مقالات
فلسفه نیاز به امام در کلام امام رضا
دلايل عقلي بسياري بر لزوم وجود امام در ميان جامعه و نياز جامعه به وجود وي در هر عصر و زمان، دلالت دارند و اين ضرورت و نياز را اثبات مينمايند، كه از باب نمونه به يكي از آنها اشاره ميشود.
قبل از پرداختن به این دلیل میبایست سه مقدمه بیان شود.
1. هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختياري، مسير تكامل خود را به سوي كمال نهايي بپيمايد، كمالي كه جز از مجراي اختيار و انتخاب به دست نمي آيد و ارادۀ حكيمانۀ الهي اصالتا به كمال و سعادت انسان تعلّق گرفته است اما از آن جا كه اين كمال و سعادت جز از راه انجام دادن افعال اختياري، حاصل نميشود. مسير زندگي بشر، دو راهه و دو سويه قرار داده شده تا زمينه انتخاب و گزينش براي وي فراهم شود و طبعا يك راه آن هم به سوي شقاوت و عذاب خواهد بود كه بالتّبع (و نه بالإصالۀ) مورد ارادۀ الهي واقع ميشود.
2. اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينههاي بيروني براي كارهاي گوناگون و وجود ميل و كشش دروني به سوي آنها، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاي خوب و بد و راههاي شايسته و ناشايسته دارد و در صورتي انسان ميتواند راه تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبها و پيچ و خمها و لغزشگاههاي آن آگاه باشد. پس مقتضاي حكمت الهي اين است كه ابزار و وسايل لازم براي تحصيل چنين شناختهايي را در اختيار بشر قرار دهد و گرنه همانند كسي خواهد بود كه مهماني را به مهمانسرايي دعوت كند ولي محلّ مهمانسرايش و راه رسيدن به آن را به او نشان ندهد! و بديهي است كه چنين رفتاري خلاف حكمت و موجب نقض غرض است.[1]
3. شناختهاي عادي و متعارف انسانها كه از همكاري حس و عقل به دست ميآيد، هر چند نقش مهمّي را در تأمين نيازمنديهاي زندگي، ايفا ميكند امّا براي باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقي در همۀ ابعاد فردي و اجتماعي و مادّي و معنوي و دنيوي و اخروي، كافي نيست زيرا روند تغيير حقوقي و قانوني در طول تاريخ بشر، نشان ميدهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاي هزاران دانشمند متخصّص، در طول هزاران سال، هنوز هم يك نظام حقوقي صحيح و كامل و همه جانبه به وجود نيامده است و همواره محافل حقوقي و قانونگذاري جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پي ميبرند و با لغو و نسخ مادّهاي با اضافه كردن مادّه و تبصرۀ جديدي به اصلاح و تكميل آن ها ميپردازند.
بايد توجه داشته باشيم كه تمام همّ و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صرف تأمين مصالح دنيوي و اجتماعي شده و ميشود و هرگز اهتمامي به تأمين مصالح اخروي و كسر و انكسار آنها با مصالح مادّي و دنيوي نداشته و ندارد و اگر ميخواستند اين جهت را كه مهمترين جهات مسئله است رعايت كنند، هرگز نميتوانستند به نتيجۀ قطعي دست يابند. زيرا مصالح مادي و دنيوي را تا حدودي مي توان به وسيلۀ تجارب علمي تشخيص داد امّا مصالح معنوي و اخروي قابل تجربۀ حسي نيست.
با توجه به پيشرفت اعجاب انگيز دانش بشر و استفادۀ وي از تجارب هزاران مسالۀ پيشنيان و وضع ناقص و نارساي قوانين فعلي، ضعف و ناتواني دانش انسان امروز نيز از تشخيص مصالح و مفاسد خويش به روشني آشكار ميشود.
پس اگر راه ديگري براي شناخت حقايق زندگي و وظايف فردي و گروهي و رفع كمبودها وجود داشته باشد، هدف الهي از آفرينش انسان از آغاز تا انجام تحقق خواهد يافت.[1]
از ملاحظه اين مقدمات به اين نتيجه مي رسيم كه مقتضاي حكمت الهي اين است كه پيامبراني را مبعوث فرمايد تا راه سعادت دنيا و آخرت را به بشر بياموزند و اين نياز وي را بر طرف سازند و نيز به تربيت افراد مستعد بپردازند و آنها را تا آخرين مرحلۀ كمالي كه براي ايشان ميسر است، برسانند. هم چنين در صورتي كه شرايط اجتماعي، مساعد باشد اجراي قوانين اجتماعي دين را به عهده بگيرند.[3]
از سوي ديگر دين مقدس اسلام، همگاني و جاوداني و نسخ ناشدني است و بعد از پيامبر اسلام )صلي الله عليه و آله( پیامبری نخواهد آمد و ختم نبوّت در صورتي با حكمت بعثت انبياء وفق ميدهد كه آخرين شريعت آسماني پاسخگوي همۀ نيازمنديهاي بشر باشد و بقاء آن تا پايان جهان تضمين شده باشد.
