برترین مطالب
- 1123
- 878
- 929
- 897
- 984
- 762
- 949
- 1007
- 963
- 943
امام، ساقی تشنگان
امام رضا در کلامی (عليه السّلام) در توصيف امام میفرمایند:
« الامام الماء العذب علي الظلماء و الدال علي الهدي و المنجي من الردي. » [1]
امام )عليه السّلام( آب گوارا در حال تشنگي و دلالت کننده بر هدايت و نجات دهندهاي از سختي هاي هولناک است.
اين صفت امام )عليه السّلام( همچون بقيّه اوصاف ايشان چشيدني است. تا انسان تشنه نباشد، شيريني و گوارايي آب را نميتواند بفهمد. خوشا به حال کسي که تشنه هدايت امام )عليه السّلام( باشد؛ در آن صورت است که ميتواند از دست مبارک امام )عليه السّلام( سيراب شود.
اهل بيت )عليهم السّلام( انسان را از سختيهاي هولناک که با سقوط در آن هلاک ميشود، نجات ميدهند. از اين رو به حکم عقل، انسان بايد در سختيها به دامان ايشان متمسک شود و از آنها کمک بخواهد.
کسي که امام را به اين صفت بشناسد، اگر در مشکلات به کسي غير از ايشان اميد ببندد، کفران نعمت کرده است و اگر به هلاکت افتد، خود مقصر است؛ اما هر کس به در خانه ايشان رفته، طلب ياري کند، نجات مييابد: «من اتاکم نجي. » [2]
هر کس نزد شما آيد، نجات مييابد.
در اين جا نمونهاي از دستگيري امام صادق )عليه السّلام( از يک تشنه هدايت را نقل ميکنيم.
جناب ابوبصير ميفرمايد:
همسايهاي داشتم که از مأموران دولت (سلطان ظالم) و اهل حرام خواري بود. شراب ميخورد و مرا اذيّت ميکرد. چند بار از او خواستم دست از اذيّت من بردارد، ولي فايده نکرد. يک بار به او اصرار کردم. گفت: فلاني، من آدم دردمند و گرفتاري هستم، ولي تو سالم و تندرست هستي. اگر مرا به مولايت معرّفي کني، اميد دارم که خدا به وسيله تو مرا نجات دهد.
ابوبصير ميگويد: وقتي خدمت امام صادق (عليه السّلام)، رسيدم حال او را بيان کردم. حضرت فرمودند: وقتي به کوفه رفتي او به ديدنت ميآيد. به او بگو جعفر بن محّمد برايت پيغامي فرستاده است: روشی که در زندگي پيش گرفتهاي را رها کن. من براي تو نزد خدا بهشت را ضمانت ميکنم.
ابوبصير گويد: وقتي به کوفه برگشتم، همان شخص به ديدنم آمد در حالي که عدّه ديگري هم همراه او آمده بودند. وقتي منزل خلوت شد، به او گفتم: وضع شما را به عرض امام رساندم. حضرت فرمودند: به او سلام برسان و بگو آن روشی که تا کنون داشته را رها کند و من براي او نزد خدا بهشت را ضمانت ميکنم. او گريهاش گرفت و پرسيد: تو را به خدا! خود حضرت چنين چيزي به تو فرمودند؟ قسم خوردم که اين کلام را حضرت به من فرمودند. پس گفت: کافي است، و رفت.
پس از چند روز کسي را سراغ من فرستاد و مرا به خانهاش دعوت کرد. وقتي به در خانهاش رسيدم، ديدم بدون لباس پشت در ايستاده و ميگويد: ابابصير، از هر چه در خانه داشتم (که حرام بود) بيرون آمدم و الآن همان طور که ميبيني هستم (لباسي ندارم که بپوشم). ابوبصير ميگويد: رفتم و از دوستان برايش لباس تهيه کردم. چند روز بعد کسي را سراغ من فرستاد که من مريض شدهام، رفتم به عیادتش و ديدم مريض است. من هم مرتّب به او سر ميزدم و رسيدگي ميکردم. يک بار که به ديدنش رفتم در حال احتضار بود، ديدم از حال رفت و بيهوش شد. بعد به هوش آمد و گفت: اي ابابصير، مولاي تو به عهدش نسبت به ما وفا کرد و بعد از دنيا رفت.
ابوبصير گويد: من به حج رفتم. در مدينه به خدمت امام صادق )عليه السّلام( رسيدم. هنوز کاملاً داخل نشده بودم که حضرت فرمودند: اي ابابصير، ما به عهد خود در حقّ دوستت وفا کرديم. [3]
ائمّه )عليهم السّلام( تشنگان هدايت را اين چنين سيراب ميکنند و شکر قلبي نسبت به اين ويژگي امام (عليه السّلام)، اعتقاد به اين توانايي در ايشان است.
پينوشتها:
[1]. اصول کافي: کتاب الحجّه، باب نادر جامع في فضل الامام عليه السّلام، ح 1.
[2]. از عبارات زيارت جامعه، بحارالانوار: ج 102 ص 129.
[3]. بحارالانوار: ج 47 ص 145.
منبع: کتاب آشناي غريب
ادله عقلی ضرورت نیاز به امام
امامت در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است و قرآن مجید آن را آخرین مرحله سیر تکاملی انسان میداند که تنها پیامبران اولوالعزم بدان رسیدهاند و درباره حضرت ابراهیم (علیه السلام) میفرماید: به یاد آور هنگامی که پروردگار ابراهیم او را با وسایل گوناگونی آزمود و او آزمایش خود را کامل کرد (و از عهده آنها برآمد) خدا به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز امامانی قرار ده)، خداوند فرمود: پیمان و عهد من (امامت) هرگز به ستمکاران نمیرسد [1]، (و تنها آن گروه از فرزندان تو که پاک و معصومند شایسته این مقامند).
از این آیه استفاده میشود که این مقام بس والاست که حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت در آخر عمر و پس از پشت سر گذاشتن آزمایشهای سخت بدان نایل آمد.
مقام امامت در بسیاری از موارد با مقام نبوت جمع میشود و پیامبر اولوالعزمی همچون حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) به مقام امامت نیز میرسد و از آن روشنتر جمع شدن مقام رسالت و نبوت و امامت در شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است.
و نیز ممکن است در مواردی این مقام (امامت) از رسالت و نبوت جدا شود. همانند ائمه (علیه السلام) که تنها وظیفه امامت را بر عهده داشتند، بدون آن که وحی بر آنان نازل شود.
ادله عقلی امامت عامه در تمام زمانها عبارتند از:
الف: برهان لطف:
نبوت و امامت یک فیض معنوی از جانب خداوند است که بر اساس قاعده لطف باید همیشه وجود داشته باشد. قاعده لطف اقتضا میکند که در میان جامعه اسلامی امامی باشد که محور حق بوده و جامعه را از خطای مطلق باز دارد.
الطاف وجود امام غایب را میتوان در موارد زیر برشمرد:
1.حراست از دین خداوند در سطح کلی. [2]
2. تربیت نفوس مستعد.
3. بقای مذهب.
4. وجود الگویی زنده که بتواند مقتدای مردم قرار بگیرد [3] .
ب: برهان علت غایی:
در علم کلام ثابت شده که خداوند از افعال خود هدف و غرضی دارد و چون خداوند کمال مطلق است و نقص در او راه ندارد، غایت افعال الهی به مخلوقات بر میگردد و غایت وجود انسان، انسان کامل است؛ یعنی انسان مانند درختی است که میوه آن وجود انسان کامل است [4] .
ج: برهان امکان اشرف:
در فلسفه قاعدهای مطرح میشود، به نام قاعده امکان اشرف و معنای آن این است که ممکن اشرف باید در مراتب وجود اقدم از ممکن اخس باشد... [5]
در عالم وجود، انسان اشرف مخلوقات است و محال است که وجود، حیات، علم، قدرت و جمال و... به افراد انسان برسد قبل از آن که این کمالات به انسان کاملی که حجت روی زمین است، رسیده باشد.
د: برهان مظهر جامع:
هویت مطلقه خداوند در مقام ظهور، احکام وحدت بر او غلبه دارد و در وحدت ذاتی مجالی برای اسمای تفصیلی نیست. از طرف دیگر در مظاهر تفصیلی که در عالم خارج ظاهر میشوند، احکام کثرت ، غالب بر وحدت است. این جاست که فرمان الهی مقتضی صورتی اعتدالی است که در آن وحدت ذاتی و یا کثرت امکانی بر یکدیگر غلبه نداشته باشد، تا بتواند مظهری برای حق از جهت اسمای تفصیلیه و وحدت حقیقیه باشد و آن صورت اعتدال همان انسان کامل است. [6]
علامه حلی (رحمة الله علیه) در توضیح کلام خواجه نصیرالدین طوسی به بعضی از این ضرورتهای وجود امام اشاره کرده و میفرماید:
1. وجود پیامبر ضروری است تا شناخت عقلی بشر، به واسطه بیان نقلی تقویت شود؛ زیرا اگر چه انسان با نیروی عقل بسیاری از حقایق از اصول و فروع دین را درک میکند، ولی گاهی در اعماق وجودش وسوسهها و تزلزلهایی وجود دارد که مانع از اعتماد بر آن و انجام آنها میگردد، اما هنگامی که این احکام عقلی با بیان پیشوای الاهی تقویت گردد، هر گونه تزلزل و شک و دودلی زدوده خواهد شد و انسان با قوت قلب به سوی یافتههای عقلی خود خواهد رفت.
2. بسیاری از امور وجود دارد که عقل، حسن و قبح آن را درک نمی کند و باید دست به دامان پیشوایان الاهی گردد، تا بتواند خوبی و بدی آنها را دریابد.
