مقالات
چه کنیم تا جزء یاران واقعی امام عصر باشیم؟
پاسخ:
انسان با همّت بلند، و اراده جدّي و سعي و تلاش زياد؛ ميتواند به آرزوها و خواستههاي خود برسد. كسي كه دوست دارد، سرباز امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، باشد، بايد در طاعت و بندگي خدا جدي و كوشا بوده و با هواهاي نفس خود مبارزه كند، به زينتهاي دنيا بيتوّجه و نسبت به امور معنوي عنايت زيادی داشته باشد؛ در همه امور رضاي خدا و امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف ) را در نظر بگيرد.
هر سخني كه ميخواهد بر زبان جاري كند، به عملي كه بنا دارد انجام دهد، بينديشد پس در صورتي كه مرضيّ خدا و امام زمان هست اقدام كند، حتي از اموري كه شبههناک است اجتناب ورزد؛ هميشه فرمان خدا را بر هواهاي نفساني خود مقدم بدارد. در انجام واجبات جدّي بوده و به مستحبات نيز عنايت داشته باشد. به نماز و ساير عبادات اهميت زيادی بدهد. گناه و سيئات اخلاقي را ترک كند، فضائل و محاسن اخلاقي را در نفس خود پرورش و خود را به آنها متصف كند.
در حالات ياران امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، آمده كه آنان شبها را به راز و نياز با خدا مشغولند و روزها در ميدان اجتماع همانند شير، در خدمت به خلق و انجام وظايف از ديگران سبقت مي گيرند، كسي كه دوست دارد جزء سربازان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، باشد، بايد هميشه منتظر فرج آن حضرت بوده و براي آمدن آن حضرت لحظه شماري كند. همانند كسي كه بهترين عزيز او به سفر رفته و هر آن انتظار دارد از سفر برگردد.
در روايات آمده انتظار فرج عبادتي بزرگ است رسول خدا (صلي الله عليه وآله) میفرمایند: «بهترين اعمال امت من انتظار فرجي است كه از ناحيه خداوند به آنان مي رسد.» [1]
پي نوشت ها:
[1]. محمدي ريشهري، ميزان الحكمة، ج 1، ص 285، انتشارات مكتبة الاعلام الاسلامي.
امام زمان در پرتو احادیث
در اين بخش به تبيين برخي روايات عام امامت ميپردازيم و چگونگي دلالت آن را بر حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان يکي از امامان معصوم (عليهم السلام) بررسي ميکنيم.
1- حديث «ثِقلَين»
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
«إِنّي تارِکٌ فِيکُمُ الثِّقلَينِ کتابَ اللهِ و عِترَتي (أهلبيتي) ما إن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا أبداً وَ لَن يَفتَرِقا حًتّی يَرِدا عَلَیَّ الحَوض ...»؛[1]
پیامبر ارکم میفرمایند: «من دو چيز گرانبها را ميان شما باقي ميگذارم، کتاب خدا و عترتم، (اهلبيتم)؛ اگر به اين دو تمسک جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. ...»
حدود 34 تن از اصحاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين حديث را نقل کردهاند و 187 نفر از بزرگان اهل سنت (مانند مسلم، تِرمِذي و احمد بن حنبل) در کتابهاي خود آوردهاند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين حديث را در موقعيتهاي مختلف بيان کرده است.[2]
بر اساس اين حديث، پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) دستاورد رسالت خود را دو چيز گرانمايه ميدانند: «کتاب خدا» و «عترت آن حضرت» که از هم جداييناپذير و عامل راهيابي و رستگاري انسانها تا روز قيامت هستند. اين حديث شريف و زيبا حاوي نکات ارزشمندي است:
الف: همانگونه که کتاب خدا جاويدان است و تا پايان عمر دنيا وجود دارد، يک نفر از اهلبيت نيز هميشه در کنار قرآن تا پايان عمر دنيا خواهد بود. اين نکته از واژه «لن يفترقا» به خوبي روشن ميشود. چنان که ابن حجر عسقلانی در کتاب صواعق ميگويد:
«احاديثي که مردمان را به تمسک به اهلبيت فرا ميخواند، به اين اشاره دارد که از اهلبيت تا روز قيامت کسي که براي تمسک شايسته است، همواره وجود دارد؛ چنان که کتاب خدا چنين است و از اين رو آنان سبب ايمني و بقا براي اهل زمين هستند ... سزاوارترين از ميان ايشان براي تمسک، امام و عالم آنها علي بن ابيطالب است که علم فراوان و استنباطهاي دقيق و موشکافانه دارد و به همين جهت ابوبکر گفته است: «علي (عليه السلام) عترت رسول خدا است»؛ يعني، از کساني است که پيامبر خواسته و ترغيب کرده مردمان به آنان تمسک جويند.» [3]
ب: همچنان که قرآن حجّت بوده و بر مردم واجب است از آن پيروي کنند؛ همچنين بايد از اهلبيت (عليهم السلام) نيز پيروي و اطاعت کنند. از اين رو اهلبيت (عليهم السلام) تنها کساني هستند که شايستگي دارند رهبري، امامت و سرپرستي امور مردم را به عهده گيرند. معناي دو ثقل اکبر و اصغر نيز همین است.
ج: در قرآن کریم، هيچ خطا و اشتباهي نيست و پيروان واقعي قرآن در هيچ زماني دچار اشتباه نشده و دچار گمراهي و ضلالت نميگردند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، اهلبيت (عليهم السلام) را در کنار قرآن قرار داده و ميفرمايد: «اگر به هر دو تمسک بجوييد، هرگز دچار گمراهي نميشويد.»
از اين سخن، فهميده ميشود که اهلبيت (عليهم السلام) نيز هرگز دچار خطا نميشوند (يعني داراي ملکه عصمت بوده و معصوم ميباشند)، زيرا اگر به خطا دچار شوند، حتماً دچار گمراهي و ضلالت ميگردند.
د: تنها اهلبيت (عليهم السلام) هستند که ميتوانند محتواي آيات و دقايق لطيف آنها را به صورت درست و کامل در اختيار مردم قرار دهند؛ از اين رو براي استفاده صحيح از قرآن بايد از رهنمودها و هدايتهاي آنان بهره برد.
ه: قرآن درياي بيکران معرفت است. اتصال اهلبيت (عليهم السلام) به قرآن، نشانه وسعت علم و ژرفاي معرفت آنان است.
از آنچه گذشت، روشن شد که طبق حديث معروف ثقلين، هميشه فردي از اهلبيت (عليهم السلام) بايد در کنار قرآن وجود داشته باشد. بر اساس احاديث، حضرت مهدي (عليه السلام) فردي از «عترت»، «اهلبيت» و فرزندان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و يکي از دو امر گرانقدري است که پيامبر اکرم در «حديث ثقلين» بدان سفارش کرده است.
2- حديث «مَن ماتَ» یا «معرفت»
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميفرمايند:
«مَن مَاتَ و لَم يعرِف إمامَ زمَانِه ماتَ ميتةً جاهلية»؛ [4]
«هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.»
