پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم): براى شهادت حسین (علیه السلام)، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‌شود.

مقالات

تبیین جایگاه امامت با تاملی در آیه امامت حضرت ابراهیم

برخى از معارف و آموزه‏هاى قرآن كريم به ظاهر ساده و آسان مى‏نمايد؛ امّا درك و فهم حقيقت آن، تأمل و ژرف‏كاوى زيادى مى‏طلبد.

يكى از آن آموزه‏ها، موضوع امامت حضرت ابراهيم‏ (عليه السلام) است. قرآن كريم اين حقيقت را به صراحت و وضوح بيان مى‏كند كه حضرت ابراهيم‏ (عليه السلام) پس از موفقیت در گذراندن آزمايش‏ها و امتحان‏هاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزيده شد:

«و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً. قال و من ذرّيّتى قال لا ينال عهدى الظالمين.» (بقره/ 124)

«(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش‏ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى‏رسد.»

با توجه به اينكه اتمام و پايان اين آزمايش‏ها در اواخر عمر حضرت ابراهيم‏ (عليه السلام) بوده است و در نتيجه اعطاى مقام امامت در زمانى صورت گرفته كه ابراهيم، پيامبر بوده است، اين پرسش مطرح مى‏شود كه مقام امامت چگونه مقام و منصبى است كه ابراهيم به رغم نبوت و پيامبریش، فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟

پاسخ بدين پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زيرا نبوت و پيامبرى، خود نوعى امامت يا دست كم متضمن امامت است.

چگونه ممكن است پيامبر در بخش عمده دوره نبوت و پيامبريش، فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست يابد؟!

همين دشوارى باعث گرديده است كه بسيارى از مفسّران، تفسير آيه ياد شده را بگذارند و بگذرند و تعدادى نيز كه پيرامون آن سخن گفته‏اند، ديدگاه‏ها و نظريات متفاوت و متضادى را اظهار كرده‏اند كه برخى از آنها توجيه درستى ندارد.

در اين نوشتار تلاش مى‏كنيم نخست به ديدگاه‏هاى مطرح شده راجع به مفهوم و معناى امامت در آيه بالا بپردازيم و سپس به برداشتى كه خود بدان، رسيده‏ايم و گمان مى‏كنيم كه با ساير آيات و نيز روايات پيرامون امامت سازگارتر است اشاره نماييم.

 

امامت ابراهيم (‏عليه السلام) در نگاه مفسّران

همانگونه كه اشاره شد، مفسّران در معناى امامت ابراهيم‏ (عليه السلام)، ديدگاه‏هاى متفاوتی دارند. در اين جا به صورت فشرده و گذرا به بررسى اين ديدگاه‏ها مى‏پردازيم.

1- امامت = نبوت

بسيارى از مفسّران اهل سنت، امامت را در آيه، به معناى نبوت گرفته‏اند؛ بدين صورت كه نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پيشوا بودن تعريف مى‏كنند. آنگاه در مورد ابراهيم‏ (عليه السلام) به معناى پيشواى دينى يا پيشوا در دين مى‏گيرند و آنرا مترادف با نبوت مى‏شمارند.

مراغى در اين زمينه مى‏گويد: «قال انّى جاعلك للنّاس اماما. اى انّى جاعلك للنّاس رسولاً يؤتم بک و يقتدى بهديک الى يوم القيامة فدعا الناس الى الحنفية السمحة وهى الايمان باللَّه و توحيده و البرائة من الشرك...» [1]

«گفت تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. يعنى تو را براى مردم پيامبر قرار دادم كه به تو اقتدا كنند و از هدايتت تا روز قيامت پيروى نمايند و ابراهيم نيز مردم را به دين آسان حنيف كه عبارت است از ايمان به خدا و يگانگیش و برائت از شرک، فراخواند.»

قاسمى در محاسن التأويل مى‏نويسد: «المراد بالعهد تلك الامامة المسئول عنها و هل كانت الاّ الامامة فى الدين و هى النبوّة التى حرمها الظالمون من ذريتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فى الدين خاصة...»[2]

«مقصود از عهد در آيه، همان امامت مورد درخواست است و آيا اين جز همان امامت در دين كه نبوت است و فرزندان ظالم ابراهيم از آن محرومند مى‏باشد؟... پس آشكار شد كه مراد از عهد، همان امامت در دين است فقط.»

فخر رازى نیز مى‏گويد: «قال اهل التحقيق المراد من الامام ههنا النبى و يدّل عليه وجوه...» [3]

آلوسى مى‏نويسد: «المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لكونه مأموم النبى ليست امامته كامامته.»[4]

اين ديدگاه به رغم مقبوليتش نزد اهل سنت، بر يك پيش فرض غلط استوار است و آن اينكه ابراهيم )عليه السلام (قبل از اعطاى امامت، پيامبر نبوده است. در حالى كه از يك سو آزمايش‏ها و امتحانات ابراهيم‏ )عليه السلام( از دوره جوانى (در آتش افكنده شدن) تا كهنسالى (ذبح اسماعيل) ادامه داشته است.

از سوى ديگر آيه به صراحت مى‏گويد كه جعل امامت بعد از اتمام و پايان رساندن آزمايش‏ها صورت گرفته است. نتيجه آن مى‏شود كه اگر امامت همان نبوت باشد بايد ابراهيم در دوره كهولت و پيرى به پيامبرى رسيده باشد! و اين چيزى است كه هيچ مسلمانى آن را نمى‏پذيرد.

فخر رازى با توجه به همين اشكال مى‏گويد: چون خداوند مى‏دانست كه ابراهيم اين آزمايش‏ها را پس از پيامبریش با موفقيت سپرى مى‏كند، از اين رو پيشاپيش به او مقام نبوت داد. [5]

معناى اين سخن آن است كه فعل ماضى «اتمّهنّ» به معناى فعل مضارع «يتمّهنّ» است. و اين توجيهى است كه هيچ مبناى معقولى ندارد. گذشته از اين بر اساس اين نظريه، جاى اين پرسش است كه چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبير كرد؟ يعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود، بايد مى‏فرمود: «انّى جاعلک للناس نبيّاً»

2- امامت= رهبرى سياسى

برخى مفسّران، امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) را به معناى زعامت و رهبرى سياسى - اجتماعى گرفته‏اند و بر اين باورند كه ابراهيم‏ (عليه السلام) پيش از ابتلاء به آزمایشات الهی، پيامبر بوده است. امّا تدبير و مديريت امور جامعه از قبيل تأديب جنايتكاران، اقامه حدود، جمع آورى ماليات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشته است و پس از پايان آزمايش‏ها، خداوند اين منصب را به او عطا فرمود.

اين نظريه را مى‏توان از مجمع البيان طبرسى به دست آورد؛ زيرا مرحوم طبرسى نخست مى‏گويد: امامت به معناى مقتدائى و پيشوائى است. آنگاه پيشوائى را به دو قسم تقسيم مى‏كند:

الف:  پيشوائى در گفتار و رفتار

ب:  رهبرى و تدبير امور جامعه

سپس مى‏گويد: معناى نخست ملازم نبوت است و هر پيامبرى، پيشوا در گفتار و رفتار نيز هست.