اين ضمانت، در مورد قرآن كريم، وجود دارد و خداي متعال، مصونيّت اين كتاب عزيز را از هر گونه تغيير و تحريفي تضمين كرده است. ولي همۀ احكام و قوانين اسلام، از ظاهر آيات كريمه استفاده نميشود. في المثل تعداد ركعات نماز و كيفيت انجام آن و صدها حكم واجب و مستحب آن را نميتوان از قرآن كريم به دست آورد و معمولا قرآن در صدد بيان تفاصيل احكام و قوانين نيست و تعليم و تبيين آنها را به عهدۀ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) گذاشته تا با علمي كه خدا به او عطا فرموده آنها را براي مردم بيان كند، امّا از جانب سوّم شرايط دشوار زندگي آن حضرت مانند چند سال محصور بودن در شعب ابي طالب و ده سال جنگ با دشمنان اسلام، اجازه نميداد كه همۀ احكام و قوانين اسلام را براي عموم مردم بيان كند و همان اندازه هم كه اصحاب فرا ميگرفتند ضمانتي براي محفوظ ماندن نداشت و حتّي كيفيّت وضو گرفتن آن حضرت كه سالها در مرئي و منظر مردم بود مورد اختلاف واقع شد.
با توجه به اين نكات، روشن ميشود كه هنگامي دين اسلام ميتواند به عنوان يك دين كامل و پاسخگوي نيازهاي همۀ انسانها تا پايان جهان، مطرح باشد كه در متن دين، راهي براي تأمين مصالح ضروري جامعه، پيش بيني شده باشد مصالحي كه با رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در معرض تهديد و تفويت قرار ميگرفت و اين راه، چيزي جز نصب جانشين شايسته براي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) نخواهد بود، ختم نبوّت هنگامي موافق با حكمت الهي خواهد بود كه توأم با نصب امام معصوم باشد. امامي كه همۀ ويژگيهاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به جز نبوت و رسالت را دارا باشد[4] تا معارف و احكام الهي را براي مردم بيان نموده و از شريعت محافظت نموده و با اجراي احكام الهي ظلم و فساد را از ميان بردارد.
با توجه به نكاتي كه ذكر شد، هم ضرورت وجود امام عالم معصوم منصوب از طرف خدا تا روز قيامت ثابت ميشود و هم نياز جامعه و مردم تا روز قيامت به وجود امام ثابت ميشود، زيرا همان نياز جامعه كه نصب امام را بعد از پيغمبر ضروري مينمايد عين همان نياز وجود امام را تا روزي كه يك فرد از انسان در روي زمين وجود دارد ضروري مينمايد.
در پايان توجه به اين نكته مهم لازم است كه آنچه گذشت ضرورت وجود امام را ثابت ميكند. يعني بر اساس اين استدلال بايد در هر زمان امامي باشد. اما اگر هم اكنون بشريت از فيض ظهور امام محروم است اين به خاطر سوء تدبير خود اوست و سوء تدبير بشريت و انجام رفتارهايي كه به غيبت امام (عليه السلام) انجاميد ضرورت وجود امام را نفي نمي كند. هم چنان كه وجود بيماري اقتضا ميكند در يك شهر پزشك يا پزشكان حضور يابند. حال اگر مردم از روي بيتوجهي به پزشك مراجعه نكردند اين باعث مستغني شدن مردم از پزشك نميشود.
با توجه به توضيحات ياد شده روشن شد كه با وجود نياز مردم به امام بر خداوند است كه براي هدايت مردم امامي نصب نمايد و خداوند اين وظيفه را انجام ميدهد. از اين به بعد بر مردم است كه به امام رجوع كنند و يا اگر مانع ظهورش شده اند موانع را مرتفع نمايند.
پینوشتها:
[1]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، دوره کامل سه جلدي، ص 177، شرکت چاپ و نشر بين الملل وابسته به انتشارات امير کبير، 1377.
[2]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 178، پيشين.
[3]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 304، پيشين.