علامه مجلسي اين حديث را با چهل سند از طرق اختصاصي شيعه در بحارالانوار آورده [5] و علماي اهل سنت نیز اين حديث را با الفاظ مختلف و مضامین واحد، در بيش از هفتاد کتاب از منابع حديثي خود نقل کردهاند که بعضي از آنها عبارت است از:
سنن ابو داود
مصنف حافظ عبدالرزاق بن همام صنعاني
سنن سعيد بن منصور خراساني
طبقات الکبري محمّد بن سعد کاتب واقدي
مسند حافظ ابوالحسن علي بن جعد جوهري
مصنف ابن شيبه
صحيح بخاري
صحيح مسلم و ... [6]
بر اساس اين روايت امامي که نشناختن او مرگ جاهلي و سرپيچي از دستوراتش جهنم را در پي دارد، امام واجد شرايط و دعوت کننده به امر الهي است، نه امام کفر صفت و دعوت کننده به آتش و آلوده به انواع فسق و فجور. در نتيجه چنين امامي قبل از هر چيز بايد:
اولاً: داراي بالاترين مقام علمي و شايستگي همه جانبهاي باشد که بتواند در قلمروي وسيع و پهناور، امامت و رهبري اسلامي را بر عهده گيرد تا مسلمانان در صورت شناخت او و پيروي از دستوراتش، از جهل رهايي يابند.
ثانياً: از پاکي همه جانبه و مصونيت از هوي و خطا، برخوردار باشد تا نه تنها خود دچار کجرويهاي عقيدتي، علمي و عملي نگردد؛ بلکه گروهها و افراد را نيز به حق رهنمون شود. چنين امامي است که شناخت يا عدم شناخت او، سرنوشتساز است و بهشت يا جهنم را براي آدمي رقم ميزند.
با دقت در حديث «مَن ماتَ ...» و آنچه گفته شد نکات زير به دست ميآيد:
ضرورت اصل امامت و رهبري واجد شرايط در نظام عقيدتي اسلام
ضرورت استمرار امامت و وجود امام در هر زماني
تعداد امام بر حسب زمان مختلف است، نه بر حسب کشورها و نژادها
عدم شناخت امام زمان در هر عصري، انسان را به مرگ جاهليت ميميراند
با توجه به قطعي بودن حديث، تنها شيعه دوازده امامي در پرتو عقيده راستين به امامت ائمه اثني عشر ـ که آخرين آنها حضرت مهدي موعود (عليه السلام) است ـ مصداق بيچون و چراي اين حديث است (شرايطي که امام بايد داشته باشد، تنها در امامان دوازدهگانه يافت ميشود)
بر اساس اين حديث و احاديث ديگر درباره تعداد خلفا، شکي نيست که دوازدهمين امام و خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حضرت مهدي موعود (عليه السلام) است. [7]
3- حديث «إثني عَشَر خليفه»
جابر بن سمره ميگويد: «سَمِعتُ رسُول الله يقُولُ: لايزالُ الإسلام عزيزاً إلي إثني عَشر خَليفة ثُمَّ قال کَلمةً لم أسمعها فقلت لأبي: ما قال؟ فقال: کُلُّهم مِن قُريش»؛[8]
«پيامبر گرامي در دوران حيات خود تصريح فرمود: پس از ايشان دوازده نفر به خلافت خواهند رسيد که همگي از قريشند و عزّت اسلام در سايه خلافت آنان خواهد بود. سپس کلمهاي فرمود که من نشنيدم، پس به پدرم گفتم: پیامبر چه فرمود؟ پدرم گفت: پیامبر فرمود: همه آنان از قريش هستند.»
اين حديث را شيعه و سني [9] در کتابهاي حديثي خود نقل کردهاند و همگي صدور آن را از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) قبول دارند. بنابراين مهم آن است که بدانيم اين دوازده خليفه پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه کساني هستند.
از دو طريق ميتوان به مراد آن حضرت پيبرد که يکي مراجعه به روايات و ديگري بررسي تاريخي است.
بنابراين با استناد به روايات معتبر و شواهد تاريخي صحيح، مجموع اخباري که با عنوان «اثني عشر خليفه» و تعابير همانند آن آمده، نشانگر اين است که:
وجود امامان دوازده تن است.
امامت آنان تا پايان دنيا مستمر است؛ (با توجه به جمله «لايزالُ الإسلام»).
همگي آنان از قريش هستند.
پس در این دوران، آن ثقل همدوش قرآن که بايد به آن تمسک نمود و خليفهاي که در پرتو امامت او، اسلام عزيز ميگردد و نشناختن او باعث خروج از اسلام ميشود، همان حضرت مهدي (عليه السلام) است.
پينوشتها:
[1]. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ج 1، صص 265 – 281 .
[2]. عبقات الانوار، ص 824 .
[3]. ابن حجر، صواعق المحرقه، ص 90 .
[4]. بخاری، صحيح، ج 5، ص 13 / مسلم، صحيح، ج 6، صص 21، 22 .
[5]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 23، صص 76 – 95 .
[6]. فقيه ايمانی، شناخت امام مهدی (عليه السلام)، صص 30 – 40 .
[7]. فقيه ايمانی، شناخت امام مهدی (عليه السلام)، صص 78 – 80 .
[8]. مسلم، صحيح، ج 6، ص 102 .
[9]. بخاری، صحيح، ج 2، ص 147، ح 79 / مسلم، صحيح ، ج 3، ص 1453، ح 5 / طوسي، غيبت، ص 88 / نعمانی، غيبت، ص 75 .
نويسنده:احمدی-فرزانه فرد- تنها راه
امامت و برهان لطف
تعريف و اقسام لطف :
متكلمان عدليه، عبارتهاى گوناگونى را در تعريف لطف به كاربردهاند .
برخى از اين تعاريف، چنين است :
1- شيخ مفيد، در تعريف آن گفته است :
اللطف ما يقرب المكلف معه الى الطاعة و يبعد عن المعصية، و لا حظ له فى التمكين و لم يبلغ حد الالجاء;
لطف، آن است كه به سبب آن، مكلف به طاعت نزديك، و از معصيت دور مىشود، و در قدرت مكلف بر انجام دادن تكليف، مؤثر نيست و به مرز اجبار نيز نمىرسد .
2- ابواسحاق نوبختى، در تعريف لطف گفته است :
اللطف امر يفعله الله تعالى بالمكلف لاضرر فيه يعلم عند وقوع الطاعة منه و لولاه لم يطع;
لطف، امرى است كه خداوند، نسبتبه مكلف انجام مىدهد و مستلزم ضرر نيست، و از وقوع طاعت از مكلف معلوم مىشود كه خداوند آن را در حق مكلف، انجام داده است، و اگر آن لطف نبود، وى، اطاعت نمىكرد .
3- قاضى عبدالجبار معتزلى، در تعريف لطف چنين گفته است :
ان اللطف هو كل ما يختار عنده المرء الواجب و يتجنب القبيح، او يكون عنده اقرب اما الى اختيار [الواجب] او الى ترك القبيح
لطف، عبارت است از آن چه انسان به سبب آن، فعل واجب را برمىگزيند، و از فعل قبيح اجتناب مىكند، يا به انجام واجب و ترك قبيح نزديكتر مىگردد .