امّا معناى دوم ملازم نبوّت نيست؛ بلکه ممكن است، شخص، پيامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبرى سياسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مى‏گويد: چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال يا آينده است و نه گذشته و گرنه عمل نمى‏كرد و «اماماً» را نصب نمى‏داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى ديگر ابراهيم‏ (عليه السلام) قبل از آزمايش‏ها و جعل امامت، پيامبر بوده است. نتيجه اين مى‏شود كه اين منصب پيشواى به معناى نخست كه ملازم بانبوت و پيامبرى است، نمى‏باشد؛ بلكه به معناى دوم يعنى زعامت و رهبرى سياسى است. [6]

بلاغى نيز در تفسير آلاء الرحمن همين نظريه را پذيرفته است.[7]

اين تفسير نيز با واقعيت سازگار نمى‏نمايد؛ زيرا در تاريخ و نيز در قرآن هيچ نشانه‏اى از حكومت و زعامت ابراهيم‏ (عليه السلام) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) به معناى رهبرى سياسى و اجتماعى وى باشد، بايد گزارشى هر چند كوتاه از اين پديده در تاريخ زندگى ابراهيم‏ (عليه السلام) به چشم بخورد در حاليكه نه در تاريخ و نه در آيات قرآن، چنين گزارشى نيامده است.

3- امامت = پيشوائى پيامبران

بعضى از مفسّران امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) را به معناى پيشوائى وى نسبت به انبياء غير اولوالعزم دانسته و بر اين باورند كه امامت پيامبران سه سطح دارد:

يكى، امامت نسبت به مردم عادى كه در اين سطح تمام انبياء امامند.

دوم، امامت بر مردم و پيامبران غير اولوالعزم كه اين سطح از امامت ويژه پيامبران اولوالعزم است و امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) از اين گونه مى‏باشد.

سوم، امامت بر مردم و تمام انبياء چه اولوالعزم و چه غير اولوالعزم كه اين درجه امامت ويژه پيامبر اسلام است.

به دليل اينكه تمام پيامبران وظيفه داشتند به پيامبرى و نبوت پيامبر اسلام ايمان ـورده و تن دهند «و اذ أخذ اللَّه ميثاق النّبييّن لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثم جائكم رسولٌ مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم على ذالكم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين.» (آل عمران/ 81)، بنابراين با توجه به اينكه ابراهيم‏ (عليه السلام) قبل از نيل به مقام امامت، پيامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نيست. از سوى ديگر با توجه به آيه بالا كه همه پيامبران مأمور به پذيرش پيامبرى پيامبر اسلام بوده‏اند، امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) از گونه سطح سوم نيز نيست پس ناگزير بايد از گونه دوم باشد.

دكتر صادقى مى‏گويد: «فلانّ الامامة هناهى بعد كامل العبودية والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حيث تخطّاها الى القمة مرحلياً كلاً تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بين المرسلين دون سائر الناس فحسب حيث الامامة الرسالية على الناس كانت له سابقة فلتكن الامامة الحاصلة بعد اتمام كلماتها هى الامامة على المرسلين كماهم على سائرالناس.» [8]

«از آنجا كه امامت در مورد ابراهيم‏ بعد از مقام عبوديت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اينكه آن حضرت همه اين مراحل را يكى پس از ديگرى گذرانده بود، ناگزير بايد مقصود از آن امامت ميان پيامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت ميان مردم را قبلاً داشته است.»

اين نظريه نيز از جهات گوناگون خدشه‏پذير است. نخست اينكه با ظاهر آيه نمى‏سازد چون در آيه «ناس» آمده است و اين،ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبيا.

ثانياً امامت بر انبياء به ويژه با قيد غير اولوالعزم كه مفسّر بر آن تأكيد دارد، معناى جز پيشوائى و سلطه شريعت ندارد. و اين بدان معناست كه امامت ابراهيم‏ همان حاكميت شريعت وى تا زمان شريعت موسى‏ )عليه السلام( است. و اين، از ي; سو با ظاهر آيه ناسازگار است؛ چون آيه امامت را به خود ابراهيم‏ )عليه السلام(  نسبت مى‏دهد، در صورتى كه بر پايه اين تفسير بايد به شريعت نسبت داده شود.

از سوى ديگر باعث محدوديت امامت ابراهيم‏ براى يك دوره خاص يعنى تا زمان حضرت موسى‏ )عليه السلام( مى‏گردد، امرى كه هم با اطلاق واژه «ناس» نمى‏سازد و هم با مقام امتنان كه آيه در آن قرار دارد.

4- امامت= راهنمائى باطنى

علامه طباطبائى مفسّر الميزان بر اين باور است كه امامت در آيه ياد شده به معناى هدايت باطنى انسان‏هاست. بر پايه اين ديدگاه حضرت ابراهيم‏ تا قبل از جعل امامت تنها هدايت گر و راهنماى انسانها بر اساس شريعت و دين بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گرديد كه با تصرف تكوينى آنها را به مقامات شايسته‏شان مى‏رساند.[9]

منطق و استدلالى كه اين نظريه بر آن استوار است، مركب از چند مقدمه مى‏باشد:

1- در آيات قرآن امامت همراه و ملازم هدايت معرفى شده است: «والّذى نجده فى كلامه تعالى انّه كلّما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهداية تعرّض التفسير قال تعالى فى قصص ابراهيم‏عليه السلام: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلةً و كُلاًّ جعلنا صالحين. و جعلناهم أئمّةً يهدون بامرنا» (انبياء/ 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً يهدون بامرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (سجده/ 10(

2- هدايت ياد شده در آيات، مطلق نيست؛ بلكه مقيد به «امرالهى» گرديده و اين بدان معناست كه هدايتگرى امام به وسيله امرى الهى صورت مى‏گيرد: «ثم قيّدها بالامر فبيّن ان الامامة ليست مطلق الهداية بل هى الهداية التى تقع بامراللَّه» [11]

3- مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشريعى نيست؛ بلكه فرمان، تكوينى است كه در آيه «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس /82) معرفى گرديده است.

دليل بر اين مطلب آن است كه امامت مستلزم هدايتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهيم‏ سبب اعطاى مقام هدايتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا كه ابراهيم‏ قبل از امامت به لحاظ نبوت و پيامبريش مقام هدايتگرى به معناى ارائه طريق داشته است، ناگزير هدايتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طريق نيست؛ بلكه مفهوم ايصال به مطلوب دارد.

از سوى ديگر ايصال به مطلوب نوعى تصرف تكوينى در نفوس جهت سير دادن آنان به سوى كمال است. پس مقصود از «امر الهى» كه سبب اين هدايت و تصرف است، بايد فرمان ايجادى و تكوينى باشد.

4- فرمان تكوينى الهى كه منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مى‏شود، چيزى جز فيوضات معنوى و مقامات باطنى نيست كه امام و هدايتگر نخست بدانها نائل مى‏شود. سپس از طريق او به نفوس و جانهاى ديگران سرايت مى‏كند.

نتيجه چهار مقدمه بالا اين است كه كسى كه به مقام امامت نائل مى‏شود، در حقيقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مى‏رسد و روح و دل انسانها را به سمت كمالات سوق مي‌دهد. پس امامت ابراهيم‏ (عليه السلام) به معناى هدايت باطنى و تصرف بر جانهاست.

علامه مى‏گويد: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيم‏عليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً - كما اوضحناه فى تفسير قوله: «انّى جاعلك للناس اماماً» فيما تقدم - ولاتنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلايبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس بتيسيرها فى سيرالكمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر.

و اذا كانت تصرفاً تكويناً و عملاً باطنياً فالمراد بالامرالذى تكون به الهداية ليس هو الامر التشريعى الاعتبارى بل ما يفسره فى قوله: «انّما أمره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شى‏ء» (يس/ 82-83) فهو الفيوضات المعنوية و المقامات الباطنية التى يهتدى اليها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تيلبسون بها رحمة من ربهم.

