مقالات
امامت مقامی انتصابی است نه انتخابی
مسأله امامت، از بزرگترين مسائل بحثانگيز ميان مسلمانها بوده است. تا آنجا كه درباره آن گفته شده «در اسلام آنقدر كه براي امامت شمشير كشيده شد، براي هيچ اصل ديني ديگر شمشير كشيده نشد».[1]
اين بحث و جدال، درباره اصلِ لزوم امام نبوده است. چه اين كه هر جامعهاي بايد توسط امامي اداره شود، امري مورد اتفاق ميباشد.[2] چنانكه نسفي از پيامبر اكرم (صلي اللّه عليه و آله) نقل ميكند: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»[3] كسي كه بدون شناختِ امام زمان خويش بميرد، مانند كسي است كه در عصر جاهليت مرده است. بحث اصلي درباره چگونگي انتصاب يا انتخاب امام ميباشد و اين بحث، متفرع بر نوع برداشت از امامت است. از نظر اهل سنت، ميان خلافت و امامت فرقي وجود ندارد و لذا در تعريف امامت گفته شده «الامامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين و سياسة الدنيا».[4] امامت، منصبي است كه براي جانشيني پيامبر و حراست از دين و سياست قرار داده شده است. ولي به نظر شيعه، خلافت تنها يكي از شئون امام ميباشد. امام داراي دو شأن مهم ديگر نيز ميباشد، يكي مرجعيت ديني خالي از خطا و لغزش و ديگري ولايتِ انسان كامل [5] و از آنجا كه تشخيص چنين خصوصياتي جهت تصدي خلافت، از ناحيه مردم ممكن نيست، تعيين امام توسط نص (پيامبر و يا امام قبلي) صورت ميپذيرد. ولي اهل سنت انتخاب امام را وظيفه مسلمانان ميدانند.
عقل و منصوب بودن امام:
از جمله دليلهاي عقلي كه بر نصب امام از ناحيه خداوند آورده شده، قاعده لطف است.[6] قاعده لطف به اين معنا ميباشد كه لطف خاص خداوند نسبت به هدايت انسانها ايجاب مينمايد كه هر آنچه مقدمه هدايت و رستگاري بندگان است را فراهم و آنچه موجب نزديكي به گناهان ميشود را دور نمايد و چون وجود امام، همچون وجود پيامبر لطف ميباشد، شايسته است كه خداوند چنين لطفي را در حق بندگانش به انجام رساند و پيشوايان شايستهاي را برايشان قرار دهد. لطف بودن امام از آن روست كه امام حافظ و مفسّر شرع بوده و با برخورداري از مقام عصمت، دين اصيل را به انسانها ارائه ميدهد و چنين امامي، اگر بتواند منصب حكومت را در اختيار بگيرد، نتيجه اجرايي چنين حكومتي، به صحنه آمدن اسلام در تمام ابعاد آن است.
دومين دليل عقلی بر نصب امام، عدم تشخيص صفت عصمت از ناحيه مردم است. شيعه معتقد است مقام برجسته امام در تفسير حقيقت دين و بيان سنت اصيل اسلام، ايجاب مينمايد كه از صفت عصمت برخوردار باشد و عصمت امري است كه از ديد مردم مخفي است. لذا اين خدا است كه قادر به تشخيص چنين امري در وجود امام بوده و اختلاف مردم را درباره فرد دارنده اين صفت، مرتفع ميسازد.
بوعلي سينا در اين باره ميگويد: «نصب خليفه با نص اصوب است، چه اين كه نص، منجر به گروه گروه شدن و اختلاف مردم نميشود.» [7]
سومين دليل عقلی بر وجوب نصب امام و منصوص بودن آن، وجوب اطاعت از انسان كامل است. كمال اعتدال صفات انساني، به واسطه برخورداري امام از عصمت، در شخص امام تجلي يافته است و تنها چنين نفسي است كه در صورت انقياد و خضوع در برابر آن، قادر به تكميل نفوس ميباشد. لذا اطاعت امام بر ديگران واجب است و از آنجا كه شناخت چنين مرتبهاي از كمال، خارج از دسترس انسانهاست، پس امام بايد به نص تعيين شود. شيخ الرئيس در اين باره ميگويد: و رئوس اين فضايل، عفت و حكمت و شجاعت است و مجموعشان عدالت و آن خارج از فضيلت نظري است و هر كس با اين سه، حكمت نظري را جمع كند، به سعادت رسيده و هركس علاوه بر اين، به خواص نبويه نيز برسد، گويي ربّي انساني گشته كه پس از خداي تعالي عبادتش روا باشد و او سلطان عالم و خليفه خداوند است...[8]
قرآن و امامت در قرآن:
در قرآن کریم، چندين آيه درباره تعيين امام وجود دارد كه برخي از آنها عبارتند از:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» [9] سرپرست شما فقط خدا و رسولش و مؤمنيني هستند كه نماز را به پا داشته و در حال ركوع، زكات ميدهند.