4- سيد مرتضى، در تعريف لطف گفته است :
ان اللطف ما دعا الى فعل الطاعة . و ينقسم الى ما يختار المكلف عنده فعل الطاعة و لولاه لم يختره، و الى ما يكون اقرب الى اختيارها»
لطف، آن است كه مكلف را به انجام دادن طاعت دعوت مىكند . لطف، بر دو قسم است: يكى آن كه مكلف، به سبب آن، فعل طاعت را برمىگزيند، و اگر آن لطف نبود، فعل طاعت را برنمىگزيد، و ديگرى آن كه مكلف، به سبب آن، نسبت به انجام دادن طاعت، نزديكتر خواهد شد .
وى، سپس درباره جامع ميان اين دو قسم، گفته است :
و كلا القسمين يشمله كونه داعيا
برانگيزندگى نسبت به طاعت، هر دو قسم را شامل مىشود .
5- علامه حلى نيز در تعريف لطف و اقسام آن، چنين آورده است :
مرادنا باللطف هو ما كان المكلف معه اقرب الى الطاعة و ابعد من فعل المعصية و لم يبلغ حد الالجاء . و قد يكون اللطف محصلا و هو ما يحصل عنده الطاعة من المكلف على سبيل الاختيار
مقصود ما از لطف، چيزى است كه مكلف با وجود آن، به فعل طاعت نزديكتر، و از فعل معصيت، دورتر خواهد بود . لطف، به مرز اجبار نمىرسد . لطف، گاهى محصل است و آن، چيزى است كه به خاطر آن، فعل طاعت از مكلف و به اختيار وى، حاصل مىشود
از عبارتهاى ياد شده، نكات ذيل به دست مىآيد :
1- لطف، در اصطلاح متكلمان، از صفات فعل خداوند است و به مكلفان اختصاص دارد . به عبارت ديگر، موضوع قاعدهى لطف، مكلف است .
البته، بايد توجه داشت كه متكلمان، تكاليف را به دو گونهى عقلى و شرعى تقسيم كردهاند و موضوع لطف، تكليف به معناى عام آن است كه تكليف عقلى را نيز شامل مىشود . بدين جهت، تكاليف شرعى (وحيانى) را از مصاديق لطف نسبتبه تكاليف شرعى مىدانند:
( التكاليف الشرعية الطاف فى التكاليف العقليه )
2- لطف به «مقرب» و «محصل» تقسيم مىشود . اثر و نتيجهى لطف مقرب، اين است كه زمينهى تحقق يافتن تكليف را از سوى مكلف، كاملا فراهم مىسازد . و شرايطى را پديد مىآورد كه مكلف نسبتبه انجام دادن تكاليف نزديكتر از وقتى است كه در حق وى لطف تحقق نيافته است، هرچند به انجام دادن تكليف، نمىانجامد، اما در لطف محصل، تكليف، از مكلف صادر مىشود .
3- جامع مشترك ميان لطف مقرب و محصل، اين است كه هر دو نقش داعويت نسبتبه تكليف را دارند، با اين تفاوت كه در لطف محصل، داعويت در حدى است كه به تحقق تكليف مىانجامد، ولى در لطف مقرب، به اين درجه نمىرسد .
4- لطف اعم از مقرب و محصل، دو شرط عمده دارد: يكى اين كه نقش در ايجاد قدرت در انجام دادن تكليف ندارد; زيرا، چنان كه گفته شد، لطف، متفرع بر تكليف است و قدرت داشتن مكلف بر انجام دادن تكليف، از شرايط عام تكليف است; يعنى، تا فرد، قدرت نداشته باشد، مكلف نخواهد بود .
ديگرى اين كه لطف، به مرز الجاء و اجبار نمىرسد و اختيار را از مكلف سلب نمىكند; زيرا، اختيار از ديگر شرايط تكليف به شمار مىرود . فلسفهى تكليف، امتحان و آزمايش افراد است تا بتوانند آگاهانه و آزادانه و با تحقق بخشيدن به تكاليف الهى، استعدادهاى خود را شكوفا سازند و به كمال مطلوب دستيابند .
لطف و حكمت الهى :
مهمترين برهان وجوب لطف برخداوند، مبتنى بر حكمت الهى است; يعنى، ترك لطف، مستلزم نقض غرض است كه با حكمت الهى منافات دارد .
توضيح اين كه به مقتضاى حكيمانه بودن افعال الهى، تكليف، بايد غرض معقولى داشته باشد، غرضى كه با هدف آفرينش انسان هماهنگ باشد . هدف آفرينش انسان، تعالى و تكامل معنوى است كه از طريق انجام تكاليف الهى به دست مىآيد . اكنون اگر انجام دادن كارى از جانب خداوند، بدون آن كه به مرز الجاء و اجبار برسد، در تحقق هدف مزبور تاثير داشته باشد، انجام دادن آن، واجب و لازم خواهد بود; زيرا، فاعل حكيم، همهى تدابير معقول و ميسورى را كه در تحقق هدف او دخالت دارد، به كار خواهد گرفت، و چون لطف، از جمله تدابير حكيمانهى معقول و ميسورى است كه در تحقق يافتن هدف تكليف مؤثر است، انجام دادن آن به مقتضاى حكمت، واجب و ضرورى مىباشد .
محقق طوسى، در عبارتى كوتاه، در اين باره گفته است :
( و اللطف واجب ليحصل الغرض به)
لطف، واجب است تا به سبب آن، غرض از تكليف حاصل شود .
ابن ميثم بحرانى، برهان حكمت بر وجوب لطف را به صورت مشروح تقرير كرده و چنين گفته است :
اگر اخلال به لطف، جايز باشد، هر گاه فاعل حكيم، آن را انجام ندهد، غرض خود را نقض كرده است، ولى نقض غرض، بر حكيم محال است، پس اخلال به لطف نيز محال خواهد بود، بنابراين، انجام دادن لطف، به مقتضاى حكمت، واجب خواهد بود . وى، سپس در تبيين اين كه چرا انجام ندادن لطف، مستلزم نقض غرض خواهد بود گفته است :
خداوند، از مكلف خواسته است كه طاعت را برگزيند . بنابراين، هر گاه بداند كه مكلف، طاعت را انتخاب نخواهد كرد يابه انتخاب آن نزديك نخواهد شد، مگر اين كه فعل خاصى را در مورد او انجام دهد - با اين فرض كه نه انجام دادن آن فعل بر خداوند مشقت دارد و نه موجب نقص و عيب خواهد بود - به مقتضاى حكمت، انجام دادن آن فعل، واجب خواهد بود; زيرا، انجام ندادن آن، در فرض مزبور، كاشف از آن است كه خداوند، طاعت را از مكلف نخواسته است .
