برترین مطالب
- 1124
- 878
- 930
- 898
- 985
- 763
- 950
- 1009
- 965
- 943
چرا برخی از فرزندان ائمه، به درجه امامت نرسیدند؟
در جواب اين سوال در ابتدا بايد ديد چه عواملي در رشد و شكلگيري شخصيت انسان مؤثر است و نقش پدر و مادر تا چه حد است؟
روانشناسان عوامل مؤثر در رشد انسان را سه دسته ميدانند:
الف. پايههاي زيستي رشد.
ب. پايههاي محيطي رشد.
ج. پايههاي ارادي رشد.[1]
در دسته اول به مسائل ژنتيكي و صفاتي كه از والدين به ارث ميرسد، ميپردازند دسته دوم، محيط قبل از تولد (رحم) و مسائل مربوط به دوران بارداري و محيط بعد از تولد كه خانواده و دوستان و جامعه و مدرسه و امثال آنها باشد، را شامل ميشود. در دسته سوم به نقش اراده و تصميمات شخص در سرنوشت و شكلگيري شخصيت و آينده او ميپردازند.
اما نقش پدر و مادر در شكلگيري شخصيت فرزند تا چه حد است؟ بايد گفت خانواده نقش بسيار مهمي را در اين زمينه ايفا ميكند، «والدين ميتوانند براي كودک خود نقش بهترين معلم و الگو را به عهده داشته باشند. كودک از والدين خود خصويات اخلاقي، عقيدتي و شخصيتي و ديگر گرايش ها و را ميآموزد و در اين زمينه از آنان تقليد ميكنند»[2] بنابراين پدر و مادر بايد آگاهيها و دانش لازم را به عنوان معلم كودک داشته باشند. در خانه فضاي مناسبي را براي رشد كودک، فراهم كنند و با داشتن رفتارهاي شايسته الگوي مناسبي براي كودک باشند.
حالا سؤال اين است كه ائمه (عليه السّلام) دراين زمينه چگونه عمل ميكردهاند؟ پاسخ خيلي روشن است، آنها با دانش بينهايت ومقام عصمت خود قطعاً بهترين آموزش ها و مطالب را به فرزندان خود ياد دادهاند و بهترين روشها را به كار بردهاند وبا توجه به اين كه معصوم ميباشند رفتارهاي آنها شايسته درست و به جابوده و بهترين نقش را ايفا كردهاند.
اما آيا اين همه امكانات و شرائط و داشتن بهترين پدر و مادر براي اينكه فرزند بهترين شخص و انسان شود كافي است؟ قطعاً پاسخ منفي است زيرانقش پدر و مادر دراين زمينه تعليم و تربيت و آماده كردن محيط مناسب براي رشد فرزنداست اما اين امر براي اين كه فرزند بهترين فرزند شود شرط لازم است نه كافي. چرا كه فرزند نيز بايد از اين امكانات استفاده كند آموزشهاي پدر و مادر را به كار گيرد از رفتارهاي شايسته آنها الگو بگيرد و در اين جاست كه نقش اراده معلوم ميشود.
يعني اين خود شخص و تصميم و اراده اوست كه شخصيت و سرنوشت او را تعيين ميكند. اگر خواسته باشيم نقش اراده و ساير عوامل مؤثر در رشد انسان را بررسي كنيم قطعاً بيشترين نقش را به اراده خواهيم داد «اراده در قلمرو رفتارهاي آگاهانه و اختياري عاملي فعال و تعيين كننده است.»[3] وجود دادگاه ها در سراسر جهان تأييدي بر اين مطلب است. چون فرد را در برابر اعمالش پاسخ گو ميدانند و فرد نميتواند اعمال خود را با مسائل ژنتيكي و محيطي توجيه كند. چراكه در عين آنكه مسائل ژنتيكي و محيطي مسائلي به حق ميباشند ولي تأثير آن ها آن قدر نيست كه انسان را مجبور به انجام كاري كنند. تصميم نهايي با خود فرد است.
ائمه (عليه السلام) نيز وظيفه خود را انجام دادهاند آنها به جاي فرزندان شان تصميم نميگرفتهاند و عمل نميكردهاند الگوي مناسبي بودهاند و آموزشهاي لازم را ميدادهاند.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در وصيت نامه خود به امام حسن (عليه السّلام) ميگويند: «در تربيت تو شتاب كردم پيش از آنكه دل تو سخت شود... پس در آغاز تربيت تصميم گرفتم تا كتاب خداي توانا و بزرگ را همراه با تفسير آيات به تو بياموزم و شريعت اسلام و احكام آن را از حلال و حرام به تو تعليم دهم و...[4]» ميبينيم كه كار حضرت دادن آموزش و توصيه كردن به فرزند بوده است اما اين خود فرزند است كه بايد از اين آموزشها بهره ببرد و سفارش ها را بكار بندد.
نتيجه آنكه نقش خانواده در عين آنكه مهم است اما تعيين كننده نيست آنچه تعيين كننده است اراده است و بس. ائمه (عليه السلام) بهترين خانوادهها را داشتهاند. بهترين آموزشها را داده و بهترين شرائط را فراهم كرده و بهترين الگوها بودهاند. فرزندان آها نيز بهترين بودهاند و از شرائط و امكانات موجود استفاده كرده و بسياري از آها به مقامات عالي انساني رسيدهاند. آها همان امام زادگان شريفي هستند كه ما آنها را تكريم ميكنيم و به زيارتشان ميرويم و از آنها حاجت ميطلبيم.
ولي اين كه چراهمه فرزندان آنان، امام نشده و به اين مقام نرسيدهاند؟ در پاسخ بايد گفت، بين توفيق در تربيت و به امامت رسيدن همه فرزندان ائمه (عليهم السّلام) ملازمه نيست چراكه امام را خدا منصوب ميكند و تعدادش را هم او مشخص ميكند، طبق روايات تعداد آنها را 12 تا قرار داده است، پس تعدادشان محدود و فرزندان ائمه (عليه السلام) زياد است. لذا بايد بهترين و شايستهترين را از ميان آنها انتخاب كند و اين مقام را به كسي كه خودش بهتر مي داند عطا كند چون اين مقام والا كه عهد خداوند است مطابق قرآن كريم به ظالمين يعني كساني كه مبّرا از گناه نيستند، نميرسد[5].