[4]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 305، پيشين.
ادله عقلی اضطرار به امام در جامعه امروز
دلايل عقلي بسياري بر لزوم وجود امام در ميان جامعه و نياز جامعه به وجود وي در هر عصر و زمان، دلالت دارند و اين ضرورت و نياز را اثبات مينمايند، كه از باب نمونه به يكي از آنها اشاره ميشود.
قبل از پرداختن به این دلیل میبایست سه مقدمه بیان شود.
1. هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختياري، مسير تكامل خود را به سوي كمال نهايي بپيمايد، كمالي كه جز از مجراي اختيار و انتخاب به دست نمي آيد و ارادۀ حكيمانۀ الهي اصالتا به كمال و سعادت انسان تعلّق گرفته است اما از آن جا كه اين كمال و سعادت جز از راه انجام دادن افعال اختياري، حاصل نميشود. مسير زندگي بشر، دو راهه و دو سويه قرار داده شده تا زمينه انتخاب و گزينش براي وي فراهم شود و طبعا يك راه آن هم به سوي شقاوت و عذاب خواهد بود كه بالتّبع (و نه بالإصالۀ) مورد ارادۀ الهي واقع ميشود.
2. اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينههاي بيروني براي كارهاي گوناگون و وجود ميل و كشش دروني به سوي آنها، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاي خوب و بد و راههاي شايسته و ناشايسته دارد و در صورتي انسان ميتواند راه تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبها و پيچ و خمها و لغزشگاههاي آن آگاه باشد. پس مقتضاي حكمت الهي اين است كه ابزار و وسايل لازم براي تحصيل چنين شناختهايي را در اختيار بشر قرار دهد و گرنه همانند كسي خواهد بود كه مهماني را به مهمانسرايي دعوت كند ولي محلّ مهمانسرايش و راه رسيدن به آن را به او نشان ندهد! و بديهي است كه چنين رفتاري خلاف حكمت و موجب نقض غرض است.[1]
3. شناختهاي عادي و متعارف انسانها كه از همكاري حس و عقل به دست ميآيد، هر چند نقش مهمّي را در تأمين نيازمنديهاي زندگي، ايفا ميكند امّا براي باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقي در همۀ ابعاد فردي و اجتماعي و مادّي و معنوي و دنيوي و اخروي، كافي نيست زيرا روند تغيير حقوقي و قانوني در طول تاريخ بشر، نشان ميدهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاي هزاران دانشمند متخصّص، در طول هزاران سال، هنوز هم يك نظام حقوقي صحيح و كامل و همه جانبه به وجود نيامده است و همواره محافل حقوقي و قانونگذاري جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پي ميبرند و با لغو و نسخ مادّهاي با اضافه كردن مادّه و تبصرۀ جديدي به اصلاح و تكميل آن ها ميپردازند.
بايد توجه داشته باشيم كه تمام همّ و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صرف تأمين مصالح دنيوي و اجتماعي شده و ميشود و هرگز اهتمامي به تأمين مصالح اخروي و كسر و انكسار آنها با مصالح مادّي و دنيوي نداشته و ندارد و اگر ميخواستند اين جهت را كه مهمترين جهات مسئله است رعايت كنند، هرگز نميتوانستند به نتيجۀ قطعي دست يابند. زيرا مصالح مادي و دنيوي را تا حدودي مي توان به وسيلۀ تجارب علمي تشخيص داد امّا مصالح معنوي و اخروي قابل تجربۀ حسي نيست.
با توجه به پيشرفت اعجاب انگيز دانش بشر و استفادۀ وي از تجارب هزاران مسالۀ پيشنيان و وضع ناقص و نارساي قوانين فعلي، ضعف و ناتواني دانش انسان امروز نيز از تشخيص مصالح و مفاسد خويش به روشني آشكار ميشود.
پس اگر راه ديگري براي شناخت حقايق زندگي و وظايف فردي و گروهي و رفع كمبودها وجود داشته باشد، هدف الهي از آفرينش انسان از آغاز تا انجام تحقق خواهد يافت.[1]
از ملاحظه اين مقدمات به اين نتيجه مي رسيم كه مقتضاي حكمت الهي اين است كه پيامبراني را مبعوث فرمايد تا راه سعادت دنيا و آخرت را به بشر بياموزند و اين نياز وي را بر طرف سازند و نيز به تربيت افراد مستعد بپردازند و آنها را تا آخرين مرحلۀ كمالي كه براي ايشان ميسر است، برسانند. هم چنين در صورتي كه شرايط اجتماعي، مساعد باشد اجراي قوانين اجتماعي دين را به عهده بگيرند.[3]
از سوي ديگر دين مقدس اسلام، همگاني و جاوداني و نسخ ناشدني است و بعد از پيامبر اسلام )صلي الله عليه و آله( پیامبری نخواهد آمد و ختم نبوّت در صورتي با حكمت بعثت انبياء وفق ميدهد كه آخرين شريعت آسماني پاسخگوي همۀ نيازمنديهاي بشر باشد و بقاء آن تا پايان جهان تضمين شده باشد.
