مقالات
انتصابی بودن مقام امامت به چه معناست؟
مكتب اماميه معتقد است كه انتخاب امام و پيشواي بر حق، از عهده مردم ساخته نيست. امام خليفه مردم نيست، بلكه خليفه خدا و رسول است و بايد از جانب خدا و پيامبر، معين شود. علمای امت هر چه صالح و با تقوي باشند، از خطا مصون و معصوم نيستند و تباه شدن يا تغيير يافتن برخي از معارف و قوانين ديني از ناحيه آنان، اگر چه غير عمدي باشد، محال نيست. بهترين شاهد اين مطلب، وجود مذاهب گوناگون و اختلافي است، كه در اسلام به وجود آمده است. بنابراين اعتقاد شيعه چنين است كه هرگز متصور نيست كه خداوند مسأله سرپرستي امت را پس از رسول مكرّم اسلام، مورد عنايت و توجه قرار نداده و دستور و فرماني در اين خصوص، به پيامبر الهام نكرده باشد.
روش پيامبر در زمان حياتش، چنين بود كه به مجرد نفوذ اسلام در جايي، در اولين فرصت، والي و عاملي برآنجا نصب ميكرد. همچنین هرگاه از مدينه خارج ميگشت، براي خود جانشيني قرار ميداد و اگر لشكري به سوي جهاد اعزام ميكرد، گاهي تا چند فرمانده، به ترتيب نصب مينمود. با اين حال، آيا ميتواند نسبت به مسأله جانشيني پس از خود، بيتفاوت باشد؟ و امت را رها كند، تا خود تصميم بگيرند؟ و دين خدا را به دست مردم بسپارند، تا هر گونه دخل و تصرفي در آن بنمايند؟! حتي اگر تعيين زمامدار جامعه اسلامي پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به مردم واگذار شده باشد، بايد از پيامبر، بيانات و دستوراتي در اين خصوص رسيده باشد و حال آنكه از چنين بيان نبوي و دستور ديني خبري نيست.[1]
از خصوصيات امام اينست كه بايد معصوم باشد، يعني بايد هم از خطا و نسيان، و هم از گناه و عصيان، مصون باشد و اين مقام، يک صفت روحي و دروني است، كه مردم عادي قادر به تشخيص آن نيستند. تنها فردي ميتواند چنين خصوصيتي را در مورد معصوم درک كند، كه متكي به علم وحي الهي باشد و او پيامبر خداست. همچنين امام بايد به تمام احكام و معارف ديني، احاطه و معرفت كامل داشته باشد. تشخيص چنين مقام و مرتبتي، از لحاظ علمي نيز از عهده مردم خارج است. بلكه شناخت دقيق آن با كسي است، كه خود واجد اين علم و دانش سرشار باشد. لذا باز هم تشخيص آن، با خدا و رسول اوست.
بنابراين دو موضوع علم و عصمت ايجاب ميكند، كه امام از جانب خدا انتخاب گردد و پيامبر هم وي را به مردم معرفي كند و بحث امامت و جانشيني پيامبر از ابتدا در مورد شخص اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، مطرح ميگردد. چنانچه براي امام علي (عليه السلام)، چنين مقامي به اثبات برسد، براي ساير ائمه (عليهم السلام) نيز، به فرمايش و سخن امام قبلي تمسک ميشود.
براي اثبات خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، ادله نقلي و عقلي و قرآني فراواني وجود دارد.