به فرموده امام رضا (عليه السّلام)، امامت مقامي است كه خدا بعد از نبوت به حضرت ابراهيم (عليه السّلام) عطا كرد.[6] امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عاليتر و مكانش منيعتر و عمقش ژرفتر از آن است كه مردم با عقل خود به آن برسند يا با آرائشان آن را دريابند و يا با انتخاب خود امامي منصوب كنند»[7]
لذاست كه شيعه بر اساس مباني عقلي و نقلي معتقد است كه امام را بايد خدا تعيين كند و نياز به انتصاب از جانب خدا دارد و لازمه اين اعتقاد اين است كه اين مقام والا به چه تعداد از انسانها داده شود و تعداد ائمه (عليهم السّلام)چه اندازه باشد. اين امر نيز به عهده خداوند است و از حيطه علم و درک بشر، خارج است.
چيزي كه مهم است اين است كه زمين نبايد از حجت و امام خالي باشد و در هر عصر و زماني وجود امام معصوم براي رهبري جامعه، ضروري است.
امام صادق (عليه السّلام) ميفرمايند: «اگر مردم زمين تنها دو كس باشند يكي از آن دو امام است و در جای دیگر میفرمایند: آخرين كس كه بميرد امام است تا كسي برخداي عزوجل احتجاج نكند كه او را بدون حجت واگذاشته است.» [8]
راوي ميگويد: به امام صادق (عليه السّلام) عرض كردم: ممكن است زمين باشد و امامي در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم دو امام در يک زمان ميشود؟ فرمود نه، مگر اينكه يكي از آنها خاموش باشد (و به وظايف امامت قيام نكند)»[9].
خداوند طبق مصالحي كه خود ميدانسته براي بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) دوازده امام معصوم را به عنوان جانشين ايشان انتخاب كرده است.
امام باقر (عليه السّلام) ميفرمايد: «ما دوازده امام ميباشيم كه از آنهاست حسن و حسين و بعد ائمه از فرزندان حسين (عليه السّلام) ميباشند.»[10]
نبيجه اين كه مقام امامت و نيز اين كه اين عهد الهي به چه كسي واگذارشود در اختيار بشر نميباشد و خداوند خودش امام را طبق مصالحي كه خود مي داند از بين كساني كه بيشترين شايستگيها را دارند انتخاب مي كند هر چند بسياري از امام زادهها، انسانهايي شايسته و اهل كمال بودهاند ولي خدا بايد بهترين را براي امامت انتخاب كند. بنابراين بين توفيق در تربيت و به امامت رسيدن همه فرزندان ائمه ملازمه نيست چون همانطور كه گفته شد، تعداد ائمه (عليهم السّلام) طبق مصالحي كه خدا ميدانسته، محدود بوده و فرزندان ائمه زياد و خدا بايد بهترين و شايستهترينها را انتخاب كند و مقام امامت را كه عهد او است، به وی واگذار نمايد.
پاورقی:
[1]. ر.ک: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، روانشناسي رشد، انتشارات سمت، چاپ 1، 1374،ج1، ص181.
[2]. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، روانشناسي رشد، انتشارات سمت، چاپ 1 1375، ج2، ص855.
[3]. منبع 1، ص255.
[4]. سيدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتي، نشر مشرقين، آذر 79، ص523.
[5]. بقره:124
[6]. (يعني مقامي است بالاتر از مقام نبوت و ما در اسلام امامت را دنباله رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ميدانيم لذا در امام عصمت را شرط ميدانيم)
[7]. ثقة الاسلام كليني، اصول كافي، ترجمه مصطفوي دفتر نشر فرهنگ اهل بيت، ج1، ص284.
[8]. همان، ص253.
[9]. همان، ص251.
[10]. محسن خرازي، بداية المعارف الالمعيه، دفتر نشر اسلامي، چ3، 1416،ج2، ص127.
موروثی نبودن مقام امامت
آنگونه كه معلوم است توارث و ارثي بودن در هر امري در عرف حاكم به معناي آن است كه با قطع نظر از هرگونه معيار اساسي و صحيح، حكومت از كسي به خاندان وي منتقل ميشود. چنانچه در بسياري از نظامهاي شاهنشاهي و سلطنتي، اين شيوه حكم فرما است و بر اساس آن صلاحيتهاي لازم جهت اداره جامعه و حكومت به طور كلي از نظر دور مانده و حفظ قدرت و سلطنت در يک خانواده اصل حاكم بر همه ارزشها و معيارها تلقي ميگردد.
بديهي است ارثي بودن به معناي فوق از نظر منطقي كاملا نادرست و باطل ميباشد و بهترين گواه بر بطلان اين روش، نظامهاي موروثي حاكم بر جهان در طول تاريخ است كه مدام باعث عقب ماندگي و ركود جوامع و استعدادهاي موجود در آن گرديده و چه بسا اجتماعات و ملل تحت سيطرهشان را به سوي پرتگاههاي خطرناكي هدايت نموده و موجب سقوط و انحطاطات بسياري گرديدهاند.
بررسي و ژرفكاوي معيارهاي اساسي امامت و رهبري در اسلام به خوبي نشان ميدهد كه اساسا اسلام با نظام موروثي كاملا در تضاد و چالش است و به هيچ روي چنين سيرهای را بر نميتابد. چه آنكه امامت اهلبيت (عليهم السلام) بر اساس شايستهسالاري به معناي واقعي كلمه بوده و به معناي حكومت و امامت عاليترين و برجستهترين معيارها از جمله عصمت ميباشد كه برتر از آن هيچ ملاكي قابل تصور نيست، بنابراين نقطههاي منفي كه در نظامهاي موروثي با تبعات منفي كه در آن وجود دارند، هرگز در نظام الهي امامت اهل بيت يافت نميشوند.