3. بسیاری از اشیا مفید و برخی دیگر زیان بارند و انسان تنها با فکر خود قادر به درک سود و زیان همه آنها نیست. این جاست که احساس نیاز میکند، تا کسی سود و زیان اشیا را برای او بیان نماید و این کار تنها از عهده پیشوایان الهی که با منبع وحی در ارتباط هستند بر میآید.
4. انسان موجود اجتماعی است و اجتماع بدون داشتن قوانینی که حقوق همه افراد را حفظ کند و آنها را در مسیر صحیح پیش ببرد؛ سامان نخواهد یافت و به کمال مطلوب نخواهد رسید، تشخیص این قوانین به طور صحیح و اجرای آنها جز به وسیله ی رهبران آگاه، پاک و معصوم صورت نخواهد گرفت
5. انسانها در درک کمالات و تحصیل علوم و معارف و کسب فضایل متفاوتند، بعضی از آنها توانایی حرکت در این مسیر را دارند و برخی عاجز و ناتوانند. رهبران الهی گروه اوّل را تقویت و گروه دوم را یاری میکنند، تا هر دو گروه به کمال ممکن برسند.
6.با توجه به تفاوت مراتب اخلاق در انسانها، تنها راه برای پرورش این فضایل، رهبران پاک و معصوم هستند.
7. پیشوایان الهی از ثواب و عقاب و پاداش و کیفر الهی در برابر طاعت و گناه آگاهی کامل دارند و هنگامی که دیگران را از این امور آگاه کنند، انگیزه نیرومندی برای انجام وظیفه در آنان پیدا میشود. [7]
با توجه به این که امامت چیزی جز استمرار خط نبوت نیست، غالب این فلسفهها که در ضرورت نبوت بیان شده است، در مورد امامان معصوم نیز ثابت است. به بیان دیگر خداوندی که نوع بشر را برای پیمودن راه کمال و سعادت آفریده است، همان گونه که باید برای هدایت او پیامبرانی را که متکی بر نیروی وحی و دارای مقام عصمت باشند مبعوث کند، لازم است برای تداوم این راه، بعد از رحلت پیامبران، جانشینان معصومی قرار دهد تا جامعه انسانی را در رسیدن به سر منزل مقصود کمک کنند و به یقین بدون آن (جانشینان پیامبر) این هدف ناتمام خواهد ماند؛ زیرا اولاً: عقول انسانی به تنهایی برای تشخیص تمام عوامل و اسباب پیش رفت و کمال، قطعاً کافی نیست و گاهی حتی یک دهم آن را نیز تشخیص نمیدهد.
ثانیاً: آیین انبیا بعد از رحلت آنان، ممکن است دست خوش انواع تحریفات گردد. برای جلوگیری از تحریف لازم است پاسدارانی معصوم و الهی باشند، تا از آن پاسداری کنند. درست است که خداوند در باره قرآن مجید فرمود: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون [8]» یعنی: «ما قرآن را فرستادیم و خود حافظ و نگهبان آن هستیم.» اما حفظ دین باید از طریق علل و اسباب آن باشد که این اسباب همانا امامان معصوم (علیه السلام) هستند.
ثالثاً: تشکیل حکومت الهی و برقراری عدل و قسط و رسانیدن انسان به اهدافی که برای آن آفریده شده است، جز از طریق انسانهای معصوم ممکن نیست؛ زیرا به گواهی تاریخ حکومتهای انسانی همیشه در مسیر منافع مادی افراد یا گروه های خاصی سیر کرده و تمام تلاش آنها در همین راستا بوده است و همانگونه که بارها آزمودهایم عناوینی مثل دموکراسی و حکومت بر مردم یا حقوق بشر و مانند آن پوششی است برای رسیدن به اهداف شیطانی قدرتها و آنها با استفاده از همین ابزار مقاصدشان را به شکل مرموزی بر مردم تحمیل کرده اند.
رابعاً: ادامه و استمرار دستورات دین در جوامع نیاز به وجود امامان خبیر و آگاه به تمام جزئیات و دقایق دین دارد، تا در هیچ لحظهای کوچکترین نقطه ابهامی برای کسی باقی نماند.
از آنچه گفتیم به خوبی ضرورت و فلسفه وجود امامان معصوم معلوم میگردد [9] .
منابع:
[1]. «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین»، بقره، 124.
[2]. شریف العلماء، کشف القناع، ص148.
[3]. نک: نمایه مبانی کلامی مهدویت، سؤال220.
[4]. نک: نمایه مبانی فلسفی مهدویت، سؤال 221.
[5]. طبا طبایی، نهایة الحکمة، صص319و 320.
[6]. نک: تمهید القواعد، ص 172؛ جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 548- 555.
[7]. نک. شرح تجرید، ص 271 (با کمی تلخیص و اقتباس)، به نقل از پیام قرآن، ج 9، ص 38-37 .
[8]. حجر، 9.
عظمت مقام و جایگاه امامت در قرآن
مسأله امامت و رهبرى تنها يک مسأله دينى و تشريعى نيست، بلكه مجموعه جهان آفرينش و تكوين را نيز زير بال و پر خود گرفته و خداوند بزرگ، امام كل جهان هستى و مجموعههاى مختلف آن است، و همه آن را رهبرى و هدايت و تدبير مىكند.
قرآن مجيد نيز اهميت خاصى براى امامت قائل است و آن را آخرين مرحله سير تكاملى انسان شمرده كه تنها پيامبران اولوالعزم به آن رسيدهاند، چنانكه در آيه 124سوره «بقره» مىخوانيم: « وَ اِذا ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قال اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مَنْ ذُرَّيَّتى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ» به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى رسد. (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقام هستند).
در اين آيه نخست به طور سربسته مى گويد: «بياد بياور هنگامى كه خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود». در اينكه اين كلمات چه بوده در ميان مفسّران گفتگو بسيار است و به گفته «روح المعانى» تا سيزده قول درباره آن ذكر كرده اند. [1]
ولى آنچه صحيحتر به نظر مىرسد اين است كه منظور از كلمات همان اوامر و نواهى مختلفى است كه وظايف سنگين و مشكلى را بر دوش ابراهيم (عليه السلام) مىگذارد، تا به خوبى در كوره امتحان آزموده شود و آنها عبارت بودند از قيام شجاعانه در برابر بتپرستان، شكستن بتها، قرار گرفتن در دل آتش و ثبات قدم در تمام اين مراحل.
همچنين آماده شدن براى قربانى فرزند دلبندش، او را به قربان گاه بردن و كارد بر گلوى او نهادن و نيز چشم پوشى از زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشک و سوزان مكه، در زمانى كه حتى يک نفر در آنجا سكونت نداشت و بالاخره مهاجرت از سرزمين بتپرستان و پشت پا زدن به تمام زندگى براى اداى رسالت خويش و براستى هر يک از آنها آزمايش سخت و سنگينى بود، ولى ابراهيم با نيروى ايمان و استقامت و صبر از عهده همه آنها بر آمد.
بعضى از مفسران مواد امتحانى ابراهيم را بالغ بر سى موضوع شمردهاند و مىگويند در سه سوره از قرآن اين سى ماده امتحانى ذكر شده است. در آيه 13 سوره «توبه» (ده صفت ذكر شده) و در سوره «احزاب» آيه 35 (ده صفت ذكر شده) و در آيات 1 تا 9 سوره «مؤمنون» نيز ده صفت آمده كه مجموعاً سى صفت يا سى ماده امتحانى مى شود [2] ولى با توجه به اينكه قسمت قابل ملاحظهاى از اين صفات مكرر است و شمارش دقيق آن به سى نمىرسد، اين قول چندان قابل قبول نيست.
به هر حال ابراهيم (عليه السلام) قهرمان بتشكن و پيامبر مخلص و ايثارگر، از عهده تمام آن امتحانات سخت و سنگين بر آمد. اينجا بود كه قامتش موزون براى لباس امامت شد و خداوند او را به اين خطاب پر افتخار مفتخر ساخت «إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً» من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم.
اين چه مقامى بود كه ابراهيم بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت و آن همه مبارزات در اواخر عمر به آن نائل گرديد؟!
حتماً مقامى والاتر و بالاتر از همه آنها بود كه ابراهيم (عليه السلام) بعد از آن همه امتحان، شايستگى دريافت آن را از سوى خداوند پيدا كرد.
مفسّران در تفسير معنى «امامت» در اينجا گفتگوهای بسياری كردهاند و چون بعضى نخواسته يا نتوانستهاند به عمق معنى والاى اين واژه برسند، گرفتار سرگردانى و توهّم عجيبى شدهاند.
از همه عجيبتر اينكه جمعى از مفسران معروف، آن را به نبوت تفسير كردهاند در حالى كه به طور قطع در آن هنگام ابراهيم (عليه السلام) پيامبر بود و سالها از نبوت و رسالتش مىگذشت و صاحب فرزندانى شده بود. به همين دليل در ادامه آيه تقاضاى مقام امامت را براى فرزندان خويش و دودمان خود كرد.
بسيارى از مفسران كلماتى كه خداوند ابراهيم (عليه السلام) را به وسيله آنها آزمود، عبارت از يک سلسله از تعليماتى كه از سوى خداوند دريافت داشته بود مىدانند و يا اينكه مبارزه با بتپرستان و بناى خانه كعبه و قربانى فرزند را در اين باب ذكر مىكنند، ولى با اين حال امامت را به معنى نبوت تفسير كردهاند با اينكه هم آن دستورات و هم اين ايثارگریها بعد از رسيدن ابراهيم (عليه السلام) به مقام نبوت بود و جمله: « اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً» در تفسير آنها كاملا نامفهوم است.