از جمله آيات قرآن، اين آيه است كه ميفرمايد: «اِنَما وَليَّكمُ الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يُقيمون الصّلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.» [2] ولي امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش، و مؤمنان هستند كه نماز مي خوانند، و در حال ركوع صدقه و زكات ميدهند. با توجه به ماجرايي كه در اين باره در تاريخ ثبت گرديده، مفسرين شيعي و سني اتفاق نظر دارند، كه اين آيه در شأن امام علي (علیه السلام)، نازل شده است و نيز ميفرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما اُنزل اليك مِن ربك ...»، [3] اي رسول ما، آنچه را از ناحيه پروردگار به سوي تو نازل شده، به مردم برسان و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي... حكمي كه خداوند انتظار داردكه پيامبراکرم به مردم ابلاغ كند، آن چنان مهم است كه ميفرمايد: اگر اين حكم را به مردم نرساني، گويي كل رسالت خود را تبليغ نكردهاي. اين آيه نيز به تأييد شيعه و سني، در غدير خم، در جريان حجة الوداع، در سال دهم هجري، بر پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله)، نازل گشت و در خصوص ولايت امام علي (عليه السلام)، است. چنانكه مالكي كه از معتبرترين علماي اهل تسنن است، در كتاب فصول المهمه خود ذكر كرده، كه بعد از نزول آيه فوق، رسول اكرم، امامت و خلافت امام علي (عليه السلام) را ابلاغ فرمود. [4]
مطلب ديگر اينست كه همانها كه بعد از پيامبر با ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، مخالفت كرده و خلافت را غضب نمودند، بدون اينكه عموم مردم و حتي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله)، را كه از همه به او نزديكتر بودند و شايستگي بيشتري در رأي و نظر داشتند، در جريان بگذارند، كار را يكسره كردند. در مورد خلافت خليفه دوم هم كار به مردم واگذار نشد، بلكه خليفه اول به خلافت دومي وصيت كرد و خليفه سوم را نيز، خليفه دوم، با يک شوراي شش نفره، كه خودش اعضا و آئيننامه آن را تعيين و تنظيم كرده بود، روي كار آورد.[5]
پس مشاهده ميگردد كه در موضع خلافت، خلفاي اهلتسنن نه توصيه خدا و رسول را در پيش گرفتند و نه رأي مردم را؛ بلكه به گونه اي مبتكرانه و مستبدّانه، خلافت را تحميل كردند.
كتابهاي «بررسي مسائل كلي امامت»، نوشته ابراهيم اميني، «رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و پيامبر»، ترجمه محمدجعفر امامي، و «شيعه در اسلام»، اثر علامه طباطبايي، جهت مطالعه بیشتر در این بحث، پيشنهاد ميگردد.
منابع و مآخذ:
[1]. علامه طباطبایی، شيعه در اسلام.
[2]. سوره مباركة مائده، آيه55
[3]. سوره مباركة مائده، آيه72
[4]. علامه طباطبایی، شيعه در اسلام.
[5]. همان
امام، رفیقِ مونس
یکی از اوصاف حسنه امام، رفیق و مونس بودن امام با اصحاب و یاران خویش است
امام رضا (عليه السّلام) در معرّفي امام و مقام امامت میفرمایند:
«الامام الانيس الرفيق. » [1]
امام رفيق مونس است.
اگر کسي با امام دوستي کند، ايشان رفيق خوبي براي او خواهند بود. اگر انسان اين رفاقت را بچشد، شيريني و گوارايي آن را مييابد. در سيره ائمّه (عليهم السّلام)، چنین ميخوانيم که کساني که با امام زمانشان رفاقت کردهاند، به خير دنيا و آخرت دست يافتهاند. نمونهاي از اين رفاقت در سيره امام صادق (عليه السّلام)، به چشم ميخورد.