بر همين اساس، شيعيان معتقدند كه امامت همانند نبوت يک امر انتصابي ميباشد يعني همانگونه كه پيامبر از طرف خدا به اين مقام منصوب ميشود، امامت نيز انتصابي بوده و امام از طرف خدا منصوب ميشود و به وسيله پيامبر به مردم معرفي ميگردد. برخلاف اهل سنت كه ميگويند: امامت بعد از پيامبر، يک امر انتخابي بوده و امام را مردم و امت انتخاب ميكنند. از آنجا كه موروثي بودن مقام امامت را شيعه و سني قبول ندارند، ما در اينجا مطلبي كوتاه و مفيد درباره علت انتصابي بودن امامت، مطرح ميكنيم كه دلالت بر بطلان انتخابي بودند آن نيز دارد.
در كتاب شريف احتجاج طبرسي از احمد بن اسحاق نقل شده كه او ضمن پرسشهايي كه از حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مينمايد، چنین ميپرسد: چرا امام و رهبر را مردم نميتوانند انتخاب كنند و بايد از طرف خدا منصوب باشد؟ امام زمان (عليه السلام) در پاسخ وی، ميفرمايد: (كدام امام) امام مصلح يا مفسد؟ احمد بن اسحاق ميگويد: البته امام مصلح و عادل. حضرت ميفرمايد: با توجه به اين كه جز خدا كسي از درون و ضمير پنهان اشخاص و صلاح و فساد آنان خبر ندارد، آيا اين احتمال نميرود كه مردم بر اثر عدم آگاهي (از حقيقت باطني افراد) فرد مفسدي را به جاي مصلحي انتخاب كنند؟ احمد بن اسحاق ميگويد: بله. حضرت ميفرمايد: علت همين است. حال دليل و شاهدي براي تو ميآورم كه عقل تو پذيراي آن باشد، سپس حضرت اشاره به داستان حضرت موسي مينمايد كه خلاصه آن چنين است: حضرت موسي با آن جامعيت و وسعت عقل و كمال علمي كه داشت و با توجه به اينكه (پيامبر بود) و بر او وحي نازل ميشد، هفتاد نفر از بهترين مردم خود را كه در ايمان و اخلاقشان هيچ شكي نداشت، براي ميقات پروردگارش با خود برد، اما اين گونه انتخاب او، روي افراد نااهل و منافق انجام گرفت و آن جريان كه خداوند در قرآن ميفرمايد پيش آمد. (يعني آن هفتاد نفر برگشتند و گفتند: تا وقتي كه خدا را آشكارا به ما نشان ندهي، ما به تو ايمان نميآوريم.) در جايي كه انتخاب كسي كه خداوند او را به نبوت برگزيده، روي افراد صالح قرار نگيرد، با آن كه آن حضرت فكر ميكرد آنها بالا ترين درجه شايستگي و صلاحيت را دارند و از همه افراد موجود در جامعه اصلح ميباشند، نتيجه ميگيريم كه جز آن خدايي كه از درون (انسان ها) و سينهها و دلها آگاه است و علم او به نهان و آشكار مردم احاطه دارد، كسي نميتواند امام و رهبر را انتخاب و تعيين نمايد و صالح و فاسد را تشخيص دهد.[1]
بنابراين همانگونه كه امامت نميتواند موروثي باشد، انتخابي هم نميتواند باشد بلكه فقط از طرف خدا منصوب ميشود و توسط پيامبر عظيم الشأن اسلام به مردم معرفي ميگردد و حتي اين امر يعني انتخاب امام از حيطه وظيفه پيامبر نيز خارج است و پيامبر فقط مامور است كه آن چه را خدا معين كرده به مردم برساند و لذا در منابع عامه و خاصه روايات بسياري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده كه آن حضرت، رهبران و امامان پس از خود را با اسم و رسم و تمام مشخصات معرفي نموده است كه اجمالا به برخي ازاين روايات اشاره ميگردد:
1. عبدالله بن مسعود ميگويد: «سمعت رسول الله (صلي الله عليه و آله)، يقول: الائمة بعدي اثنا عشر تسعة من ولد الحسين و التاسع مهديهم.»[2] عبدالله بن مسعود میگوید: از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نه تن از صلب حسين ميباشند كه نهمين آنها مهدي است.
2. «عن ابي سعيد الخدري قال: سمعت رسول الله يقول للحسين: انت الامام ابن الامام و اخو الامام، تسعة من صلبك ائمة الابرار، و التاسع قائمهم»[3] از ابوسعيد خدري نقل شده كه گفت: شنيدم رسول خدا به (امام) حسين ميفرمود: تو امام و فرزند امام و برادر امام هستي، نه تن از صلب تو امامان بزرگواراند و نهمين، قائم آنان است.
3. «عن ابي ذر قال: قال رسول الله: يا ابوذر! انّها بضعة مني، فمن اذاها فقد آذاني، و انّهما امامان ان قاما او قعدا، و ابوهما خير منهما و سوف يخرج الله من صلب الحسين تسعة من الائمة معصومون قوّامون بالقسط، و منّا مهدي هذه الامة. قال: قلت: يا رسول الله فكم الائمة بعدك؟ قال: عدد نقباء بني اسرائيل...»[4] ابوذر غفاري از رسول خدا نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: (فاطمه سلام الله عليها) پاره تن من است و او بانوي زنان عالم است. شوهرش آقا و سيد اوصياء من است و دو فرزندش حسن و حسين، سيد و آقاي جوانان اهل بهشتند و آن دو امامند چه قيام كنند و چه بنشينند و پدرشان بهتر از آن دو است. به زودي خارج ميكند خداوند از صلب حسين، نه تن از امامان معصوم را كه معصوم و برپا دارنده عدل و دادند و از ما است، مهدي (عليه السلام) اين امت، ابوذر گفت، پرسيدم: يا رسول الله، امامان بعد از تو چند نفرند؟ فرمود: به تعدادي نقباي بنياسرائيل و نيز روايات ديگري كه در آنها، به نامهاي مبارک هر كدام از امامان، تصريح شده است.