معنى ديگرى كه براى امامت گفتهاند، واجب الاطاعة شدن حضرت ابراهيم (عليه السلام) است. در حالى كه هر پيامبرى واجب الاطاعة است و اين صفت نياز به رسيدن به مقام ديگرى ندارد.[3]
بعضى تفسير سومى براى آن ذكر كردهاند و گفتهاند: منظور از امامت در اين آيه، رياست در امور دين و دنيا يا به تعبير ديگر رئيس حكومت بودن است.
اين تفسیر نیز هر چند از دو تفسير سابق بهتر است ولى باز عمق معنى امامت را مشخص نمىكند.
به عقيده ما با توجه به آيات ديگر قرآن كه در زمينه امامت بحث مى كند، منظور از امامت در اينجا مقامى والاتر و ارجمندتر از همه اينها است و آن تحقق بخشيدن به برنامههاى الهى، اعم از حكومت و اجراى احكام الهى و تربيت و پرورش نفوس انسانى در ظاهر و باطن است.
توضيح اينكه: هدف از بعثت انبياء و ارسال رسل، هدايت جامعه بشرى است و اين هدايت در دو بعد انجام مىشود، اول هدايت به معنى ارائه طريق (نشان دادن راه) يعنى همان چيزى كه وظيفه هر پيامبرى از پيامبرن خدا است و دوّم، ايصال به مطلوب (رساندن به مقصود) است كه آن نيز دو شاخه دارد:
شاخه اول، هدايت تشريعى به معنى تحقّق بخشيدن به برنامههاى دينى از طريق تشكيل حكومت و اجراى حدود و احكام الهى و بسط و ترويج عدالت اجتماعى از طريق تربيت و پرورش نفوس به طور عملى است و هر دو طريق سبب تحقّق يافتن اهداف پيامبران مىشود و برنامهاى بسيار سخت و سنگين است و نياز به ويژگىهاى فراوان از نظر علم و تقوا و شجاعت و مديريت دارد.
شاخه ديگر، هدايت تكوينى و رساندن به مقصود از طريق تأثير و نفوذ معنوى و روحانى و تابش شعاع هدايت در قلب انسانهاى آماده است و اين يک سير معنوى و درونى است. علاوه بر آن سير ظاهرى و برونى كه انبياى بزرگ و پيشوايان الهى نسبت به پيروان خود لازم مى ديدند. چنين برنامهاى صفات و ويژگىها و آمادگىهاى بيشترى را مىطلبد.
مجموعه اين دو برنامه به اهداف مذهب و رسالتهاى الهى تحقق مىبخشد، و انسانهاى آماده را به تكامل مادّى و معنى و ظاهرى و باطنى مىرساند و منظور از امامت در آيه فوق همين است و تا ابراهيم (عليه السلام) امتحان آن همه شايستگىها و صفات ويژه را نداد، لايق اين مقام نگشت.
از آنچه در بالا گفته شد اين نكته نيز به دست آمد كه مقام امامت با مقام نبوت در بسيارى از موارد جمع مى شود و پيامبر اولوالعزمى چون ابراهيم به مقام امامت نيز مىرسد و از آن روشنتر جمع مقام نبوت و رسالت و امامت در شخص پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) است. البته ممكن است گاهی مقام امامت، از نبوت و رسالت جدا شود. مانند امامان معصوم (عليهم السلام) كه تنها وظيفه امامت را بر عهده داشتند، بىآنكه وحى بر آنها نازل شود و رسول و نبى باشند.
به هر حال از صدر اين آيه عظمت مقام امام و منصوب بودن امام از سوى خداوند به خوبى روشن مىشود: «قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاس اِماماً» ذيل آيه هم تأكيد بيشترى بر اين موضوع مىكند، زيرا مىگويد: هنگامى كه ابراهيم (عليه السلام) به اين مقام منصوب شد، عرضه داشت: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده)»: «قالَ وَ مِنْ ذُرّيَّتى» در اين هنگام خطاب آمد كه «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد (مگر آنها كه شايستهاند)» يعنى تنها آن گروه از فرزندانت كه از هر گونه ظلم، پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقام هستند « قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ».
از مجموع آنچه گفته شد، جلالت و عظمت مقام امام، از ديدگاه قرآن مجيد روشن مىشود و هدف ما در اينجا بيان همين نكته بود.
نویسنده: آیة الله مکارم شیرازی
منابع و پینوشتها:
[1]. روح المعانى، جلد اول، صفحه 336
[2]. روح المعانى جلد 1، صفحه 335 (بعضى از مفسران سوره «معارج» را نيز بر آن افزودهاند و گفتهاند اين كلمات در چهار سوره از قرآن آمده است.
[3]. تفسير روح البيان ده سنّت معروف ابراهيم، و در كشاف و مراغى اوامر و نواهى الهى، و در قرطبى و المنار مجموعه اين دستورات را ذكر كرده است.
منبع اصلی : پمجله یام قرآن جلد 9
اهمیت و جایگاه امامت در قرآن
چکیده
امامت در قرآن ازجایگاه رفیع وبلندی برخوردار است و از آیات هدایت قرآن بدست میآید که مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است زیرا خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را بعد از آنکه دارای مقام نبوت و رسالت بود، مورد آزمونهای ویژهای قرار داد و هنگامی که از همه آزمایشات سربلند بیرون آمد، او را به مقام امامت برگزید
مقدمه
بانگاهی مدبرانه در آیات قرآن، این چنین در مییابیم که امامت شایسته و بر حق در نگاه قرآن چنان جایگاهی دارد که غافل شدن از آن مساوی با عدم اجرای اصل رسالت است .
در نگاه قرآن در قیامت هر کس با امام خود خوانده می شود. «یوم ندعوا کلُّ انسٍ بإمامهم»(اسری 71 ). این آیه نشانگر تاثیر بی بدیل پیشوایان در زندگی و سرنوشت انسان در سرای جاوید میباشد . پیشوای شایسته و برگزیده از جانب خداوند، پیشاهنگ سعادت جاودان و پیشوای نابکار رهروان خود را به سوی سقوط در آتش جهنم وا میدارد.
قرآن جایگاه امامت را برای رهروان خود تبیین نموده است و در آیاتی به این مسئله مهم پرداخته است. در این نوشتار در صددیم تا با توجه به بضاعت اندک خود اهمیت امامت و جانشینی پیامبر را به نگارش درآوریم
امامت اوج افتخار ابراهیم (علیه السلام)
در این آیه سخن از ابراهیم پیامبر بزرگ خدا و قهرمان توحید و بناى خانه كعبه و اهمیت این كانون بزرگ توحید و عبادت است كه ضمن هیجده آیه این مسائل را بر شمرده است.
هدف از این آیات در واقع سه چیز است:
1- مقدمهاى باشد براى مساله تغییر قبله كه بعدا مطرح مىشود تا مسلمانان بدانند این كعبه از یادگارهاى ابراهیم پیامبر بتشكن است و اگر امروز مشركان و بت پرستان آن را تبدیل به بتخانه كردهاند این یك آلودگى سطحى است و چیزى از ارزش و مقام كعبه نمىكاهد.
2- یهود و نصارى ادعا مىكردند ما وارثان ابراهیم و آئین او هستیم و این آیات (در ارتباط با آیات فراوانى كه در باره یهود گذشت) مشخص مىسازد كه آنها تا چه حد از آئین ابراهیم بیگانهاند.
3- اینكه مشركان عرب نیز پیوند ناگسستنى میان خود و ابراهیم قائل بودند، باید به آنها نیز فهمانده شود كه برنامه شما هیچ ارتباطى با برنامه این پیامبر بزرگ بتشكن ندارد.
در آیه مورد بحث نخست مىگوید: بخاطر بیاورید هنگامى را كه خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگون آزمود و او از عهده آزمایش به خوبى بر آمد «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ».
این آیه از مهمترین فرازهاى زندگى ابراهیم (علیه السلام) یعنى آزمایشهاى بزرگ او و پیروزیش در صحنه آزمایشها سخن مىگوید، آزمایشهایى كه عظمت مقام و شخصیت ابراهیم را كاملا مشخص ساخت، و ارزش وجود او را آشكار كرد.
هنگامى كه از عهده این آزمایشها بر آمد، خداوند مىباید جایزهاى به او بدهد، لذا فرمود: من تو را امام و رهبر و پیشواى مردم قرار دادم «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».
ابراهیم تقاضا كرد كه از دودمان من نیز امامانى قرار ده، تا این رشته نبوت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد «قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی». اما خداوند در پاسخ او فرمود: پیمان من، یعنى مقام امامت، به ظالمان هرگز نخواهد رسید «قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».
تقاضاى تو را پذیرفتم، ولى تنها آن دسته از ذریه تو كه پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند!
امام كیست؟
از آیه مورد بحث اجمالا چنین استفاده مىشود که مقام امامتى كه به ابراهیم بعد از پیروزى در همه این آزمونها بخشیده شد، فوق مقام نبوت و رسالت بود.
امامت معانى مختلفى دارد:
درمورد تعریف امامت اختلاف نظر زیادی وجود دارد .
از نظر پیروان اهل البیت (علیهم السلام) امامت، از اصول دین و ریشههای اعتقادی است درحالیکه از نظر اهلسنت جزء فروع دین و دستورات عملی محسوب میشود به همین دلیل میبینیم که از دید یک دانشمند سنی، امامت یعنی رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا خلافه عن النبی. امامت، ریاست و سرپرستی عمومی در امور دین و دنیا به عنوان جانشینی از پیامبر است. [1]
مطابق این تعریف امامت یک مسؤلیت ظاهری درحد ریاست حکومت است منتها حکومتی که شکل دینی داردو عنوان جانشینی پیامبر را به خود گرفته است و روشن است که چنین امامی می تواند از طرف مردم انتخاب گردد.