در مقام تمثيل، همانند اين است كه فردى، واقعا مىخواهد كه شخصى درمجلس ميهمانى او حضور يابد، و مىداند كه تا مراسم و تشريفات خاصى را انجام ندهد، وى، به مجلس ميهمانى او حاضر نخواهد شد، واز طرفى انجام دادن آن تشريفات، نه براى او دشوار است و نه موجب نقص و عيبى خواهد بود، در اين صورت، اگر آن عمل خاص را انجام ندهد، نقض غرض محسوب خواهد شد . از نظر عقلا، نقض غرض، سفيهانه است و مخالف حكمتبه شمار مىرود، و چنين كارى بر خداوند متعال، محال است .
اين استدلال، به گونههاى ديگرى نيز تقرير شده است كه براى رعايت اختصار، از نقل آنها صرف نظر مىكنيم .
برخى از محققان، در تبيين وجوب لطف، سخنى دارد كه نقل آن را در اين جا مناسب مىدانيم :
دربارهى تشريع تكاليف دينى، سه فرض متصور است :
1- خداوند، تكاليف را تشريع و به مكلفان ابلاغ كند و مقدمات و ابزار لازم براى انجام دادن آنها را در اختيار آنان قرار دهد، به گونهاى كه قدرت بر انجام دادن تكاليف را داشته باشند .
2- علاوه بر آن چه بيان گرديد، مكلفان را در شرايطى قرار دهد كه جز انجام دادن تكاليف، راهى نداشته باشند; يعنى، مجبور به عمل به تكليف گردند .
3- گذشته از ابلاغ تكاليف به افراد و متمكن ساختن آنان بر انجام دادن آنها، بدون آن كه آنان را بر انجام دادن تكاليف مجبور سازد، كارهايى را انجام دهد كه در رغبت و اشتياق آنان به رعايت تكاليف الهى مؤثر باشد، مانند اين كه بر انجام دادن تكاليف وعدهى پاداش فراوان دهد، و يا آنان را بر مخالفتبا تكاليف، به كيفرهاى سخت اخروى بيم دهد، و يا مجازاتهاى جانى و مالى دنيوى را مقرر كند
از فرضهاى ياد شده، فرض دوم، از نظر عقل، مردود است; زيرا، با فلسفهى تكليف كه آزمايش انسانها و شكوفا شدن استعدادهاى معنوى آنان است، منافات دارد . فرض نخست نيز با جود و كرم الهى و نيز با حكمتخداوند سازگارى ندارد . بنابراين، فرض درست، همان فرض سوم است كه مقتضاى قاعدهى لطف است .
فاعل لطف :
شكى نيست كه لطف، از صفات فعل خداوند است و از حكمت الهى سرچشمه مىگيرد - چنان كه بيان گرديد - ولى فاعل مباشرى آن، هميشه، خداوند نيست، بلكه گاهى فاعل مباشرى و بى واسطهى آن، مكلفانند . از اين روى، متكلمان لطف را از اين نظر كه فاعل مباشرى آن چه كسى است، به سه قسم تقسيم كردهاند :
1_ لطف، فعل مستقيم خداوند متعال است، مانند تشريع تكاليف دينى، ارسال پيامبران، اعطاى معجزه به آنان، ارائه و نصب دلايل تكوينى و عقلى بر توحيد و معارف الهى و نظاير آن .
2- لطف، فعل مكلف در مورد خويش است، مانند تامل و نظر در دلايل و معجزات پيامبران و پيروى از فرمان آنان .
3- مكلفان نسبت به هم .
مقتضاى لطف خداوند نسبتبه مكلفان، در مورد نخست، اين است كه لطف را انجام دهد، و در مورد دوم و سوم، اين است كه انجام دادن لطف را بر مكلفان واجب كند . از آن جا كه در مورد سوم، نتيجهاى كه از انجام دادن لطف حاصل مىشود، به مكلفان ديگر باز مىگردد و نه به فاعل لطف، مقتضاى عدل الهى، اين است كه به فاعل لطف نيز اجر و پاداشى برسد تا بر وى ستمى روا نشده باشد .
برهان لطف بر وجوب امامت :
اينك كه با قاعدهى لطف آشنا شديم، لازم استبه تقرير برهان لطف در مسئلهى امامتبپردازيم ; يعنى، قاعدهى لطف را بر امامت منطبق سازيم .
متكلمان اماميه، بالاتفاق، بر اين عقيدهاند كه امامت، از مصاديق لطف خداوند است، و چون لطف، به مقتضاى حكمت الهى، واجب است، امامت نيز واجب است . از طرفى، لطف امامت، از آن گونه الطافى است كه فعل مباشرى و مستقيم خداوند است . (12) و از اين نظر، وجوب امامت، همچون وجوب نبوت است .
بنابراين، در اين جا، دو مدعا مطرح است: يكى اين كه امامت لطف است، و ديگرى اين كه امامت لطفى است كه فعل مستقيم خداوند است، و تعيين امام بايد از جانب خداوند انجام گيرد .
آن چه اينك در پى تبيين آن هستيم، همانا، مطلب نخست است; يعنى، تبيين اين كه امامت; لطف خداوند در حق مكلفان است . از آن جا كه موضوع لطف، تكليف است، و تكليف به عقلى و شرعى (وحيانى) تقسيم مىشود، لطف بودن امامت را مىتوان هم نسبتبه تكاليف عقلى تبيين كرد و هم نسبتبه تكاليف شرعى .
هر دوى اين تقريرها و تبيينها، در كلمات متكلمان اماميه يافت مىشود .
سيد مرتضى، در تبيين لطف بودن امامت چنين گفته است :
ما، امامت و رهبرى را به دو شرط لازم مىدانيم: يكى اين كه تكاليف عقلى وجود داشته باشد، و ديگرى اين كه مكلفان معصوم نباشند . هر گاه هر دو شرط يا يكى از آن دو، منتفى گردد، امامت و رهبرى لازم نخواهد بود .
دليل بر وجوب امامت و رهبرى، با توجه به دو شرط ياد شده، اين است كه هر انسان عاقلى كه با عرف و سيرهى عقلاى بشر آشنايى داشته باشد، اين مطلب را به روشنى تصديق مىكند كه هر گاه در جامعهاى، رهبرى با كفايت و تدبير باشد كه از ظلم و تباهى جلوگيرى و از عدالت و فضيلت دفاع كند، شرايط اجتماعى براى بسط فضايل و ارزشها فراهمتر خواهد بود، و مردم از ستمگرى و پليدى دورى مىگزينند و يا در اجتناب از پليدى و تبهكارى، نسبتبه وقتى كه چنين رهبرى در بين آنان نباشد، وضعيت مناسبترى دارند . اين، چيزى جز لطف نيست; زيرا، لطف، چيزى است كه با تحقق آن، مكلفان به طاعت و فضيلت روى مىآورند، و از پليدى و تباهى دورى مىگزينند، و يا اين كه در شرايط مناسبترى قرار مىگيرند .
پس امامت و رهبرى، در حق مكلفان، لطف است; زيرا، آنان را به انجام دادن واجبات عقلى و ترك قبايح برمىانگيزد و مقتضاى حكمت الهى، اين است كه مكلفان را از آن محروم نسازد .
اين مطلب، از بديهيات عقلى است و اگر كسى آن را انكار كند، چونان فردى است كه منكر بديهيات شود، و شايستگى بحث و گفت وگوى علمى را از دستخواهد داد .