بنابراين مقام شامخ امامت و وصايتف نه يک مقام موروثي است و نه يک مقام انتخابي كه توسط مردم و با درک و تعقل ناقص آنان انتخاب شود. بلكه امامت يک مقام انتصابي است كه امام را خداوند متعال با علم و آگاهي از حقايق و باطن امور، انتخاب نموده و توسط پيامبرش به امت اسلامي معرفي ميگردد و هرگز مردم را نسزد كه دست به انتخاب امري زنند كه عاجز از درک حقيقت والاي آن است.
از امام هشتم (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
«امام يگانه دوران است، هيچ كسي به پايه او نرسد و عالمي با او برابري نكند و همتا و مثل و نظيري ندارد و بياكتساب و طلب به فضل و كمال مخصوص گشته و از جانب مفضل وهّاب بدان اختصاص يافته است. كيست كه بتواند به كنه معرفت امام دست يابد يا آن كه او را برگزيند؟ هيهات! هيهات! عقل و دانش در او گم شود و خردها حيران و چشم ها بي فروغ و بزرگان كوچک و حكيمان متحير و خطيبان الكن و خردمندان قاصر و دانايان جاهل و شاعران درمانده و اديبان ناتوان و بليغان عاجزند كه شأني از شؤون و فضيلتي از فضايل امام را توصيف كنند و به ناتواني و تقصير خود معترفند، چه رسد به آن كه كنه او توصيف شود و يا آن كه چيزي از اسرار او فهميده شود، يا كسي به جاي او بنشيند؟ نه از كجا و چگونه چنين چيزي ممكن است؟! او مانند ستارهاي است كه از دسترسي و توصيف خلايق برتر است. اين مقام چقدر از اختيار و عقول مردم فاصله دارد و كجا چنين مقامي يافت ميشود. (و چگونه) به عقول سرگردان و ناقص و آراء گمراه كننده خود امامي را برگزينند كه جز دوري و گمراهي براي شان نيفزايد...»[5]
پاورقی:
[1]. تاريخ اميني، ج 2، ص 144. احتجاج طبرسي، بخش توقيعات.
[2]. کفايه الاثر، ص 23، البيان، گنجي، ص 501، الفصول المهمه، ابن صباغ، فصل 120، ص 295، ينابيع الموده، قندوزي، باب 94.
[3]. ينابيع الموده، قندوزي، ج 3، ب 94، ص 168.
[4]. کفاية الاثر، ص 23.
[5]. اکمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، ج 2، ص 602
نقش پیامبر در تعیین امام
امامت در لغت به معناي پيشوايي و رهبري است و در اصطلاح علم كلام عبارت است از رياست همگاني جامعه در امور دين و دنيا [1]. امامت از نگاه مكتب اسلام از جايگاه خاصي برخوردار است. در قرآن كريم در مورد اعطاي مقام امامت به حضرت ابراهيم آمده است «هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبي از عهده آزمايش برون آمد خداوند به وي فرمود: اکنون من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم»[2]
امام باقر (عليه السّلام) فرموده است: اسلام بر پنج چيز استوار است، نماز، زكات، حج، روزه و ولايت، زراره ميگويد: پرسيدم از ميان آنها كدام برتر است؟ حضرت، فرمود: ولايت برتر است زيرا ولايت كليد آنها است و صاحب ولايت، راهنمايي به سوي آنها است.[3]
از ديدگاه مذهب شيعه، چنين مقام و رياستي هنگامي مشروع خواهد بود كه از طرف خداي متعال باشد و كسي كه اصالةً داراي چنين مقامي باشد، معصوم از خطا در بيان احكام و معارف اسلامي و مصون از گناه خواهد بود و در واقع امام معصوم همه منصبهاي پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) به جز نبوت و رسالت را دارد.
از ديدگاه شيعه، امام برگزيده خداست و خدا او را به چنين اصالتي شناخته و انتخاب و معرفي كرده است، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) نقش استقلالي در تعيين جانشين خود نداشته بلكه آن را به امر الهي، انجام دادند، زيرا اوست كه ميداند علم خدادادي و ملكه عصمت را به چه كسي عطا فرموده و اوست كه اصالةً حق ولايت بر بندگانش را دارد و ميتواند چنين حقي را در مرتبه نازلتر به افراد واجدشرايط بدهد.
نقش پيامبر در تعيين امام فقط ابلاغ است زيرا بر حسب روايات متعدد، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) قبلاً مأمور شده بود كه امامت اميرمؤمنان را رسماً اعلام كنند ولي بيم داشتند كه مبادا مردم اين كار را حمل بر نظر شخصي آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن سر باز زنند از اين رو در پي فرصت مناسبي بودند كه زمينة اين كار فراهم شود. تا اينكه این آيه شريفه نازل شد: «اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان و اگر چنین نكني، رسالت او را انجام ندادهاي، خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه ميدارد...»[4] با نزول این آيه، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) دريافتند كه زمان مناسب فرا رسيده و تأخير بيش از اين، روا نيست، از اين رو در غديرخم به انجام اين وظيفه مبادرت ورزيدند.