اين ضمانت، در مورد قرآن كريم، وجود دارد و خداي متعال، مصونيّت اين كتاب عزيز را از هر گونه تغيير و تحريفي تضمين كرده است. ولي همۀ احكام و قوانين اسلام، از ظاهر آيات كريمه استفاده نميشود. في المثل تعداد ركعات نماز و كيفيت انجام آن و صدها حكم واجب و مستحب آن را نميتوان از قرآن كريم به دست آورد و معمولا قرآن در صدد بيان تفاصيل احكام و قوانين نيست و تعليم و تبيين آنها را به عهدۀ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) گذاشته تا با علمي كه خدا به او عطا فرموده آنها را براي مردم بيان كند، امّا از جانب سوّم شرايط دشوار زندگي آن حضرت مانند چند سال محصور بودن در شعب ابي طالب و ده سال جنگ با دشمنان اسلام، اجازه نميداد كه همۀ احكام و قوانين اسلام را براي عموم مردم بيان كند و همان اندازه هم كه اصحاب فرا ميگرفتند ضمانتي براي محفوظ ماندن نداشت و حتّي كيفيّت وضو گرفتن آن حضرت كه سالها در مرئي و منظر مردم بود مورد اختلاف واقع شد.
با توجه به اين نكات، روشن ميشود كه هنگامي دين اسلام ميتواند به عنوان يك دين كامل و پاسخگوي نيازهاي همۀ انسانها تا پايان جهان، مطرح باشد كه در متن دين، راهي براي تأمين مصالح ضروري جامعه، پيش بيني شده باشد مصالحي كه با رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در معرض تهديد و تفويت قرار ميگرفت و اين راه، چيزي جز نصب جانشين شايسته براي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) نخواهد بود، ختم نبوّت هنگامي موافق با حكمت الهي خواهد بود كه توأم با نصب امام معصوم باشد. امامي كه همۀ ويژگيهاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به جز نبوت و رسالت را دارا باشد[4] تا معارف و احكام الهي را براي مردم بيان نموده و از شريعت محافظت نموده و با اجراي احكام الهي ظلم و فساد را از ميان بردارد.
با توجه به نكاتي كه ذكر شد، هم ضرورت وجود امام عالم معصوم منصوب از طرف خدا تا روز قيامت ثابت ميشود و هم نياز جامعه و مردم تا روز قيامت به وجود امام ثابت ميشود، زيرا همان نياز جامعه كه نصب امام را بعد از پيغمبر ضروري مينمايد عين همان نياز وجود امام را تا روزي كه يك فرد از انسان در روي زمين وجود دارد ضروري مينمايد.
در پايان توجه به اين نكته مهم لازم است كه آنچه گذشت ضرورت وجود امام را ثابت ميكند. يعني بر اساس اين استدلال بايد در هر زمان امامي باشد. اما اگر هم اكنون بشريت از فيض ظهور امام محروم است اين به خاطر سوء تدبير خود اوست و سوء تدبير بشريت و انجام رفتارهايي كه به غيبت امام (عليه السلام) انجاميد ضرورت وجود امام را نفي نمي كند. هم چنان كه وجود بيماري اقتضا ميكند در يك شهر پزشك يا پزشكان حضور يابند. حال اگر مردم از روي بيتوجهي به پزشك مراجعه نكردند اين باعث مستغني شدن مردم از پزشك نميشود.
با توجه به توضيحات ياد شده روشن شد كه با وجود نياز مردم به امام بر خداوند است كه براي هدايت مردم امامي نصب نمايد و خداوند اين وظيفه را انجام ميدهد. از اين به بعد بر مردم است كه به امام رجوع كنند و يا اگر مانع ظهورش شده اند موانع را مرتفع نمايند.
پینوشتها:
[1]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، دوره کامل سه جلدي، ص 177، شرکت چاپ و نشر بين الملل وابسته به انتشارات امير کبير، 1377.
[2]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 178، پيشين.