هاشم بن حکم ميگويد: يکي از اشراف اهل کوهستان وضع مالي خوبي داشت و هر سال حج به جاي ميآورد. هر وقت ميخواست به حج برود در مدينه مهمان امام صادق (عليه السّلام)، ميشد به گونهای که وی با حضرت رفيق شده بود. حضرت هم با لطف خود يکي از خانههايي را که در اختيارشان بود به او واگذار ميکردند و او در مدينه ميهمان حضرت بود. يک سال، ده هزار درهم به امام داد و از ايشان خواست خانهاي در مدينه برايش تهيه کنند تا ديگر مزاحمت زيادي براي امام (عليه السّلام)، ايجاد نکند و خودش عازم حج شد. پس از بازگشت، خدمت حضرت رسيد و عرض کرد: فدايتان شوم آيا براي من خانه خريديد؟ حضرت فرمودند: بلي و برگهاي را به دست او دادند که در آن نوشته بود:
«به نام خداوند بخشاينده مهربان. اين است آن چه جعفربن محمّد براي فلاني پسر فلاني اهل کوهستان خريده است. براي او خانهاي در بهشت خريده که يک همسايهاش پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله)، يک طرفش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و سوي ديگرش امام حسن (عليه السّلام) و طرف چهارم آن امام حسين (عليه السّلام) است. »
سپس سند را دست او دادند. مرد گفت: خدا مرا فداي شما گرداند راضي شدم. حضرت فرمودند: من پول تو را بين فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام)، تقسيم کردم. اميدوارم خدا اين را بپذيرد و ثواب تو را بابت اين کار بهشت قرار دهد. مرد کوهستاني به سوي شهر خويش رفت و سند را با خود برد. هنگام مرگ وصيّت کرد سند را با او دفع کنند. نزديکانش هم به اين وصيّت عمل کردند. فردا صبح که سر قبرش آمدند، ديدند سند روي قبر است و روي آن نوشته شده: «قسم به خدا جعفر بن محمّد (عليه السّلام)، به آن چه فرموده بود، وفا کرد.» [2]
هر کس طعم دوستي با امام را بچشد، ميفهمد که اين مونس رفيق، بهترين نعمتها را براي دوستش فراهم ميسازد و چيزي را نصيبش ميکند که انتظار آن را هم نداشته است.
پينوشتها:
[1]. کلینی، اصول کافي، کتاب الحجّه، باب نادر جامع في فضل الامام (عليه السّلام) و صفاته، ح1.
[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج 47 ص 134 (نقل به معناي حديث با اندکي تغيير و تلخيص)
منبع: کتاب آشناي غريب
اثبات ولایت تکوینی برای ائمه معصومین
برای اثبات وجود ولایت تکوینی در ائمه (علیهم السلام)، توجه به چند نکته ضروری است
نکته اول:
بر اساس برخی از آیات و روایات دو نوع ولایت داریم
۱- ولايت تشريعى یعنی اینکه تشریع و امر و نهی و فرمان دادن در اختیار کسی باشد. مثلا دستور نماز و روزه به بندگان که توسط خدا تشریع شده است.
۲- ولايت تكوينى: یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف داشتن در آنها، که این سرپرستی را یا خدا انجام میدهد یا كسى که بتواند به فرمان و اذن خداوند در جهان آفرينش و تكوين تصرف كند. مثلًا بيمار غير قابل علاجى را به اذن خدا با نفوذ و سلطهاى كه خداوند در اختيار او گذارده است شفا دهد.
نکته دوم:
برای اصطلاح «ولايت تكوينى»، چند معنا، قابل تصور است:
۱- «ولايت در امر خلقت و آفرينش جهان»
به اين معنا كه خداوند به بندهاى از بندگان يا فرشتهاى از فرشتگان خود توانايى دهد كه عوالمى را بيافريند؛ يا از صفحه هستى محو كند؛ به يقين اين امر محالى نيست؛ چرا كه خداوند قادر بر همه چيز است و هر گونه توانايى را مىتواند به هر كس بدهد. ولى آيات قرآن در همه جا نشان مىدهد كه آفرينش عالم هستى و سماوات و... همه به قدرت پروردگار انجام گرفته، نه به وسيله بندگان خاصى يا فرشتگانش، و لذا همه جا نسبت خلقت به او داده شده؛ بنابراين خالق آسمانها و زمينها و گياه و حيوان و انسانها تنها خداست.
۲- «ولايت تكوينى به معنى واسطه فيض بودن» :
به اين معنى كه هر گونه امداد و رحمت و بركت و قدرتى از سوى خداوند به بندگانش يا ساير موجودات جهان هستى مىرسد از طريق اولياء اللَّه و بندگان خاص او است. بدون شك اثبات این نوع ولایت نياز به دليل كافى دارد، و اگر هم ثابت شود باز به اذن اللَّه است.