علاوه بر شيعه، از بزرگان اهل سنت نيز نقل شده كه اين آيه درباره امام علي (عليه السّلام) نازل شده است.[10]
همچنین آیه، «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» [11] بعضي از مردم جان خود را به خاطر خشنودي خدا ميفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
قرطبي در تفسير خود (الجامع الاحكام القرآن) آورده كه اين آيه درباره حضرت علي، وارد شده، زماني كه پيامبر وي را بر بستر خويش گذاشت و آن شبي بود كه پيامبر به سوي غار (از مكه) خارج شد. (ليلة المبيت)[12]
همچنین آیه، «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» [13] آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق ميكنند، مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسي بر آنهاست، و نه غمگين ميشوند.
از ابن عباس روايت شده كه اين آيه درباره امام علي (عليه السّلام) نازل شده كه چهار درهم داشته، يک درهم را شب، و يک درهم را روز، يک درهم را به طور پنهاني و يک درهم را به طور آشكارا انفاق كرده است.[14]
و آيه «انّما انت منذرٌ و لِكُلِّ قومٍ هاد»[15] تو فقط بيم دهندهاي و براي هر گروهي، هدايت كنندهاي است. از ابن عباس روايت شده، هنگامي كه اين آيه نازل شد، پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) دستش را بر سينه خود قرار داده و فرمود: من انذار دهندهاي هستم و براي هر گروهي، هدايت كنندهاي است و با دست خود به شانه علي (عليه السلام) اشاره نمود و فرمود: اي علي تو هدايت كنندهاي، پس از من توسط تو هدايت شوندگان، هدايت خواهند شد.[16]
و آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» [17] اگر نميدانيد، از آگاهان بپرسيد.
طبري از جابرجعفي، حكايت نموده، هنگامي كه اين آيه نازل شد، حضرت علي (عليه السّلام)، فرمود: ما اهل ذكر هستيم. [18]
احاديث فراواني از رسول خدا (صلي اللّه عليه و آله) درباره نصب ائمه (علیهم السلام)، به عنوان جانشينان پيامبر وارد شده كه شيعه و اهل سنت در كتابهاي خود آنها را آوردهاند. در اينجا ما به برخي احاديث كه در كتابهاي اهل سنت آمده اشاره ميكنيم:
سيوطي در كتاب الدرّالمنثور در ذيل تفسير آيه 58 از سوره بقره آورده: ابن ابي شيبه از علي بن ابيطالب نقل نموده كه فرموده: ما در ميان اين امت، مانند كشتي نوح و باب حطه هستيم.
محمد بن يوسف گنجي و ديگر بزرگان علماي اهل سنت نقل نمودهاند كه رسول اكرم (صلي اللّه عليه و آله) فرمود: «انّما مثل اهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبهما نجي و من تخلف عنها هلک» [19] اهل بيتم در ميان شما، همانند كشتي نوح است، كسي كه به آن درآيد نجات يافته و هركس از آن تخلف ورزد، هلاک خواهد شد. ابن حجر مكي نیز از شافعي اشعاري را نقل ميكند كه در ضمن آن گفته: اي اهل بيت رسول خدا، محبت و دوستي شما را خداوند در قرآن كه از آسمان فرو فرستاده بر همگان واجب كرده است.[20] (اشاره به آيه 23 از سوره شوري)
جابربن سحرة گفت: از رسول خدا (صلي اللّه عليه و آله) شنيدم كه فرمود: بعد از من دوازده امير خواهد بود. و نيز كلمهاي گفت كه نشنيدم. از پدرم پرسيدم. گفت: همهشان از قريش خواهند بود.[21]
ابن عساكر از ابن عباس نقل ميكند: «به اندازهاي كه درباره حضرت علي (عليه السّلام) از آيات قرآن نازل شده، در حق هيچ كس نازل نشده است.»[22]
با توجه به آنچه از دليل عقل و قرآن و سنت پيامبر آمد، نصب امام بايد از ناحيه خداوند باشد و همانطور كه خداوند ميداند رسالتش را در كجا قرار دهد، همو ميداند كه مقام امامت را در چه جايي قرار دهد كه دينش به تباهي نكشد و پيروان دينش به گمراهي نيفتند.