اين موضوع را بزرگان اهلسنّت از هفت نفر از اصحاب رسول خدا نقل كردهاند: زيد بن ارقم، ابو سعيد خدري، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصاري، براء بن عازب، ابو هريره و ابن مسعود» [5]
از ديدگاه اهلسنت، مسأله انتخاب و تعیین امام، به مردم واگذار شده به اين معني كه مردم ميتوانند براي اداره جامعه اسلامي از ميان خويش شخصي را به عنوان امام انتخاب نمايند. قاضي ابوبكر باقلاني ميگويد: «اثبات امامت از دو راه امكان دارد نص و انتخاب، اما راه نص تمام نيست زيرا اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) كسي را به عنوان خليفه تعيين ميفرمود، مردم به دستور وي گوش ميدادند بنابراين امام به وسيله آراي مردم و اهل حل و عقد انتخاب ميشود.» [6]غافل از اين كه اگر قاضي ابوبكر باقلاني به احاديثي همچون غدير، يومالدار، منزلت و... توجه ميكرد در مورد نص بر امامت چنين نظر نميداد. [7]
سعدالدين تفتازاني يكي از علماي بزرگ اهل سنت مينويسد: «يكي از راههاي اثبات امامت قهر و غلبه است بدين صورت اگر شخصي داراي شرايط امامت باشد و بدون بيعت بر ديگران غلبه كند به حكومت ميرسد.» [8]
اهل سنت ويژگيهايي كه شيعيان براي امام قائلند براي خلفا قائل نيستند آنها نه قائل به منصوب بودن امام از طرف خدا و پيامبر دارند و نه ادعاي علم خدادادي و ملكة عصمت براي خلفاء.
حاصل سخن اين كه شيعه معتقد است كه تعيين امام از جانب خداست و وظيفه پيامبر ابلاغ آن است اما اهل سنت تعيين امام را از شئون مردم ميدانند و با اين ترتيب رأي مردم را ميخواهند در برابر ارادة الهي قرار دهند.
پاورقی:
[1]. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، ص 246، سازمان تبليغات، يازدهم 1373 ه .
[2]. بقره، آيه 124.
[3]. ريشهري، محمد، ميزان الحكمه، ج 1، ص 113، قم، دارالحديث، اول.
[4]. مائده، آيه 67.
[5]. آموزش عقايد، ص 360.
[6]. باقلاني، ابوبكر، التمهيد، ص 167، بيتا، بيجا.
[7]. ر.ک: رهبري امت، سبحاني، جعفر، ص 22-29، ناشر مؤسسه امام صادق (عليه السّلام) ، قم، چاپ سوم، ونك، القصدة الاسلاميه (منشور الشيعه)، ص 83، 86، 87، 88، 89، چاپ مؤسسه امام صادق
[8]. تفتازاني، سعدالدين، شرح مقاصد، ج 5، ص 232، بيتا، بيجا.
امام، پناه از شیطان
يکي از مهمترين شؤون امام (عليه السّلام) که تأمين کننده اساسيترين نياز ما به ايشان است، ملجأ و پناه بودن امام (عليه السّلام) است. امام، پناهگاه انسان در برابر خطراتي است که او را در مسير هدايت، تهديد ميکند. لغزشگاههاي متعدّدي براي انسان در طريق بندگي پروردگار وجود دارد و انسان بدون آن که خودش بفهمد و بداند، در معرض سقوط و انحراف قرار ميگيرد. چه بسا در مواردي گمان کند که تقرّبي به سوي پروردگارش پيدا ميکند، ولي در همان حال، گرفتار تسويل و فريب شيطان باشد.
يکي از کمالاتي که خداوند در امام به عنوان مربّي بشر در مسير هدايت قرار داده، شناخت شيطان و راههاي فريب دادن او و نيز توانايي نجات انسانها از دام اوست. هر کس به اين حقيقت آگاه شود، مطمئنترين پناهگاه براي حفظ شدن از شرّ شياطين را يافته که بايد با التجاء به ائمّه، خود را از انواع و اقسام خطرات در اين مسير نجات دهد. اين است که استعاذه (پناه آوردن) به امام (عليه السّلام)، يکي از مهمترين وظايف انسان است.
شناخت امام (عليه السّلام) به اين وصف، گامي مؤثّر در استعاذه به ايشان است. براي آشنايي با اين صفت امام به بخشهايي از وصيّت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به کميل بن زياد مراجعه ميکنيم.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به کميل وصيّت فرمودند:
«اي کميل بن زياد! هر روز نام خدا و «لا حول و لا قوه الا بالله» را بر زبان جاري ساز و بر خدا توکّل کن و هر روز ما را ياد کن و ما را به اسم نام ببر و بر ما درود بفرست و به واسطه ما به خدا پناه بيار و به اين وسيله از خود و آن چه تحت مراقبت توست، محافظت کن تا انشاءاللّه از شرّ آن روز در امان باشي. اي کميل! هنگامي که شيطان در دل، تو را وسوسه ميکند، بگو: «اعوذ باللّه القوي من الشيطان الغوي و اعوذ بمحمد الرضي من شرّ ما قدر و قضي و اعوذ بإله الناس من شرّ الجنة و الناس اجمين...»
بدین معنا که « (از) شرّ شيطان گمراه به خداي توانا پناه ميبرم و از شرّ قضا و قدر به حضرت محمد (صلي اللّه عليه و آله) که مورد خشنودي خداست، پناه ميبرم و از شرّ تمام جنّ و انس به معبود همه مردم (خدا) پناه ميآورم...» در اين صورت از خطر کارهاي ابليس و شياطين که با او هستند، حفظ ميشوي هر چند همه آنها، شيطانهاي همانند خود شيطان (اصلي) باشند.»
«اي کميل! هر کس به نام خدا و پيامبرش و همه آنچه خدا براي پناه آوردن قرار داده از شياطين پرهيز نکند، مشمول ناخشنودي خداي متعال مي باشد.
اي کميل! شياطين ابتدا خودشان تو را فريب ميدهند و اگر پاسخ مساعد از تو نگيرند، از در مکر و حيله وارد ميشوند. تا اين که از اين راهها تو را به وسيله خودت فريب دهند. به اين صورت که اميال و خواستههاي تو را برايت زيبا جلوه ميدهند و آرزوها و خواستهات را برآورده ميسازند و (کارهاي زشت را) براي تو ميآرايند و حقايق و خوبيها را از ياد تو ميبرند و تو را (امر به ارتکاب بديها) و نهي (از انجام خوبيها) ميکنند و آنقدر تو را نسبت به خداي عزّوجلّ خوش گمان ميکنند تا اين که بيش از اندازه به او اميدوار شوي و به خاطر اميد زياد به خود مغرور شده، به گناهي بيفتي در حالي که کيفر گنه کار آتش است.