۳- «ولايت تكوينى در مقياس معين» :
مانند احياى مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج به وسیله پیامبران و اولیای الهی.
نمونههايى از اين نوع ولايت درباره بعضى از پيامبران در قرآن مجيد با صراحت آمده . از اين رو اين شاخه از ولايت تكوينى نه تنها از نظر عقل امكانپذير است؛ بلكه دلايل نقلى متعدد نيز دارد.
اثبات این نوع از ولایت در آیات قرآن
۱- «وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الانْجيلَ- وَ رَسُولًا الى بَنى اسْرائيلَ انّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةٍ مِنْ رَبِّكُمْ انّى اخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينَ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ وَ ابْرِءُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ احْيِى الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ وَ انَبِّئُكُمْ بما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لآيَةَ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ».
و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، خواهد آموخت. و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مىسازم؛ سپس در آن مىدمم و به اذن خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مىبخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم؛ و به شما خبر مىدهم از آنچه مىخوريد، و آنچه را در خانههاى خود ذخيره میکنید، به يقين در اين (معجزات)، نشانهاى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد. [۱]
با دقت در آیه فوق، اين نكته روشن مىشود كه حضرت مسيح (عليه السلام)، آفرينش پرنده را به خدا نسبت مىدهد، در حالى كه در سه قسمت ديگر (شفا دادن كور مادرزاد و مبتلايان به برص، و احياى مردگان) را به خودش نسبت مىدهد؛ اما به اذن و فرمان خدا، و منظور از «ولايت تكوينى» همين است كه گاه خداوند چنان قدرتى به انسان مىدهد كه بتواند به فرمان او در عالم آفرينش و طبيعت تأثير بگذارد؛ و اسباب عادى را بر هم زند، مردهاى را زنده كند و بيماران غير قابل علاجى را بهبودى بخشد.
اين يک نمونه از ولايت تكوينى است كه خدا به بندهاش حضرت مسيح (عليه السلام)، عطا فرمود؛ و دادن شبيه آن به ساير انبياء يا امامان معصوم (عليهم السلام)، هيچ مانعی ندارد.
۲- «قالَ الَّذى عِنّدَهُ عِلّمٌ مِنَ الّكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ فَلَما رَآهُ مُسْتَقِراً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لَيَبْلُوَنى أَاشْكُرُ امْ اكْفُرْ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَششْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىٌّ كَريم.» [2]
(اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت: گفت من پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه (سليمان) آن تخت را نزد خود ثابت و پا برجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم!؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر کرده است و هر كس كفران نمايد (به خودش زيان رساند،) چرا كه پروردگار من، بىنياز و بخشنده است.
در این آیه، سخن از تصرف تكوينى كسى است كه از نزديكان و خاصان حضرت سليمان بوده است؛ ولى نامى از او در قرآن به ميان نيامده جز با توصيف «الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»، «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) نزد او بود، هنگامى كه سليمان به اصحاب و خاصان خود خطاب كرد و گفت: كدام يک از شما تخت او را براى من مىآورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟ «قالَ يا ايُّهَا المَلَاٌ ايُّكُمْ يَأْتينى بِعَرْشِها قَبْلَ انْ يَاْتوُنى مُسْلِمينَ»، فرد نيرومندى از جن گفت: من آن را نزد تو مىآورم پيش از آن كه از جايگاهت برخيزى. «قالَ عِفْريتٌ مِنَ الجِّنِ انَا آتِيكَ بِه قَبْلَ انْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ.»
سپس مىافزايد: كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من، پيش از آنكه چشم بر هم زنى آن را نزد تو خواهم آورد! «وَ قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ».
البته اين فقط يک ادعا نبود، بلكه او به گفته خود عمل كرد، زيرا در ادامه آيه مىخوانيم: «فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى»، «و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، (كه به بعضى از يارانم چنين توانايى داده است).