منابع و پاورقی:
[1]. شهرستاني، محمدبن عبدالكريم، ملل و نحل،ج1،ص24، بيروت، دارالمعرفة، 1967م.
[2]. تفتازاني، شرح مقاصد، ج 5، ص 235، شرح عقايد نسفي، ص 232، احكام السلطانيه، ماوردي، ص 5.
[3]. شرح عقايد نسفي، بحث امامت، ص 232.
[4]. احكام السلطانه، ماوردي، ص 5. و نيز رجوع كنيد عبدالوهاب نجار، الخلفاء الراشدون، ص 10.
[5]. ر.ك. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، صدرا، دوم، 74، ص 846ـ850، بخش امامت.
[6]. ر.ك. علامه حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد،ص362، مؤسسه النشر الاسلامي، پنجم، 1415ه .
[7]. بوعلي سينا، شفاء، منشورات مكتبة آيت ا... العظمي مرعشي نجفي،1404ه ، ص 452، فصل پنجم، بخش الهيات، مقاله دهم.
[8]. همان.
[9]. مائده:55.
[10]. ر.ك. محمد بيّومي مهران، الامامة و اهل البيت،ج2،ص401، بيروت، دارالنهضة العربيه، 1995م.
[11]. بقره:207.
[12]. قرطبي، الجامع احكام القرآن، ج3،ص21،بيروت، احياء التراث العربي، مجلد دوم.
[13]. بقره:274.
[14]. محمد رشيد رضا، المنار،ج 3،ص 2،بيروت، دارالمعرفة.
[15]. رعد:7.
[16]. تفسير ابن كثير،ج2،ص92، بيروت، دارالمعرفة.
[17]. نحل:43 و انبياء:7.
[18]. تفسير طبري،ج9،ص6، بيروت، دارالكتب العلميه، 1420ه .
[19]. كفاية الطالب، باب 100، ص233. و نيز مستدرك الصحيحين، ج3، ص151، الماسي، داوود، به نقل از امامان اهل بيت (عليهم السّلام) در گفتار اهل سنت، انتشارات مكتب اسلام، ص21.
[20]. ابن حجر هيتمي مكي، الصواعق المحرقه، ص 108. و نيز مؤمن شبلنجي، نور الابصار، ص105.
[21]. سند احمد بن حنبل، ج 5، ص 90 و 92، و نيز خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج 14، ص 353. و نيز البدايه و النهاية، ابن كثير الدمشقي، ج 6، ص 248. و نيز فتح الباري العسقلاني، ج 13، ص 181.
[22]. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 171. و نيز البدايه و النهايه، ابن كثير الدمشقي، ج 7، ص 359 و نيز الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمي مكي، ص 125.
امامت، عهدی الهی
مقام ولايت و امامت، اصل دين و ركن ركين اسلام است كه در قرآن کریم، خداوند، آن را عهد خويش خوانده است و اين مقام از نظر شيعيان بعد از رسول خدا، مخصوص امام و خليفه پيامبر ميباشد و آن كسي است كه وظايف پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) (به استثناي مسأله آوردن شريعت) را بر عهده دارد و مهمترين اين وظايف عبارتند از:
1ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حل معضلات آن «لتبين للناس ما نزّل اليهم» [1]
2ـ بيان بقيه احكام شرعي و مسايل جديد.
3ـ حفظ مسلمين از تفرقه و اختلاف.
4ـ تربيت افراد جامعه.
5ـ برقراري عدل و امنيت.
6ـ حفظ مرز و مال و جان مسلمين.
چنين شخصي به اعتقاد شيعه بايد مورد عنايت خاص الهي، جامع علوم نبوي و مصون از خطا و گناه باشد و بديهي است تعيين چنين فردي (معصوم) از سطح علم و دانش امت فراتر است،[2] زيرا عصمت امري پنهاني است و جز خداوند كه عالم به اسرار دروني است، كسي از آن آگاه نيست پس تعيين امام بايد به دست خداوند باشد.