[3]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 304، پيشين.
[4]. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد، ص 305، پيشين.
حقیقت امامت در روایات اسلامی
با مراجعه به روایات اهل بیت (علیهم السلام)، پى مى بریم که امامت، دارای معناى جامع و کاملى است که مرجعیت دینى و سیاسى در حقیقت، یکی از شئونات آن به حساب مى آید.
حال در این جا به برخى از روایات اشاره مى کنیم:
1 ـ در حدیث معروفى که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) میفرمایند: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة».[1] هر کس بمیرد و امام و پیشواى زمان خود را نشناسد، در واقع به مرگ جاهلیت مرده است).
و از آنجا که در زمان جاهلیت مردم مشرک بوده و حتّى اعتقادی به توحید و نبوّت نیز نداشتند، به این نتیجه دست مییابیم که امامت به معناى ولایت معنوى، از اصول دین بوده و عدم شناخت آن باعث مردن به مرگ جاهلى میگردد.
2 ـ در سیره ابن هشام آمده است: «قبیله بنى عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) رسیدند. حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در این هنگام یک نفر از آن جماعت به نام بحیرة بن فراس به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آیا ما در خلافت بعد از تو سهمى خواهیم داشت؟
آن حضرت فرمودند: امر خلافت به دست خداست و آن را هر کجا که بخواهد قرار مى دهد.
در این هنگام بحیره به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عرض کرد: آیا ما جان خود را براى دفاع از تو بدهیم ولى هنگامى که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غیر ما برسد؟ نه ما احتیاجى به اسلام تو نداریم.»[2]
3 ـ در روایت دیگری، امام رضا (علیه السلام) به عبدالعزیز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در میان امّت را مى دانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختیار ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالىتر و مکانش رفیعتر و عمقش ژرفتر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراى خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامى را منصوب کنند؟
همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزّ و جلّ ـ بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به حضرت ابراهیم (علیه السلام) اختصاص داد و به آن فضیلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم.» ابراهیم خلیل (علیه السلام) از نهایت شادى به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم کسی به این مقام میرسد؟» و خدای متعال در پاسخ آن حضرت فرمود: «پیمان و عهد من هرگز به ستمکاران نمى رسد....
سپس حضرت رضا (علیه السلام) در ادامه میفرمایند: همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیهما السلام) است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ریشه بانموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و زیاد شدن غنیمت و صدقات وابسته به آن است.
امام، مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوى که دست ها و دیدگان به آن نرسد.
امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاریکى ها است.
امام، آب گواراى زمان تشنگى، رهبرى به سوى هدایت و نجات بخش از هلاکت است.
امام، مانند آتش روى تپّه (رهنماى گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و راهنماى در مهلکهها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.
امام، ابرى بارنده، بارانى شتابنده، خورشیدى فروزنده، سقفى سایه دهنده، چشمهاى جوشنده و برکه و گلستان است.
امام، از گناهان پاک و از عیبها برکنار است. به دانش مخصوص و به خویشتن دارى نشانهدار است. موجب نظام دین و عزّت مسلمین و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.
پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام براى او ممکن باشد؟
هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته و خویشتن دارىها به بیراهه رفته است. عقلها سرگردان، دیدهها بىنور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیّر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخندانان درماندهاند که بتوانند یکى از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگى به عجز و ناتوانى معترفند.
چگونه مى توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبى از امر او را فهمید و جایگزینى که کار او را انجام دهد برایش پیداکرد؟!
ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتى که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندى براى او کجا؟.»[3] , [4]
پی نوشت:
[1] . سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 239.
. [2]سیره ابن هشام،ج 2، ص 32
[3] .محمد بن یعقوب کلینی، الکافى،ج 1، ص 198 ـ 203.
[4] . گردآوري از کتاب: امام شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم،ج 1، ص 32.
اثبات حقانیت تشیع با آیات امامت و ولایت
ساده ترين راه براي اثبات حقانيت شيعه دو چيز است:
1. اثبات ولايت مطلقه ائمه معصومين (عليهم السلام) از طريق تثبيت خلافت و ولايت بلافصل علي بن ابيطالب (عليه السلام)
2. نفي ولايت غير معصوم در اسلام و بررسي آثار شوم و خانمانسوز ولايت غير معصوم بر جامعه اسلامي.