آن چه در اينجا مورد توجه ماست اين است كه يكى از اولياء اللَّه به واسطه داشتن علم كتاب، يا آگاهى بر اسم اعظم و يا هر چيز ديگر، توانايى داشته است كه در جهان تكوين و عالم اسباب تصرف كند و تخت ملكه سبا را از جنوب جزيرة العرب در يک چشم بر هم زدن به شمالىترين نقطه آن برساند، نا گفته پيداست كه اين امر در مورد ساير اولياء اللَّه و پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام)، نیز امكان دارد.
از مجموع آياتى كه گذشت به روشنى استفاده مىشود كه «ولايت تكوينى» از ديدگاه قرآن مجيد امرى است ممكن و قابل قبول.
نکته سوم:
اثبات ولایت تکوینی در کتب فریقین
در كتب شيعه و اهلسنت معروف است كه در جنگ خيبر هنگامى كه پيروزى به وسيله بعضى از فرماندهان لشگر ميسّر نشد؛ پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مىسپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خدا و رسول نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او پيروزى را فراهم مىكند؛ سپس به سراغ على (عليه السلام) فرستاد. امیرالمومنین (علیه السلام) هم در حالى كه به شدّت چشم درد داشت؛ خدمت حضرت آمد، پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، آب دهان خویش را به چشم او كشيده و از آن به بعد آن حضرت، هيچگونه دردى در چشم خویش، احساس نكرد؛ سپس پرچم را به دست او داد (و امام هم خيبر را فتح كرد)».
اين حديث معروف نشان مىدهد كه پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله)، با نفوذ تكوينى خود- باذن اللَّه- چشم امام على (عليه السلام) را شفا داد. [۳]
عجیب این است که مخالفین شیعه برای خلیفه دوم خود در کتابهایشان، ولایت تکوینی را ثابت کردهاند ولی هر وقت شیعه برای ائمه خود، ولایت تکوینی را ثابت میکند، سریعا شیعیان را مشرک میدانند.
نمونهای از اثبات ولایت تکوینی برای عمر بن خطاب در کتب مخالفین
فخر رازي مينويسد: «وقعت الزلزلة في المدينة فضرب عمر الدرة على الأرض و قال: اسكني بإذن الله فسكنت و ما حدثت الزلزلة بالمدينة بعد ذلك». روزي در مدينه زلزله شديدي آمد به گونهای که مردم به خليفه دوم، پناه آوردند، خليفه دوم شلاق خود را محكم بر زمين كوبيد و گفت: آرام باش به اذن خدا. زمين هم آرام شد؛ بعد از آن، در زمين مدينه، ديگر زلزله نگرفت. [۴]
آیا این حدیث بر فرض صجت سند، ولایت تکوینی را برای عمر ثابت نمیکند؟ این در حالی است که اگر يكي از شيعيان مشابه همين مطالب را درباره اميرالمؤمنين (علیه السلام)، يا يكي ديگر از ائمه (عليهم السلام)، نقل كند، فوراً او را متهم به شرک و غلو میکنند.