دلايل فراوان عقلي و نقلي در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند موجود است به عنوان نمونه
دليل عقلي به يقين پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) نسبت به رهبري امت بعد از رحلتش توصيههايي داشته است و جامعه بشري را بدون رهبر و راهنما رها نكرده است و عقل نيز حكم ميكند كه جامعه بشري بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) همانند عصرخود آن حضرت براي رسيدن به كمال، نيازمند رهبري عالم و عامل است و اگر امام و راهنماي الهي داراي صفاي باطني و عصمت نباشد انگيزهاي براي متابعت از او باقي نميماند.
شكي نيست كه انسانهاي عادي مرتكب خطا و اشتباه و گاهي مرتكب معصيت ميشوند. اگر براي تفسير قرآن و بيان احكام و مسائل جديد فرد معصومي نباشد، لازم ميآيد انسانها به حق و سعادت نرسند و از آن جا كه غير از خدا كسي نميتواند پي به عصمت افراد ببرد، خداوند براي تأمين غرض (رسيدن به كمال و سعادت) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) دوازده امام معصوم را فرستاده كه در سايه علم و عصمت بشر را از لغزش و گمراهي نجات دهند و هر امامي در زمان خود به تفسير و تبيين قرآن و احكام و مسايل جديد پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم (عليهم السلام) رسيد كه به خاطر عناد و كثرت دشمنان و مصالحي كه خدا مي داند به اذن الهي غايب شده است.
و در عصر غيبت هم وظيفه اصلي امامت را انجام ميدهد، چنان كه در كتاب ينابيع المودة از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل شده، قسم به كسي كه مرا به نبوت مبعوث كرده مردم از نور «امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) استفاده ميكنند، گرچه او غايب است همان طوري كه از نور خورشيد استفاده ميكنند گرچه در پس ابرها غايب باشد. [3]
دليل نقلي
1ـ قرآن مجيد، بدون قيد و شرطي چنین میفرماید: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم...» [4] از خداوند و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد. شكي نيست كه پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) معصوم بودهاند. اين آيه ميفهماند كه اطاعت و پيروي از«اولي الامر» همان اطاعت و پيروي از خدا و رسول او است، زيرا بدون هيچ قيد و شرطي به اطاعت از آنان پس از اطاعت از خدا و رسول امر شده است. لابد آنان هم معصوم هستند كه اطاعتشان در رديف و بلكه عين اطاعت خدا و پيامبر قرار گرفته است. بايد معصوم باشند و گرنه قرآن حكم به اطاعت مطلق نمينمود.چنان كه در مورد والدين با اينكه سفارش زياد كرده لكن قيد و مرز آورده كه ...«و ان جاهداك لتشرک بي ما ليس لک به علم فلا تطعهما...»[5] پدر و مادر اگر به تو دستور به شرک (ناروا) دادند از آنان، اطاعت مكن.
و چون شناخت معصوم به عهده معصوم است، بايد امام از جانب خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) معرفي شود و هر كسي را كه خدا خواسته باشد و لياقت و شايستگي آن را داشته باشد، امامت را به او ميدهد نه اين كه مردم او را تعيين كنند. زيرا مردم از شناخت معصوم، عاجزند [6].
2ـ قرآن مجيد ميفرمايد «و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماماً قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين» [7] در اين آيه صحبت از مقامی جديد براي ابراهيم (عليه السلام) شده يعني امامت و اين غير از نبوت است. چون ابراهيم (عليه السلام) نبوت را قبل از امامت كه در اين آيه به آن تصريح شده است، دارا بوده است. زيرا اين آيه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهيم (عليه السلام) است به دليل اين كه سخن از ذريه (فرزندان) خود به ميان آورده و خبر ولادت و فرزنددار شدن را ملائكه در اواخر عمر حضرت ابراهيم آوردند، كه قرآن تعجب همسر ابراهيم (عليه السلام) را از زبان او بيان نموده و میفرماید: «يا ويلتا ألد و انا عجوز و هذا بعلي شيخاً ان هذا الشيء عجيب» [8] گفت اي واي برمن آيا من فرزند مياورم درحالي كه پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است؟!