اي کميل! همانا ابليس از جانب خودش وعده نميدهد، بلکه از طرف پروردگارش وعده ميدهد (وعده خود را از جانب خدا وانمود ميکند) تا اين که (انسانها را) به گناه کشانده، آنها را به هلاکت برساند.
اي کميل! شيطان بسيار ظريف و ماهرانه تو را فريب ميدهد. تو را به عمل خوبي فرمان ميدهد که به انجام آن عادت کردهاي و از انجام آن فرو گذار نميکني، به طوري که تو ميپنداري فرشته بزرگواري به سراغ تو آمده در حالي که او يک شيطان رانده شده است. آنگاه وقتي به او اطمينان کردي و نسبت به او خيالت آسوده شد (ديگر نگران فريب شيطان نبودي!) در آن زمان تو را به ورطههاي خطرناک تباهي مياندازد که راه نجاتي از آنها پيدا نميکني.
اي کميل! همانا شيطان تلههايي دارد که آنها را (بر سر راه افراد) قرار ميدهد، پس مواظب باش که تو را در آنها نياندازد.
«يا کميل! انّ الارض مملوه من فخاخهم. فلن ينجو منها الّا من تشبث بنا وقد اعلمک اللّه انه لن ينجو منها الّا عباده و عباده اولياؤنا.»
اي کميل! همانا زمين پر از تله هاي شياطين است. تنها کساني از آنها نجات پيدا ميکنند که به ما متشبّث شوند (بچسبند) و خداوند تو را آگاه فرموه که از آن تلهها فقط بندگانش نجات پيدا ميکنند که بندگان او اهل ولايت ما (اهل بيت عليهم السّلام) هستند. [1]
اين که امام (عليه السّلام) چگونه پناه آوردگان به خود را حفظ مينمايد، امري وجداني است که هر کس آن را بچشد، معرفتش به امام (عليه السّلام) -از جهت اين وصف خاص- عميقتر و بيشتر ميشود. البتّه، دانستن و اعتقاد به اينکه امام چنين دستگيريهايي از خطر شياطين ميکنند، آن معرفت اوّليه را در انسان ايجاد ميکند تا زمينهساز مراتب بالاتر شود.
قائل شدن به اين شأن امام، اختياري و کاملاً مبتني بر معرفتي است که نصيب فرد گشته است. به هر اندازه که فرد پناه دهندگي و نجات دهندگي امام از دامهاي شيطان را چشيده باشد، وظيفه دارد به همان اندازه اعتقاد قويتري به ايشان داشته باشد، ولي اگر کسي با سوء اختيارش، اعتقاد محکمي نداشته باشد و به جاي استعاذه به امام، به غير ايشان توجّه کند، يقيناً مرتکب کفران نعمت گشته است.
پينوشتها:
[1]. مجلسی، بحارالانوار: ج77، ص74-268.
منبع: کتاب آشناي غريب
امام، کشتی نجات
یکی از اوصافی که براي امام (عليه السّلام) در احاديث آمده، صفت «سفينه النجاه» است.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در معرفي خود و فرزندان گرامي شان فرمودهاند:
«نحن... سفن النجاه. » [1] «ما... سفينه هاي نجات هستيم.»
امامان ما کشتي نجات هستند، يعني به امر پروردگار به دنبال کساني هستند که نياز به کمک دارند و دوست دارند به فرياد کساني برسند که از لحاظ روحي يا جسمي در معرض غرق شدن هستند؛ چنان که در زيارت روز جمعه خطاب به امام زمان (عليه السّلام) عرضه ميداريم:
«السلام عليک يا سفينه النجاه. » [2]
هر قدر کشتي نجات بودن امام براي انسان روشنتر شود، اعتقاد و باور او به اين ويژگي حضرتش بيشتر و قويتر، ميگردد و در نتيجه شکر قلبي که همان معرفت اختياري است، نسبت به کشتي نجات بودن امام زمان (عليه السّلام) بيشتر و بهتر گزارده ميشود. بنابراين مناسب است به يکي از مواردي که اين صفت ائمه (عليهم السّلام)، ظهور و بروز بيشتري پيدا کرده، اشاره شود تا با عمق بخشيدن به معرفت امام (عليه السّلام) بهتر بتوانيم شکر قلبي اين نعمت را ادا کنيم.
داستان دعاي مشلول
امام حسين (عليه السّلام) ميفرمايند: «من در خدمت پدرم علي بن ابي طالب (عليه السّلام) براي طواف خانه خدا رفته بودم. شب بسيار تاريکي بود و مطاف خالي بود و زائران خانه خدا نيز در خواب بودند. در همين اثنا، پدرم شنيدند که کسي با صدايي غمناک و ناراحت و با دلي پردرد استغاثه ميکند و به دنبال پناه ميگردد و طلب رحمت ميکند. من به امر پدرم به جستجوي آن فرد رفته، از او خواستم پدرم را اجابت کند. او را خدمت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بردم و ايشان از حالش جويا شدند. گفت: من به واسطه اذيت و آزار دادن پدرم و گناهاني که انجام ميدادم، مورد نفرين پدرم قرار گرفتم و پدرم در کنار کعبه از من به خدا شکايت کرد و از خداوند خواست تا حق او را از من گرفته و يک طرف بدن مرا فلج کند.
قسم به خداوند به محض پايان يافتن دعاي ايشان آن چه ميبينيد به سرم آمد. بعد طرف راست جامهاش را کنار زد. آن طرف بدنش هم فلج شده بود.
