تو، جانشينت باشد كه غيبت دوم و كامل واقع شد.
3- در هيچ روايتي به صراحت يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است.
4- وجود نص خاص و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيت توان ارائه نص و کرامت را نداشتند.
5- در روايات، غيبت امام زمان (عليه السلام) به صغری و كبری يا تام و غير تام تقسيم شده است. بيترديد غيبت صغری را بدان سبب، غير تام مينامند كه در آن دسترسي به امام ـ به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب ـ ممكن است. اگر در زمان غيبت كبری نيز امام زمان نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبری، غيبت تام محقق نميشود.
6- يكي از بهترين راههاي اثبات دروغگويي مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه، مردم را به طرف دين خدا و امام زمان دعوت نميكردند. آنان مردم را به خويش فرا ميخواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نميكردند. به عبارت ديگر، آنكه هواي نفس دارد، نميتواند نايب امام زمان باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نميكردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش ميرفتند.
در پايان، گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاص امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاص منقطع شد. [8]
پينوشت ها:
[1]. رجال نجاشی، ج 2، ص 239.
[2]. شيخ طوسي، الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشی، ح 2، ص 294.
[3]. ر.ک: كتاب الغيبة، ص 400.
[4]. طبرسی، الاحتجاج، ح 2، ص 474.
[5]. ر.ک: تاريخ الغيبة الصغري، ص490.
[6]. ر.ک: همان، ص494.
[7]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 395؛ شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516؛ اربلي، كشفالغمة، ج 2، ص 53.
[8]. ر.ک: مكيال المكارم، ج 2، ص 357.
کیسانیّه نخستین گروهی هستند که در قرن اوّل هجری پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به محمد حنفیّه یکی از پسران حضرت علی (علیه السلام) گرویدند و او را مهدی موعود خواندند،حتّی پس از مرگ او قائل شدند که او زنده است و در کوه رضوی بین دو عدد شیر قرار گرفته است
افراد برجستهای مانند مختار ،سیّد حمیری و کثیر (دو شاعر مدّاح خاندان رسالت ) را از سران کیسانیّه میدانند و به عقیده ما این افراد توبه کردند و یا اهدافشان قیام بر ضد بنی امیّه به رهبری محمد حنفیّه بود ،تا جان امام سجّاد (علیه السلام) از گزند حوادث محفوظ بماند.
به هر حال کیسانیّه از کسانی هستند که باب بدعت مهدویّت را با اعتقاد به مهدی موعود بودن محمد حنفیّه گشودند و برای خود فرقهای ساختند، در روایت آمده در محضر امام صادق (علیه السلام) سخن از این فرقه به میان آمد، آن حضرت فرمود: «آیا از اینها نمیپرسید که اسلحه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نزد چه کسی است؟ (یعنی نزد امام سجّاد است و همین موضوع یکی از نشانههای حقانیّت امامت آن حضرت است) هر گاه محمد حنفیّه بخواهد به چیزی از وصیّت (پیامبر ) و …آگاه گردد از امام سجاد (علیه السلام) میپرسد و توسط او از اسرار پنهان آگاه میشود. [1]
پس از درگذشت محمد حنفیّه گروهی از غلّات که به مهدی بودن محمد حنفیه اعتقاد داشتند پسر او ابوهاشم عبدالله را جانشین او دانسته و به عقیده انحرافی خود ادامه دادند.
مهدی سفیانی و گروههای دیگر
ماجرای خونبار کربلا ،مسلمانان از شیعه و سنّی را به «مهدی موعود» که نام او مطابق روایات به طور مکرّر از پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان مصلح و منجی عالم بشریّت، نقل شده بود، متوجه ساخته بود، آنها به دنبال چنین شخصی میگشتند.
امویان از این موقعیّت سوء استفاده کردند و گفتند وقتی که علویان دارای مهدی هستند و عباسیان نیز مهدی دارند، چرا ما نداشته باشیم، از این رو برای خود مهدی تراشیدند و او را با لقب «سفیانی» خواندند.
گروه دیگر به نام «جارودیّه» محمد بن عبدالله بن حسین را مهدی غائب دانسته و در انتظار ظهورش به سر میبردند.
گروه دیگری به نام «ناووسیّه» حضرت امام صادق (علیه السلام) را هنوز زنده و مهدی میدانند. «فرقه زیدیّه» به زید پسر امام سجاد (علیه السلام) به عنوان مهدی موعود اعتقاد دارند. «واقفیّه»، گروه دیگری هستند که امام کاظم (علیه السلام) را زنده و غائب میدانند و معتقدند او ظهور کرده و دنیا را پر از عدل و داد میکند.
به این ترتیب فرقه «باقریّه»، امام باقر (علیه السلام) را مهدی موعود میدانند و «اسماعیلیه» اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام) را مهدی موعود دانسته و فرقه «محمدیّه»، به حضرت محمد بن علی (فرزند امام هادی) به عنوان مهدی موعود دل بستهاند. «جوازیّه»، فرقه دیگری هستند که حضرت حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دارای فرزندی دانسته و او را مهدی موعود خواندهاند.