علاوه بر دليل سابق آيه مورد بحث ميگويد: وقتي ابراهيم از عهده تمام امتحانات موفق برآمد، مقام امامت را به او داديم و شكي نيست كه ابراهيم (عليه السلام) در جريان امتحانات الهی، نظير شكستن بتها، هجرت به مكه و ذبح حضرت اسماعيل، مقام نبوت را داشته است. [9] از اين دو آيه (اولوالامر و عهد) به وضوح دو مطلب به دست ميآيد:
الف) نصب امام يعني همان اولوالامركه سرپرست جامعه اسلامي و مرجع علمي و سياسي و اجتماعي مردم بعد ازپيامبر ميباشد، از جانب خداست.
ب) چنين شخصي بايد معصوم باشدف چون گنهكار حداقل بر نفس خودش ظالم است و عهد خدا يعني همان مقام امامت به ظالم نميرسد. [10]
قرطبي از مفسرين اهلسنت ميگويد: جماعتي از علما به اين آيه (عهد) استدلال كردهاند كه امام بايد اهل عدل و احسان و فضل و قادر بر اقامه عدل باشد و بر همين اساس پسر زبير و حسين بن علي رضي الله عنه بر خليفه قيام كردند و اهل عراق و علماي آن ها بر حجّاج و اهل مدينه بر بنياميه قيام كردند.[11]
و فخر رازي هم ميگويد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امام و رياست در دين به ظالمين نميرسد.[12]
منابع و پاورقی:
[1]. نحل:44.
[2]. سبحاني، جعفر، منشور عقايد اماميه، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، 1376، ص 167 ـ 165.
[3]. قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم ، ينابيع المودة، دار الاسوة، چاپ اول، 1416 هـ ق، ج3، ص238.
[4]. نسا:59
[5]. عنكبوت:8.
[6]. علامه طباطبايي، محمدحسين، الميزان (ترجمه موسوي) جامعه مدرسين، بيتا، ج4، ص 620
[7]. بقره:124.
[8]. هود:73.
[9]. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، بيروت، مؤسسة اعلمي، چاپ سوم، ج1، ص267.
[10]. شريف مرتضي، الثافي، تهران، مؤسسة الصادق، چاپ دوم، ج1، ص36.
[11]. ابي عبدالله محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء تراث العربي، ج2، ص108.
[12]. فخر رازي، تفسير كبير، طبع سوم، ج3، ص37، سطر 4.
امام، واجد علم مصبوب
جهل، از امراض روحي است که انسان را به غفلت و حيرت و نهايتاً به بيراهه ميکشاند. شفاي اين درد، يعني علم، به دست امام (عليه السّلام) است. يکي از اوصافي که امام رضا (عليه السّلام) براي معرفي امام معصوم به کار بردهاند، تعبير «المخصوص بالعلم»[1] است؛ يعني علم، اختصاص به امام دارد. بنابراين، هر کس بخواهد عالم شود، بايد به سراغ امام برود، چرا که ايشان تنها منبع علم هستند. در عبارتي از زيارت آل يس نيز امام زمان (عليه السّلام) خود را «العلم المصبوب» [2] يا «علم سرازير شده» معرفي نمودهاند. به کار بردن تعبير علم به جاي عالم نشانه مبالغه است؛ يعني امام (عليه السّلام) علم مجسّم است. پس تشنگان علم بايد سراغ ايشان بروند و طبق فرمايش امام هشتم (عليه السّلام) «الامام الماء العذاب علي الظمآء. » [3] امام، آب شيرين در حال تشنگي (براي شخص تشنه) است.
حيات مادّي و معنوي انسان وابسته به آب است. البته آبي که تشنگي قلبي را سيراب ميکند و باعث روح انسان ميشود، اهميت بيشتري دارد. قرآن کريم ميفرمايد: «و جعلنا من الماء کل شيء حي. » [4]
و هر چيز زنده را از آب (زنده) قرار داديم.
کسي که قلبش به نور امام (عليه السّلام) هدايت شده «حي» يعني زنده است. در غير اين صورت «ميّت» ميباشد. و باز قرآن ميفرمايد: «اومن کان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس کمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها. » [5] آيا کسي که مرده (گمراه) است پس زندهاش کرديم (هدايتش نموديم) و براي او نور (هدايت) قرار داديم که به وسيله آن در بين مردم حرکت کند، همچون کسي است که در ظلمات (غفلت و گمراهي) است و از آن خارج نميشود؟
بنابراين، اگر علم امام را بچشيم، خاصيّت «المآء العذب» [6] بودن امام را چشيدهايم و راه چشيدن آن، پايداري در مسير ولايت ائمه (عليهم السّلام) است.