عقل سليم حكم ميكند كه امام بايد، ويژگي ها و شرايطي داشته باشد كه عصمت و قداست روحي و سرشت پاک از جمله آنها است. غير از خداوند متعال هيچ كس توان شناسايي افراد معصوم را ندارد، بنابراين تعيين امام معصوم (عليه السلام) كه بتوان ولايت عامه و مطلقه جامعه اسلامي را بدو سپرد، تنها از جانب خداست و مردم تحت هيچ عنواني حق انتخاب امامي كه داراي ولايت الهي باشد را ندارند، لكن صد افسوس كه به قول ابوجعفر نقيب از علماي بنام اهل سنت، اصحاب، خلافت را از امور دنيوي فرض كردند و خلیفه را مانند امير و والي دانسته و با دستورات صريح پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مخالفت نموده و آن چه به نظرشان صلاح بود را انجام دادند. مگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) با كمال صراحت به شیخین امر نكردند كه با سپاه اسامه از مدينه خارج شوند؟ اما آنها چون مصلحت خویش را در ماندن ديدند، لذا با دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله) مخالفت كردند. اصحاب اتفاق نظر دارند بر اینکه دادند كه شیخین در موارد زيادي (به خاطر مصالح خود) با دستورات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مخالفت كرده و به رأي و نظر خود عمل نمودهاند. [1]
همچنین وي ميگويد: از چيزهايي كه به عمربنخطاب جرأت داد كه از علي (عليه السلام) عدول نموده و با ابوبكر بيعت كند، با اين كه خودش از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بود كه ـ خليفه و جانشين من علي (عليه السلام) است ـ اين بود كه عمر در موارد زيادي با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت كرده بود.
يكي از موارد مخالفت او اين بود كه وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در بستر بيماري، فرمود: کاغذ و قلمی به من دهید تا بنویسم برایتان آنچه را که بر اساس عمل بدان بعد از من هرگز گمراه نشوید،، عمر با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت نموده و گفت: این مرد هذيان و بيهوده مي گويد، و قرآن براي ما بس است و با این سخن، از آوردن كاغذ و دوات جلوگيري نمود. حاضرين اختلاف كردند، بعضي از حرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و بعضي از حرف عمر طرفداري كردند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با نارحتی خطاب به آنان، فرمود: از نزد من برويد که نزاع و جدال نزد پيامبران سزاوار نيست.[2]
بعدها عمر به ابن عباس میگوید: وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله)، كاغذ و دوات خواست، من فهميدم كه مي خواهد امامت علي را يادآوري كند، لذا براي ترس از به وجود آمدن فتنه از آن جلوگیری کردم.[3]
سپس نقيب مي گويد: تا اين كه عمر حديثي جعل كرد و به دروغ آن را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، نسبت داد و گفت: من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه گفت: آل ابيطالب، اولياء من نيستند و فقط ولي من خدا و خوبان از مؤمنينند. پس از آن اصحاب اين روايت مجعول را ناسخ كلام پيامبر خدا در غدیر كه فرمود: هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست، قرار دادند.[4]
مسلما، كسي كه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به مخالفت برخاسته و جلوي خواست و اراده او را گرفته، تا خواست خود را برآورده سازد، خداوند در مورد آنان مي فرمايد: هر كس نافرماني خدا و رسولش كند به گمراهي آشكار گرفتار شده است.[5]
در آيه ديگر مي فرمايد: هر كس نافرماني خدا و رسولش كند، آتش از آن اوست و جاودانه در آن ميماند.[6]
بر همين اساس، باقلاني از علمای اهل سنت، مي گويد: لازم نيست امام از گناه و خطا معصوم بوده یا افضل امت باشد و یا علمش از ساير امت، بیشتر باشد. همچنتنکه غالب علمای اهل سنت معتقدند، اگر امام فاسق شده يا به مردم ظلم نمود و اموال آنان را غصب كرد يا به ناحق مردم را كشت، يا حقوق مردم را ضايع كرد و حدود را تعطيل كرد، باز هم از امامت خلع نشده و بر مردم جايز نيست كه بر او خروج كنند، بلكه اطاعت ائمه ظلم و جور هم واجب است.[7]
تفتازاني یکی دیگر از علمای اهل سنت نیز ميگويد: خلافت برای کسی که با قهر ، زور و غلبه بر مردم مسلط شده، منعقد شده و اطاعت از او بر دیگران لازم و واجب است... [8]
به راستی، چگونه میتوان کسی را که با ظلم و ستم و زور شمشیر بر مردم مسلط شده را خلیفه رسول خدا و امام امت دانست؟
بر این اساس، اهل سنت معتقدند که نه خدا و نه پیامبر او حدود و شرایط امام بعد از رسول خدا را در قرآن بیان نکرده و مصداق ان را هم تعیین نکردهاند. اما حقیقت این است که اين سخن يكي از اتهاماتي است كه اهل سنت به خدا و پيغمبر او بستهاند. زيرا اولاً اگر امر امامت به خود امت واگذار شده بود، بر خدا و پيغمبر لازم بود چگونگي تعيين و انتخاب امام را مفصلا براي امت بيان نمايند. به عنوان مثال باید مشخص میشد که امام با رأي چه تعدادي از امت تعيين ميشود.