و اذا كان الامام يهدى بالامر - و الباء للسببيّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ينتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات الباطنية و اخذها كما ان النبى رابط بين الناس و بين ربهم فى اخذ الفيوضات الظاهرية و هى الشرايع الالهية تنزل بالوحى على النبى‏صلى الله عليه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فيهم.» [12]

«اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدايت به معناى راهنمائى نيست؛ چون مى‏دانيم كه خداى تعالى ابراهيم‏ )عليه السلام( را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود. همچنان كه توضيحش در ذيل آيه «انّى جاعلك للناس اماما» گذشت. و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمائى نيست. پس هدايتى كه منصب امام است نمى‏تواند معناى غير از رساندن به مقصد داشته باشد و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مى‏سازد و چون تصرفى است تكوينى و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى‏گيرد نيز امر تكوينى خواهد بود نه تشريعى كه صرف اعتبار است؛ بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه: «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» آن را تفسير كرده است كه عبارت است از فيوضات معنوى و مقامات باطنى كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مى‏شوند و مشمول رحمت پروردگارشان مى‏گردند و چون امام به وسيله امر هدايت مى‏كند - با در نظر گرفتن اينكه باء در «بأمره» باء سببيت و يا آلت است - مى‏فهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر مى‏شود و برحسب اختلافى كه در مقامات دارند هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهره‏مند مى‏شود. از اين جا مى‏فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مى‏شود.»

خلاصه سخن علامه اين است كه امامت همراه با هدايت است و منشأ هدايت امر تكوينى است. پس هدايت نيز بايد از مقوله تكوينيات باشد و هدايت اين چنينى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست كه از آن به هدايت باطنى ياد مى‏كنند. بنابراين امامت به طور كلى و در مورد ابراهيم‏ به ويژه به معناى هدايت باطنى است.

اين نظريه كه پس از علامه به صورت يك نظر پذيرفته شده در عرصه قرآن‏پژوهى، تلقى مى‏شود، گرچه جاذبه‏هاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گيرد، چندان خالى از اشكال نمى‏نمايد:

اولاً از آن رو كه امامت هميشه ملازم با هدايت به معناى راهنمائى به راه راست كه بار مثبت دارد، نيست؛ بلكه بر اساس كاربرد قرآنى واژه امامت تنها چيزى كه مى‏توان گفت همراه بودن امامت با نوعى نشان دادن يا فراخواندن به چيزى يا به تعبير ديگر پيشوائى و جلودارى از گروهى در مسيرى است؛ اعم از اينكه مسير درست و حق باشد يا نادرست و باطل. چنانكه همانندى ساختارى دو آيه زير نشان مى‏دهد: «وجعلنا هم ائمّة يهدون بامرنا» (انبياء/ 73) «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) پس نخستين مقدمه استدلال علامه خدشه‏پذير است.

ثانياً اگر مقصود از «امر» در آيه: «يهدون بأمرنا» فرمان تكوينى و ايجادى باشد، چندان با آيات قرآن همخوانى ندارد. توضيح آنكه واژه «امر» كه از نظر مفهومى داراى گونه‏اى ابهام است، آنجا كه در آيات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر يكى از دو چيز قابل تطبيق است: يكى فعل الهى و ديگر وحى و كلام الهى.

به عنوان نمونه در آياتى چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّينا هوداً و الذين آمنوا معه» (هود/ 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (مؤمنون/ 27) «و اذا أردنا ان نهلك قريةً أمرنا مترفيها ففسقوا فيها» (اسراء/ 16) «و كان أمر اللَّه مفعولاً» (احزاب/ 37) «و كان أمراللَّه قدراً مقدوراً» (احزاب/ 38)، مصداق امر همان فعل الهى است.

امّا در آيات ديگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (اعراف /77) «ففسق عن امر ربّه» (كهف/ 50) «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفى‏ءَ الى أمراللَّه» (حجرات/ 9) «و كذالك اوحينا اليك روحاً من أمرنا» (شورى/ 52) «ينزّل الملائكة بالرّوح من أمره على من يشاء من عباده» (نحل/ 2) مصداق امر، وحى الهى است.

حال پرسش اين است كه در موضوع هدايت، امر الهى به كدام معناست، فعل خدا، مقصود است يا وحى الهى؟

وقتى حوزه هدايت را در آيات مورد بررسى قرار مى‏دهيم، مى‏بينيم آنگاه كه خداوند از وسيله و ابزار هدايت سخن گفته است، تنها از وحى و تجليات آن نام برده است و نه چيز ديگر:

«إنّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم» (اسراء/ 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ يهدون بالحق و به يعدلون» (اعراف/ 181)

«و كذالك اوحينا إليك روحاً من أمرنا ماكنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا» (شورى/ 52)

«قد جائكم من اللَّه نور و كتاب مبين . يهدى. به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النّور باذنه و يهديهم الى صراطٍ مستقيم» (مائده/ 16-15)

«و انزل التوراة و الانجيل . من قبل هدىً للنّاس» (آل‏عمران/ 4-3).

اين آيات به وضوح نشانگر آن است كه سنت هدايت الهى آنگاه كه از طريق واسطه انجام مى‏گيرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم كه الهام را نيز در بر مى‏گيرد) ندارد و هر گونه هدايتگرى واسطه‏ها چه انبياء چه اولياء، تنها از اين راه صورت مى‏گيرد.

حال اگر آيه «يهدون بامرنا» را كه طبق تصريح علامه از ابزارى به نام «امر» ياد مى‏كند، در پرتو آيات بالا قرار دهيم، ابهام مفهومى آن زدوده شده و مشخص مى‏گردد كه مقصود از آن نيز همان وحى الهى است و نه فعل الهى تا بعد مجبور شويم هدايت برآمده از آن را به تناسب فعل الهى، از مقوله افعال و تصرف تكوينى بگيريم.

نكته‏اى كه در اين موضوع شايان توجه است اين است كه علامه طباطبائى واژه «امر» در آيه «يهدون بأمرنا» را با آيه 83 سوره يس «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» تفسير كرده و از آن امر تكوينى و تصرف باطنى مى‏فهمد، در حالى كه آيه 82 سوره يس در مورد آفرينش و ايجاد تكوينى است: «او ليس الّذى خلق السماوات و الارض بقادرٍ على ان يخلق مثلهم بلى و هوالخلاّق العليم. إنّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس/ 82-81)

طبيعى است كه در چنين زمينه‏اى مقصود از «امر» همان فرمان تكوينى خواهد بود. مؤيد اين مطلب آنكه خداوند در آيات ديگر از قضاى تكوينى با چنين تعبيرى سخن گفته است مانند:

«و اذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (بقره/ 117)

«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (آل عمران/ 47)

«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (مريم/ 35)

«هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (غافر/ 68)

اما همانگونه كه پيش‏تر ياد شد در ساحت هدايت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقايق توسط انبياء و اوليا سخن به ميان نيامده است.

نتيجه آن مى‏شود كه علامه حقيقتى را كه در زمينه تكوين مجال و موضوعيت دارد، تفسيرگر پديده تشريعى قرار داده است و در نهايت هدايت تشريعى را به هدايت تكوينى و وجودى تبديل كرده است.

بنابراين بر فرض بپذيريم كه امامت همواره ملازم با هدايت و راهنمائى به راه راست است، امّا اينكه اين هدايتگرى نوعى تصرف و تسلط تكوينى بر جانها و ضماير باشد، چندان مبناى استوارى ندارد.