ابو مسلم خراسانی نیز ادّعای مهدویّت کرد و در سال ۱۳۸(ه.ق) کشته شد. در دوران عباسیان عدّهای، منصور دوانیقی را مهدی موعود دانستند و معتقد شدند که روح خدا در پیکر او حلول کرده است تا آنجا که منصور دوانیقی پسرش را به نام مهدی نام گذاری کرد تا در آینده از این نام سوء استفاده کرده و خود را همان مهدی موعود بخواند و مردم از او به این عنوان اطاعت کنند.
بعضی نخستین خلیفه عباسی، ابوالعباس عبدالله سفّاح را مهدی موعود خواندند.
ابن مقفّع نقابدار معروف خراسان که در علوم غریبه مانند شعبده، طلسم و… مهارت داشت مدّعی مهدویّت شد و گروهی به او پیوستند.
حاکم نصرالله که در سال ۳۸۶(ه.ق) خلیفه شد، نخست ادّعای مهدویّت کرد و سپس ادّعای خدایی نمود.
افراد دیگری مانند عبدالله عجمی در ماه رمضان ۱۰۸۱(ه.ق) در مسجد الحرام، محمد بن احمد سودانی در سال ۱۲۹۹(ه.ق )، سیّد محمد بن علی بن احمد ادریس در سال ۱۳۲۳(ه.ق ) و ابن سعید یمانی ملقّب به فقیه در سال ۱۲۵۶(ه.ق ) ادّعای مهدویّت کردند.
این مسأله همچنان در طول تاریخ ادامه یافت، مثلاً در سال ۱۲۱۳میلادی شخصی به نام «مهدی مصر» خود را همان مهدی موعود خواند و گروهی به او پیوستند و در قرن ۱۹میلادی در سال ۱۸۴۸میلادی، مهدی سودانی متولّد شد و پس از آن که بزرگ شد، ادّعای مهدویّت کرد و گروهی او را مهدی موعود خواندند، سرانجام در سال ۱۸۸۵کشته شد.
یکی از این مدّعیان مهدویّت، درویش رضا بود که در سال سوم سلطنت شاه صفی (ششمین شاه صفویّه، وفات یافته سال ۱۰۵۲ه.ق) به نام مهدی در قزوین خروج کرد.
تا این که حدود صد و اندی قبل «غلام احمد قادیانی» در شبه قاره هند خود را مهدی موعود خواند و پیروانی پیدا کرد که هم اکنون فرقه «قادیانیگری» در هندوستان معروف هستند و در سال ۱۲۶۰ (به ادعای بابیان ) سید علی محمد باب در کنار کعبه ادّعا کرد که من همان قائم منتظر هستم.
وقتی که به بررسی علل و ریشهها میپردازیم، میبینیم در همه این موارد، طاغوتها و جاهطلبان و استعمارگران برای وصول به منافع نامشروع خود از سادهلوحی مردم سوء استفاده کرده و با فرقهسازی مردم را نسبت به همدیگر درگیر و مشغول نمودهاند.
در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، استعمار پیر انگلستان و روسیه تزار دست به دست هم دادند و به مهدیسازی پرداختند. در ایران سید علی محمد باب و حسینعلی بهاء و… را برای این کار برگزیدند.
در این دو قرن، دستهای استعمار به کار افتاده و به این مسأله استعماری رونق بیشتری داد، به عنوان مثال حدود صد و اندی سال قبل، مردم هندوستان به رهبری نهرو، با استعمار انگلستان مبارزه کرده و استقلال خود را به دست آوردند. در همین بحران، استعمار انگلستان شخصی به نام «غلام احمد قادیانی » را علم کرد، او خود را مهدی موعود خواند و اعلام کرد«همه احکام اسلام ثابت و به قوّت خود باقی است، جز جهاد و امر به معروف و نهی از منکر که من آنها را نسخ کردم و به جای آن اطاعت از والی و حاکم را (که در آن روز آن حاکم دست نشانده استعمار انگلیس بود) بر همه واجب میکنم. [2]
جمعیت قادیانی، زشتترین جمعیّتی هستند که هنگام اشغال هند توسّط انگلیس، با دست مرموز انگلیسیها پدیدار شد، این جمعیّت، پیوسته برای ایجاد فساد و مبارزه با اسلام به خصوص در آفریقا تلاش مینماید. [3]
نظیر این مطلب در مورد سید علی محمد باب و حسینعلی بهاء در ایران به وجود آمد که جدایی دین از سیاست و عدم دخالت و نظارت در امور، از دستورهای اولیه آنها است.
به این ترتیب نتیجه میگیریم که جاهطلبی و استعمار و تحمیق مردم و سوء استفاده برای رسیدن به منافع نامشروع، گروههایی از مردم را زیر ماسک مهدویّت و بابیّت، به وادی دینسازی و فرقهپردازی افکنده و با گلآلود کردن آب، ماهی گرفتند. در صورتی که ویژگیهای حکومت جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در ابعاد گوناگون از توحید، عدالت، امنیّت فراگیر، صلح جهانی، اقتصاد خوب، اوج رشد علوم، تکامل همه جانبه امور معنوی و اخلاقی و پذیرش عمومی با تشکیل حکومت واحد جهانی و… هزاران فرسنگ با عملکرد این مدّعیان دروغین مهدویّت فاصله دارد.