ثانياً اگر تعيين امام به خود امت واگذار شده است، پس تعيين خليفه دوم از جانب ابوبكر و نیز تعيين اعضاي شوراي شش نفره عمر براي تعيين خليفه سوم چه توجیهی میتواند داشته باشد؟
ثالثاً چطور مي شود تصور كرد رسول مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) كه براي پياده نمودن احكام اسلام و عزت و قدرت مسلمانان سخت ترين رنج ها را تحمل كرد و براي امت از مهربانترين پدر، مهربانتر بود، هيچ فكري به حال امت خویش نكرده باشد و سرپرست و امامي براي آنها بعد از خود تعيين نكرده و آنان را به حال خود رها كرده باشد؟
اين گونه قضاوت در مورد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كمال بيانصافي و نسبت ناروا به ساحت مقدس آن حضرت خواهد بود. زيرا پيامبري كه خود حكم وصيت و تعيين وصي را براي حفظ افراد خانواده از اختلاف و پراكندگي، در اثر از دست دادن سرپرست، براي مسلمانان آورده است، كدام عقل و عاقلي قبول ميكند كه خودش امت اسلامي را بدون امام و سرپرست باقي گذاشته باشد.
رابعاً در ذهن همه مسلمانان ثابت و مرتكز بوده است، كه رها كردن امت بدون امام و رهبر، از كسي كه زمام امور به دست اوست، قبيح و ناپسند است. بر همين اساس است كه عايشه به پسر عمر ميگويد: پسرم سلام مرا به عمر برسان و به او بگو: امت محمد (صلي الله عليه و آله) را بدون امام و رهبر رها مكن.[9]
همچنین عبدالله به پدرش عمر مي گويد: مردم گمان دارند كه تو براي خود خليفه تعيين نميكني، اگر تو شبان شتر يا گوسفند داشته باشي و او گله را رها كند، به نظر شما گله را ضايع كرده است و حال اين كه امامت و رهبري مردم، از اهميت بيشتري برخوردار است.[10]
خامسا: نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) در جواب رئيس قبيله بني عامر كه گفت: ما به شرطي به تو ايمان مي آوريم كه جانشيني تو از آن ما باشد، فرمود: امر خلافت به دست خدا است. او خود خليفه را انتخاب ميكند.[11]
حال بسيار شگفت انگيز است كه اهل سنت چنین ادعا مي كنند، كه خداوند متعال، امام و جانشین رسول اکرم را تعیین نکرده و حدود و شرايط امامت هم در كتاب و سنت بيان نشده است، در حالي كه آيات و روايات فراواني در اين زمينه در كتب خود اهل سنت ذكر شده است، كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف: آيه ولايت
سرپرست و ولي شما تنها خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) او و آنهايي هستند كه ايمان آوردهاند. همانها كه نماز را بر پا داشته و در حال ركوع زكات مي دهند.[12]
در شان نزول این آیه، مفسرين از انس بن مالک و ديگران چنین روايت كردهاند که علي (عليه السلام) در حال ركوع بود كه سائلي وارد مسجد شد و از مردم كمک طلبید اما كسي چيزي به او نداد جز علی بن ابیطالب که با دست خود به سائل اشاره كرد كه بیا و این انگشتر را از دستم بگير. هنوز كسي از مسجد خارج نشده بود كه جبرئيل آیه مبارکه (إنّما وليكم الله...) را براي پيامبر (صلي الله عليه و آله) آورد. در اين آيه، خداوند متعال، سرپرست و امام بعد از پيامبرش را علي بن ابيطالب (عليه السلام) معرفي نموده است.