بعضی نیز امامت را به معنی «جانشینی یک شخص از پیامبردر بر پا داشتن احکام شرع و پاسداری از حوزه دین طوری که اطاعت او بر همه امت واجب می باشد» دانستهاند. [2]
تعریف اول با تعریف دوم تفاوت چندانی ندارد و هردو یک مفهوم را میرساند.
و اما با توجه دقیق به آیات قرآن و راهنمایی اهل بیت (علیهم السلام) درمییابیم که امامت عبارت است از تحقق بخشیدن برنامههاى دینى اعم از حكومت به معنى وسیع كلمه و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنین تربیت و پرورش نفوس در "ظاهر" و "باطن" و این مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زیرا "نبوت" و "رسالت" تنها اخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد "امامت" همه اینها وجود دارد به اضافه "اجراى احكام" و "تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن" (البته روشن است كه بسیارى از پیامبران داراى مقام امامت نیز بودهاند).
در حقیقت مقام امامت، مقام تحقق بخشیدن به اهداف مذهب و هدایت به معنى "ایصال به مطلوب" است، نه فقط "ارائه طریق".
علاوه بر این "هدایت تكوینى" را نیز شامل مىشود یعنى تاثیر باطنى و نفوذ روحانى امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهاى آماده و هدایت معنوى آنها .
باید این را در نظر داشت که امام همچون خورشیدی مىماند كه با اشعه زندگى بخش خود گیاهان را پرورش مىدهد و به موجودات زنده جان و حیات مىبخشد. نقش امام در حیات معنوى نیز همین نقش است.
در قرآن مجید مىخوانیم «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِیُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مىفرستند تا شما را از تاریكیها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است. (احزاب- 43).
شکی نیست كه مراد از امامت در آیه مورد بحث معنى سوم است، زیرا از آیات متعدد قرآن استفاده مىشود كه در مفهوم امامت مفهوم "هدایت" افتاده، چنان كه در آیه 24 سوره سجده مىخوانیم «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» و از آنها امامانى قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آیات ما ایمان داشتند.
این هدایت به معنى ارائه طریق نیست، زیرا ابراهیم پیش از این، مقام نبوت و رسالت و هدایت به معنى ارائه طریق را داشته است.
حاصل اینكه قرائن روشن گواهى مىدهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پیمودن مراحل یقین و شجاعت و استقامت به ابراهیم بخشیده شد، غیر از مقام هدایت به معنى بشارت و ابلاغ و انذار بوده است. پس هدایتى كه در مفهوم امامت افتاده چیزى جز "ایصال به مطلوب" و "تحقق بخشیدن روح مذهب" و پیاده كردن برنامههاى تربیتى در نفوس آماده نیست.
این حقیقت اجمالا در حدیث پر معنى و جالبى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده:
ان اللَّه تبارك و تعالى اتخذ ابراهیم عبدا قبل ان یتخذه نبیا، و ان اللَّه اتخذه نبیا قبل ان یتخذه رسولا، و ان اللَّه اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا، و ان اللَّه اتخذه خلیلا قبل ان یجعله اماما، فلما جمع له الاشیاء قالَ: "إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً" قال: فمن عظمها فى عین ابراهیم قالَ: "وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ" قال: لا یكون السفیه امام التقى.
خداوند ابراهیم را بنده خاص خود قرار داد پیش از آنكه پیامبرش قرار دهد و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد پیش از آنكه او را رسول خود سازد و او را رسول خود انتخاب كرد پیش از آنكه او را به عنوان خلیل خود برگزیند و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنكه او را امام قرار دهد، هنگامى كه همه این مقامات را جمع كرد، فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، این مقام به قدرى در نظر ابراهیم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا از دودمان من نیز امامانى انتخاب كن، فرمود: پیمان من به ستمكاران آنها نمىرسد ... یعنى شخص سفیه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد. [3]
امامت یا آخرین سیر تكاملى ابراهیم
از آنچه که در بیان حقیقت امامت گفته شد بخوبى استفاده مىشود كه ممكن است كسى مقام پیامبرى و تبلیغ و رسالت را داشته باشد اما مقام امامت در او نباشد. این مقام، نیازمند به شایستگى فراوان در جمیع جهات است و همان مقامى است كه ابراهیم پس از آن همه امتحانات و شایستگىها پیدا كرد و این آخرین حلقه سیر تكاملى ابراهیم بود.
آنها كه گمان مىكنند منظور از امامت تنها "فرد شایسته و نمونه بودن" است، گویا به این حقیقت توجه ندارند كه چنین مطلبى از آغاز نبوت در ابراهیم بوده است و آنها كه گمان مىكنند منظور از امامت "سرمشق و الگو بودن" براى مردم است، باید به آنها گفت که این صفت براى ابراهیم و تمامى انبیاء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همین دلیل پیامبر باید معصوم باشد چرا كه اعمالش الگو است. بنابراین مقام امامت، مقامى است بالاتر از اینها و حتى برتر از نبوت و رسالت و این همان مقامى است كه ابراهیم پس از امتحان شایستگى از طرف خداوند دریافت داشت
ظالم كیست؟
منظور از "ظلم" در جمله "لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ" تنها ستم کردن به دیگران نیست، بلكه ظلم (در برابر عدل) در اینجا به معنى وسیع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت به معنى گذاردن هر چیز به جاى خویش است. بنابراین ظلم آن است كه شخص كار یا چیزى را در موقعیتى كه شایسته آن نیست قرار دهند. حال از آنجا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق، مقام فوق العاده پر مسئولیت و با عظمتى است، یک لحظه گناه و نافرمانى و سوء پیشینه سبب مىگردد كه لیاقت این مقام سلب گردد لذا در احادیث مىخوانیم كه امامان اهل بیت (علیهم السلام) براى اثبات انحصار خلافت بلافصل پیامبر به امام على (علیه السلام) به همین آیه مورد بحث استدلال مىكردند. اشاره به اینكه دیگران در دوران جاهلیت بتپرست بودند و تنها كسى كه یک لحظه در مقابل بت سجده نكرد، امام على (علیه السلام) بود. چه ظلمى از این بالاتر كه انسان بتپرستى كند؟ مگر لقمان به فرزندش نگفت: «یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» اى فرزندم شریك براى خدا قرار مده كه شرك ظلم عظیمى است (لقمان- 13).
به عنوان نمونه "هشام بن سالم" از "امام صادق" (علیه السلام) نقل مىكند كه فرمود:
قد كان ابراهیم نبیا و لیس بامام، حتى قال اللَّه إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی فقال اللَّه لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ، من عبد صنما او وثنا لا یكون اماما
ابراهیم پیامبر بود پیش از آنكه امام باشد، تا اینكه خداوند فرمود: من تو را امام قرار مىدهم، او عرض كرد: از دودمان من نیز امامانى قرار ده، فرمود: پیمان من به ستمكاران نمىرسد، آنان كه بتى را پرستش كردند امام نخواهند بود.[4]
امام از سوى خدا تعیین مىشود
از آیه مورد بحث، ضمنا استفاده مىشود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) باید از طرف خدا تعیین گردد، زیرا اولا، امامت یک نوع عهد و پیمان الهى است و بدیهى است چنین كسى را باید خداوند تعیین كند كه او طرف پیمان است.
ثانیا، افرادى كه رنگ ستم به خود گرفتهاند و در زندگى آنها نقطه تاریكى از ظلم- اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران- و حتى یک لحظه بتپرستى وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد
نتیجه
امامت از نظرخداوند جایگاه ویژه ای دارد و کسی شایستگی این منصب را پیدا میکند که
الف: از نظر ذات و فطرت و خلقت برجستگى داشته، و طهارت و صفاء و نورانیّت و استعداد مخصوصى در وجود او باشد.
ب: از جهت مجاهدات نفسانى قلبى و أعمال ظاهرى و رفتار و گفتار و اطاعت و عبودیّت در حدّ تمام باشد.
ج: انتخاب و تعیین او صد در صد باید از جانب خداوند متعال باشد و كسی كه درباره خود از ستمكارى و تجاوز خوددارى نمىكند، به هیچ وجه مورد اطمینان نبوده و به حقوق دیگران نیز تجاوز كرده و سزاوار پیشوایى و امامت نخواهد بود.
پینوشتها
[1]. شرح تجرید قوشچی، ص 472
[2]. شرح قدیم تجرید ازشمس الدین اصفهانی اشعری بنا به نقل توضیح المراد تعلیقه بر شرح عقاید تالیف سید هاشم حسینی تهرانی ص 672
[3]. اصول كافى جلد اول باب طبقات الانبیاء و الرسل و الأئمه صفحه 133
[4]. اصول كافى جلد اول باب "طبقات الانبیاء و الرسل" حدیث 1.
فهرست منابع و ماخذ
قرآن کریم
ترجمه جوامع الجامع، ج1، ص: 164 مولف فضل بی حسن طبرسی
امالى شیخ مفید و مناقب ابن مغازلى، طبق نقل تفسیر المیزان
اصول كافى جلد اول باب "طبقات الانبیاء و الرسل" حدیث 1.
انوار درخشان، ج1، ص: 324
ترجمه بیان السعادة، ج2، مولف حشمت الله ریاضی
تفسیر المیزان سید محمد حسین طباطبایی
ترجمه تفسیر المیزان سید محمد طباطبایی
تفسیر نمونه ناصر مکارم شیرازی
پیام قرآن ج 9 ناصر مکارم شیرازی
امام شناسی محمد رضا کاشفی
تبیین جایگاه امامت با تاملی در آیه امامت حضرت ابراهیم
برخى از معارف و آموزههاى قرآن كريم به ظاهر ساده و آسان مىنمايد؛ امّا درك و فهم حقيقت آن، تأمل و ژرفكاوى زيادى مىطلبد.