گمان نويسنده آن است كه آنچه باعث گرديده علامه هدايت را در آيه «يهدون بامرنا» به تصرف باطنى تفسير كند، توجيه امامت ابراهيم‏ و تفكيک آن از نبوت آن حضرت است، چنانكه از عبارت زير استفاده مى‏شود: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيم‏ اماماً بعد ما جعله نبياً... ولا تنفک النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلا يبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس...»[13]

بنابراين اگر توجيه ديگرى براى امامت ابراهيم‏ بيابيم كه بتواند با نبوت آن حضرت نيز سازگار باشد، نيازى به تفسير علامه نخواهد بود.

5- امامت= پيشاهنگى در عمل

برداشت نويسنده از آيه امامت ابراهيم‏ اين است كه امامت آن حضرت پيشوائى علمى نيست؛ بلكه پيشوائى عملى است. يعنى ابراهيم‏ راهنما (نشان دهنده راه) يا راهبر (رساننده به مطلوب) نيست؛ بلكه نماد و نمونه كامل رونده راه عبوديت است و اين دو يعنى راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، يا به تعبير ديگر پيشواى علمى و پيشواى عملى بودن گر چه در يك نقطه اشتراك و همانندى دارند و آن پيشوائى و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعند و ديگران بايستى گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عيار كنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا يك تفاوت عمده هم دارند و آن اينكه پيشوائى علمى پديده و منزلت اعطائى است كه خداوند بر پايه شايستگى‏هاى افراد بدانها اعطا مى‏كند: «اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته» (انعام/ 124) «قل إنّ الفضل بيداللَّه يؤتيه من يشاء و اللَّه واسع عليم» (آل عمران/ 73).

امّا پيشوائى عملى مقام كاملاً اكتسابى و محصول تلاشها و مجاهدتهاى خود فرد است كه بايد چنان بر طبق معيارهاى دقيق عبوديت زندگى كند كه در نهايت سر قافله و جلودار انسانهايى كه عزم رفتن در اين راه دارند، قرار گيرد. ابراهيم‏ اين گونه بود. او پس از سپرى كردن تمام امتحانات و آزمايشهاى الهى كه زمينه ظهور و پديدارى لياقتها و شايستگى‏هاى او در بندگى و تسليم بود، به امامت رسيد و چنين امامتى جز از طريق همين عمل و آزمايشها قابل دسترسى نيست.

در اين جا دو پرسش مطرح مى‏شود:

نخست آنكه اگر امامت به معناى پيشاهنگى در عمل باشد كه از مقوله پديده‏ها و امور رسيدنى است نه دادنى، در اين صورت جعل الهى چه معنا دارد؟

ديگر اينكه پيامبران همان گونه كه پيشواى در علمند، پيشواى در عمل نيز هستند؛ يعنى در ساحت عمل نيز پيش و بيش از ديگران در مسير عبوديت قدم مى‏نهند، پس چگونه است كه ابراهيم‏ پس از سالها پيامبرى به مقام امامت و پيشوائى در عمل مى‏رسد؟

در رابطه با پرسش نخست، بايد گفت جعل امامت از سوى خداوند به معناى اعطا نيست؛ بلكه به مفهوم تصديق و تصويب و رسميت بخشيدن است. يعنى ابراهيم‏ در حركت در مسير عبوديت و بندگى خدا به جايى رسيد كه خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصديق كرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانكه در آيه: «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) كه ساختار همانند با آيه: «و جعلنا هم ائمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) دارد، نيز جعل به همين معناست و نه اعطا و بخشش.

بدين ترتيب معناى آيه: «انّى جاعلك للنّاس اماماً» اين خواهد شد كه من تو را با توجه به اين مقام و منزلتى كه در عبوديت و بندگى كسب كرده‏اى، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار مى‏دهم كه همه انسانها نمونه كامل بنده خدا را ببينند و به او اقتداء كنند.

و امّا پرسش دوم، آنچه در اين زمينه مى‏توان گفت اين است كه گرچه تمام انبياء و پيامبران در عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اراده الهى، نسبت به امت خويش پيش گامند، امّا اين واقعيت را نيز نمى‏توان انكار كرد كه مسير عبوديت، مسير بى پايان است و پيامبران در اين مسير برابر نيستند؛ بلكه برخى بر برخى ديگر برترى دارند. چنانكه قرآن مى‏گويد:  «تلك الرّسل فضلنا بعضهم على بعضٍ منهم من كلّم اللَّه و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (بقره/ 253) - «ولقد فضّلنا بعض النّبييّن على بعضٍ و آتينا داود زبوراً» (اسراء/ 55).

بنابراين همه پيامبران نمى‏توانند امام و پيشوا و مقتدا باشند. تنها كسانى به اين مقام مى‏رسند كه در اوج باشند و بسان ابراهيم‏ همه آزمايشها را پشت‏سر گذاشته باشند.

پس هيچ اشكالى ندارد كه برخى پيامبران به رغم مقام نبوت و پيامبرى و راهنمائى انسانها به سوى عبوديت و بندگى، در عمل به مقام پيشوائى نرسند؛ بلكه در اين ساحت پيرو پيامبران برتر از خود باشند، كه آنان امام و پيشوايند.

از آنچه تا كنون گفته شد يك حقيقت آشكار مى‏شود و آن اين كه امامت ابراهيم‏ از سنخ امامت در آيه «و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) نيست؛ زيرا امامت در اين آيه به معناى راهنمائى علمى و به وسيله وحى است كه ويژه پيامبران مى‏باشد و ابراهيم‏ قبل از امامت اين مقام را داشت. بلكه از سنخ امامت در آيه: «واجعلنا للمتّقين إماماً» (فرقان/ 74) است كه به معناى پيش گامى و پيشاهنگى در ساحت عبوديت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان يك آرزو، نيل به آن را از خداوند درخواست مى‏كنند. ابراهيم «عبدى» است كه با تلاش و اخلاص به اين مقام رسيده و آرزويش به عمل پيوسته است و خداوند اين نيل و رسيدن را به همه انسانها نشان مى‏دهد و آنان را به اقتداء و پيروى از ابراهيم‏ فرا مى‏خواند.

 

 

 

پی نوشت‌ها:

[1]. المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، 209/1

[2]. قاسمى، محمد جمال الدين، محاسن التأويل، 246/2-1

[3]. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3 رك نيز: المنار، 455/1

[4]. آلوسى، شهاب الدين السيدمحمود، روح المعانى، 375/2-1 رك نيز: التفسير المنير، وهبه ذهيلى، 306/1-2

[5]. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3

[6]. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 380/1-2

[7]. بلاغى، جواد، آلاء الرحمن، 241/1

[8]. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 126/1-2

[9]. طباطبائى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 275/1

[10]. همان، / 274

[11]. همان.

[12]. همان، 304/14

[13]. همان.

%ب ظ، %23 %741 %1394 ساعت %16:%آبان

آیات امامت در قرآن کریم

در قرآن مجید، آیات فراوانی در بیان اهمیت، جایگاه و اثبات امامت ائمه طاهرین (علیهم السلام)، وجود دارد. البته دلالت این آیات با توجه به احادیث متواتری است که از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است.[۱] ما در اینجا به چند آیه اشاره می‌کنیم:

1- «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ  قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا  قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ  قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» [۲]

به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهدۀ ـن آزمايش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).

2- «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرْاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ  وَ كاَنُواْ لَنَا عَابِدِينَ» [۳]

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى‌كردند و انجام كارهاى نيک و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مى‌كردند.

3- «وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبرُواْ  وَ كَانُواْ بِايَاتِنَا يُوقِنُونَ» [۴]

و از آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند، چون شكيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.

4- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک…» [۵]

ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر این کار را انجام ندهی، رسالت خدا را انجام نداده‌ای و خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه می‌دارد و او جمعیت کافران لجوج را هدایت نمی‌کند.

خداوند متعال پیامبرش را با شدّت هر چه تمام‌تر، امر فرمود که رسالت خود را ابلاغ نماید و طبق روایات، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به دنبال نزول این آیه، در جایی به نام غدیرخم، حضرت علی (علیه السلام) را با عبارت مشهور «هر کس من مولای او هستم، این علی، مولای اوست.» به جانشینی خود برگزید.[۶]

5- «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة…»[۷]

ولی و سرپرست شما تنها خدا و پیامبر او و آنهایی هستند که ایمان آورده، نماز را به پا داشته و در حال رکوع زکات می‌پردازند.

بسیاری از مفسران و محدثان گفته‌اند که این آیه در شأن امام علی (علیه السلام) نازل شده است.[۸]

«سیوطی» از دانشمندان اهل‌سنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل می‌کند که «علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است. در این هنگام این آیه نازل شد.[۹]

هم چنین از میان دانشمندان اهل‌سنت، افرادی چون واحدی [۱۰] و زمخشری [۱۱] این روایت را نقل کرده و تصریح کرده‌اند که آیۀ «انما ولیکم الله …» درباره حضرت علی (علیه السلام)، نازل شده است.

فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام چنین نقل می‌کند که هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد، به همین دلیل ما ولایت او را می‌پذیریم. وی هم چنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل می‌کند.[۱۲]

طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل می‌کند که اکثر آنها می‌گویند: این آیه، درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۳]

مرحوم علامه امینی، در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی (علیه السلام)، را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهل‌سنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[۱۴]

در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داده شده است.

6- «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…»[۱۵]

ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول خدا و اولی الامر از خودتان را اطاعت نمایید.

بسیاری از علما و مفسران [۱۶] معتقدند که آیه اولی الامر درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. مثلا حاکم حسکانی حنفی نیشابوری (مفسر معروف اهل سنت) در ذیل این آیه، پنج حدیث نقل کرده که در همه آنها عنوان «اولی الامر» بر امام علی (علیه السلام) تطبیق شده است.[۱۷]

ابوحیان اندلسی مغربی در میان اقوالی که درباره اولی‌الامر نقل کرده، از مقاتل و میمون و کلبی (سه نفر از مفسران) نقل می‌کند که منظور از آن ائمه، اهل بیت (علیهم السلام) هستند.[۱۸]

ابوبکر بن مؤمن شیرازی یکی دیگر از علمای اهل‌سنت نیز در رسالۀ «اعتقاد» از ابن عباس نقل می‌کند که آیه فوق درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۹]

از سویی دیگر در اين آيه شريفه با سبک و سياق واحد و عدم تکرار لفظ (اطيعوا)، اطاعت خدا و رسول و اولی الامر واجب شده است. از این جهت اولی الامر، معصوم است و گرنه دستور به اطاعت از آنها به نحو اطلاق معنا نداشت. همان طور که خدا و پیامبرش معصوم هستند. همچنین طبق آن چه در روایات آمده، معصومین منحصر در امامان شیعه  هستند.

7- «انما انت منذر و لکل قوم هاد» [۲۰]

]ای پیامبر[،تو تنها بیم دهندای و برای هر گروهی هدایت کننده‌ای است.

مفسرین شیعه و بعضی از مفسرین اهل‌سنت از جمله فخر رازی، مفسر صاحب نام اهل‌سنت می‌گویند: انذار کننده پیامبر و هدایت کننده علی (علیه السلام) است؛ زیرا ابن عباس می‌گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست مبارکش را بر سینه خود گذاشت و فرمود «انا المنذر» (من بیم دهنده هستم) سپس اشاره به شانه علی (علیه السلام) کرد و فرمود: «و انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی»  تو هدایت کننده‌ای ای علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت می‌شوند».[۲۱]

تفسیر الدر المنثور که از معروف‌ترین تفاسیر اهل‌سنت است، روایات متعددی در تفسیر این آیه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل می‌کند که «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامی که این آیه نازل شد، دست خود را به سینه مبارکشان گذاشته و فرمودند: من بیم دهنده هستم و آن گاه به شانه حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرده و فرمودند: هادی تویی ای علی …».[۲۲]

روایات دیگری به همین مضمون را جمعی از دانشمندان معروف اهل‌سنت از جمله حاکم نیشابوری در «مستدرک»، ذهبی در «تلخیص»، فخر رازی و ابن کثیر در تفاسیر خود،  ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة»، گنجی شافعی در «کفایة الطالب»، طبری در تفسیر خود، ابن حیان اندلسی در «بحر المحیط»، نیشابوری در تفسیر خویش، حموینی در «فرائد السمطین» و گروه دیگری در کتاب‌های تفسیری خود آورده اند.[۲۳]

8- «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»[۲۴]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از (مخالفت فرمان خدا) بپرهیزید و با صادقان باشید.

فخر رازی در تفسیر کلمه «الصادقین» می‌گوید: مراد از صادقین، افراد معصوم و مراد از معصومان، جمیع امتند.[۲۵] در حالی که هیچ عرب زبانی در هنگام نزول این آیه از کلمه «صادقین»، مجموع امت را نمی‌فهمیده است. پس چگونه می‌توان آن را حمل بر این معنا کرد؟ لذا باید بپذیریم که در هر عصر و زمانی، فرد صادقی که هیچ اشتباه و خطایی در سخنان او نیست، وجود دارد که ما باید پیرو او باشیم!

بسیاری از مفسران و محدثان اهل‌سنت از ابن عباس نقل کرده‌اند که آیه فوق درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نازل شده است. مثلا ثعلبی در تفسیر خود، گنجی در «کفایة الطالب» و سبط الجوزی در «تذکره» از گروهی از علما چنین نقل می‌کنند: «علمای سیره (تاریخ پیامبر) گفته‌اند: معنای این آیه آن است که با علی (علیه السلام) و خاندانش همراه باشید. ابن عباس می افزاید: علی (علیه السلام) سید و سرور صادقان است.[۲۶]

در روایات متعددی که از طریق اهل‌بیت (علیهم السلام) به ما رسیده، بر این معنا تاکید شده است.[۲۷]

لازم به ذکر است که مراد از همراهی با صادقان در اینجا، اقتدا کردن به آنها و اطاعت نمودن از آنهاست.

9- «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی»[۲۸]

]ای پیامبر، به مردم[ بگو: «براى آن [رسالت‏] از شما هيچ مزدى طلب نمى‏كنم، مگر دوستى در حق نزديكان».

علاوه بر این آیات، آیات دیگری، بازگو کننده فضیلتی از فضیلت‌های حضرت علی (علیه السلام) و برتری آن حضرت بر سایر صحابه و یاران و نزدیکان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. حال با استناد به حکم عقل که تقدیم “مرجوح” بر “ارجح” را قبیح می‌شمارد، می‌توان نتیجه گرفت که امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حق حضرت علی (علیه السلام) است.