«و ان لو استقاموا علي الطريقه لاسقيناهم ماء غدقاً. » [7] و اين که اگر به آن روش پايدار بودند هر آينه از آب فراوان ايشان را سيراب ميکرديم.
امام صادق (عليه السّلام) در تفسير اين آيه «الطّريقه» را به «ولايت» تفسير فرمودهاند. و نيز در تفسير «لا سقيناهم ماء غدقا» فرمودهاند: علم فراواني که از ائمه (عليهم السّلام) بياموزند به ايشان ميچشانديم. [8]
هر چند در زمان غيبت، دسترسي به حضرت بقيه الله الاعظم- ارواحناه فداه- و درس گرفتن از محضر ايشان به طور معمول ميسر نيست، اما بودهاند کساني که در همين زمان با استفاده حضوري از امامشان بهرهها بردهاند.
البته بايد توجه داشت که براي چشيدن علم امام (عليه السّلام) ضرورت ندارد که انسان حتماً خدمت امام مشرف شود و سؤالات علمي خود را به صورت حضوري بپرسد؛ بلکه از طريق رجوع به احاديث اهل بيت (عليهم السّلام) و به طور کلي استقامت در طريق ولايت ايشان ميتوان از اين سرچشمه علم سيراب شد.
براي اين که در معرض تابش انوار علم و هدايت امام (عليه السّلام) قرار گيريم، بايد وظايف خود را نسبت به ايشان به طور کامل ادا کنيم. از جمله اين که نسبت به فرمايشهاي امام تسليم باشيم. همه مسائل و مشکلات علمي، فکري و قلبي خود را به امام (عليه السّلام) ارجاع دهيم و در حقيقت همه امور خود را رد به سوي امام کنيم. [10] در اين صورت خداوند کريم به لطف خود، شيريني علم امام (عليه السّلام) را به ما ميچشاند.
به هر حال، شناخت علم امام يا معرفت حضرت به صفت علم مصبوب به هر درجهاي براي انسان حاصل شود، شکر قلبي نسبت به آن تفاوت ميکند. شکر قلبي همان معرفت قلبي اختياري يعني اعتقاد و پذيرش است و در مورد علم امام (عليه السّلام) به معناي معتقد بودن به اين حقيقت است که علم به طور کامل در وجود ايشان يافت ميشود. اين اعتقاد و باور قلبي در عين اين که کاملاً اختياري است، اما به طور کامل بستگي به عمق معرفت شخص نسبت به علم امام دارد.
پينوشتها:
[1]. کلینی، اصول کافي: کتاب الحجّه باب نادر جامع في فضل الامام و صفاته، ح 1.
[2]. الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 316.
[3]. کلینی، اصول کافي: کتاب الحجّه، باب نادر جامع في فضل الامام و صفاته، ح 1.
[4]. سوره انبياء، آيه3.
[5]. سوره انعام، آيه 122.
[6]. آب گوارا.
[7]. سوره جن، آيه 16.
[8]. مجلسی، بحارالانوار، ج 24، ص ،29 ح 2.
[9]. العبقريّ الحسان، ج 2، بساط چهارم، ص 64، با کمي تصرّف و بازنويسي عبارات.
[10]. امام صادق (عليه السّلام) فرمودهاند: پائينترين حدّ معرفت امام (عليه السّلام) اين است که ايشان همتاي پيامبراکرم (صلي اللّه عليه و آله) است، مگر در نبوّت، و وارث آن حضرت ميباشد و اين که اطاعت از امام (در حقيقت) اطاعت از خدا و از رسول خداست. (و ديگر آن که بايد) در هر چيز تسليم محض نسبت به امام بود و (همه امور را) به ايشان ارجاع داد و نظر ايشان را برگرفت.[1]
منبع: کتاب آشناي غريب
امام، طبیبی دلسوز
آيات و روايات بسياري را ميتوان يافت که در آن، اوصاف پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است و از آن جا که امام، عِدل پيامبر ميباشد، با مراجعه به اين اقوال ميتوان اوصاف امام را شناخت. با توجه به اين مطلب يکي از اوصاف پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) را از زبان اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نقل ميکنيم.