منابع:
[1]. مجلسی، بحار، ج۲۶، ص۲۰۸
[2]. اقتباس از کتاب خورشید پنهان، از انتشارات مسجد صدریه تهران، ص۱۸۷_۲۴۶،۲۴۴،۱۹۳
[3]. المخططات الاستعماریه، محمد محمود صوّاف.
برگرفته از سایت المهدویه
شناخت سفیران و افرادی كه نیابت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر عهده آنها نهاده شده است، اهمیت زیادی دارد؛ چرا كه به واسطه ایشان، ارتباط وثیق و مطمئنی با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساماندهی میشود و در پارهای از موارد، وكیل و نائب و سفیر امام به مثابه امام معصوم تلقی شده و التزام به دستورات او، التزام به منویات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار آمده است؛ از این رو و به جهت احراز صحت نیابت و اطمینان از رابطه آنها با امامت و ولایت، لازم است که تاریخ سیاسی عصر غیبت و كاركرد سازمان وكالت مورد توجه قرار گیرد و تصویر صحیحی از نیابت و سفارت ترسیم شود.
بررسی روایات نشان میدهد افرادی كه منتسب به نیابت و سفارت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، همواره با آموزه امامت و به ویژه مهدویت هماهنگ رفتار کردهاند و در حفظ حریم امامت و دفاع از مهدویت در مقابل شبهات و سؤالات كوشیدهاند و در محضر امام زمان به كسب زهد و تقوی و فضیلت پرداختهاند. در مقابل این افراد، برخی مدعی ارتباط هستند و گاهی خود را حامل پیام از طرف حضرت میدانند؛ به یقین، چنین افرادی واجد صفاتی هستند که در ادامه به برخی از آنها اشاره می نماییم
1- دروغگو هستند و به دنبال کسب شهرت و ثروت و نظایر آن میباشند.
2- افرادی که ادعای ارتباط میکنند، هیچ دلیل محکم و عقل پسندی ندارند و بیشتر با تحریک احساسات و از راه عواطف، افراد را پیرو و مطیع خود میکنند.
3- این افراد، هیچگاه از طرف عالمان دینی مورد حمایت واقع نشدهاند و این نشان میدهد که این افراد، گروهی حقهباز و شیاد هستند؛ زیرا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیعیان امر کردهاند که در دوران غیبت، برای حل مسائل و مشکلات دینی خود و پیدا کردن راه حق و درست، به علمای دین مراجعه کنند[1] و به یقین، مدعیان ـ که اکثریت قریب به اتفاق آنها یا اصلاً سواد دینی ندارند و یا افرادی هستند که اطلاعات کمی از دین دارند و به دنبال اثبات كردن خود هستند ـ اگر در ادعای خود راستگو بودند، باید علمای دین از آنها حمایت میکردند که البته چنین نیست.
4- معمولاً استدلال مدعیان به چیزهایی است که ما هیچگاه به صحت یا نادرستی آن نمیتوانیم دسترسی پیدا کنیم؛ مثلاً ادعای مکاشفه، ادعای اینکه حضرت را در خواب دیدهاند، ادعای پیام آوردن از طرف حضرت و نظایر آن.
5- این گروه از مدعیان به شدت از افراد پرسشگر و سؤال کننده بیزار و فراری هستند. زیرا در اثر سؤال و جواب، تناقض گویی ایشان آشکار و دروغهایشان افشا میشود. لذا اگر در این نوع مجالس، کسانی در صدد باشند سؤالاتی کنند که به نوعی، اصل ادعای آن شخص را زیر سؤال میبرد، به شدت و با تندی، از آن مجموعه طرد میشوند و با او برخورد بسیار خشنی میشود؛ چرا که مدعیان، همیشه به دنبال افراد ساکت، خاموش، مطیع و کم اطلاع هستند و فرد آگاه و پرسشگر، مزاحم کار آنها هستند.
6- این افراد به دنبال مرید پروری بوده و برای بقای خود، گاهی در عقاید پیروان خود، شکاف به وجود میآوردند و باعث انحراف در عقاید آنها میشوند.
7- غالباً این افراد، جلسات خصوصی و محرمانهای دارند كه هر كسی اجازه ورود به آن را ندارد؛ اكثر مردم، توسط واسطهها، مدعی را میشناسند، بدون اینكه حتی او را دیده باشند و این ایجادِ مانع در مقابل مدعی، یكی از راههای جذب مردم و عدم افشای ماهیت پنهان وی است، چرا كه در اثر ارتباط مستقیم و طرح این نوع مسایل در سطح عموم جامعه، رازها و تناقضات آشكار میشود و فرد مدعی به سرعت از آن جایگاه خود ساخته، سقوط میكند.
پینوشتها:
[1]. در مقبوله عمر بن حنظله چنین وارد شده که «...و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا»؛ وسائل الشیعه، ج27، ص140.
واحد پرسش و پاسخ مرکز تخصصی مهدویت قم، بخش مهدویت تبیان
منبع: مجله امان شماره 33