این مقام گاهی با مقام نبوت و رسالت، جمع شده است؛ مثل امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و گاهی جدای از مقام نبوت و رسالت بوده است؛ مثل امامت ائمۀ معصومین (علیهم السلام).[۲۹]

این آیات نشانگر این است که امام باید از جانب خدا منصوب شود؛ زیرا در همۀ این آیات، جعل امامت به خدا نسبت داده شده و نیز خداوند، در آیۀ ابتلا،‌ امامت را عهد و پیمان خود شمرده ‌است؛ از این رو باید متصدی آن را خدا، که طرف عهد و پیمان است، تعیین کند نه مردم. هم چنین طبق این آیات، امام باید معصوم، ‌کامل‌ترین و فاضل‌ترین مردم باشد. روشن است که هیچ‌کس جز خدا نمی‌تواند از وجود این صفات و کمالا‌ت نفسانی آگاه شود. بنابراین، امام باید از جانب خدا نصب شود. فلسفۀ انتصاب امامان نور از ناحیۀ خدا،‌ هدایت و رهبری جامعۀ بشری است.

 

 

پی نوشت:

[۱]. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نمایه: دلایل اعتقاد به امامت و امامان، سؤال ۹۹۹ (سایت اسلام کوئست).

[۲]. بقره، ۱۲۴

[۳]. انبیاء، ۷۳

[۴]. سجده، ۲۴

[۵]. مائده، ۶۷

[۶]. مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج ۹، امامت در قرآن، ص ۱۸۲ به بعد.

[۷]. مائده، ۵۵٫

[۸]. چون طبق روایات معتبر آن که در رکوع انگشترش را به سائل داد حضرت علی (علیه السلام) بوده است.

[۹]. الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۹۳

[۱۰]. اسباب النزول، ص ۱۴۸

[۱۱]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۲، ص ۲۶

[۱۲]. همان.

[۱۳]. تفسیر طبری، ج ۶، ص ۱۸۶

[۱۴]. الغدیر، ج ۲، ص ۵۲ و ۵۳

[۱۵]. نساء، ۵۹٫

[۱۶]. در تفسیر برهان نیز ده‌ها روایت از منابع اهل‌بیت (علیهم السلام) در ذیل این آیه آمده است که می‌گوید: آیه مزبور درباره امام علی (علیه السلام) یا آن حضرت و سایر ائمه اهل‌بیت (علیه السلام) نازل شده و حتی در بعضی از روایات نام دوازده امام یک به یک ذکر شده است. تفسیر برهان، ج ۱، ص ۳۸۱ و ۳۸۷

[۱۷]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۴۸ – ۱۵۱

[۱۸]. بحر المحیط، ج ۳، ص ۲۷۸

[۱۹]. احقاق الحق، ج ۳، ص ۴۲۵

[۲۰]. رعد، ۷

[۲۱]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج ۱۹، ص ۱۴

[۲۲]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج ۴، ص ۴۵

[۲۳]. نفیس احقاق الحق، جلد ۳، ص ۸۸ – ۹۲

[۲۴]. برائة، ۱۱۹٫

[۲۵]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۶، ص۲۲۱

[۲۶]. احقاق الحق، ج۳، ص۲۹۷

[۲۷]. تفسیر نورالثقلین ، ج ۲، ص۲۸۰، ح ۳۹۲و۳۹۳

[۲۸]. شوری، ۲۳

[۲۹]. اقتباس از نمایه: دلایل عقلی امامت،  سؤال ۶۱۴ (سایت اسلام کوئست: ۶۷۱).

%ب ظ، %23 %740 %1394 ساعت %16:%آبان

اهمیت امامت در قرآن

شيعه دوازده امامي يگانه مذهبي است كه بر سنت اصيل اسلام واقعي استوار مانده و عقيده دارد كه اسلام مكتب جامع و جاويد است و براي تمام اعمال و اخلاق و عقايد انسان از ساده‌ترين مسائل مثل خوردن و خوابيدن گرفته تا عالي‌ترين مسائل مثل مبدا و معاد دستور و برنامه دارد. به عقيده شيعه چنين مكتبي امكان ندارد در مسأله مهمی مثل رهبري و امامت و تعيين جانشين براي پيامبر، سكوت اختيار كند و يا انتخاب چنين منصبي را به عهده انسان‌هاي معمولي بگذارد.

اين عقيده صحيح را قرآن و سنت و عقل تاييد مي‌كند. در اين مقاله، به شواهد قرآني بسنده و به نمونه‌هايي از آيات قرآني اشاره مي‌كنيم و تفصيل آن‌ را به منابع مربوطه ارجاع مي‌دهيم .

اول:

آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» [1] در كنار آيه شريفه «يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمک من الناس...» [2] با توجه به شأن نزول آنها كه در حجة الوداع نازل شده و پيامبر (صلي الله عليه و آله) صريحاً علي بن ابيطالب (عليه السلام) را به عنوان مولا و سرپرست مسلمين معرفي كردند، جاي شک و ترديد باقي نمي‌گذارد كه حق با مذهبي است كه امام منصوص را اطاعت و تبعيّت مي‌كند.

در منابع مهم تفسيري ذيل اين دو آيه، قرائن و شواهد متعددي بر نصب علي (عليه السلام)  وارد شده است كه در اين مقال نمي‌گنجد لذا در اين قسمت به ذكر نمونه‌اي بسنده مي‌شود

جويني از علمای اهل‌سنت، در كتاب فرائدالسمطين چنین نقل مي‌كند كه در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول‌اللّه (صلي الله عليه و آله)، مجلسي با شركت بيش از دويست تن از جمله سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير، مقداد، ابوذر، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و ابن عباس و... تشكيل شده بود كه قريش و انصار هر يک فضايل خود را يادآور مي‌شدند. اما امام علي (عليه السلام)، كناري نشسته و ساكت بود. لذا جمعيت از او خواستند تا فضايل خود را يادآور شود. آن حضرت، شماري از فضائل اهل بيت (عليهم السلام) و فضيلت‌هاي خويش را بر شمرد و از آنان تصديق و گواهي خواست و آنان گواهي دادند.

از جمله فرمود: ای مردم، شما را به خدا سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد آيات «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» و «ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنون وليجة»، در شان چه کسی نازل شده‌اند؟

مردم گفتند: يا رسول‌الله اين آیات، مخصوص برخي از مومنان است يا شامل همه آنها می‌شود؟

اينجا بود كه خداوند پيامبرش را امر فرمود، تا سرپرستان آنان را در امور، براي آنان معرفي كند. همانگونه كه نماز و زكات و حج را معرفي كرده است و امر فرمود تا مرا در غدير خم نصب كند. لذا فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه ...» در آن هنگام، سلمان برخاست و گفت:  يا رسول‌اللّه اين چه ولايتي است؟

پیامبر فرمود: همان ولايتي كه من دارم... آنگاه اين آيه نازل شد «اليوم اكملت لكم...» سپس، ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول‌الله، آیا اين آيه مخصوص علي (عليه السلام) است؟

پیامبر فرمود: بلي مخصوص علي (عليه السلام) و ديگر اوصياء من تا روز قيامت است.

سپس گفتند: يا رسول‌اللّه، اوصیای خود بعد از علی را به ما معرفي فرما.