«طبيب دوار بطبّه قد احکم مراهمه و احمي مواسمه، يضع من ذلک حيث الحاجه اليه: من قلوب عمي و آذان صم و السنه بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره» [1]
پيامبراکرم (صلي اللّه عليه و آله) طبيبي است که (در بيماريها يا بين بيماريها) طب خود را ميگرداند (در حالي که) مرهمهاي خود را به خوبي ساخته و داغهايش را آماده کرده است. آنها را هرجا که نياز باشد قرار ميدهد. بر دلهاي کور و گوشهاي ناشنوا و زبانهاي لال، با داروهاي خود موارد غفلت و سرگرداني را ميجويد (معالجه ميکند).
«دوّار بطبّه» دو معنا ميتواند داشته باشد، يکي اين که طبيب دلسوز، طب خود را بين بيماران ميگرداند. يعني خود سراغ بيماران ميآيد. حتي اگر آنها به او مراجعه نکنند، طبيب با طبّ خود براي مداواي آنها اقدام ميکند. معناي ديگر اين که طب خود را در ميان بيماريهاي مختلف ميگرداند. يعني طب او نسبت به انواع بيماريها جريان پيدا ميکند و هر نوع بيماري را مداوا ميکند. اين طبيب، مرهمهاي خود را آماده کرده است و براي جايي که مرهم کارساز نباشد، مواسم [2] خود را مهيا نموده است.
بنابراين، پيامبراکرم (صلي اللّه عليه و آله)، طبيبي هستند که همه ابزار طبابت خود را - هم براي بيماريهاي جسمي و هم امراض روحي - آماده کردهاند. دلهاي کور، گوشهاي ناشنوا و زبانهاي لال را شفا داده و افراد سرگردان و غافل را از غفلت و سرگشتگي نجات ميبخشند.
«طبيب بودن» يکي از اوصاف پيامبراکرم (صلي اللّه عليه و آله) است که انسان با معرفت به اين وصف ميفهمد که دواي همه دردهاي جسماني و روحاني به دست ايشان بوده، آمادگي کامل براي شفاي همه دردها دارند. اگر اين معرفت براي کسي حاصل شد، ميتواند همين مقام را براي امامان نيز در نظر گرفته و قائل به مقام طبابت براي حضرت علي (عليه السّلام) و ائمّه هدي (عليهم السّلام) باشد.
طبيب جسم
امام عصر (عليه السّلام) همچون پدران گرامي خود، طبيب جسم و روح هستند. خواندن شرح حال کساني که از اين جهت مورد عنايت امام (عليه السّلام) قرار گرفته و شفا يافتهاند، ميتواند وسيلهاي براي ايجاد معرفت بيشتر امام زمان (عليه السّلام) به وصف طبابت باشد.
طبيب روح
مرتبه بالاتر طبابت اهل بيت (عليهم السّلام) در مورد روح افراد، متجلي ميشود. چه بسيار افرادي که به وسيله ايشان از غفلت و حيرت در آمدهاند و چه بسا افراد سرگردان که نجات يافتهاند.
وقتي ميشنويم يا ميبينيم که امام (عليه السّلام) ، افرادي را از جهل و غفلت نجات داده و آنها را به مسير هدايت و توحيد، راهنمايي فرمودهاند، نسبت به طبيب روح بودن امام (عليه السّلام) معرفت پيدا ميکنيم. اگر بخواهيم نسبت به اين نعمت بزرگ شکرگزار باشيم، در درجه اول بايد شکر قلبي به جاي آوريم؛ يعني شأن طبابت روح را براي امام پذيرفته، به اين صفت امام معتقد شويم. اکنون به برخي از نمونههاي اين ويژگي امام عصر (عليه السّلام)، اشاره ميکنيم که هر يک وصفي از اوصاف آن حضرت نيز به شمار ميآيد.
پينوشتها:
[1]. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 107.
[2]. مواسم جمع ميسم از «و س م» ميباشد. وسم به داغي گفته ميشود که به حيوان زده ميشود و جاي آن روي بدنش ميماند. کلمه ميسم اسم ابزاري است که به وسيله آن بر حيوان داغ ميزدند. در قديم با همين ابزار ريشه عفونت ها را ميسوزاندند.
[3]. کرامات المهدي، ص 6.
منبع: کتاب آشناي غريب