همان گونه كه ملاحظه مىفرماييد، سيد مرتضى، لطف بودن امامت را نسبتبه تكاليف عقلى تقرير كرده است . شيخ طوسى نيز چنين روشى را برگزيده و گفته است :
دليل بروجوب امامت و رهبرى، اين است كه امامت، در حق واجبات عقلى، لطف است ; زيرا، اين حقيقت، بر همگان معلوم است كه انسانهايى كه معصوم نيستند، هر گاه رهبرى با كفايت نداشته باشند كه معاندان و ستمكاران را تنبيه و تاديب كند و از ضعيفان و مظلومان دفاع كند، شر و فساد در ميان آنان گسترش خواهد يافت، ولى هر گاه رهبرى با اين ويژگىها داشته باشند، وضعيت آنان برعكس خواهد بود و خير و صلاح، در آن جامعه گسترش مىيابد و شر و فساد محدود مىگردد .
علم به اين مطلب، از بديهيات است كه بر هيچ انسان عاقلى پوشيده نيست و هر كس آن را انكار كند، شايستهى بحث و گفت و گوى علمى نخواهد بود .
ابن ميثم بحرانى، برهان لطف بروجوب امامت را با توجه به تكاليف شرعى تقرير كرده، و گفته است :
ان نصب الامام لطف من فعل الله تعالى فى اداء الواجبات الشرعية التكليفية، و كل لطف بالصفة المذكورة فواجب فى حكمة الله تعالى ان يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائما . فنصب الامام المذكور واجب من الله فى كل زمان التكليف
نصب امام، لطفى است از جانب خداوند در انجام دادن واجبات و تكاليف شرعى، و انجام دادن هر لطفى با ويژگى ياد شده، به مقتضاى حكمت الهى، واجب است . پس نصب امام از جانب خداوند، تا وقتى كه تكليف باقى است، واجب است .
وى، لطف بودن نصب امام نسبتبه تكاليف شرعى را هم امرى بديهى تلقى كرده است; يعنى، مطالعهى جوامع بشرى و حالات مكلفان، گوياى اين واقعيت است كه هر گاه رهبرى با كفايت و عادل، رهبرى آنان را برعهده داشته باشد، نسبتبه رعايت واجبات و محرمات الهى، وضعيت مناسبترى خواهند داشت و اگر چنين رهبرى در ميان آنان نباشد، شرايط، برعكس خواهد بود . بدين جهت، در لطف بودن نصب امام عادل و باكفايتبراى مكلفان، جاى كمترين ترديد وجود ندارد .
برخى از متكلمان اماميه، بدون اين كه از تكليف عقلى يا شرعى سخنى به ميان آورند، به تبيين لطف بودن وجود امام و رهبر عادل و با كفايت پرداختهاند و ياد آور شدهاند كه وجود چنين پيشوايى، در جامعهى بشرى، نقشى مؤثر و تعيين كننده در گسترش خير و صلاح دارد، چنان كه نبود چنين پيشوايى، زمينه ساز گسترش فساد و تباهى در جوامع بشرى خواهد بود .
ابوالصلاح حلبى در تقريب المعارف و سديدالدين حمصى در المنقذ من التقليد و علامهى حلى در كشف المراد و فاضل مقداد در ارشاد الطالبين، چنين روشى را برگزيدهاند .
نكتهاى كه يادآورى آن در اين جا لازم است، اين است كه امامت و رهبرى كه متكلمان اماميه به عنوان مصداق لطف الهى در مورد مكلفان مطرح كردهاند معناى عام آن است كه شامل امامت و رهبرى پيامبران الهى نيز مىشود . بنابراين، امامتبه معناى خاص آن كه رهبرى امت اسلامى به عنوان خلافت و جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، از مصاديق امامت و رهبرى به معناى عام آن است . سيد مرتضى، دراين باره گفته است :
لا فرق بين ان يكون الرئيس الذى اوجبناه منبئا يوحى اليه و متحملا شريعة و بين ان لا يكون كذلك . . . لانا انما نوجب الرئاسة المطلقة
در مورد پيشوايى كه ما آن را واجب مىدانيم، فرقى نمىكند كه به وى وحى شود و صاحب شريعتى باشد يا چنين نباشد .
ابوالصلاح حلبى نيز مسئلهى وجوب رهبر در جامعهى بشرى را - كه لطف خداوند در حق مكلفان به شمار مىرود - قبل از بحث نبوت مطرح كرده است . وى، آن گاه به بيان شرايط چنين رهبرى پرداخته، و سپس از نبوت و امامت، به عنوان دو مصداق آن ياد كرده و گفته است
و هذه الرئاسة قد تكون نبوة و كل نبى رسول و امام اذا كان رئيسا، و قد يكون امامة ليست بنبوة
اين رهبرى - كه مصداق لطف و حكمت الهى است - گاهى در قالب نبوت است، و هر پيامبرى كه عهدهدار رهبرى جامعهى بشرى است، رسول و امام است، و گاهى به صورت امامت استبدون اين كه داراى مقام نبوت باشد .
با توجه به نكتهى ياد شده، روشن مىشود كه تكليف مورد نظر در اين بحث - كه امامتبه عنوان لطف نسبتبه آن به شمار مىرود - همان تكليف عقلى است . آرى، در خصوص امامتبه معناى خاص آن، تكليف مىتواند عقلى يا شرعى باشد. يعنى، امامت، هم لطف است نسبتبه تكاليف عقلى و هم لطف است نسبتبه تكاليف شرعى (وحيانى)
پاسخگويى به اشكالات
بر برهان لطف بر وجوب امامت، از سوى مخالفان، اشكالاتى مطرح شده است كه متكلمان اماميه به آنها پاسخ دادهاند . در اين قسمت از بحث، به نقل و بررسى اين اشكالات و پاسخهاى آنها مىپردازيم .
قبل از نقل و بررسى اشكالات، يادآورى اين نكته لازم است كه اين اشكالات، عمدتا، از طرف متكلمان معتزلى كه قاعدهى لطف را قبول دارند، ولى امامت را از مصاديق آن نمىدانند، مطرح شده است .
مخالفت كسانى چون اشاعره كه اساسا به قاعدهى لطف معتقد نيستند، در اين مسئله، مخالفت مبنايى است و ما، در اين جا، با مسلم دانستن قاعدهی لطف در بارهى وجوب امامت سخن مىگوييم . اشكالات منكران قاعدهى لطف، و بلكه منكران حسن و قبح عقلى را بايد در جاى ديگر مورد نقد و بررسى قرار داد .
نكتهى ديگر اين كه اين اشكالات، به صورت مفصل، در كتاب المغنى قاضى عبدالجبار معتزلى مطرح شده است و سيد مرتضى در كتاب الشافى فى الامامة، به تفصيل، به آنها پاسخ داده است . پس از او، ديگر متكلمان اماميه در كتابهاى كلامى خود، همه يا برخى از آنها را نقل و نقد كردهاند . ما، در اين بحث، با استفاده از اين منابع ارزشمند، اشكالات و ايرادات در باب تطبيق قاعدهى لطف بر امامت را بررسى خواهيم كرد .