يكى از آن آموزهها، موضوع امامت حضرت ابراهيم (عليه السلام) است. قرآن كريم اين حقيقت را به صراحت و وضوح بيان مىكند كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) پس از موفقیت در گذراندن آزمايشها و امتحانهاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزيده شد:
«و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً. قال و من ذرّيّتى قال لا ينال عهدى الظالمين.» (بقره/ 124)
«(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمىرسد.»
با توجه به اينكه اتمام و پايان اين آزمايشها در اواخر عمر حضرت ابراهيم (عليه السلام) بوده است و در نتيجه اعطاى مقام امامت در زمانى صورت گرفته كه ابراهيم، پيامبر بوده است، اين پرسش مطرح مىشود كه مقام امامت چگونه مقام و منصبى است كه ابراهيم به رغم نبوت و پيامبریش، فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟
پاسخ بدين پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زيرا نبوت و پيامبرى، خود نوعى امامت يا دست كم متضمن امامت است.
چگونه ممكن است پيامبر در بخش عمده دوره نبوت و پيامبريش، فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست يابد؟!
همين دشوارى باعث گرديده است كه بسيارى از مفسّران، تفسير آيه ياد شده را بگذارند و بگذرند و تعدادى نيز كه پيرامون آن سخن گفتهاند، ديدگاهها و نظريات متفاوت و متضادى را اظهار كردهاند كه برخى از آنها توجيه درستى ندارد.
در اين نوشتار تلاش مىكنيم نخست به ديدگاههاى مطرح شده راجع به مفهوم و معناى امامت در آيه بالا بپردازيم و سپس به برداشتى كه خود بدان، رسيدهايم و گمان مىكنيم كه با ساير آيات و نيز روايات پيرامون امامت سازگارتر است اشاره نماييم.
امامت ابراهيم (عليه السلام) در نگاه مفسّران
همانگونه كه اشاره شد، مفسّران در معناى امامت ابراهيم (عليه السلام)، ديدگاههاى متفاوتی دارند. در اين جا به صورت فشرده و گذرا به بررسى اين ديدگاهها مىپردازيم.
1- امامت = نبوت
بسيارى از مفسّران اهل سنت، امامت را در آيه، به معناى نبوت گرفتهاند؛ بدين صورت كه نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پيشوا بودن تعريف مىكنند. آنگاه در مورد ابراهيم (عليه السلام) به معناى پيشواى دينى يا پيشوا در دين مىگيرند و آنرا مترادف با نبوت مىشمارند.
مراغى در اين زمينه مىگويد: «قال انّى جاعلك للنّاس اماما. اى انّى جاعلك للنّاس رسولاً يؤتم بک و يقتدى بهديک الى يوم القيامة فدعا الناس الى الحنفية السمحة وهى الايمان باللَّه و توحيده و البرائة من الشرك...» [1]
«گفت تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. يعنى تو را براى مردم پيامبر قرار دادم كه به تو اقتدا كنند و از هدايتت تا روز قيامت پيروى نمايند و ابراهيم نيز مردم را به دين آسان حنيف كه عبارت است از ايمان به خدا و يگانگیش و برائت از شرک، فراخواند.»
قاسمى در محاسن التأويل مىنويسد: «المراد بالعهد تلك الامامة المسئول عنها و هل كانت الاّ الامامة فى الدين و هى النبوّة التى حرمها الظالمون من ذريتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فى الدين خاصة...»[2]
«مقصود از عهد در آيه، همان امامت مورد درخواست است و آيا اين جز همان امامت در دين كه نبوت است و فرزندان ظالم ابراهيم از آن محرومند مىباشد؟... پس آشكار شد كه مراد از عهد، همان امامت در دين است فقط.»
فخر رازى نیز مىگويد: «قال اهل التحقيق المراد من الامام ههنا النبى و يدّل عليه وجوه...» [3]
آلوسى مىنويسد: «المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لكونه مأموم النبى ليست امامته كامامته.»[4]
اين ديدگاه به رغم مقبوليتش نزد اهل سنت، بر يك پيش فرض غلط استوار است و آن اينكه ابراهيم )عليه السلام (قبل از اعطاى امامت، پيامبر نبوده است. در حالى كه از يك سو آزمايشها و امتحانات ابراهيم )عليه السلام( از دوره جوانى (در آتش افكنده شدن) تا كهنسالى (ذبح اسماعيل) ادامه داشته است.
از سوى ديگر آيه به صراحت مىگويد كه جعل امامت بعد از اتمام و پايان رساندن آزمايشها صورت گرفته است. نتيجه آن مىشود كه اگر امامت همان نبوت باشد بايد ابراهيم در دوره كهولت و پيرى به پيامبرى رسيده باشد! و اين چيزى است كه هيچ مسلمانى آن را نمىپذيرد.
فخر رازى با توجه به همين اشكال مىگويد: چون خداوند مىدانست كه ابراهيم اين آزمايشها را پس از پيامبریش با موفقيت سپرى مىكند، از اين رو پيشاپيش به او مقام نبوت داد. [5]
معناى اين سخن آن است كه فعل ماضى «اتمّهنّ» به معناى فعل مضارع «يتمّهنّ» است. و اين توجيهى است كه هيچ مبناى معقولى ندارد. گذشته از اين بر اساس اين نظريه، جاى اين پرسش است كه چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبير كرد؟ يعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود، بايد مىفرمود: «انّى جاعلک للناس نبيّاً»
2- امامت= رهبرى سياسى
برخى مفسّران، امامت ابراهيم (عليه السلام) را به معناى زعامت و رهبرى سياسى - اجتماعى گرفتهاند و بر اين باورند كه ابراهيم (عليه السلام) پيش از ابتلاء به آزمایشات الهی، پيامبر بوده است. امّا تدبير و مديريت امور جامعه از قبيل تأديب جنايتكاران، اقامه حدود، جمع آورى ماليات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشته است و پس از پايان آزمايشها، خداوند اين منصب را به او عطا فرمود.
اين نظريه را مىتوان از مجمع البيان طبرسى به دست آورد؛ زيرا مرحوم طبرسى نخست مىگويد: امامت به معناى مقتدائى و پيشوائى است. آنگاه پيشوائى را به دو قسم تقسيم مىكند:
الف: پيشوائى در گفتار و رفتار
ب: رهبرى و تدبير امور جامعه
سپس مىگويد: معناى نخست ملازم نبوت است و هر پيامبرى، پيشوا در گفتار و رفتار نيز هست.
امّا معناى دوم ملازم نبوّت نيست؛ بلکه ممكن است، شخص، پيامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبرى سياسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مىگويد: چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال يا آينده است و نه گذشته و گرنه عمل نمىكرد و «اماماً» را نصب نمىداد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى ديگر ابراهيم (عليه السلام) قبل از آزمايشها و جعل امامت، پيامبر بوده است. نتيجه اين مىشود كه اين منصب پيشواى به معناى نخست كه ملازم بانبوت و پيامبرى است، نمىباشد؛ بلكه به معناى دوم يعنى زعامت و رهبرى سياسى است. [6]
بلاغى نيز در تفسير آلاء الرحمن همين نظريه را پذيرفته است.[7]
اين تفسير نيز با واقعيت سازگار نمىنمايد؛ زيرا در تاريخ و نيز در قرآن هيچ نشانهاى از حكومت و زعامت ابراهيم (عليه السلام) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهيم (عليه السلام) به معناى رهبرى سياسى و اجتماعى وى باشد، بايد گزارشى هر چند كوتاه از اين پديده در تاريخ زندگى ابراهيم (عليه السلام) به چشم بخورد در حاليكه نه در تاريخ و نه در آيات قرآن، چنين گزارشى نيامده است.
3- امامت = پيشوائى پيامبران
بعضى از مفسّران امامت ابراهيم (عليه السلام) را به معناى پيشوائى وى نسبت به انبياء غير اولوالعزم دانسته و بر اين باورند كه امامت پيامبران سه سطح دارد:
يكى، امامت نسبت به مردم عادى كه در اين سطح تمام انبياء امامند.
دوم، امامت بر مردم و پيامبران غير اولوالعزم كه اين سطح از امامت ويژه پيامبران اولوالعزم است و امامت ابراهيم (عليه السلام) از اين گونه مىباشد.
سوم، امامت بر مردم و تمام انبياء چه اولوالعزم و چه غير اولوالعزم كه اين درجه امامت ويژه پيامبر اسلام است.
به دليل اينكه تمام پيامبران وظيفه داشتند به پيامبرى و نبوت پيامبر اسلام ايمان ـورده و تن دهند «و اذ أخذ اللَّه ميثاق النّبييّن لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثم جائكم رسولٌ مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم على ذالكم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين.» (آل عمران/ 81)، بنابراين با توجه به اينكه ابراهيم (عليه السلام) قبل از نيل به مقام امامت، پيامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نيست. از سوى ديگر با توجه به آيه بالا كه همه پيامبران مأمور به پذيرش پيامبرى پيامبر اسلام بودهاند، امامت ابراهيم (عليه السلام) از گونه سطح سوم نيز نيست پس ناگزير بايد از گونه دوم باشد.
دكتر صادقى مىگويد: «فلانّ الامامة هناهى بعد كامل العبودية والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حيث تخطّاها الى القمة مرحلياً كلاً تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بين المرسلين دون سائر الناس فحسب حيث الامامة الرسالية على الناس كانت له سابقة فلتكن الامامة الحاصلة بعد اتمام كلماتها هى الامامة على المرسلين كماهم على سائرالناس.» [8]
«از آنجا كه امامت در مورد ابراهيم بعد از مقام عبوديت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اينكه آن حضرت همه اين مراحل را يكى پس از ديگرى گذرانده بود، ناگزير بايد مقصود از آن امامت ميان پيامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت ميان مردم را قبلاً داشته است.»