نکته چهارم:
شهید مطهری دباره ولایت تکوینی میفرماید:
مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى جهّال پنداشتهاند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيمومت نسبت به جهان پيدا كند به طورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيى و مميت من جانب اللَّه باشد، در عين حال، ادب اسلامى اقتضا مىكند كه ما خلق و رزق و احيا و اماته و امثال اينها را به غير خدا نسبت ندهيم زيرا قرآن مىكوشد كه ما از اسباب و وسائط عبور كنيم و به منبع اصلى دست يابيم و توجّهمان به كارگزار كلّ جهان باشد كه وسائط نيز آفريده او و مجرى امر او و مظهر حكمت او مىباشند؛ ثانياً نظام عالم از نظر وسائط نظام خاصّى است كه خداوند آفريده است و هرگز بشر در اثر سير تكاملى خود جانشين هيچيك از وسائط فيض نمىگردد بلكه خود فيض را از همان وسائط مىگيرد؛ يعنى فرشته به او وحى مىكند و فرشته مأمور حفظ او و مأمور قبض روح او مىگردد، در عين اينكه ممكن است مقام قرب و سعه وجودى آن انسان از آن فرشتهاى كه مأمور اوست احياناً بالاتر و بيشتر باشد. [۵]
منابع:
[۱]. سوره آل عمران، آيه ۴۹
[۲]. سوره نمل، آیه۴۰
[۳]. كامل، ابن اثير، جلد۲، ص ۲۱۹؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، ص ۲۹۸
[۴]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۷۵
[۵]. مجموعه آثار استادشهيد مطهرى، ج۳، ص۲۸۶
ضرورت نیاز به امام در روایات
انسان بر اساس فطرتی که خداوند متعال در او قرار داده، همیشه به دنبال تکامل و پیشرفت به سوی کمالات است. نیازمند بودنِ انسان به یک پیشوای الهی، همیشه و در همه دورانها دیده شده، چرا که انسان برای طی کردن مسیر زندگی و فائق آمدن بر ناهمواریهای آن، احتیاج دارد به کسی که او را از خصوصیات این مسیر آگاه سازد تا بتواند با استفاده از شناخت درست، از مصالح و مفاسدی که در پیش راه دارد، برای طی کردن این مسیر با مشکلی برخورد نکند و به کمال لائق خود دست یابد و این تکامل بشری، جز از راه وحی الهی، ممکن نیست. چرا که خالق، تنها کسی است که به مصالح و مفاسدِ مخلوقش و این راه آگاه است و فقط او میتواند به یاری انسان بیاید. لذا بر خداوند لازم و ضروری میشود که انسان را در همه زمانها، از مصالح و مفاسد این مسیر پر تلاطم، آگاه سازد و او را به مسیر واقعی خویش راهنمایی کند.
حال، این آگاهی در برههای از زمان، با ارسال رسل و آوردن دین و شریعت جدید ممکن است صورت گیرد و یا در برههای از زمان با قرار دادن امام و پیشوایی الهی از سوی خود به عنوان حافظ دین و شریعت، واسطه فیض الهی و مشعلی فروزان که به انسان، راه صحیح را از راه نادرست نشان میدهد، ممکن است صورت پذیرد. بنابراین، این مسئله که باید همیشه و در همه زمانها کسی از سوی خداوند تعیین شده باشد به عنوان خلیفه الله تا ارتباط انسان با خدا مسدود نشود، یک مسئله معقول و غیر قابل انکار است و الاّ نقض غرض و خلف در فرض در مورد خداوند میشود و این محال است، چراکه در این صورت خداوند متعال مرتکب قبیح شده و این در مورد خداوند حکیم درست نیست.
به بیان دیگر :
چون انسان موجودی مرکب از عواطف و غرایز گوناگون و عقل و اندیشه است و دائما با جنگی درونی بین عقل و عاطفه و هوسها مواجه میشود و از آنجا که بر تمام اسرار و حقائق مضرّات و منافع (مصالح ومفاسد) آگاه نیست به خودی خود نمیتواند مسیر سعادت را طی کند بلکه نیاز به کسی دارد که راه صحیح را به او نشان دهد و به عقل و عواطف او جهت دهد تا به سعادت برسد. آن شخص ولی خدا (همان امام) است.
از نظر شیعه این مسئله ضروری است و آن را « امامت » مینامد. یعنی باید همیشه خلیفهای الهی (با همان شرایط خاص یک خلیفه الهی) باشد تا انسان را به تکامل واقعی و سعادت ابدی راهنمایی کند و آن کسی نیست جز امام معصوم. «لولا الحجه لساخت الأرض بأهلها»
یکی دیگر از دلایلی که انسان در تمام زمانها به امام نیازمند است را میتوان در فرمایش علامه طباطبایی یافت. ایشان میفرمایند:
چنانکه در قرآن و بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره شده، بخشی از دین، شامل حقایق و معارفی است که بالاتر از فهم عادی ماست و خداوند آنها را در قالب بیاناتی در سطح فکری ما و با زبانی قابل فهم برای ما نازل نموده است؛ از آن جمله، میان اعمال آنچه که در جهان ابدیت و زندگی و خصوصیات آن هست، رابطه واقعی برقرار میباشد که سعادت و شقادت زندگی آینده، به خواست خدا مولود آن است.