سپس اضافه کرد: من اصرار فراوان کردم تا پدرم بيايد همان جا که مرا نفرين کرده، برايم دعا کند تا خدا مرا شفا دهد. بالاخره پدرم قبول کرد. او را سوار شتري کردم تا او را به اين جا بياورم. اما در ميان راه شتر پدرم رم کرد و از بالاي دره به پايين سقوط کرد و از دنيا رفت. او را همان جا دفن کردم و همه اميدم را از دست دادم. در اين جا اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمودند: فريادرس به سوي تو آمد (اتاک الغوث) ميخواهي دعائي به تو بياموزم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، به من ياد داده و در آن اسم اکبر اعظم عزيز اکرم خداست؟ هر کس آن را بخواند خدا دعايش را مستجاب ميفرمايد و آن چه خواسته است به او عطا ميفرمايد، ناراحتي او را برطرف ميسازد، گرفتاريش را رفع ميکند، غم و نگراني او را از بين برده، بيماريش را شفا ميدهد، شکستگيش را جبران ميکند، فقير را به وسيله اين دعا غني ميسازد، قرضهايش را پرداخت مينمايد، چشم زخم را برطرف ميکند، گناهان را به سبب اين دعا ميبخشد و عيبها را به وسيله آن پوشيده ميسازد. به وسيله اين دعا هر کس را که از شيطاني يا زورگويي بترسد، پناه و امنيت ميدهد و....
پس اي جوان! تقواي خدا داشته باش. دلم براي تو سوخت و براي اين که صدق نيّت تو براي خدا روشن شود، نبايد اين دعا را براي انجام گناه بخواني و اطمينان در دين و اعتقاد است که باعث مفيد واقع شدن اين دعا ميگردد. پس اگر با خلوص نيّت اين دعا را بخواني، خدا آن را مستجاب ميکند...
امام حسين (عليه السّلام) فرمودند: خوشحالي من از فوائد اين دعا بيشتر از خوشحالي آن جوان از سلامتي و سرنوشتش بود...
سپس اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمودند: دوات و کاغذي بياوريد و آن چيزي که من به شما املاء ميکنم، بنويسيد. سيّدالشّهداء (عليه السّلام) فرمودند: من اين دعا را نوشتم. [3]
سپس اميرالمؤمنين (عليه السلام) به جوان فرمودند: در پايان دعا آن چه دوست داري از خدا ميخواهي و حاجت خود را نام ميبري و جز با طهارت اين دعا را نميخواني. سپس فرمودند: شب اين دعا را ده بار بخوان و فردا صبح خبر خوش را برايم بياور. سيّدالشّهداء (عليه السّلام) فرمودند: آن جوان، صبح با سلامت کامل آمد و ميگفت: قسم به خدا اين اسم اعظم است. قسم به پروردگار کعبه که دعايم مستجاب شد.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمودند: بگو چه شد؟ گفت: اين نوشته را روي دستم گرفتم و مکرر اين دعا را خواندم. دفعه دوم شنيدم صدايي ميگويد: «بس است، خدا را به اسم اعظمش خواندي. » سپس خوابيدم. در خواب رسول اکرم (صلي اللّه عليه و آله) را ديدم که دست مبارکشان را بر من کشيدند و فرمودند: از اسم عظيم اعظم خدا محافظت کن که تو در مسير خوبي هستي. پس با سلامت و عافيت بيدار شدم. خدا به شما جزاي خير دهد. » [4]
با کمي دقت و تأمل در اين روايت مي توان به برخي از اوصاف امام پي برد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) کشتي نجاتي بودند که خود به دنبال غريق گشته و با طبّ دوّار خود بيمارشان را شفا دادند. چون اميرالمؤمنين (عليه السّلام) «الغوث و الرحمه الواسعه» هستند. وقتي جوان از همه جا منقطع شده و به درگاه خدا استغاثه مي کرد، امام، پاسخ او را داده، از او دستگيري کردند و بدين ترتيب صفت «غياث المضطر المستکين» بودن خود را به آن جوان چشاندند.
نکته بسيار مهم اين است که جوان فلج شده، درخواست شفاي جسمي نموده بود و اميرالمؤمنين (عليه السّلام) که يداللّه بودند، ميتوانستند دستي بر اعضاي مفلوج او بکشند تا بدنش شفا پيدا کند؛ ولي دعايي به او آموختند که مملوّ از معارف الهي است و به وسيله آن، جوان را به سوي خدا هدايت فرمودند و جوان، صفت «داعياً الي اللّه» بودن امام را چشيد و در عين حال جسم او را هم شفا دادند.
سراسر دعاي مشلول اسامي خداوند عزّوجلّ است که اگر لطف الهي شامل شود با خواندن آن، معارف بسياري نصيب انسان ميگردد که ارزش آن مهمتر از شفاي دردی است که انگيزه خواندن دعا شده است.
وظيفه ما اين است که براي شناخت اوصاف ائمّه (عليهم السّلام)، به قرآن کريم و احاديث پيامبر (صلي اللّه عليه و آله) و عترت ايشان (عليهم السّلام) مراجعه کنيم و به اين ترتيب خود را در معرض تابش انوار معرفت اين بزرگواران قرار دهيم.
کسي که به اين اوصاف امام اعتقاد قلبي داشته باشد، نه تنها در هنگام گرفتاري و اضطرار، بلکه حتّي در زمان رفاه و آسايش هم تنها نقطه اميد و اتکايش امام خواهد بود، البته رجوع به اسباب عادي در اين جا نفي نميشود، ولي اميد و اعتماد انسان بايد به آن «غياث المضطر المستکين» باشد. انسان اگر دقت کند، با اندکي توجّه ميتواند، دست عنايت امام زمانش را در حوادث عادي و معمولي زندگي خود مشاهده کند.