اين نظريه نيز از جهات گوناگون خدشهپذير است. نخست اينكه با ظاهر آيه نمىسازد چون در آيه «ناس» آمده است و اين،ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبيا.
ثانياً امامت بر انبياء به ويژه با قيد غير اولوالعزم كه مفسّر بر آن تأكيد دارد، معناى جز پيشوائى و سلطه شريعت ندارد. و اين بدان معناست كه امامت ابراهيم همان حاكميت شريعت وى تا زمان شريعت موسى )عليه السلام( است. و اين، از ي; سو با ظاهر آيه ناسازگار است؛ چون آيه امامت را به خود ابراهيم )عليه السلام( نسبت مىدهد، در صورتى كه بر پايه اين تفسير بايد به شريعت نسبت داده شود.
از سوى ديگر باعث محدوديت امامت ابراهيم براى يك دوره خاص يعنى تا زمان حضرت موسى )عليه السلام( مىگردد، امرى كه هم با اطلاق واژه «ناس» نمىسازد و هم با مقام امتنان كه آيه در آن قرار دارد.
4- امامت= راهنمائى باطنى
علامه طباطبائى مفسّر الميزان بر اين باور است كه امامت در آيه ياد شده به معناى هدايت باطنى انسانهاست. بر پايه اين ديدگاه حضرت ابراهيم تا قبل از جعل امامت تنها هدايت گر و راهنماى انسانها بر اساس شريعت و دين بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گرديد كه با تصرف تكوينى آنها را به مقامات شايستهشان مىرساند.[9]
منطق و استدلالى كه اين نظريه بر آن استوار است، مركب از چند مقدمه مىباشد:
1- در آيات قرآن امامت همراه و ملازم هدايت معرفى شده است: «والّذى نجده فى كلامه تعالى انّه كلّما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهداية تعرّض التفسير قال تعالى فى قصص ابراهيمعليه السلام: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلةً و كُلاًّ جعلنا صالحين. و جعلناهم أئمّةً يهدون بامرنا» (انبياء/ 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً يهدون بامرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (سجده/ 10(
2- هدايت ياد شده در آيات، مطلق نيست؛ بلكه مقيد به «امرالهى» گرديده و اين بدان معناست كه هدايتگرى امام به وسيله امرى الهى صورت مىگيرد: «ثم قيّدها بالامر فبيّن ان الامامة ليست مطلق الهداية بل هى الهداية التى تقع بامراللَّه» [11]
3- مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشريعى نيست؛ بلكه فرمان، تكوينى است كه در آيه «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس /82) معرفى گرديده است.
دليل بر اين مطلب آن است كه امامت مستلزم هدايتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهيم سبب اعطاى مقام هدايتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا كه ابراهيم قبل از امامت به لحاظ نبوت و پيامبريش مقام هدايتگرى به معناى ارائه طريق داشته است، ناگزير هدايتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طريق نيست؛ بلكه مفهوم ايصال به مطلوب دارد.
از سوى ديگر ايصال به مطلوب نوعى تصرف تكوينى در نفوس جهت سير دادن آنان به سوى كمال است. پس مقصود از «امر الهى» كه سبب اين هدايت و تصرف است، بايد فرمان ايجادى و تكوينى باشد.
4- فرمان تكوينى الهى كه منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مىشود، چيزى جز فيوضات معنوى و مقامات باطنى نيست كه امام و هدايتگر نخست بدانها نائل مىشود. سپس از طريق او به نفوس و جانهاى ديگران سرايت مىكند.
نتيجه چهار مقدمه بالا اين است كه كسى كه به مقام امامت نائل مىشود، در حقيقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مىرسد و روح و دل انسانها را به سمت كمالات سوق ميدهد. پس امامت ابراهيم (عليه السلام) به معناى هدايت باطنى و تصرف بر جانهاست.
علامه مىگويد: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيمعليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً - كما اوضحناه فى تفسير قوله: «انّى جاعلك للناس اماماً» فيما تقدم - ولاتنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلايبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس بتيسيرها فى سيرالكمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر.
و اذا كانت تصرفاً تكويناً و عملاً باطنياً فالمراد بالامرالذى تكون به الهداية ليس هو الامر التشريعى الاعتبارى بل ما يفسره فى قوله: «انّما أمره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شىء» (يس/ 82-83) فهو الفيوضات المعنوية و المقامات الباطنية التى يهتدى اليها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تيلبسون بها رحمة من ربهم.
و اذا كان الامام يهدى بالامر - و الباء للسببيّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ينتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات الباطنية و اخذها كما ان النبى رابط بين الناس و بين ربهم فى اخذ الفيوضات الظاهرية و هى الشرايع الالهية تنزل بالوحى على النبىصلى الله عليه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فيهم.» [12]
«اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدايت به معناى راهنمائى نيست؛ چون مىدانيم كه خداى تعالى ابراهيم )عليه السلام( را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود. همچنان كه توضيحش در ذيل آيه «انّى جاعلك للناس اماما» گذشت. و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمائى نيست. پس هدايتى كه منصب امام است نمىتواند معناى غير از رساندن به مقصد داشته باشد و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مىسازد و چون تصرفى است تكوينى و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مىگيرد نيز امر تكوينى خواهد بود نه تشريعى كه صرف اعتبار است؛ بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه: «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» آن را تفسير كرده است كه عبارت است از فيوضات معنوى و مقامات باطنى كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مىشوند و مشمول رحمت پروردگارشان مىگردند و چون امام به وسيله امر هدايت مىكند - با در نظر گرفتن اينكه باء در «بأمره» باء سببيت و يا آلت است - مىفهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر مىشود و برحسب اختلافى كه در مقامات دارند هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهرهمند مىشود. از اين جا مىفهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مىشود.»
خلاصه سخن علامه اين است كه امامت همراه با هدايت است و منشأ هدايت امر تكوينى است. پس هدايت نيز بايد از مقوله تكوينيات باشد و هدايت اين چنينى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست كه از آن به هدايت باطنى ياد مىكنند. بنابراين امامت به طور كلى و در مورد ابراهيم به ويژه به معناى هدايت باطنى است.
اين نظريه كه پس از علامه به صورت يك نظر پذيرفته شده در عرصه قرآنپژوهى، تلقى مىشود، گرچه جاذبههاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گيرد، چندان خالى از اشكال نمىنمايد:
اولاً از آن رو كه امامت هميشه ملازم با هدايت به معناى راهنمائى به راه راست كه بار مثبت دارد، نيست؛ بلكه بر اساس كاربرد قرآنى واژه امامت تنها چيزى كه مىتوان گفت همراه بودن امامت با نوعى نشان دادن يا فراخواندن به چيزى يا به تعبير ديگر پيشوائى و جلودارى از گروهى در مسيرى است؛ اعم از اينكه مسير درست و حق باشد يا نادرست و باطل. چنانكه همانندى ساختارى دو آيه زير نشان مىدهد: «وجعلنا هم ائمّة يهدون بامرنا» (انبياء/ 73) «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) پس نخستين مقدمه استدلال علامه خدشهپذير است.
ثانياً اگر مقصود از «امر» در آيه: «يهدون بأمرنا» فرمان تكوينى و ايجادى باشد، چندان با آيات قرآن همخوانى ندارد. توضيح آنكه واژه «امر» كه از نظر مفهومى داراى گونهاى ابهام است، آنجا كه در آيات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر يكى از دو چيز قابل تطبيق است: يكى فعل الهى و ديگر وحى و كلام الهى.
به عنوان نمونه در آياتى چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّينا هوداً و الذين آمنوا معه» (هود/ 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (مؤمنون/ 27) «و اذا أردنا ان نهلك قريةً أمرنا مترفيها ففسقوا فيها» (اسراء/ 16) «و كان أمر اللَّه مفعولاً» (احزاب/ 37) «و كان أمراللَّه قدراً مقدوراً» (احزاب/ 38)، مصداق امر همان فعل الهى است.
امّا در آيات ديگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (اعراف /77) «ففسق عن امر ربّه» (كهف/ 50) «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفىءَ الى أمراللَّه» (حجرات/ 9) «و كذالك اوحينا اليك روحاً من أمرنا» (شورى/ 52) «ينزّل الملائكة بالرّوح من أمره على من يشاء من عباده» (نحل/ 2) مصداق امر، وحى الهى است.
حال پرسش اين است كه در موضوع هدايت، امر الهى به كدام معناست، فعل خدا، مقصود است يا وحى الهى؟
وقتى حوزه هدايت را در آيات مورد بررسى قرار مىدهيم، مىبينيم آنگاه كه خداوند از وسيله و ابزار هدايت سخن گفته است، تنها از وحى و تجليات آن نام برده است و نه چيز ديگر:
«إنّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم» (اسراء/ 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ يهدون بالحق و به يعدلون» (اعراف/ 181)
«و كذالك اوحينا إليك روحاً من أمرنا ماكنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا» (شورى/ 52)
«قد جائكم من اللَّه نور و كتاب مبين . يهدى. به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النّور باذنه و يهديهم الى صراطٍ مستقيم» (مائده/ 16-15)
«و انزل التوراة و الانجيل . من قبل هدىً للنّاس» (آلعمران/ 4-3).
اين آيات به وضوح نشانگر آن است كه سنت هدايت الهى آنگاه كه از طريق واسطه انجام مىگيرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم كه الهام را نيز در بر مىگيرد) ندارد و هر گونه هدايتگرى واسطهها چه انبياء چه اولياء، تنها از اين راه صورت مىگيرد.