حضرت فرمود: علي (عليه السلام) سپس فرزندم حسن (عليه السلام) و سپس حسين (عليه السلام) و...[3]

چنانكه در منابع متعدد اهل سنت از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) روايت شده كه فرمودند: وصي و جانشين بعد از من علي بن ابيطالب (عليه السلام) است و بعد از او دو فرزندم حسن و حسين و 9 امام ديگر از صلب حسين که در پي هم مي‌آيند... يعني وقتي حسين از دنيا رفت پسرش علي، بعد پسرش محمد، بعد پسرش جعفر، بعد پسرش موسي، بعد پسرش علي، بعد پسرش محمد، بعد پسرش علي، بعد حسن، سپس حجت بن الحسن اينها امامان دوازده گانه‌اند به تعداد نقباي بني اسرائيل[4]

دوم: «يا ايّها الَّذين آمنُوا أطيعُوا اللَّه وَ اَطيعُوا الرَسولَ وَ اُولي الأمرِ مِنْكُمُ، فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ في شيء فَرُدُّوهُ الي اللّه» [5]

آيه شريفه، ابتدا دستور به اطاعت مطلق و بي‌چون و چرا از خدا را داده و سپس با همان لحن و سياق، دستور اطاعت از پيامبر را صادر مي‌كند. شكي نيست كه خداوند معصوم مطلق و بري از خطاء و گناه و سهو است. پس دستوراتش همواره صحيح و هميشه مطاع است. حال از اينكه قرآن عين همين اطاعت را براي پيامبر از مردم خواسته است معلوم مي شود که پيامبر هم كاملا معصوم است چنانكه در آيه ديگر هم چنین دستور داده و فرموده: «وَ اَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكم تُرحَمون» [6] در این آیه، بدون تكرار لفظ «اطيعوا»،  اطاعت پيامبر، عين اطاعت خداوند شمرده شده است.

قرآن کریم، در قدم سوم مؤمنين را به اطاعت مطلق و بي‌چون و چرا، از اولوالامر فرا مي‌خواند كه معلوم مي‌شود اولوالامر نیز معصومند و هيچگاه دستور به گناه و ناصواب نمي‌دهند و گرنه اطاعت مطلق از آنها صحيح نبود. چنانكه قرآن در ساير موارد كه پاي خطا و اشتباه در ناحيه مطاع متصور است، اطاعت را مقيد مي‌كند مثلا در مورد احترام و اطاعت پدر و مادر مي‌فرمايد: «وَ وَصينا الأنسانَ بِوالِدَيهِ حُسناً وَ اِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعْهُما» [7]

تا اينجاي استدلال فخر رازي از علماي مشهور اهل سنت ما را همراهي مي‌كند. اما اينكه اولوالامر معصوم، چه كساني هستند، حق اين است كه آنها اهل بيت (عليهم السلام) و امامان دوازده گانه از فرزندان پيامبر خاتم هستند.

چرا که اولا:

حاکم حسکانی از علمای اهل‌سنت، در حديث منزلت [8] مي گويد: اين همان حديث منزلت است كه شيخ ما ابوحازم حافظ مي‌گفت: من آن را به پنج هزار سند تخريج كرده‌ام. پس در اعتبار حديث، ترديدي نيست و محدّثان بزرگ مانند ابن عساكر آن را از صحابه بسياری، روايت كرده‌اند.[9]

ثانیا:

حاكم نيشابوري در مستدرک خود درباره حدیث اطاعت، چنین نقل مي‌كند [10] که اين حديث به طور واضح بر واجب الاطاعة بودن علي (عليه السلام) مانند خود پيامبر و عصمت علي (عليه السلام) دلالت داشته و مضمون آن آيه اولي الامر است و در واقع حديث، مفسر آيه شريفه است.

ثالثا:

همانگونه كه فخر رازي با استدلال به اين نتيجه رسيد كه اولوالامر بايد معصوم باشند [11]، شیعه هم همين عقيده را دارند. از طرفي اهل‌سنت، تنها پيامبر را معصوم مي‌دانند اما شیعه، علاوه بر پيامبر، ائمه دوازده‌گانه را نیز معصوم مي‌دانند. بنابراين اجماع قائم است بر این كه غير از پيامبر و ائمه اهل‌بيت، معصومي كه مصداق اولوالامر باشد، وجود ندارد.[12]

توضيح اينكه، عده‌اي مي‌گويند: عصمت شرط امامت نيست و عده‌اي  هم مي‌گويند: عصمت شرط امامت است.  قول اول با آيه شريفه اولوالامر و به اقتضاي سخن و تفسير فخر رازي باطل شد. پس حق منحصر در قول دوم مي‌شود يعني امام بايد معصوم باشد و تمام كساني كه عصمت را شرط امامت مي‌دانند اجماعاً و اتفاقاً علي بن ابي طالب را امام مي‌دانند.[13]

در اينجا به چند نمونه ديگر از آيات قرآني كه مسأله نصب و معرفي امامت و حقانيت مذهب اهل بيت را مي‌رساند اشاره نموده و در ذيل هر كدام، منابع مهم اهل سنت را كه دلالت آيات را پذيرفته‌اند ذكر مي‌كنيم.

1-  «... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين» [14] زمخشري مي‌گويد: این آيه كريمه قوي‌ترين دليل بر فضيلت اصحاب كساء است.[15]

آلوسي نیز مي‌گويد: دلالت آيه كريمه بر فضيلت آل پيامبر(عليهم السلام)كه آل الله هستند، براي هيچ مؤمني قابل ترديد نيست...[16]

در صحيح مسلم [17] و سنن ترمذي [18] و مسند احمد بن حنبل [19] وارد شده كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را با خود به صحراي مباهله آوردند، در اين آيه از علي (عليه السلام) تعبير به نفس پيامبر شده و ابتهال و دعا خواندن كار مشترک پيامبر و اهل بيتش بوده كه در نزول لعنت بر كاذبين مؤثر بوده است.

2- «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» [20] اين آيه عصمت اهل بيت را بيان مي‌كند و بدیهی است که تا شخص معصوم در عالم وجود داشته باشد، نوبت به غير معصوم در ولايت و امامت و رياست مذهب نمي‌رسد.

 

 

پی‌نوشتها

[1]. مائده:3.

[2]. مائده:67.

[3]. ابراهيم بن محمد جويني، فرائد السمطين، بيروت، مؤسسه المحمودي للطباعة و النشر، ج1، ص312.

[4].  فرائد السمطين، تحقيق شيخ محمد باقر محمودي، بيروت، موسسه المحمودي، چاپ اول، 1400 هـ ، ج 2، ص 134. ايضاً سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، بيروت، مؤسسه اهل البيت، 1401 هـ ، ص 327. ايضاً سليمان قندوزي، ينابيع المودة، اسلامبول، مطبعه اختر، 1301 هـ ، ص 444، باب 77.

[5]. نساء:59.

[6]. آل عمران:32.

[7]. عنكبوت:8.

[8]. حاکم حسکانی، در تفسير آيه اولي الامر آورده به اسناد خويش از مجاهد چنین روايت كرده که این آيه كريمه در مورد اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نازل گرديده است، آنجا كه رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) در مدينه وي را جانشين خويش قرار داد آنگاه علي (عليه السلام) فرمود: مرا بر زنان و كودكان جانشين قرار مي‌دهي؟ پيامبر  (صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا نمي‌پسندي كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسي باشي؟ «اخلفني في قومي» در ميان قوم من جانشينم باش و اصلاح كن. اينجا بود كه آیه: «اولي الامر منكم» در حق علي (عليه السلام) نتزل شد. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، مؤسسه الطبع و النشر، ج 2، ص 190.

[9]. همان، ص 195.

[10].  حاکم نیشابوری چنین نقل می‌کند که پيامبر  (صلي الله عليه و آله) فرمود: «كسي كه مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه مرا معصيت كند، خدا را معصيت كرده و كسي كه علي (عليه السلام) را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و كسي كه علي (عليه السلام) را معصيت كند، مرا معصيت كرده است»، حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، مؤسسه طبع و نشر، ج 3، ص 195.

[11]. فخر رازي، تفسير، تهران، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، سطر 2، ج 10، ص 144.