ب: آيه تبليغ
اي رسول، ابلاغ كن آن چه را كه پروردگارت بر تو نازل كرده است چرا که اگر آن را ابلاغ نكني، رسالتت را به انجام نرساندهای و خداوند تو را از مردم محافظت مي نمايد.[13]
ابن عساكر از علمای اهل سنت، به سند صحيح از ابي سعيد خدري نقل مي كند كه اين آيه در روز غدير خم بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در شأن علي (عليه السلام) نازل شد.[14]
خطيب بغدادي نیز به سند صحيح از ابيهريره نقل مي كند... که روز غدير، روزي است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله)، دست علي (عليه السلام) را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري اي رسول خدا. آن گاه فرمود: پس هر كسي كه من مولاي او هستم، اين علي، مولاي اوست. در اين حال عمر بن خطاب دو بار به علي (عليه السلام) تبريك گفت و عرض كرد: اي پسر ابيطالب، تو اکنون، مولاي من و مولاي تمام مسلمانان گشتي و سپس آیه اکمال دین و اتمام نعمت، نازل گشت.[15] [16]
آيه اولي الأمر
قرآن کریم، در این آیه میفرماید: خداوند، رسول و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد[17]
بر اساس نظر مفسران ،مقصود از اولي الامر، معصوميني هستند كه خداوند، اطاعت آنان را به طور مطلق همانند اطاعت خود و رسولش، واجب نموده است. البته تا کنون، در حق هیچ شخصی غير از دوازده امام شيعه ادعاي عصمت نشده است. پس آيه به طور یقین میتوان گفت که این در حق ائمه اثنی عشر، نازل شده است.
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس مرا نافرماني كند خدا را نافرماني كرده است و هر كس علي (عليه السلام) را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس علي (عليه السلام) را نافرماني كند مرا نافرماني كرده است.[18]
اما روايات
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در غدير خم فرمود: هر كس من مولاي او هستم، اين علي، مولاي اوست.[19]
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) میفرمایند: بعد از من دوازده خليفه و امير خواهد بود كه همه آنها از قريش هستند.[20]
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطاب به امام علي (عليه السلام) فرمود: تو ولي و سرپرست هر مؤمن بعد از من هستي.[21]
آن حضرت همچنین در روایت دیگری، میفرمایند: همانا براي هر نبي، وصي و وارثي است و تحقيقاً علي (عليه السلام) وصي و وارث من است.[22]
علاوه بر اینها، در مصادر حديثي اهل سنت، روايات بسياري مي يابيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) پيروان اهل بيت (عليهم السلام) را تحت عنوان شيعيان علي (عليه السلام) مورد مدح و ستايش قرار داده است. به عنوان نمونه، جابر بن عبدالله انصاري، مي گويد: نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بوديم كه علي (عليه السلام) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: قسم به كسي كه جانم به دست اوست، همانا اين علي (عليه السلام) و شيعيان او قطعاً كساني هستند كه روز قيامت، به فوز بهشت و سعادت نائل خواهند شد.[23]
منابع و پینوشتها:
[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، نشر مؤسسه اسماعيليان، 1378، ج12، ص83.
[2] همان، ج12، ص78.
[3] همان، ص79.
[4] همان، ص88.
[5] احزاب، 36.
[6] جن، 23.
[7] خوانساري، محمد باقر، انصاف در امامت، نشر صدوق، ص49، به نقل از تمهيد محمد بن طيّ باقلاني.
[8] همان، ص51. به نقل از شرح المقاصد، مسعود بن عمر تفتازاني.
[9] ابن قتيبه دينوري، محمد بن عبدالله، الإمامة و السياسة، مؤسسه الحلبي و شرکاء للنشر و التوزيع، ج1، ص32.
[10] سبحاني، جعفر، محاضرات في الإلهيات، قم، دارالنشر اسلامي، ص518. به نقل از حلية الاولياء، ج1، ص44.
[11] ابن هشام، عبدالملک، السيرة النبوية، مصر، مکتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق، ج2، ص424.
[12] مائده، 55.
[13] مائده، 67.
[14] ابن عساکر، علي بن الحسن، ترجمه امام علي، ج2، ص86.
[15] مائده،3.
[16] خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1417ق، ج8، ص284.
[17] نساء، 59.
[18] ابن عساکر، علي بن الحسن، ترجمه امام علي، ج1، ص364.
[19] احمد حنبل، مسند احمد، بيروت، دارصادر، ج6، ص347.
[20] مسلم بن حجاج نيشابور، صحيح مسلم، بيروت، دارالفکر، ج6، ص3.
[21] طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الکبير، دار احياء التراث العربي، ج12، ص78.
[22] ابن عساکر، علي بن الحسن، تاريخ دمشق، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج42، ص392.
[23] طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، دارالحرمين للطباعة و النشر و التوزيع، 1415ق، ج6، ص354.