هر یک از اعمال نیک و بد ما، در درون ما، واقعیتی به وجود میآورد که سرنوشت ما مرهون آن میباشد و این واقعیت نشان دهنده آن است که انسان در باطن این حیات ظاهری، حیات باطنی و معنوی دارد که از اعمال وی سرچشمه میگیرد و رشد میکند و آینده او را ترسیم مینماید. حیاتی که قرآن برای انبیاء و صدیقین و شهدا و مومنین صابر، بالاتر از این حیات ظاهری اثبات کرده و نتایج باطنی اعمال را پیوسته ملازم با انسان شمرده، اشاره به این حقیقت است.
«مَن عَمِلَ صالِحاً من ذَکَرٍ و اُنثی وَ هُوَ مُومِنٌ فَلنُحیینّه حَیاه ًطَیّبَه» [1] «هرکس عمل شایستهای انجام دهد در حالی که او مومن است، ما او را با زندگی پاکیزه خاصی حیات میبخشیم.»
در این حیات معنوی و باطنی انسان، شیوه و راه و رسم، بسی باریک و پیچیده است که جز با راهنمایی و رهبری انسانی که خود عامل و رهرو راستین این راه بوده و دارای همان حیات معنوی باشد، میسّر نیست، زیرا تا خدا کسی را هدایت نکند، هدایت دیگران را به او نمیسپارد.[2]
از این روست که عرفا، امامت و ولایت را باطن شریعت دانسته و آن را یک مسئله شناخته شده برای افراد عمیق و تیزبینی دانستهاند که از قشر به مغز و لبّ رسیدهاند. در این زمینه روایات صرحی نقل شده است که حائز اهمیت و بررسی است [3] به ویژه روایاتی که بیانگر عَرضِ اعمال بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام (علیه السلام) میباشد.[4]
واژه «أمر» در قرآن که در آیات متعدد آمده و بیانگر مهمترین امور و فیض همه جانبه الهی و هدف اساسی آفرینش است، به عنوان هدف و محتوای امامت معرفی شده است «وَ جَعَلناهُم أئِمه یَهدونَ بأمرِنا» [5] «ما آنان (انبیاء) را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند.»
دلیل دیگری که ذکر کردهاند این است که تا وقتی که تکلیف ثابت است و مکلفهایی وجود دارند، عدهای هستند که مصون و محفوظ از خطا نیستند و باید امام معصوم و پیشوایی وجود داشته باشد تا آنها را هدایت کند و زمین یدون انسان کامل مانند جسم بدون روح است.
حدیث ثقلین «انی تارک فیکم الثقلین کتاب لله و عترتی ...» [6] که شناخت امامت را در ردیف شناخت قرآن و ملازم آن و جزئی از اعتقادات اساسی اسلامی قرار داده است هم به این معناست که بدون امامت دین کامل نیست و فهم دین هم غیر ممکن است. پس انسان برای فهم درست دین و اکمال دین خود نیازمند امام است و إلاّ که بدون دینی کامل، معلوم نیست از چه جایی سر در میآورد.
بر اساس روایت مستفیض از شیعه و سنّی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمودند: «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة» هرکس امام خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است هم، این مسئله روشن میشود که انسان بدون امام، انسان بدون دین است.
پینوشتها
[1]. سوره نحل، آیه 97
[2]. رک: علامه طباطبایی، شیعه در اسلام
[3]. ر.ک: کلینی، اصول کافی ج،1 ص160 تا 169
[4]. ر.ک: همان مأخذ ص170
[5]. سوره انبیاء، آیه73
[6]. صحیح مسلم ج7 ص122