حال اگر آيه «يهدون بامرنا» را كه طبق تصريح علامه از ابزارى به نام «امر» ياد مىكند، در پرتو آيات بالا قرار دهيم، ابهام مفهومى آن زدوده شده و مشخص مىگردد كه مقصود از آن نيز همان وحى الهى است و نه فعل الهى تا بعد مجبور شويم هدايت برآمده از آن را به تناسب فعل الهى، از مقوله افعال و تصرف تكوينى بگيريم.
نكتهاى كه در اين موضوع شايان توجه است اين است كه علامه طباطبائى واژه «امر» در آيه «يهدون بأمرنا» را با آيه 83 سوره يس «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» تفسير كرده و از آن امر تكوينى و تصرف باطنى مىفهمد، در حالى كه آيه 82 سوره يس در مورد آفرينش و ايجاد تكوينى است: «او ليس الّذى خلق السماوات و الارض بقادرٍ على ان يخلق مثلهم بلى و هوالخلاّق العليم. إنّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس/ 82-81)
طبيعى است كه در چنين زمينهاى مقصود از «امر» همان فرمان تكوينى خواهد بود. مؤيد اين مطلب آنكه خداوند در آيات ديگر از قضاى تكوينى با چنين تعبيرى سخن گفته است مانند:
«و اذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (بقره/ 117)
«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (آل عمران/ 47)
«إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (مريم/ 35)
«هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (غافر/ 68)
اما همانگونه كه پيشتر ياد شد در ساحت هدايت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقايق توسط انبياء و اوليا سخن به ميان نيامده است.
نتيجه آن مىشود كه علامه حقيقتى را كه در زمينه تكوين مجال و موضوعيت دارد، تفسيرگر پديده تشريعى قرار داده است و در نهايت هدايت تشريعى را به هدايت تكوينى و وجودى تبديل كرده است.
بنابراين بر فرض بپذيريم كه امامت همواره ملازم با هدايت و راهنمائى به راه راست است، امّا اينكه اين هدايتگرى نوعى تصرف و تسلط تكوينى بر جانها و ضماير باشد، چندان مبناى استوارى ندارد.
گمان نويسنده آن است كه آنچه باعث گرديده علامه هدايت را در آيه «يهدون بامرنا» به تصرف باطنى تفسير كند، توجيه امامت ابراهيم و تفكيک آن از نبوت آن حضرت است، چنانكه از عبارت زير استفاده مىشود: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيم اماماً بعد ما جعله نبياً... ولا تنفک النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلا يبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس...»[13]
بنابراين اگر توجيه ديگرى براى امامت ابراهيم بيابيم كه بتواند با نبوت آن حضرت نيز سازگار باشد، نيازى به تفسير علامه نخواهد بود.
5- امامت= پيشاهنگى در عمل
برداشت نويسنده از آيه امامت ابراهيم اين است كه امامت آن حضرت پيشوائى علمى نيست؛ بلكه پيشوائى عملى است. يعنى ابراهيم راهنما (نشان دهنده راه) يا راهبر (رساننده به مطلوب) نيست؛ بلكه نماد و نمونه كامل رونده راه عبوديت است و اين دو يعنى راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، يا به تعبير ديگر پيشواى علمى و پيشواى عملى بودن گر چه در يك نقطه اشتراك و همانندى دارند و آن پيشوائى و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعند و ديگران بايستى گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عيار كنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا يك تفاوت عمده هم دارند و آن اينكه پيشوائى علمى پديده و منزلت اعطائى است كه خداوند بر پايه شايستگىهاى افراد بدانها اعطا مىكند: «اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته» (انعام/ 124) «قل إنّ الفضل بيداللَّه يؤتيه من يشاء و اللَّه واسع عليم» (آل عمران/ 73).
امّا پيشوائى عملى مقام كاملاً اكتسابى و محصول تلاشها و مجاهدتهاى خود فرد است كه بايد چنان بر طبق معيارهاى دقيق عبوديت زندگى كند كه در نهايت سر قافله و جلودار انسانهايى كه عزم رفتن در اين راه دارند، قرار گيرد. ابراهيم اين گونه بود. او پس از سپرى كردن تمام امتحانات و آزمايشهاى الهى كه زمينه ظهور و پديدارى لياقتها و شايستگىهاى او در بندگى و تسليم بود، به امامت رسيد و چنين امامتى جز از طريق همين عمل و آزمايشها قابل دسترسى نيست.
در اين جا دو پرسش مطرح مىشود:
نخست آنكه اگر امامت به معناى پيشاهنگى در عمل باشد كه از مقوله پديدهها و امور رسيدنى است نه دادنى، در اين صورت جعل الهى چه معنا دارد؟
ديگر اينكه پيامبران همان گونه كه پيشواى در علمند، پيشواى در عمل نيز هستند؛ يعنى در ساحت عمل نيز پيش و بيش از ديگران در مسير عبوديت قدم مىنهند، پس چگونه است كه ابراهيم پس از سالها پيامبرى به مقام امامت و پيشوائى در عمل مىرسد؟
در رابطه با پرسش نخست، بايد گفت جعل امامت از سوى خداوند به معناى اعطا نيست؛ بلكه به مفهوم تصديق و تصويب و رسميت بخشيدن است. يعنى ابراهيم در حركت در مسير عبوديت و بندگى خدا به جايى رسيد كه خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصديق كرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانكه در آيه: «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) كه ساختار همانند با آيه: «و جعلنا هم ائمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) دارد، نيز جعل به همين معناست و نه اعطا و بخشش.
بدين ترتيب معناى آيه: «انّى جاعلك للنّاس اماماً» اين خواهد شد كه من تو را با توجه به اين مقام و منزلتى كه در عبوديت و بندگى كسب كردهاى، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار مىدهم كه همه انسانها نمونه كامل بنده خدا را ببينند و به او اقتداء كنند.
و امّا پرسش دوم، آنچه در اين زمينه مىتوان گفت اين است كه گرچه تمام انبياء و پيامبران در عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اراده الهى، نسبت به امت خويش پيش گامند، امّا اين واقعيت را نيز نمىتوان انكار كرد كه مسير عبوديت، مسير بى پايان است و پيامبران در اين مسير برابر نيستند؛ بلكه برخى بر برخى ديگر برترى دارند. چنانكه قرآن مىگويد: «تلك الرّسل فضلنا بعضهم على بعضٍ منهم من كلّم اللَّه و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (بقره/ 253) - «ولقد فضّلنا بعض النّبييّن على بعضٍ و آتينا داود زبوراً» (اسراء/ 55).
بنابراين همه پيامبران نمىتوانند امام و پيشوا و مقتدا باشند. تنها كسانى به اين مقام مىرسند كه در اوج باشند و بسان ابراهيم همه آزمايشها را پشتسر گذاشته باشند.
پس هيچ اشكالى ندارد كه برخى پيامبران به رغم مقام نبوت و پيامبرى و راهنمائى انسانها به سوى عبوديت و بندگى، در عمل به مقام پيشوائى نرسند؛ بلكه در اين ساحت پيرو پيامبران برتر از خود باشند، كه آنان امام و پيشوايند.
از آنچه تا كنون گفته شد يك حقيقت آشكار مىشود و آن اين كه امامت ابراهيم از سنخ امامت در آيه «و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) نيست؛ زيرا امامت در اين آيه به معناى راهنمائى علمى و به وسيله وحى است كه ويژه پيامبران مىباشد و ابراهيم قبل از امامت اين مقام را داشت. بلكه از سنخ امامت در آيه: «واجعلنا للمتّقين إماماً» (فرقان/ 74) است كه به معناى پيش گامى و پيشاهنگى در ساحت عبوديت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان يك آرزو، نيل به آن را از خداوند درخواست مىكنند. ابراهيم «عبدى» است كه با تلاش و اخلاص به اين مقام رسيده و آرزويش به عمل پيوسته است و خداوند اين نيل و رسيدن را به همه انسانها نشان مىدهد و آنان را به اقتداء و پيروى از ابراهيم فرا مىخواند.
پی نوشتها:
[1]. المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، 209/1
[2]. قاسمى، محمد جمال الدين، محاسن التأويل، 246/2-1
[3]. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3 رك نيز: المنار، 455/1
[4]. آلوسى، شهاب الدين السيدمحمود، روح المعانى، 375/2-1 رك نيز: التفسير المنير، وهبه ذهيلى، 306/1-2
[5]. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3
[6]. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 380/1-2
[7]. بلاغى، جواد، آلاء الرحمن، 241/1
[8]. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 126/1-2
[9]. طباطبائى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 275/1
[10]. همان، / 274
[11]. همان.
[12]. همان، 304/14
[13]. همان.
آیات امامت در قرآن کریم
در قرآن مجید، آیات فراوانی در بیان اهمیت، جایگاه و اثبات امامت ائمه طاهرین (علیهم السلام)، وجود دارد. البته دلالت این آیات با توجه به احادیث متواتری است که از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است.[۱] ما در اینجا به چند آیه اشاره میکنیم:
1- «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىِّ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» [۲]
به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهدۀ ـن آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).
2- «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرْاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كاَنُواْ لَنَا عَابِدِينَ» [۳]
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مىكردند و انجام كارهاى نيک و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مىكردند.
3- «وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبرُواْ وَ كَانُواْ بِايَاتِنَا يُوقِنُونَ» [۴]
و از آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مىكردند، چون شكيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.
4- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک…» [۵]
ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر این کار را انجام ندهی، رسالت خدا را انجام ندادهای و خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه میدارد و او جمعیت کافران لجوج را هدایت نمیکند.
خداوند متعال پیامبرش را با شدّت هر چه تمامتر، امر فرمود که رسالت خود را ابلاغ نماید و طبق روایات، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به دنبال نزول این آیه، در جایی به نام غدیرخم، حضرت علی (علیه السلام) را با عبارت مشهور «هر کس من مولای او هستم، این علی، مولای اوست.» به جانشینی خود برگزید.[۶]
5- «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة…»[۷]
ولی و سرپرست شما تنها خدا و پیامبر او و آنهایی هستند که ایمان آورده، نماز را به پا داشته و در حال رکوع زکات میپردازند.