اشكال نخست
مصالح مترتب بر رهبرى، به معناى عام آن، كه مورد قبول عقلاى بشر است، مصالح دنيوى، مانند برقرارى امنيت و عدالت اجتماعى و حل و فصل مسايل و مشكلات مربوط به زندگى اجتماعى بشر است، در حالى كه قاعدهى لطف، مربوط به مصالح دينى است; يعنى، آن چه موجب اين مىشود كه افراد، خدا را اطاعت كرده و از معاصى الهى بپرهيزند .
پاسخ
در اين كه حكومت و رهبرى عادلانه و با كفايت، زمينهساز آسايش و رفاه مردم و تامين منافع و مصالح دنيوى آنان مىگردد، شكى نيست، ولى برقرارى عدالت و امنيت در جامعه و دفاع از حقوق مظلومان و ضعيفان، صرفا، منافع و مصالح دنيوى به شمار نمىرود، بلكه از مهمترين مصالح دينى است .
به نص قرآن كريم، يكى از اهداف بعثت پيامبران الهى عليهم السلام، برقرارى عدل و قسط در زندگى بشر بوده است . ( ليقوم الناس بالقسط ) و اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود :
هر امتى كه از حقوق ضعيفان دفاع نكند و حق آنان را از توانگران بازنستاند، بهرهاى از قداست ندارد .
اشكال دوم
استناد به سيرهى عقلا درباره اهميت، و لزوم وجود رهبر در جامعهى بشرى، به خودى خود، حجيت شرعى ندارد، تا آن را مبناى وجوب امامتبه عنوان رهبرى دينى به شمار آوريم; زيرا، عقلاى بشر، چه بسا امورى را كه از نظر شرع پسنديده يا واجب نيست، پسنديده و واجب مىشمارند .
پاسخ
ضرورت وجود رهبر در جامعهى بشرى، صرفا، يك امر عرفى و عقلايى نيست، بلكه سيرهى متشرعه نيز بر آن جارى بوده است . بدين جهت، مسلمانان، پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دراين باره كه جامعهى اسلامى به رهبرى دينى نياز دارد، اندكى درنگ نكردند . ما، در بحثهاى گذشته، يادآور شديم كه يكى از وجوهى كه متكلمان اسلامى بر ضرورت امامت به آن استدلال كردهاند، سيره و روش امت اسلامى از آغاز تاكنون بوده است .
گذشته از اين، اصولا، بحث كنونى، مربوط به اين نيست كه ضرورت حكومت و رهبرى مورد اتفاق عقلاى بشر است، بلكه بحث، در اين است كه تجربهى تاريخى به روشنى بر اين حقيقت گواهى مىدهد كه وجود رهبرى صالح و با كفايت در جامعهى بشرى، نقش تربيتى فوق العاده دارد و جامعه را به سوى معنويت و صلاح هدايت مىكند
در نتيجه، وجود چنين رهبرى، مصداق لطف خداوند در حق مكلفان است . اين كه عقلاى بشر نيز، پيوسته، به ضرورت وجود رهبر در جوامع انسانى اهتمام داشتهاند، به دليل همين تاثير گذارى مهم و بىترديد رهبرى صالح و با كفايت در حاكميت خير و صلاح در جامعهى بشرى بوده است .
اشكال سوم
اين مطلب كه وجود رهبر و پيشواى صالح و با كفايت در جامعهى بشرى، از عوامل هدايت جامعه به سوى خير و صلاح است و امرى است لازم و اجتنابناپذير، پذيرفته است، اما از بديهيات به شمار نمىرود; زيرا، مورد اتفاق همهى عقلا نيست و در ميان متفكران وعقلاى بشر، كسانى بودهاند كه حكومت و رهبرى را مايهى شر و فساد دانسته و آن را نپذيرفتهاند . عدهاى از خوارج و برخى از متكلمان معتزلى، چنين ديدگاهى داشتهاند . در ميان امتها و ملتهاى ديگر نيز چنين ديدگاهى داشته است .
پاسخ
ضرورت وجود حكومت و رهبرى در جوامع بشرى، چيزى نيست كه بتوان با مخالفتهاى برخى از خوارج ياكسانى از معتزله آن را مورد ترديد قرار داد . با تامل در گفتار و دلايل مخالفان حكومت ورهبرى، روشن مىشود كه آن چه موجب چنين برداشت نادرستى شده است، يكى فهم نادرست از ظواهر دينى بوده است مانند برداشتخوارج از «لاحكم الا لله» ، زيرا حكم را به زمامدارى تفسير مىكردند چنان كه امام على عليه السلام در رد سخن آنان فرمود :
( نعم لاحكم الا لله لكن هولاء يقولون لا امرة الا لله، و لابد للناس من امير)
آرى، حكم مخصوص خداوند است، ولى ايشان مىگويند، زمامدارى مخصوص خداوند است، درحالى كه مردم به زمامدار (بشرى) نياز دارند .
و ديگر، تحليل نادرستى است كه از حكومتهاى خودكامه و مستبد شده است; يعنى، حكم موارد و مصاديق نامطلوب حكومت و رهبرى، به اصل اين مقوله سرايت داده شده است . چنين افرادى، گرفتار مغالطهى خاص و عام و مقيد و مطلق شدهاند، و حكم خاص را به عام سرايت دادهاند .
گواه روشن بر اين كه حكومت و رهبرى، يكى از ضرورتهاى حيات اجتماعى بشر است، اين است كه كسانى چون خوارج كه شعار «لا حكم الا لله» را سر مىدادند، در عمل، دستبه برنامه ريزى و تنظيم امور و انتخاب رهبر زدند.
اثبات ضرورت وجود امام از راه عقل
براى ضرورت وجود امام از راه عقل به دو وجه مىتوان استدلال كرد
دليل اول
با توجه به این كه افراد انسان در طريق حركت و استكمال هستند و بالفطره به سوى آخرين مرتبه كمال انسانى رهسپارند، بايد يك مسير حقيقى و تكوينى را طى كنند تا به عالم سرور و نورانيت و كمال رجوع نمايند آن راه، راه تكوينى و داراى درجات و مراتبى است. هر مرتبه فوق غايت مرتبه ناقصتر بوده و بين درجاتش پيوند و اتصال ناگسستنى برقرار است. غايت حركت استكمالى قافله انسانيت همان مرتبه عالى است، جميع افراد انسان به سوى غايت و آخرين مرتبه كمال توجه دارند صراط مستقيم يك حقيقت بيش نيست و با مراتب و درجاتش اتصال و پيوند ناگسستنى برقرار است. مادام كه نوع انسان باقى است بايد مسير تكوينى و راه تكامل انسانيت و غايت نوع نيز موجود باشد و بين عالم غيب و نوع انسان ارتباط و اتصاف برقرار باشد.
بايد فرد كاملى در بين بشر باشد كه تمام كمالات ممكنه انسانيت در او به فعليت و تحقق رسيده و به باطن احكام و قوانين شريعت متحقق باشد، حامل مجموع مراتب كمالى باشد كه به وسيله نبى اكرم نازل شده است. آن فرد برگزيده در متن صراط تكامل انسانيت واقع شده و از جاده كمال منحرف نيست. زيرا كسى كه به پارهاى از كردارهاى نيك نائل شده ولى از ساير آنها بىبهره باشد در متن صراط نبوده و از جاده حقيقت منحرف است و اگر دقت بيشترى به عمل آيد، راه و راهپيما در اينجا يك حقيقت بيش نيست.