 [12]. حلي، كشف المراد، تحقيق آيت الله سبحاني، انتشارات مؤسسه امام صادق (عليه السلام) ، چاپ اول، ص 188.

[13]. كشف المراد، تحقيق استاد حسن زاده، جامعه مدرسين قم، چاپ چهارم، ص 367.

[14]. آل عمران:61.

[15]. جار الله زمخشري، تفسير الكشاف، بيروت، دار الكتاب العربي، ج 1، ص 370.

[16]. آلوسي، روح المعاني، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 189.

[17]. صحيح مسلم، كتاب فضايل الصحابه باب فضايل علي بن ابيطالب، مؤسسه عز الدين للعبادة و النشر، ج 5، ص 23، حديث 32.

[18]. سنن ترمذي، دارالفكر، ج 5، ص 565.

[19]. مسند احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، ج 1، ص 185.

[20]. احزاب:33.

%ب ظ، %23 %739 %1394 ساعت %16:%آبان

ویژگی و جایگاه امامت در روایات پیامبر و اهل بیت

در روایات پیامبر اکرم و اهل‌بیت (علیهم السلام) به جایگاه، ويژگى‌ها، شرايط و وظايف امام و امت در برابر يكديگر توجه فراوانی شده است. در اینجا به بیان گوشه‌اى از اين روايات كه قطراتى از درياى بيكران معارف اهل‌بيت (علیهم السلام) است، مى ‏پردازيم.

امامت ركن ديانت‏

در روايتی از پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)، عدم شناخت و پيروى امام مساوى با جاهليت و بى‌‏دينى تلقى شده است. آن حضرت می‌فرمایند: «من مات و هو لايعرف امامه مات ميتة جاهليه»[1]

«كسى كه بميرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است».

همچنین از آن حضرت وارد شده که می‌فرمایند: «هر كس بدون داشتن امام بميرد به مرگ جاهلیت مرده است».[2]

 

امام راهنماى خدا در ميان خلق‏

امام صادق (عليه السلام)، می‌فرمایند: «الامام علم بين الله و بين خلقه فمن عرفه كان مؤمنا و من انكره كان كافرا»[3]

«امام راهنماى ميان خدا و آفريدگان اوست. هر كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كه منكرش شود، كافر است».

مفاد اين روايت با آنچه از پيامبر نقل شد، كاملًا هماهنگ و هم آوا است.

 

امامت حق، شرط قبولى اعمال‏

از منظر روايات، پيروى و اطاعت از امام حق تأثير مستقيم در پذيرش اعمال صالح دارد.

امام صادق (عليه السلام) می‌فرمایند: «اگر بندگان، پيشواى ستمگر را كه از جانب خدا نيست به زمامدارى گيرند، خداوند كارهاى شايسته‌اى را كه انجام مى‌دهند، نخواهد پذيرفت»[4].

راز اين نكته آن است كه عمل نيک در حكومت باطل عمدتاً به رفتارى شخصى و عزلت جويانه تبديل شده و به قطرات آبى در بيابان خشک مى ‏ماند كه به زودى مى‌خشكد و در مقابل نظام حاكم عملًا در جهت بسط فساد و تباهى مى‏‌كوشد. اما در پرتو امام بر حق و پيروى از او اعمال صالح جايگاه مناسب خود را در اجتماع بازيافته و بسط و گسترش مى‏يابند و چون جريانى جارى و پر مايه همه جا را سيراب مى‌كنند.

از اين رو امام باقر (عليه السلام) می‌فرمایند: «خداوند تبارك و تعالى فرموده است: بى‌گمان هر شهروندى در اسلام كه ولايت پيشواى ستمگر غيرالهى را بپذيرد، عذابش خواهم كرد».[5]

افزون بر آنچه گذشت نصوص روايى آموزه‌هاى فراوان ديگرى دارند كه به جهت اختصار تنها به ذكر عناوين پاره‏اى از آنها اشاره مى‌شود

1- امامت مايه كمال دين است

2- امامت، بنيان اسلام است

3- امامت، ريشه همه خوبى‌هاست

4- امامت، جامع وحدت و رشته پيوند امور است

5- امامت، نور الهى است

6- امامت، راه خدا است

7- امامت، نيازى گريزناپذير است

8- امامت، برتر از نبوت است

9- امامت، راز پايدارى زمين است

10- خداشناسى و امام‏شناسى پيوندی ناگسستنى دارند. و ...[6]

اكنون جهت حسن ختام در ميان انبوه روايات وارد شده، به فرازهايى چند از روايتى طولانى از امام رضا (عليه السلام) اشاره مى‏ كنيم

آن حضرت می‌فرمایند: همانا امامت، زمام دين و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است. امامت، بنيان اسلام بالنده و شاخه برافراشته آن است. به وسيله امام، نماز، زكات، روزه، حج و جهاد جامه عمل مى ‏پوشد. صدقات و غنايم گردآورى مى‌شود. حدود و احكام به اجرا در مى‏آيد و از مرزها پاسدارى مى‏گردد. امام، حلال خدا را آزاد و حرام خدا را ممنوع مى‏گرداند. حدود الهى را به پا مى‌دارد. از دين خدا پاسدارى مى‌كند و با حكمت و اندرز و حجت رسا مردم را به سوى دين خدا فرا مى‏خواند.

امام، خورشيد تابنده‏اى است كه با آنكه در افق قرار دارد و دست كسى به او نمى ‏رسد. اما جهان را به نور خود نور باران می‌کند. امام، ماه تابان، چراغ نور افشان، ستاره راهنما در شدت تاريكى‌ها در گذر كويرها و آبادى‏ها و گرداب درياهاست.

امام، آب گورا براى تشنه كامان و نشانگر راه هدايت و نجات دهنده از گمراهى است. امام، همچون آتشى بر بلندى مى‏ماند كه گرما جويان را حرارت بخشد و راه نجات را از هلاكت باز نمايد. پس آن كه از او بگريزد به هلاكت گرفتار آيد.

امام، براى مردم همدمى است، رفيق. پدرى است، مهربان. برادرى است، دلسوز و مادرى است، خدمتگذار فرزند خردسال خويش و پناه بندگان در گرفتارى‏هاى وحشتناک است

امام، امين خدا در ميان خلق، حجت خدا بر بندگان، جانشين خدا در سرزمين‏ها، دعوت كنده به سوى او و پاس دارنده احكام و محُرّمات الهى است.

امام، گسسته از گناهان و پيراسته از عيب‏ها است. دانش به او اختصاص يافته و با حلم و خويشتن‏دارى شناخته شده. او نظام دين، عزّت مؤمنان، سبب خشم منافقان و نگونسارى كافران است.

امام، يگانه روزگار خويش است. كسى همطراز او نباشد. دانشمندى با او برابرى نكند و وى را بديل، نظير و مانندى نباشد ...[7].

 

 

 

منابع:

[1] . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 8، ص 10 و ج 23، ص 76.

[2] . متقی هندی، كنزالعمال، ص 464.

[3] . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 88.

[4] . تفسیر نور الثقلين، ج 4، ص 104.

[5] . محمد بن یعقوب، کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 376.

[6] . جهت آگاهى بيشتر ر.ک. محمدمحمدى رى‌شهرى، ميزان الحكمه با ترجمه فارسى، ج 1، ص- 206 238، قم، دارالحديث، ويرايش سوم، 1377 ه. ش.

[7] . محمد بن یعقوب، کلینی، اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاته، ج 1، صص 290- 283، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام).

%ب ظ، %23 %733 %1394 ساعت %16:%آبان

برترین مطالب