بسیاری از مفسران و محدثان گفتهاند که این آیه در شأن امام علی (علیه السلام) نازل شده است.[۸]
«سیوطی» از دانشمندان اهلسنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل میکند که «علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است. در این هنگام این آیه نازل شد.[۹]
هم چنین از میان دانشمندان اهلسنت، افرادی چون واحدی [۱۰] و زمخشری [۱۱] این روایت را نقل کرده و تصریح کردهاند که آیۀ «انما ولیکم الله …» درباره حضرت علی (علیه السلام)، نازل شده است.
فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام چنین نقل میکند که هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد، به همین دلیل ما ولایت او را میپذیریم. وی هم چنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل میکند.[۱۲]
طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل میکند که اکثر آنها میگویند: این آیه، درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۳]
مرحوم علامه امینی، در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی (علیه السلام)، را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهلسنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[۱۴]
در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داده شده است.
6- «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…»[۱۵]
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول خدا و اولی الامر از خودتان را اطاعت نمایید.
بسیاری از علما و مفسران [۱۶] معتقدند که آیه اولی الامر درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. مثلا حاکم حسکانی حنفی نیشابوری (مفسر معروف اهل سنت) در ذیل این آیه، پنج حدیث نقل کرده که در همه آنها عنوان «اولی الامر» بر امام علی (علیه السلام) تطبیق شده است.[۱۷]
ابوحیان اندلسی مغربی در میان اقوالی که درباره اولیالامر نقل کرده، از مقاتل و میمون و کلبی (سه نفر از مفسران) نقل میکند که منظور از آن ائمه، اهل بیت (علیهم السلام) هستند.[۱۸]
ابوبکر بن مؤمن شیرازی یکی دیگر از علمای اهلسنت نیز در رسالۀ «اعتقاد» از ابن عباس نقل میکند که آیه فوق درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۹]
از سویی دیگر در اين آيه شريفه با سبک و سياق واحد و عدم تکرار لفظ (اطيعوا)، اطاعت خدا و رسول و اولی الامر واجب شده است. از این جهت اولی الامر، معصوم است و گرنه دستور به اطاعت از آنها به نحو اطلاق معنا نداشت. همان طور که خدا و پیامبرش معصوم هستند. همچنین طبق آن چه در روایات آمده، معصومین منحصر در امامان شیعه هستند.
7- «انما انت منذر و لکل قوم هاد» [۲۰]
]ای پیامبر[،تو تنها بیم دهندای و برای هر گروهی هدایت کنندهای است.
مفسرین شیعه و بعضی از مفسرین اهلسنت از جمله فخر رازی، مفسر صاحب نام اهلسنت میگویند: انذار کننده پیامبر و هدایت کننده علی (علیه السلام) است؛ زیرا ابن عباس میگوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست مبارکش را بر سینه خود گذاشت و فرمود «انا المنذر» (من بیم دهنده هستم) سپس اشاره به شانه علی (علیه السلام) کرد و فرمود: «و انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی» تو هدایت کنندهای ای علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت میشوند».[۲۱]
تفسیر الدر المنثور که از معروفترین تفاسیر اهلسنت است، روایات متعددی در تفسیر این آیه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل میکند که «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامی که این آیه نازل شد، دست خود را به سینه مبارکشان گذاشته و فرمودند: من بیم دهنده هستم و آن گاه به شانه حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرده و فرمودند: هادی تویی ای علی …».[۲۲]
روایات دیگری به همین مضمون را جمعی از دانشمندان معروف اهلسنت از جمله حاکم نیشابوری در «مستدرک»، ذهبی در «تلخیص»، فخر رازی و ابن کثیر در تفاسیر خود، ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة»، گنجی شافعی در «کفایة الطالب»، طبری در تفسیر خود، ابن حیان اندلسی در «بحر المحیط»، نیشابوری در تفسیر خویش، حموینی در «فرائد السمطین» و گروه دیگری در کتابهای تفسیری خود آورده اند.[۲۳]
8- «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»[۲۴]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از (مخالفت فرمان خدا) بپرهیزید و با صادقان باشید.
فخر رازی در تفسیر کلمه «الصادقین» میگوید: مراد از صادقین، افراد معصوم و مراد از معصومان، جمیع امتند.[۲۵] در حالی که هیچ عرب زبانی در هنگام نزول این آیه از کلمه «صادقین»، مجموع امت را نمیفهمیده است. پس چگونه میتوان آن را حمل بر این معنا کرد؟ لذا باید بپذیریم که در هر عصر و زمانی، فرد صادقی که هیچ اشتباه و خطایی در سخنان او نیست، وجود دارد که ما باید پیرو او باشیم!
بسیاری از مفسران و محدثان اهلسنت از ابن عباس نقل کردهاند که آیه فوق درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نازل شده است. مثلا ثعلبی در تفسیر خود، گنجی در «کفایة الطالب» و سبط الجوزی در «تذکره» از گروهی از علما چنین نقل میکنند: «علمای سیره (تاریخ پیامبر) گفتهاند: معنای این آیه آن است که با علی (علیه السلام) و خاندانش همراه باشید. ابن عباس می افزاید: علی (علیه السلام) سید و سرور صادقان است.[۲۶]
در روایات متعددی که از طریق اهلبیت (علیهم السلام) به ما رسیده، بر این معنا تاکید شده است.[۲۷]
لازم به ذکر است که مراد از همراهی با صادقان در اینجا، اقتدا کردن به آنها و اطاعت نمودن از آنهاست.
9- «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی»[۲۸]
]ای پیامبر، به مردم[ بگو: «براى آن [رسالت] از شما هيچ مزدى طلب نمىكنم، مگر دوستى در حق نزديكان».
علاوه بر این آیات، آیات دیگری، بازگو کننده فضیلتی از فضیلتهای حضرت علی (علیه السلام) و برتری آن حضرت بر سایر صحابه و یاران و نزدیکان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. حال با استناد به حکم عقل که تقدیم “مرجوح” بر “ارجح” را قبیح میشمارد، میتوان نتیجه گرفت که امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حق حضرت علی (علیه السلام) است.
این مقام گاهی با مقام نبوت و رسالت، جمع شده است؛ مثل امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و گاهی جدای از مقام نبوت و رسالت بوده است؛ مثل امامت ائمۀ معصومین (علیهم السلام).[۲۹]
این آیات نشانگر این است که امام باید از جانب خدا منصوب شود؛ زیرا در همۀ این آیات، جعل امامت به خدا نسبت داده شده و نیز خداوند، در آیۀ ابتلا، امامت را عهد و پیمان خود شمرده است؛ از این رو باید متصدی آن را خدا، که طرف عهد و پیمان است، تعیین کند نه مردم. هم چنین طبق این آیات، امام باید معصوم، کاملترین و فاضلترین مردم باشد. روشن است که هیچکس جز خدا نمیتواند از وجود این صفات و کمالات نفسانی آگاه شود. بنابراین، امام باید از جانب خدا نصب شود. فلسفۀ انتصاب امامان نور از ناحیۀ خدا، هدایت و رهبری جامعۀ بشری است.
پی نوشت:
[۱]. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نمایه: دلایل اعتقاد به امامت و امامان، سؤال ۹۹۹ (سایت اسلام کوئست).
[۲]. بقره، ۱۲۴
[۳]. انبیاء، ۷۳
[۴]. سجده، ۲۴
[۵]. مائده، ۶۷
[۶]. مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج ۹، امامت در قرآن، ص ۱۸۲ به بعد.
[۷]. مائده، ۵۵٫
[۸]. چون طبق روایات معتبر آن که در رکوع انگشترش را به سائل داد حضرت علی (علیه السلام) بوده است.
[۹]. الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۹۳
[۱۰]. اسباب النزول، ص ۱۴۸
[۱۱]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۲، ص ۲۶
[۱۲]. همان.
[۱۳]. تفسیر طبری، ج ۶، ص ۱۸۶
[۱۴]. الغدیر، ج ۲، ص ۵۲ و ۵۳
[۱۵]. نساء، ۵۹٫
[۱۶]. در تفسیر برهان نیز دهها روایت از منابع اهلبیت (علیهم السلام) در ذیل این آیه آمده است که میگوید: آیه مزبور درباره امام علی (علیه السلام) یا آن حضرت و سایر ائمه اهلبیت (علیه السلام) نازل شده و حتی در بعضی از روایات نام دوازده امام یک به یک ذکر شده است. تفسیر برهان، ج ۱، ص ۳۸۱ و ۳۸۷
[۱۷]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۴۸ – ۱۵۱
[۱۸]. بحر المحیط، ج ۳، ص ۲۷۸
[۱۹]. احقاق الحق، ج ۳، ص ۴۲۵
[۲۰]. رعد، ۷
[۲۱]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج ۱۹، ص ۱۴
[۲۲]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج ۴، ص ۴۵
[۲۳]. نفیس احقاق الحق، جلد ۳، ص ۸۸ – ۹۲
[۲۴]. برائة، ۱۱۹٫
[۲۵]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۶، ص۲۲۱
[۲۶]. احقاق الحق، ج۳، ص۲۹۷
[۲۷]. تفسیر نورالثقلین ، ج ۲، ص۲۸۰، ح ۳۹۲و۳۹۳
[۲۸]. شوری، ۲۳
[۲۹]. اقتباس از نمایه: دلایل عقلی امامت، سؤال ۶۱۴ (سایت اسلام کوئست: ۶۷۱).