چنين فرد برگزيدهاى در اصطلاح شرع، امام ناميده مىشود. امام فرد كاملى است كه به تمام عقائد حقه الهيه عقيدهمند است و به تمام اخلاق و صفات نيك آراسته مىباشد و تمام احكام و قوانين شريعت را به كار بسته است. امام شخصى است كه كمالاتى كه از جانب خدا نازل شده و ممكن است در افراد انسان تحقق يابد در شخص او فعليت و تحقق يافته است. امام جايگاه افاضات الهى و واسطه بين انسان و عالم غيب است. امام پيشرو و امام قافله انسانيت و غايت تكامل نوع انسان است. بايد هميشه در بين نوع انسان فرد كاملى باشد كه همواره مورد هدايت و تأييدات و افاضات خداى متعال بوده و به واسطه افاضات معنوى و جذبههاى باطنى، هر فردى از انسانها را بر طبق استعدادش به كمال مطلوب برساند.
وجود مقدس امام بدون واسطه با عالم ربوبى ارتباط داشته و درهاى كمالات غيبى به رويش گشوده شده و تحت هدايت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مىكند.
آرى بايد چنين انسان برگزيدهاى هميشه در بين بشر وجود داشته باشد و الا لازم مىآيد كه حركت استكمالى افراد انسان بىغايت باشد و بين عالم ربوبى و نوع انسان ارتباط نباشد. درصورتى كه نوع بىغايت، انقراض برايش ضرورى است.
دليل دوم
می دانیم که خداوند حكيم كه انسان را به نيروى استكمال مجهز نموده و براى ترقى و تكامل آمادهاش ساخته است ممكن نيست راه رسيدن به كمال را در اختيارش قرار ندهد. لطف بىپايانش اقتضا دارد كه يك برنامه كامل و قوانين جامعى در اختيار بشر قرار دهد كه اگر بدانها عمل كردند، امور دنياى آنان به بهترين وجه ممكن اداره شود و به سعادت و آسايش جاويدان آخرت نيز نائل گردند.
برنامه زندگانى آنان جورى تنظيم شود كه به زندگى روحانى لطمه نزند، محيط صالحى به وجود آيد كه براى پرورش روح و روان و كسب فضائل و كمالات انسانيت آماده باشد، بر خداوند حكيم لازم است چنين برنامهاى را توسط پيمبران برگزيدهاش براى بشر بفرستد.
در صورتى منظور حق تعالى تأمين مىشود كه اولا تمام احكام و قوانين دين، بدون كم و زياد، در بين بشر محفوظ بماند و هميشه در دسترس آنان باشد و ثانيا چون دين از دنيا جدا نيست و تكامل و سعادت روحانى را نمىشود از زندگى دنيوى جدا دانست و در بين آنها كمال ارتباط برقرار است بدين جهت احكام خدايى بايد ضامن اجرا داشته باشد. بايد هميشه شخصى در بين بشر باشد كه در حفظ قوانين دين كوشش كند و برنامهها و طرح هاى آسمانى را به اجرا گذارد .
در زمانى كه رسول خدا زنده بود خودش حافظ و مجرى قوانين دين بود. ليكن چون پيغمبر نمىتواند هميشه باقى بماند، ناچار بايد بعد از او شخصى باشد كه عهدهدار حفظ و اجراى قوانين الهى باشد. لذا بر خداوند حكيم لازم است كه بعد از پيغمبر شخصى را تعيين كند كه صد در صد مورد اعتماد باشد تا در غياب پيغمبر حافظ و خزينهدار احكام الهى باشد. با اين فرض، مىتوان گفت: احكام و قوانين شريعت كه بر پيغمبر نازل شده هميشه در بين بشر محفوظ است و مردم اگر بخواهند مىتوانند از آنها استفاده نمايند. با اين فرض مىتوان گفت كه راه تكامل انسانيت و صراط مستقيم ديانت كه يك راه بيش نيست همواره در بين بشر برپا خواهد بود. زيرا آن فرد برگزيده در گرفتن احكام و ضبط و ابلاغ و اجراى آنها از خطا و اشتباه معصوم است.
چون به تمام احكام دين عمل مىكند و از حيث عمل، از گناه و عصيان و خطا معصوم است در متن صراط ديانت واقع شده و به حقيقت و باطن احكام متحقق بوده و فرد نمونهاى است كه تمام كمالات انسانيت در وى تحقق يافته است. بدين جهت، مىتواند امام و پيشواى مردم باشد و مردم مىتوانند از اخلاق و اعمال و گفتارش سرمشق گيرند و در طريق كمال سير كنند. او در تعليم و تربيت از ما سوى الله بىنياز و به باطن و جان احكام نايل شده و در مدارج كمال سير مىكند و به واسطه ارشاد و افاضه و جذبههاى معنوى، هر فردى را به كمال لايق مىرساند. به علاوه، آن فرد معصوم در اجراى برنامههاى اجتماعى و سياسى ديانت كوشش مىكند، محيط صالح و پاكى را طبق خواسته خدا، به وجود مىآورد تا اجتماعشان با بهترين وجه اداره شود و به سعادت دنيوى و اخروى نائل گردند. محيطى كه براى پرورش روح و روان و تحصيل فضائل و كمالات و سير در معارف و معنويات آماده باشد.
خدايى كه مىداند دين از دنيا جدا نيست و نمىتوان بين برنامههاى مربوط به زندگى جسمانى و برنامههاى مربوط به زندگى نفسانى حد فاصل و مرز مشخصى تعيين كرد و براى هر يك از آنها مسؤول معينى قرار داد، دو فرد مسؤول و زمامدار براى مردم تعيين نخواهد كرد. بلكه لطف بىپايان و مقام پروردگاريش اقتضا دارد كه زمامدار معصوم و مورد اعتمادى تعيين كند و زمام امور دنيا و آخرت مردم و حفظ و اجراى قوانين را در اختيارش قرار دهد. تا جامعه را در همان مسيرى كه خودش خواسته رهبرى نمايد. چنين فرد ممتاز و معصومى در اصطلاح شرع، امام ناميده مىشود.
اشكال اول
ممكن است كسى بگويد: ما مىتوانيم تصور كنيم كه امام معصوم در بين مردم نباشد در عين حال، احكام و قوانين شريعت در بين بشر محفوظ بماند. ممكن است چنين باشد كه مجموع قوانين دين در بين مجموع ملت باقى بماند. يعنى هر دستهاى حافظ يك سلسله معين از احكام باشند، آنها را بدانند و مورد عمل قرار دهند. با اين فرض، نيز تمام احكام دين از حيث علم و عمل در بين نوع انسان باقى مىماند و صراط مستقيم ديانت و ربط بين عالم غيب و جهان شهود برقرار خواهد ماند.