اين عنايت، به خصوص در بعد روحي و معنوي بسيار روشن است. مسيري که بدون خواست انسان جلوي پايش گذاشته ميشود، مرّبي خوب، کتاب مناسب و مجلس درس يا محيط خانوادگي مساعدي که زمينه تربيت ديني صحيح را براي انسان فراهم ميکنند، همه اينها از مصاديق دستگيري روحي و فکري امام زمان (عليه السّلام) است که دوستان و ارادتمندان خود را هيچ گاه فراموش نميکند و همواره در حال رسيدگي به ايشان است.
آن بزرگوار در توقيع مبارک به مرحوم شيخ مفيد فرمودند:
«انا غير مهملين لمراعاتکم و لا ناسين لذکرکم و لولا ذلک لنزل بکم اللأواء و اصطلمکم الأعداء.» [5]
«ما در توجه و رسيدگي به شما از چيزي فروگذار نميکنيم و ياد شما را از خاطر نميبريم و اگر غير از اين بود قطعاً در زندگي به سختي ميافتاديد و دشمنان، شما را از ريشه نابود ميکردند.
پس بايد دست توجّه و عنايت و دستگيري امام زمان (عليه السّلام) را در همه لحظات زندگي مادّي و معنوي خود ببينيم و از اين امر غفلت نکنيم.
پينوشتها:
[1]. مجلسی، بحارالانوار: ج 77، ص 302.
[2]. همان: ج 102 ص 215.
[3]. اين همان دعاي مشلول است که مرحوم محدّث قمّي در «مفاتيح الجنان» آن را نقل کرده اند. مشلول به معناي فلج شده است.
[4]. مهج الدّعوات، ص 151 تا 157.
[5]. احتجاج، طبرسي، ج 2 ص 323.
منبع: کتاب آشناي غريب
فلسفه عقلی ضرورت نیاز به امام
دلیلی كه ضرورت وجود امام را میرساند، همان دلیلی است که برای ضرورت وجود پیامبر وجود دارد که خلاصه آن به صورت زیر است:
مقدّمات:
1- انسان برای رسیدن به كمال خلق شده است و دلیل این حرف، همان نهاد و فطرت بینهایت طلب آدمی است.
2- باید قانونی برای هدایت انسانها به طرف كمال وجود داشته باشد؛ چون وقتی كوچکترین كارهای انسان در زندگی نیاز به برنامه و قانون داشته باشد، پس طبیعتاً هدف خلقت انسان و مقصد نهایی او نیز باید یک برنامه و قانون منسجم داشته باشد.
3- به دلیل طبع اجتماعی انسان و ناگزیری او از زندگی بین مردم، این قانون باید كلّی و فراگیر باشد، به صورتی كه هم تمام جامعه را در بر گیرد و هم دو بعد جسم و روح خود انسان را.
4- انسان به تنهایی قادر به وضع چنین قانونی نیست؛ زیرا منفعتطلبی و امیال نفسانی همیشه در كمین انسان هستند. از طرفی درک انسان هم محدود به عقل و حس اوست. در نتیجه او نمیتواند قانونی جامع و كامل برای خود و همنوعانش بسازد، همانطور كه تا به حال هم این نتیجه را بارها دیده و تجربه کردهایم که هر مكتب فكری که ظهور میکند، بعد از مدّتی انحطاط و كجروی آن روشن میشود و هنوز هم بشر با توجه به تمام پیشرفتهای مادّی از نظر روحی در حدّ حیوانات است و رشدی معنوی نداشته یا حتّی میتوان گفت که به عقب برگشته است.
5- این قانون باید از طرف كسی باشد كه به تمام گوشههای وجود بشر آگاه باشد و او كسی نیست جز خدای بزرگ مهربان.
6- رسیدن قانون به بشر به صورت مستقیم امكان ندارد؛ چون درجات وجودی انسانها مختلف است و هر كسی این گنجایش و ظرفیّت را ندارد كه بتواند مستقیماً با خداوند ارتباط برقرار نماید. به همین دلیل باید بعضی از انسانهای برگزیده دارای این ظرفیّت و گنجایش باشند تا بتوانند قوانین مربوط را به بشر منتقل كنند.
نتیجه:
اگر افرادی برگزیده در بین انسانها باشند كه بتوانند قوانین خداوند را به بشر منتقل كرده و آنها را در راه رسیدن به كمال كمک كنند، كافی است و آن اشخاص همان پیامبران هستند.
ولی طبق آیۀ قرآن، پیامبر ما (صلّی الله علیه و آله)، آخرین پیامبر خدا است؛ پس بعد از او این جای خالی را چه كسی باید پر كند؟ در اینجاست كه بر اساس همین دلایلی كه گفته شد و البتّه آیات و روایات، وجود امام بعد از پیامبر و البته در حال حاضر اثبات میشود.
امام رضا (علیه السلام) میفرماید:
«خداوند به دلایل زیادی أولی الأمر (امامان) را نصب فرمود و به اطاعت آنها فرمان داد یکی از آن دلایل اینست که چون بناست مردم از حدود الهی تجاوز نکنند چرا که باعث فساد امور آنها میشود پس باید خداوند کسی را بر آنها بگمارد تا آنها را در محدوده احکام الهی نگه دارد و اجازه تجاوز از آن حدود را به آنها ندهد و اگر چنین شخصی در رأس امور جامعه نباشد هیچکس از لذت و منفعت خود حتی آنجا که به فساد دیگران می انجامد دست برنخواهد داشت!
دلیل دیگر قرار دادن امام از سوی خدا این است که هیچ قوم و ملتی نیست مگر آنکه جهت بقای خود نیاز به رئیس و رهبر دارند و معلوم است که أهل اسلام نیز برای بقای خود و مبارزه با دشمنان خود و منع ظالمین از ظلم و تقسیم عادلانه اموال بین خود و... نیاز به رهبر و رئیسی دارند و حکمت خداوند اجازه نمیدهد که اهل اسلام را از چنین نیازی محروم کند و امامی برای آنها قرار ندهد... [1]
[1]. مجلسی، بحار ج23، ص32، ح52