پاسخ
چنانكه قبلا گفته شد، احكام و قوانينى كه از جانب خداوند متعال براى هدايت مردم نازل شده بايد هميشه در بين آنان محفوظ و ثابت باشد، به طوري كه تمام راه هاى تغير و تبدل و تحريف و نابودى بر آنها مسدود و از هر خطرى در امان باشند، تا مردم در مورد احتياج بدانها مراجعه و استفاده كنند و به بركت وجود آن قوانين راه تكامل انسانى و نيل به صلاح و سعادت حقيقى باز و در اختيار انساها باشد. اين مطلب در صورتى امكان پذير است كه حافظ و نگهدار آنها شخصى باشد كه از سهو و نسيان و فراموشى و گناه معصوم و در امان باشد.
اما بنابر فرض مذكور چنين موضوعى تحقق ندارد، زيرا هر يك از افراد ملت جايز الخطا است . براى هر كدام از آنان امكان دارد كه در ياد گرفتن يا عمل كردن به احكام مرتكب اشتباه و فراموشى و معصيت شود. مجموع ملت هم جز آحاد و افراد وجودى ندارد بنابراين، وقتى هر فردى از آنان جايز الخطا و غير معصوم شد مجموع هم جايز الخطا و غير معصوم خواهد بود . در اين صورت چنان نيست كه احكام الهى بطور قطع از تغير و تبدل و تحريف و نابودى در امان باشد. علاوه بر اين، اگر افراد ملت خواستند قوانين حقيقى شريعت را پيدا كنند و از آنها متابعت نمايند، برايشان مقدور نيست زيرا فرد معصومى را كه مورد اعتماد همگانى و از خطا و اشتباه معصوم باشد و حافظ و خزينهدار احكام الهى باشد سراغ ندارند. بنابراين، نمىدانند حق مورد نظرشان را از كجا و به چه وسيلهاى بدست آورند، در نتيجه، از مخالفت احكام معذور خواهند بود و راه رسيدن به كمال برايشان مسدود خواهد بود.
به علاوه، با اين فرض هيچ يك از افراد ملت در متن صراط مستقيم ديانت كه يك راه بيش نيست واقع نشده و به جان و باطن احكام نائل نشدهاند. كمالات ممكنه انسانى به فعليت نرسيده و حركت تكاملى افراد بىغايت خواهد بود، صراط مستقيم ديانت مسدود، و بين جهان غيب و عالم شهود ربطى باقى نخواهد ماند.
اشكال دوم
شما مىگوييد: وجود امام براى بشر ضرورى و لازم است و خداوند متعال زمامداران معصومى را براى مردم تعيين كرده تا طرح و نقشهها و برنامههاى دين را به اجرا گذارند و به وسيله قوانين الهى جوامع بشرى را با بهترين وجه اداره كنند، در حفظ نگهدارى احكام و قوانين خدايى كوشش نمايند. بنابر گفته شما كه خدا على بن ابى طالب (عليه السلام ) و يازده فرزندش را به عنوان زمامدار مسلمانان تعيين نموده، خدا كار لغو و بي فايدهاى انجام داده است . زيرا از اين دوازده نفر جز على بن ابى طالب ( عليه السلام ) كسى در مسند حكومت و زمامدارى قرار نگرفت على (عليه السلام ) هم بعد از پيغمبر تا مدت ها از خلافت محروم بود، بعدا هم حكومتش چندان دوامى نداشت.
آيا مىتوان گفت: خدا دوازده نفر امام براى زمامدارى مردم تعيين كرده كه يازده نفرشان اصلا به حكومت نرسيدند، و تنها يك نفرشان در مدت محدودى در مسند خلافت نشست؟ ! آيا عقلا يك چنين عملى را مىپسندند؟ ! آيا حاضرند چنين كارى را به خدا نسبت دهند؟ !
پاسخ
در طى مباحث گذشته اين مطلب به اثبات رسيد كه بر خداوند حكيم لازم است براى ارشاد و تكميل نوع انسان نهايت لطف را به عمل آورد و زمامداران معصومى را برگزيده و به آنان معرفى كند تا به زمامدار معصوم دسترسى داشته باشند و برايشان عذرى باقى نماند. ما مىگوييم، خدا اين كار را انجام داده و افرادى را كه از هر گونه خطا و اشتباه و گناه معصوم و صد در صد بيمه بودهاند به عنوان امام و زمامدار به مردم معرفى نموده است. بعد از پيغمبر مردم مىتوانستند از آن افراد برگزيده الهى استفاده كنند. براى تشكيل حكومت عدل و داد كوشش و فداكارى كنند و زمينه را فراهم سازند تا آن افراد برگزيده را در رأس كار قرار دهند، در تأييد و تقويت حكومتشان سعى و كوشش نمايند آنگاه از نتايج درخشان حكومت معصوم برخوردار گردند. اما اگر مردم در انجام وظيفه كوتاهى كردند تقصير از جانب خدا و رسول نيست. كارها بايد بر طبق جريان عادى و از روى علل و اسباب انجام گيرد. خدا وظيفه ندارد كه ناموس كلى علل و اسباب را برهم بزند و بطور خرق عادت حكومت معصوم را بر مردم تحميل كند.
به علاوه، امام داراى چندين مزيت و شان است:
1 ـ نمونه كامل انسانيت است كه همه شؤون دين به نحو اكمل در او تجلى نموده و محل فيوضات الهى است.
2 ـ حافظ احكام و قوانين دينى است كه به وسيله پيغمبر تلقى شده است. مبلغ و مروج احكام و دستورات شريعت است.
3 ـ به خلافت پيغمبر و زمامدارى مسلمانان از جانب خدا برگزيده شده است.
گيرم كه مسلمانان به علت سستى و عدم استعداد و بعضى علل ديگر، موفق نشدند از فايده سوم كاملا بهرهمند گردند، ليكن از فايده اول و دوم بدون ترديد برخوردار شدند. زيرا فايده اول كه يك امر تكوينى و واقعى است بر وجود امام مترتب مىشود چه در مسند حكومت بنشيند، چه از حق مشروعش محروم گردد.
در مورد فائده دوم نيز فوائد بيشمارى از ناحيه ائمه اهل بيت به اسلام و مسلمين عائد شد. به واسطه راهنماييهاى سودمند و فداكاريهاى آنان بود كه اصل ديانت باقى ماند و نقشههاى سوء دشمنان نقش بر آب شد. به بركت وجود آنان بود كه هزاران حديث درباره معارف اسلام و تفسير قرآن در بين مسلمانان پخش شد. توسط آنان بود كه هزاران حديث اخلاقى و سير و سلوك روحانى در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. به وسيله آنان بود كه هزاران حديث در ابواب مختلف فقه در اختيار دانشمندان گذاشته شد.
البته نباید از این نکته مهم غافل بود که حکومت و خلافت تنها شانی از شئون امامت است و نه شرط آن لذا اگر این شان برای امام فراهم گشت که چه بهتر و الا با نبود نیز آن ضرری به امامت امام وارد نمیشود.
منبع:
برگرفته از کتاب: بررسى مسائل كلى امامت صفحه 123
نويسنده: ابراهيم امينى